جلسه هشتم سه شنبه (26-5-1400)
(تهران آستان مقدس امامزادگان عینعلی و زینعلی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اهداف و ابعاد دین
- اجزای دین
- الف) اعتقادات
- ب) اخلاق
- ج) عمل و عبادات
- خداشناسی از راه تفکر در جلوههای آفرینش
- -فطرت خداجوی انسان
- -جستوجوی خدا، توسط فضانورد مادیگرا
- نشانی خداوند در قرآن مجید
- -آدرس اول
- -آدرس دوم
- عاقبت تیمورتاش، وزیر رضاخان
- -غرور و تکبر، عامل هلاکت انسان
- بازگشت همهچیز بهسوی خدا
- نشانههای خداوند در آفاق و هستی
- کلام آخر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اهداف و ابعاد دین
سه آیه در رابطه با دین قرائت میکنم که کلمۀ دین در آنها، مفرد ذکر شده است و ادیان نیست. حضرت حق، فقط از باب رحمت، لطف، احسان و محبت به بندگانش و برای اینکه در دنیا، زندگی پاک و سالمی داشته باشند و در آخرت، غرق در نعمت ابدی باشند، بهتناسب ظرفیت آنها، یک سلسله مسائل اعتقادی، اخلاقی و عملی را از زمان آدم(ع) نظام داد که نام آن «دین» است. خدا دین را فرستاده تا بندگانش دنیای پاک و سالم و آخرت آبادی داشته باشند.
من نکردم خلق تا سودی کنم***بلکه تا بر بندگان جودی کنم
اجزای دین
الف) اعتقادات
بالاترین جودی که به بندگانش کرده، همین ارائۀ دین است که اعتقادات آن، مثل خداباوری، قیامتباوری، پیغمبرباوری و باور به کتاب آسمانی، مربوط به قلب است.
ب) اخلاق
اخلاق آن هم به تعبیر قرآن مجید، مربوط به نفس است. ما همه دارای نفس هستیم، ولی حقیقت نفس برای احدی معلوم نیست.
-حسنات اخلاقی
خیلی از مسائل ما در ارتباط با نفس است؛ مثل حیات، مرگ، تحولات و تغییرات درونی ما. در حقیقت، این نفس، شجرۀ طیبۀ الهی برای مسائل اخلاقی است: مهربانی، فروتنی، خاکساری، سخاوت، کرامت، صداقت، توجه به همنوع و فضای باز برای نظر (ضد تنگنظری است). اسم این مجموعۀ حالات در روایات ما، «حسنات اخلاقی» است.
ج) عمل و عبادات
بخش سوم دین، مربوط به هفت عضو رئیسۀ بدن است: چشم، گوش، زبان، دست، پا، شکم و شهوت. پروردگار عالم برای این هفت عضوی که بدن ما را تشکیل داده است و برای مجموعۀ اعضا و جوارح و لشکری که این بدن در درون ما دارد، مثل معده، روده، مری، نای، کلیه، شش و جگر سیاه که پالایشگاه عظیم بدن است، سلسله وظایفی مقرر کرده که انجام آن وظایف، عبادت است.
