جلسه اول چهار شنبه (24-9-1400)
(تهران مسجد حسین شهید)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
اگر در آیهٔ 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره دقت بشود؛ آیه نشان میدهد اسلام، اسلام خدا، اسلامی که مبلّغش پیغمبر عظیم الشان اسلام است، اسلامی که حافظ همهٔ حقایقش اهل بیت است، این اسلام در وجود مرد و زن با سه عنصر بنا میشود، خیلی هم در روایات سفارش شده که مواظب باشید اسلامتان ناقص نباشد، از آنچه که خدا طرح داده کم نداشته باشد. روایتی را دیدم یک مقدار سنگین است، دو کلمه است دو کلمه، نه به این معنا که مختصر است نه دو تا کلمه است؛ از رسول خدا (ص) نقل شده؛ من دیدم که کتابهای غیر شیعه هم نقل کردهاند، یعنی روایت فقط مال کتابهای ما نیست دیگران هم نقل کردهاند، با اینکه دو کلمه است یه مقدار سنگین است، کسی که اهلش است میپذیرد و در آن مقامی که باید بربیاید برمیآید.
روایت این است؛ “النَّاقِصُ مَلعُونٌ” حالا خیلی هم از ظاهر روایت نترسید، کسی که کم دارد - فعلاً تا کم دارد - در حدّ کم داشتنش از رحمت خدا دور است، اگر این کم را جبران بکند نه، رحمت خدا او را فرا میگیرد. حتماً در قرآن مجید هم دیدهاید، البته آیهاش را، داستان آیه بیرون است که؛ یه کسی به ابوذر گفت: ما چرا از مرگ میترسیم، ما که میدانیم میمیریم اما چرا میترسیم؟ ابوذر آدم عالمی بود، در بین بیشتر منبریها و مردم معروف است که یک گوسفند چران ربذهای بود، اما همین گوسفندچران آمد خودش را کامل کرد، حوادث زمان پیغمبر و بعد از پیغمبر هم سست و کسل و خستهاش نکرد، تا وقتی که در بیابان ربذه تشنه و گرسنه جان داد، و همان روز آخرش در حال کامل کردن خودش بود، سخت هم نبود و خرجی هم نداشت، گناه گاهی خرج سنگینی دارد ولی به سوی خدا رفتن خرجی ندارد، یه بدنی را آدم باید هزینه کند آن هم یک هزینهٔ آسان. در سورهٔ مائده است که میفرماید: “يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ”[1]، این احکامی که من به شما ارائه دادم راحتی شما را خواستم، اصلاً مشقت و رنج و زحمت ندارد. مثلاً من امشب هفت رکعت خواندم چه زحمتی داشت و چه مشقتی داشت چه سختی داشت، همین هفت رکعت برای اهلش لذت است، برای اهلش شیرینی است، اهلش درک میکند که خدایی که جلالش، کمالش، جمالش بینهایت است آقایی کرده منِ هفتاد هشتاد کیلوییِ ساخته شده از خاک زیر پا را راه بده، خوب این خیلی لذت دارد که منِ وجودِ محدودِ کوچکِ ناچیز به قول امیر المومنین (ع) در دعای کمیل: “و أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ” این خدا، این عبد را راه داده که بیا در جهتی که اسمش قبله است بایست، پیش از این هم برو به دستور من وضو بگیر، الوُضُوءُ نُورٌ، بیشتر مردم فکر میکنند وضو یعنی تَر کردن صورت و دست و روی سر و دو تا پا، پیغمبر اکرم (ص) که میفرماید: وضو نور است نورش را حس میکرد. فقط یه خورده برویم بالاتر، پیغمبر نور وضو را میدیده، با همین چشم ظاهر، البته این نور برای خیلی از اولیاء خدا حسّی شده اما پنهانکاری میکردند. در این زمینه من بعضی وقتها با خیلی از اهلالله حرف زدم فقط گوش دادم وجواب ندادم، یعنی حرف زدنم برای این بود که چیزی از آنها بیابم و بفهمم، اما خیلی با قدرت خودداری میکردند، غیر از من بودند که من بیایم یه چیزهایی را دربارهٔ خودم بگویم، مستمع و یا مردم بگویند به به عجب کسی است، عجب چیزی است! آنها از این (عجب کسی است) فراری بودند و زمینه نمیدادند که کسی بگوید عجب کسی است.
