توحید در صفات یعنی این که صفات خداوند هیچ یک خارج از ذات او نبوده، با ذات خداوند وحدت دارند و عین ذات او است از این رو حقیقتاً کثرتی در صفات خدای متعال وجود ندارد و این تعدّد و کثرتی که ما برای صفات خداوند در نظر میگیریم واقعیت ندارد و همه صفات جلوههایی از آن ذات واحد هستند.
ممکن است کسی بگوید: اتّحاد صفات با ذات، به خدا اختصاص ندارد بلکه اتّحاد صفت با موصوف در همه موجودات حکمفرما است؟
مثلاً میگوییم: صدف سفید است، عسل شیرین است و... در این مثالها سفیدی صدف با خود او اتّحاد و یگانگی دارند و هرگز نمیتوان به شیرینی جدا از عسل اشاره کرد و همچنین است سفیدی صدف.
در جواب میگوییم: مقصود از اتّحاد ذات خدا با اوصاف خویش، غیر از اتّحاد سفیدی با صدف و یا افلاطون با علم و دانش او است.
درست است که علم افلاطون با خود او در خارج یک نوع اتّحاد دارد امّا هرگز با ذات او در همه مراحل ذات اتّحاد ندارد بلکه این اتّحاد در مراحل سطحی و ظاهری ذات است چرا که افلاطون زمانی در دل اجتماع بود ولی عالم نبود سپس علم و دانش را پیدا کرد و این تحصیل علم و دانش آن چنان نیست که به ذات و حقیقت او نفوذ کرده و تشکیل دهنده ذات او باشد. به عبارت دیگر: ملاک انسانیت افلاطون و عناصر تشکیل دهنده ذات او حیوان ناطق بودن است که در همه انسانها وجود
دارد امّا علم و دانش او زیوری است بر چهره انسانیت او که به وی برتری بخشیده است.
فرض کنید ساختمانی است که کار بنّایی آن به پایان رسیده است، فقط نقّاشی لازم دارد در این موقع هر نوع نقش و نگار بر در و دیوار ساختمان بر جمال و زیبایی آن میافزاید در این موقع درست است که رنگ جدا از دیوار نیست، اما در عین حال تشکیل دهنده حقیقت خانه با در و دیوار هم نیست؛ زیرا عناصر تشکیل دهنده خانه آهن، سیمان، گچ و آجر است نه رنگ، رنگ در واقعیت در دیوار نفوذ نکرده بلکه با قشری از در و پوستهای از دیوار اتّحاد و یگانگی پیدا کرده است نه با ذات و حقیقت آن، همین طور است سفیدی صدف و شیرینی عسل.
بنابراین مقصود از اتّحاد صفات خدا با ذات این است که صفات خدا تشکیل دهنده ذات او است و آن چنان نیست که خداوند ذاتی داشته باشد و اوصافی بلکه اوصاف وی همان ذات و واقعیت او است در این صورت ذات وی عین علم است، عین قدرت است، عین حیات است.
هر گاه بگوییم ذات خدا عین علم و قدرت او است، در این صورت خدا در آگاهی خویش و ایجاد چیزی به غیر خود نیاز نخواهد داشت ولی هر گاه صفات او زائد بر ذات باشد او در آگاهی و توانایی به غیر خود محتاج خواهد بود و احتیاج و نیاز شایسته مقام خدا نیست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: «وَکمالُ الاْءخْلاصِ لَهُ نَفْی الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ کلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَیرُ المُوْصُوفِ وَشَهادَةِ کلِّ موصوفٍ أنَّه غَیرُالصِّفَةِ فَمَن وَصَفَاللّهُ سُبَحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَمَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ وَمَنْ ثَنّاه فَقَدْ جَزَّأَهُ، وَمَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ».
توحید خالص این است که صفات زائد بر ذات را که شیوه مخلوق است، از او سلب کنیم؛ زیرا هر نوع وصفی گواهی میدهد که با موصوف خود مغایرت دارد و هر موصوفی نیز گواهی میدهد که وجود او غیر از وجود صفت است.
هر گاه خدا را مانند مخلوق توصیف کنیم و صفات او را زائد بر ذات وی بدانیم او را با چیز دیگری همراه ساختهایم و نتیجه این است که او را دو گانه دانستهایم و هر کسی که او را دو گانه بداند و بگوید ذات او غیر از صفت او است برای او جزئی قائل شده و او را مرکب دانسته است و شخصی که معرفت او نسبت به خدا این باشد به طور مسلّم خدا را نشناخته است[1].
[1] نهج البلاغه : خطبه 1 .