-تفکر در آفرینش، بهعنوان یک عبادت
مثلاً شما یک جا نشستهاید و درختان، باغ، خورشید، ماه و ستارگان را میبینید و در این دیدن، با یک فرصت خیلی کم، خدا را مییابید. سعدی میگوید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار***هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار
خداشناسی از راه تفکر در جلوههای آفرینش
شخص هوشیار به برگ نگاه میکند و از خود میپرسد کارگاه رنگرزی در این عالم کجاست که تمام برگها را لباس سبز پوشانده؟ پروردگار عالَم چگونه از ترکیب نور و هوا و آب و خاک، اینهمه رنگ را تولید میکند و به موجوداتی که رنگ دارند، انتقال میدهد! این برای چشم، عبادت است؛ یعنی همین که آدم خدا را از یک برگ بیابد و یقین کند که کل موجودات زیبای زمین، یک رنگرز دارند و آن رنگرز هم، عالِم، حکیم، قادر، رحیم و محسن است. اگر کار او نیست، پس کار کیست؟! بالاخره یک نفر در این عالَم، رنگرزی میکند. او کیست؟
-فطرت خداجوی انسان
اگر کسی بگوید کار خدا نیست، باید بگوید کار کیست؛ اما جوابی ندارد که بدهد. چون نمیتواند هیچکس را در ذهنش پیدا کند که رنگرزی جهان، کار او باشد. پروردگار در قرآن میفرماید که هیچ شکی در وجود خدا نیست: «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[1] خدا در مورد کسی که میگوید عالَم خدا ندارد، میفرماید این شخص نمیتواند در باطن خودش بگوید که این عالم خدا ندارد؛ بلکه او با زبانش دروغ میگوید و خود او هم اصلاً نمیتواند این حرف بیربط خودش را باور کند. او قانع نمیشود که بگوید این عالم، کارگردان و صاحب و مالک و رنگرز ندارد. این مطلب را با زبانش میگوید، ولی باطنش در این زمینه با زبانش یکی نیست. هرچه به باطن فشار بیاورد که عالَم خدا ندارد، باطن قبول نمیکند. خودمان هم میتوانیم باطن خودمان را امتحان کنیم. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»[2]من بافت درون مردم را جهتدار و بهطرفِ خودم خلق کردم که نمیتوان این جهت را بهطرف بت برگرداند.
مسئله اینقدر دقیق است که خدا به پیغمبر(ص) میفرماید: از این مردم مکه که 360 بت در خانۀ من آویختهاند و قبایل عرب که مقابل این بتها سجده میکنند، پول میگذارند، شتر و گاو و گوسفند میآورند و نذری میدهند، بپرس و به آنها بگو: «مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ»[3] آفرینندۀ این مجموعۀ عوالم بالا و زمین کیست؟ یک نفر از آنها، اسم یکی از این 360 بت را نمیآورد. حالا چه جوابی به تو میدهند؟ «لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» میگویند که اسم آفرینندۀ این عوالم وجود، «الله» است. آنها نمیتوانند این مسئله را در باطن رد کنند.
-جستوجوی خدا، توسط فضانورد مادیگرا
من به رشتۀ کیهانشناسی خیلی علاقه داشتم. از جوانیام کتابهای مختلف داخلی، خارجی، شرقی و غربی را میخریدم و مجلات علمی را راجعبه آسمانها، کهکشانها، سحابیها، ستارگان، خلقت زمین، دریاها، درختان و حیوانات میخواندم. در این زمینه خیلی مطالعه کردهام. در جوانی و طی مطالعاتم، این مسئلۀ فرستادن سفینههای فضایی را هم دنبال میکردم.
آن زمان، شوروی و آمریکا انسان را به فضا میفرستادند. اول سفینه دور کرۀ زمین میچرخید و بعد، حرکت صعودی داشت؛ مثلاً نزدیک ماه که 365هزار کیلومتر تا زمین فاصله دارد. یک بار یکی از اینهایی که سوار همین سفینهها بود، پشت کابین سفینه و از داخل شیشه، این ستارگان چشمکزن زیبا را میدید. این شخص، روسی هم بود. امواج رادیویی، صدای او را میگرفتند و با او در ارتباط بودند؛ اینکه کجا هستی، الآن چه وضعی است و آنجا چه خبر است. با اینکه او را کمونیست، یعنی مادیگر، ماتریالیست و بیخدا بار آورده بودند، یکمرتبه در تماشای این ستارگان زیبا، از داخل سفینه گفت: ای کاش وقتی به زمین برگشتم، اسم آن کسی که این عالَم را آفریده، به من بگویند. این خداست!
ای خسته، درون تو نهالی است***کز هستیِ آن، تو را کمالی است
ای سایهنشین هر درختی***بنشین به کنار خویش لَختی
نشانی خداوند در قرآن مجید
برای کسانی که آدرس خدا را میپرسند، پروردگار دو آدرس در قرآن داده است:
-آدرس اول
«وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»[4] من با ذات شما هستم، آیا نمیبینید؟ اگر من با ذات شما نبودم، قلب شما در طول هفتاد سال، این سهمیلیارد بازُبسته شدن را از کجا آورده است؟ آیا کار این یک تکه گوشت است؟! شما دو تکه آهن را بردارید و به هم بسایید. مدام از آن بُراده میریزد و آخر هم ساییده میشود. هفتاد سال است که یک تکه گوشت را به هم میسایم و باز و بسته میکنم و چیزی هم نمیشود. آیا این کار خود قلب است یا من در ذات قلب هستم و حرکت برای من است؟
چهاردهمیلیارد سلول مغز به تو دادهام. آیا مغز این چهاردهمیلیارد سلول را خودش بهوجودآورده و مشخص کرده که کدام بخشش حافظه، کدام هوش، کدام گیرنده و کدام دهنده باشد؟ «وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ» من در ذات خود شما هستم، آیا نمیبینید؟!
