- تعریف توبه
آنچه در بالا گذشت تعریف لغوی توبه و برای مؤمنین واقعی بود، اما در معنای اصطلاحی؛ توبه یعنی پشت کردن به گناه و رو به حضرت حق حرکت کردن. رجوع، توبه، بازگشت؛ یعنی در آن اخلاق و کار و عملی که او نمیپسندد، خود را بیرون بیاورم، پشت کنم به آنها و باطناً و عملاً رو به پروردگار کنم.
-زمان توبه
نکته جالبی که بزرگان دین ما درباره توبه فرموده اند، این است که توبه واجب فوری است، واجب موسّع نیست، واجب موسّع مثل عمره تمتّع که من از اول شوّال تا قبل از ظهر روز نهم عرفه، یک وقت وسیعی در اختیارم است انجام بدهم؛ یا وجوب نماز که وجوب موسّع است و من از اذان ظهر وقت دارم تا چهار رکعت مانده به غروب که آن چهار رکعت نماز عصر را در وقت خودش بخوانم. عبادتم با ارزش است، این واجبی است که وقتش موسّع است. اما اگر بگویم حالا وقت دارم، عمرم هم که الآن خوب است، آثار مرگ در من نیست، جوانم، سی چهل سالهام، حالا لذتهایم را ببرم، بعداً توبه میکنم. اسم این حال، کلاهگذاشتن سر خویش است و به قول قرآن مجید، «تسویل» است. تسویل یعنی من برای خودم وقتی را فرض کنم و بگویم که حالا عجلهای نیست، بیست سال یا چهل سال دیگر توبه میکنم. این حال شیطانی است. برای اینکه از کجا من بعد از این انجام گناه، دو دقیقه دیگر نمیرم؟! به من ضمانتی ندادهاند نسبت به این خیال خودم که ده سال دیگر توبه میکنم. چه کسی ضمانت داده که من ده سال دیگر باشم؟! شاید گناه تمام شود و من بمیرم یا تمام نشده و بمیرم.
این را حضرت یعقوب به فرزندانش اخطار داد. آنها مثل اینکه چنین خیالی کردند که حالا ما بعداً از این گناه توبه میکنیم. در قرآن هم اشاره دارد به این حرف بیربطشان. بعد از اینکه آمدند، دروغ سر همدیگر کردند و خواستند پدر را قانع کنند که بچهاش را گرگ دریده. این پیغمبر عظیمالشأن که میدانست فصل، فصل حمله کردن گرگ به آدمیزاد نبوده! گرگها چراگاه داشتند و حیوانات زیادی برای صید داشتند، اصلاً از کوه سرازیر نمیشدند. علاوه بر اینکه، دهتا آدم قوی و شجاع آن اطراف بودند، گرگ جرئت آمدن به آنجا را نداشت، به آنها گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ»﴿یوسف، 18﴾ شما در این داستان دچار تسویل شدید؛ یعنی ضربه کاری به بچه من زدید، به امید اینکه در آینده توبه کنید، تدارک کنید گناهتان را.
پروردگار این به تأخیر انداختن توبه را نپسندیده و نمیپسندد. روایات اهلبیت (علیهمالسلام) هم نمیپسندند. اصرار کتاب خدا و اهلبیت بر این است که توبه واجب فوری است، اگر غفلتی کردید، اشتباهی کردید و در تاریکی غرور و حملات شهوات قرار گرفتید، فوراً توبه کنید، برای اینکه این گناه در پروندهتان نماند.
-مهلت گنهکاران
پروردگار عالم، بر بندهاش نمیپسندد که در پروندهاش گناه ثبت باشد، همیشه میخواهد پرونده بندهاش صاف، پاک و روشن باشد. روایات عجیبی هم درباره مهلت به گنهکار داریم که این هم نشئت گرفته از رحمتالله است. تقریباً کتابهای روایتیمان همهشان نقل کردهاند که وقتی یک نفر گناه میکند، آن کرام کاتبین، آنهایی که اعمال را مینویسند، یکیشان مدیر است و یکیشان هم فرمانبر است. آن مدیر به آن فرمانبر میگوید: این گناهی را که مرتکب شد، ننویس تا هفت ساعت، اگر توبه کرد که هیچ و اگر توبه نکرد، بعد از هفت ساعت بنویس. این هم مهلتی است از باب رحمت پروردگار مهربان عالم.