-آدرس دوم
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ»[5] حبیب من! اگر مردم از تو دربارۀ خدا پرسیدند، بگو من از هرچیزی به شما نزدیکتر هستم؛ «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»[6] من از جان خودتان به شما نزدیکتر هستم. میخواهید نزدیکی من و «فَإِنِّي قَرِيبٌ» را بفهمید؟ «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ». خیلی وقتها گیر کردهاید؛ ولی پول، قدرت، اشیا و عناصر، وزیر و وکیل، مشکلتان را حل نکردهاند. حس کردهاید که همۀ درها بسته است؛ اما ساکت و ناامید نشدهاید. مشکل بود، ولی امید به حل آن داشتید و سکوت هم نکردید. در حالی که اسم من را نمیدانستید، یکمرتبه صدا زدید: ای کسی که مشکلات را حل میکنی، مشکل من را حل کن. این خداست. آنهایی که اسمش را بلدند، زار میزنند و میگویند: یا رب! یا رب! بارها در زندگی، با صدازدن خدا، مشکل ما را حل کرد؛ زمانی که هیچ عاملی نمیتوانست مشکل ما را حل کند.
عاقبت تیمورتاش، وزیر رضاخان
پیغمبر اکرم(ص) در مورد پیرمردها که محترمین و بزرگان و برکت این امت هستند، سفارش کردهاند: «وَقِّرُوا كِبَارَكُم»[7] به پیرمردها کمال احترام را داشته باشید. آنهایی که حدود 80-85 سالشان است، اواخر زمان رضاخان را یادشان میآید. رضاخان یک وزیر دربار به نام تیمورتاش داشت. من احوالات تیمورتاش را کامل خواندهام. او از اهالی استان خراسان و آدم بسیار خبیث و متکبری هم بود. این شخص، بسیار بیدین بود و هرجا مینشست، میگفت به هزار دلیل ثابت میکنم که عالم خدا ندارد و این آخوندها دروغ میگویند. قرآن هم دروغ میگوید.
-غرور و تکبر، عامل هلاکت انسان
اگر میخواهی تکبر کنی، لااقل یک خُرده تکبر کن! طوری تکبر نکن که تیشه به ریشهات بزند. یک ذره تکبر کن؛ چه خبرت است که مانند ابلیس، همۀ تکبر را در خودت جمع کردهای! آن ابلیسِ ملعونِ مطرودِ مزعومِ مدهور هم خدا را منکر نبود و نمیگفت که عالم خدا ندارد. وقتی خدا به او گفت به آدم سجده کن، سجده نکرد و بیرونش کردند. شیطان به عزت خدا قسم خورد و گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»[8] ای مریدهای من که شما را جهنمی میکنم، ای بدبختها! خود من هم خدا را قبول دارم.
تیمورتاش میگفت به هزار دلیل ثابت میکنم که عالَم، صاحب و مالک و خدا و کارگردان ندارد. از طرف رضاخان، به یک سفر خارجی رفت. جاسوسان لندن، دختر بسیار زیبایی را در هتلی که جا گرفته بود، کنارش قرار دادند و بهقول شما، او را با قدرت شهوت دزدیدند. این دختر زیبا، یک هفته تمام وجودش را در اختیار تیمورتاش قرار داد. شب اول و دوم میگفت که من باید به خانۀ خودمان بروم. تیمورتاش با گریه میگفت نرو؛ من نمیتوانم فراق تو را ببینم. خوب که تیمورتاش را با عرق و شهوت و زنا سیراب و خسته کرد، وقتی او را خواب کرد، چمدان تیمورتاش را باز کرد و تمام پروندۀ نفت ایران و مذاکرات را از چمدان او برداشت و کپی کرد و به انگلیس داد. بعد که به ایران آمد، سفیر انگلیس به رضاخان گفت: ما تو را سرِ کار آوردیم؛ این بازی چیست که درآوردهای؟
رضاخان تیمورتاش را به زندان انداخت. آن زمان رئیس شهربانی سرپاس مختاری بود که با شمر فرقی نمیکرد؛ یعنی هرکسی در زندانِ مختاری میافتاد، کارش تمام بود. تیمورتاش هم دو ماه بیشتر در زندان نبود. رضاشاه دستور داد که دکتر احمدی او را با آمپول هوا در سلول بکُشد و کشت. رضاخان گفته بود که به او خیلی سخت بگیرید. او یک خانۀ پنجهزارمتری در خیابان دولتِ شمران داشت و حالا در یک سلول دو متر در یک متر افتاده است که لباس، پتو، متکا و غذای درستی به او نمیدهند و مأمورها هم تحقیرش میکنند. یکی از مأموران که حرف او را میدانست، به او گفت: آقای تیمورتاش، عالم خدا دارد؟ تیمورتاش گفت: به هزارویک دلیل، ثابت میکنم عالم خدا دارد. یک دلیلش خودم هستم که در اوج عزت بودم و اگر کار دست خودم بود، این عزت را نگه میداشتم؛ اما الآن در پستترین مرحلۀ ذلت هستم و معلوم میشود کار دست کس دیگری است!
بازگشت همهچیز بهسوی خدا
یک خط شعر پرقیمت برایتان بخوانم. من از کلاس ششمهفتم، به شعر علاقهمند شدم و همان زمان، چهارهزار شعر حفظ کردم؛ شعرهای ناب و بعد هم خودم شاعر شدم. دیوانم 1200 صفحه است که چاپ شده. البته این شعر برای یک شاعر دیگر است و چقدر زیباست!
بس که هست از همه سو، از همه رو راه به تو***به تو برگردد، اگر راهروی برگردد
کسی هم که کافر میشود، باز به خودت برمیگردد. این سیهزار نفری که به کربلا آمدند، کشتند و غارت کردند و سوزاندند، در کمال غفلت و بیخبری بودند. وقتی به کوفه آمدند و در خانههایشان تنها شدند، از بیخبری درآمدند. دربارۀ آنها نوشتهاند: تا زمانی که مختار آنها را گرفت و تکهتکهشان کرد، ذکرشان این آیه شده بود: «خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»[9] عاقبت آدم با فرار شدیدش از خدا، به خدا برمیگردد. اصلاً جایی برای انکار پروردگار نیست. حافظ میگوید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد***وآنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود***او نمیدیدش و از دور، خدا را میکرد
یک سال قبل، روز سیزدهم محرم، من دچار کرونا شدم و سخت هم دچار شدم. نزدیک هشتاد درصد ریهام دچار شد. مرا به بیمارستان بردند. بیمارستانِ خوب، سه دکتر، عکسبرداری، معاینه و همهچیز؛ دوا هم حاضر بود. ما پول بیمارستان را هم داشتیم که بدهیم. داروها هم خیلی داروهای خوبی بود. اما شب اول که ساعت هشت شب مرا بستری کردند، نُه شب سه دکتر متخصص بچههایم را صدا زدند و به آنها گفتند ما وظیفه داریم به شما آمادگی بدهیم. ایشان تا دوازده شب بیشتر زنده نیست و ریه در مرز ازکارافتادن است. من هم روی تخت، کارم فقط این بود که بگویم محبوب من! اگر بناست بیایم که میآیم؛ البته نه اینکه خودم بیایم، بلکه مرا میبری. اگر بناست لطفی بکنی که بمانم و باز هم برای دینت عملگی کنم، کاری کن بمانم تا عملگی کنم. دکترها به بچههایم یقین دادند که ایشان کارش تمام است! اگر عالَم خدا نداشت، علم پزشکی یقین صددرصد داشت که من رفتنی هستم، پس چرا نرفتم؟!