-اهمیت توبه از گناهان کم یا کوچک
یک گناه هم، ماندنش در پرونده هم مشکل برزخی ایجاد میکند و هم مشکل قیامتی ایجاد میکند. بعضی از اولیای خدا که من خیلی نوجوان بودم و با آنها برخورد کردم، خدا به من لطف کرد و با آنها آشنا شدم، ذکر تسبیحشان این دوتا آیه بود؛ یعنی به جای «سبحان اللّه والحمدللّه ولا اله الا اللّه»، با یک حالی این دوتا آیه را میخواندند و گاهی با خواندن این دوتا آیه اشکشان میریخت: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ»؛﴿الزلزلة، 7﴾. مثقال به معنی وزن، ثقل است. اگر خوبی به وزن دانه ارزن باشد، من این خوبی را در قیامت، جلوی چشمت حاضر میکنم تا خوبی را ببینی. البته نه بهصورت عمل، بلکه طبق آیه بیستوپنج سوره بقره، بهصورت پاداش الهی مورد مشاهده قرار میگیرد. «وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ»﴿الزلزلة، 8﴾ اگر زشتی، بدی و گناهت به وزن دانه ارزن باشد، قیامت جلوی چشمت حاضر میکنم تا ببینی آن را بهصورت عذاب و جریمه.
من در جوانیهایم زیاد زورخانه میرفتم، البته با همین لباس. در یکی از زورخانهها، مرشدی بود که سیّد هم بود و آدم خیلی خوبی بود؛ خیلی آدم خوشاخلاق، خوشبرخورد و نرم. آدمی که اصلاً معنی عصبانی شدن و از کوره در رفتن را نمیدانست، خیلی با اخلاق بود. یکبار بعد از تمام شدن ورزش، به من گفت: من یک مشت کتاب دارم که به درد من نمیخورد؛ من که درس نخواندم، بیاورم برایت؟ گفتم: بیاور. ده پانزده یا بیستتا کتاب قدیمی بود، برایم آورد. من اینها را دانهدانه شروع کردم به خواندن. کتابی بین این کتابها بود که قرن هفتم هجری در شهر نیشابور نوشته شده بود. ورقهایش خیلی کهنه شده بود و باید با احتیاط ورق میزدم تا پاره نشود. این روایت را آنجا دیدم. ما هرچه کتابهایمان قدیمیتر باشد، مستندتر، قویتر و محکمتر است؛ تا برسیم به کتابهای کلینی، صدوق، برقی و فضلبنشاذان. اینها نزدیک به عصر ائمه(علیهمالسلام) بودند. اصلاً بعضیهایشان که روایات را با دو گوش خودشان از ائمه شنیده بودند. در این کتاب دیدم که حضرت مسیح به پروردگار عالم گفت(منهای حالا معجزه و جلوی آدمها): من دلم میخواهد یک مرده را برای خودم زنده کنند. یک روز از قبرستانی عبور میکرد، خطاب رسید: هر کدام از این قبرها را دلت میخواهد، انتخاب کن و بگو مردهاش بلند شود. قبری را در نظر گرفت، گفت: صاحب قبر! بلند شو، ببینم چه هستی؟ چه کسی هستی؟ چه خبر است؟ قبر شکافته شد، پیرمرد محاسن سفیدی از قبر درآمد و داخل قبر ایستاد و سلام کرد به مسیح(ع): السلام علیک یا روح الله. گفت: «چند سال است مُردی»؟ گفت: هفتصدسال است(هفت قرن)، گفت: برزخت خوب است؟ گفت: خوب است، من آدم بدی نبودم، آدم بیراهی نبودم، آدم مخالفی نبودم، آدم متکبری نبودم؛ اما یک گیر برزخی دارم! چه خوب شد خدا من را برای تو زنده کرد، به دادم برسی. گفت: «گیر برزخیات چیست»؟ گفت: یک پول، یک پول، من نمیدانم چقدر میشده؟ قدیم میگفتند: یک پول، یک شاهی، سَنّار. گفت: مسیح! یک پول، یعنی یک پول خیلی کم از یتیمی پیش من مانده بود، من در برگرداندنش تعلل کردم، سستی کردم، کندی کردم. حالا که آمدم در عالم برزخ، شبانهروز یکبار من را سرزنش میکنند و اوقاتم را تلخ میکنند که چرا مال مردم را قبل از مردنت برنگرداندی؟