نشانههای خداوند در آفاق و هستی
خدا گمشده است یا در تمام آینۀ هستی، جمال زیبای بینهایتش پیداست؟ «فِي اللَّهِ شَكٌّ»[10] این خدا با محبت بینهایتش به انسان، با احسان و لطفش که این لطف بیداد میکند، گمشده است؟
روز عاشورا، ساعت چهار بعدازظهر که امام شهید شدند، قبل از شهادتشان به لشکر فرمودند: تا خون گلوی من روی زمین نریخته، تمام درها به رویتان باز است. حاضر هستم از 71 شهیدم گذشت کنم و شما را ببخشم و از خدا هم بخواهم شما را بیامرزد. با خدا آشتی کنید. بدانید بعد از ریختهشدن خون من، درِ توبه بسته میشود؛ یعنی خدا تا اینجا محبت دارد!
ما خدا را نمیشناسیم که کیست. بچۀ ششماهه هم شهید شده و کسی نمانده بود. امام(ع) روی اسب و روبهروی لشکر بودند. سکوت بود. یکمرتبه، صدای گریۀ زن و دختر و بچه به گوش ابیعبدالله(ع) رسید. امام(ع) این جمله را فرمودند: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی، و هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَعِینُنِی و هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ». جلوی لشکر، دو برادر حضور داشتند که از خوارج نهروان بودند. اینها از طلوع آفتاب، با ابیعبدالله(ع)، قمربنیهاشم(ع)، علیاکبر(ع) و اصحاب جنگیده بودند.
این دو برادر، به نامهای ابوالحُتوفبنحارث انصاری و سعدبنحارث انصاری بودند. تا صدای غربت ابیعبدالله(ع) بلند شد، برادر کوچکتر به برادر بزرگتر گفت: چرا ایستادهای؟! گفت: چهکار کنم؟ برادر گفت: برگرد و این نامردها را درو کن. مگر نمیبینی پسر زهرا(س) فریاد غربتش بلند شده است! برگشتند. از سران لشکر عمرسعد بودند. کربلا که رفتید، در حرم، روی تابلوی بالای سر قبور شهدا، اسم هر دوی آنها هست. این دو نفر، جزء همین جمعیتی هستند که شما با گریه میخوانید: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ».[11] ده دقیقه بیشتر طول نکشید که اینها از اولیای خدا شدند.
تو وصل شو؛ به زمان طولانیِ گناهت کاری نداشته باش. او با یک نظر، تمام گناهان را از پروندهات پاک میکند. خیلی نیزه و شمشیر به این دو برادر زدند. هر دو نزدیک هم افتادند. با خود گفتند هرکسی از ابیعبدالله(ع) روی زمین افتاد، ایشان بالای سرش آمدند و سر او را به دامن گرفتند؛ ولی ما لیاقت نداریم. ما از صبح تا نیمساعت پیش، با او جنگیدهایم. ما چهکسی هستیم که صدایش کنیم و بگوییم که حسین جان، بالای سر ما هم بیا. بگذار همینطور بمیریم. یکمرتبه دیدند ابیعبدالله(ع) بالای سرشان هستند و در حال گریه برای آنها دعا میکنند.
اگر عالَم خدا ندارد، پس این تغییرات و تحولات چیست؟ اگر عالم خدا ندارد، چهکسی این زمین مرده را در بهار زنده میکند؟ شما یک پیلۀ کرم ابریشم بخر؛ کِرم ابریشم، سفید و دراز است و این پیله را دور خودش میپیچد. آنقدر میپیچد که هیچ پنجره و روزنهای را باز نمیگذارد. هوای داخل پیله، تمام و کرم خفه میشود. بعد در این پیله که میماند، پژمرده و خشک میشود. یک مردۀ واقعی است؛ یعنی این کرم، هیچ علائم حیاتی ندارد و خشکیده است.
یکخُردۀ دیگر که کنارش بنشینی، یکمرتبه میبینی کسی از داخل، پیله را سوراخ میکند. سوراخ که باز شد، این کرم خشکیده بهصورت پروانهای زیبا با دو پر و دو شاخک و با شعور بالا از پیله درمیآید! این همان بدن خشکیدۀ جمعشدۀ پژمرده است که درون پیله، تبدیل به پروانۀ زیبای ابریشمی شده که کل شعرای ایران، اسمش را کنار شمع و عشق آوردهاند.
پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت***افروختن و سوختن و جامهدریدن
اگر عالم خدا ندارد، چهکسی این جثۀ خشکیدهای که در پیله، هیچ اثری از آثار حیات ندارد، به پروانۀ ابریشمی تبدیل کرده است؟
یار در این انجمن،[12] یوسف سیمینبدن***آینهخانه جهان، او به همه روبهروست
چطور نمیبینی، چطور درک و لمس نمیکنی! چرا وقتی مشکل پیدا میکنی، میگویی یا رب! دیگر کسی نمیتواند کار مرا حل کند. چطور او را درک میکنی؟ با باطنت.
رفیقی داشتم که کشتهمرده و عاشق خدا بود. اسم خدا را که میبرد، به پهنای صورتش اشک میریخت. دیوان شعری دارد که یک خط دیوانش، این است و چقدر هم عالی گفته؛ الله اکبر! میگوید:
درِ میخانه که باز است، چرا حافظ گفت***دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
این در که باز است. این خدا دین را برای یک دنیای سالم و آخرت آباد به ما داده است. اگر خدا لطف کند، بقیۀ این داستان عاشقانه برای فردا بماند.
کلام آخر
من نمیتوانم مصائب ابیعبدالله(ع) را خیلی کامل بخوانم؛ یعنی میمانم و طاقتش را ندارم. نمیتوانم مصائب علیاکبر(ع) را شرح بدهم. فقط یک جمله از قول خود ابیعبدالله(ع) میگویم. خیلی از اصحاب را یک نفر کشت؛ یعنی جنگ تنبهتن شد و با نیزه یا خنجر یا شمشیر، ضربهای زد یا فرق را شکافت. اما از حرفهای ابیعبدالله(ع)، مثل این حرف که فرمودند: فرزندم «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»[13] این مطلب فهمیده میشود که سرت ریختند و تو را کشتند! نه یک نفر، بلکه «قَوْماً» جمعی ریختند و کشتند. اگر یک نفر کشته بود که کتابها نمینوشتند: «فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً».[14]
آیا میدانید «اِرباً» در عربی یعنی چه؟ یعنی مثل همان شرایطی که در قصابی ایستادهاید، قصاب لاشه را برمیدارد و تکهتکه میکند. وقتی ابیعبدالله(ع) آمدند، دیدند هیچ جای سالمی برای اکبر نمانده است. خودشان خیلی از کشتهها را بهتنهایی کنار کشیدند. میخواستند علیاکبر(ع) را هم کنار بکشند که دیدند نمیشود. هر گوشۀ بدن را میخواستند بلند کنند، یک گوشۀ دیگر از پوست جدا میشد. خود حضرت هم نمیتوانستند.
امام(ع) سر زانو بلند شدند و فرمودند: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِم»[15] جوانان بنیهاشم! بیایید. جوانان در میدان ریختند. ابیعبدالله(ع) فرمودند: به بدن بچهام دست نزنید. عبایشان را برداشتند و آرامآرام زیر بدن علیاکبر(ع) کشیدند و فرمودند: حالا بدنش را بردارید.
«اللَّهُمَّ اَحیِنَا حَیاةَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَمِتنَا حَیاةَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ لَا تُفَرِّقْ بَینَنَا وَ بَینَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اللَّهُمَّ اشْفِ مَرْضَانَا وَ اغْفِرْ لِمُوتَانَا وَ ارْحَمْ شُهَدائَنَا اَیِّد وَ انْصُرْ أِمَامَ زَمَانِنَا بِرَحمَتِکَ یا اَرْحَمْ الرَاحِمِین».
[1]. سورۀ ابراهیم، آیۀ 10.
[2]. سورۀ روم، آیۀ 30.
[3]. سورۀ زمر، آیۀ 38.
[4]. سورۀ ذاریات، آیۀ 21.
[5]. سورۀ بقره، آیۀ 186.
[6]. سورۀ ق، آیۀ 16.
[7]. وسائلالشیعه، ج10، ص313.
[8]. سورۀ ص، آیۀ 82.
[9]. سورۀ حج، آیۀ 11.
[10]. سورۀ ابراهیم، آیۀ 10.
[11]. مصباحالمتهجد، ص718.
[12]. انجمن خلقت و آفرینش.
[13]. الإرشاد، ج2، ص106.
[14]. مقتلالحسين مقرم، ص324.
[15]. تاریخ طبری، ج4، ص340.