اصول کافی جلد دومش- دوم عربی و فکر میکنم با ترجمهای که من به این دو جلد زدم که شده پنج جلد، در ترجمه جلد سومش باشد- خداوند میفرماید: برای من بندهای است که کم هم نبودند از زمان آدم ساخته شدند تا الان، الانم تا برپا شدن قیامت ساخته میشدند، که از اینها در روایات تعبیر شده به میخهای زمین، نه این زمینی که رویش راه میرویم، میخهای زندگی اگر نبودند طوفان فساد هیچ چیز را باقی نمیگذاشت، به خاطر گل جمال آنهاست که دعا را مستجاب میکنند، راه نشان میدهند و در باز میکنند، اگر آنها نبودند که کار کرهٔ زمین زار بود واقعاً زار بود. خیلی از اصحاب ائمه اجازه خواستند که ما از شهرمان بیاییم پیش شما، اجازه ندادند بهشان، فرمودند: شما در شهر خودتان بمانید، ما راضی نیستیم طرف ما بیایید چون با بودن شما خدا بلاها را از شهرتان دفع میکند و الاّ اگر شما بیایید مکه و مدینه و سامرا، بیایید پیش ما، مردم بیچاره میشوند، مردم توجه ندارند که حالا به چه علت هوا خنک میشود، به چه علت نسیمی میوزد و باران میبارد و فراوانی میآید و امنیت هست. ائمهٔ ما همهٔ این مسائل را مدیون اولیاء خدا میدانند، که در روایاتمان هم دارد که خداوند میفرماید: اگر اینها نبودند که رکوع بکنند ودر خلوت شب در حال خوابِ مردم زار بزنند، من به شما بلا نازل میکردم، اما اینها در زمین هستند و داخل شهرها هستند، من عاشق آنها هستم، برای اینکه به آنها لطمه نخورد من بلا نازل نمیکنم، خیلی بزرگ هستند.
خب، در اصول کافی در جلد دوم عربیاش پروردگار میفرماید که: بندهای دارم که سعادتمندترینهاست “إِنَّ مِنْ أَغْبَطِ أَوْلِيَائِي”[2]، سعادتمندترین عاشقم است که مرکب سعادت هیچکس به اینها نمیرسد “سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ”[3] هیچکس به آنها نمیرسد. آرام و با نشاط و در امنیت، همهٔ عالم هم که به حقایق اینها پشت بکنند تکان نمیخورند، سختیها موج بزند اینها تکان نمیخورند. البته سختی به اینها میرسد، در دنیا اینطور است؛ اگر سختی میآید برای همهٔ اینها میآید، آخرت جداسازی میشود، آخرت “امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ”[4] اصلاً صفشان جدا میشود و نمیتوانند قاطی پاکان بشوند، در قیامت اینطور نیست که خوبانِ مثل شماها کنار یه مُشت بیدینِ پَست و خائن و بدکار شقی منافق مشرک کافر باشد. اگر آنها کنار شما باشند که قیامت هم راحت نیسیتید، که اذیّت میکشید.
دربارهٔ همینها، این بدان و قیامتشان صائب تبریزی میفرماید:
مرا ز روز قیامت غمی که هست این است
که روی مردم عالم دو بار باید دید! [5]
ما که یه بار شمر را در دنیا معاویه و یزید و مغیره و هارون و مأمون و آدمهای بد و بینماز و بیدین و مال مردم خور حس کردیم و چقدر غصه خوردیم، حالا قیامت هم باید ببینیم؟ خدا میفرماید: نه، سورهٔ حدید را بخوانید که بین کل بدان و خوبان “فَضُرِبَ بَینَهُمْ بِسُورٍ”[6] یه دیواری زده میشود که اصلاً بدان خوبان را نمیبینند. متن قرآن است “ضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ” گفت ابوذر: ما چرا از مردن میترسیم؟ خوب همه باید بمیرند کسی را استثناء نمیکند، خدا در قرآن به پیغمبر(ص) میفرماید: “إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ”[7] مرگ بالا سر تو هم دارد پر میزند حبیب من، و بالا سر همهٔ مردم پر میزند، چرا میترسی؟ مطلبی که عام است، ما چرا میترسیم؟ خیلی حرفها را این پاکان عالم دربارهٔ خودشان نمیزنند، اما دربارهٔ دین میزنند و میگویند: برای تربیت، یک نَفَسی به آدم میزنند، اما از خودشان هیچ نمیگویند. اگر اتفاقاً یکی هم ناخودآگاه تعریفشان را بکند، امام صادق (ع) میفرماید: درجا میگویند، خدایا خیلی چیزهای من را این شخص نمیداند، من را ببخش و من به تعریف اینها دلخوش نیستم. چه میداند که پروندهٔ من چیست که دارد من را تعریف میکند! “إِنَّ مِنْ أَغْبَطِ أَوْلِيَائِي”، سعادتمندترین بندگان من “ذَا حَظٍّ مِنْ صَلَاة” از نماز لذت میبرند، خوششان میآید، مثل اینکه دارند عسل میخورند، یک دو رکعت نماز میخوانند انگار دنیا را به آنها دادهاند، “غَامِضاً فِي النَّاس” گمنام هم هستند، چون هیچ طوری حاضر نمیشوند که مشهور بشوند.
اما اینها را آدم پیدا بکند، به قول پیغمبر اکرم (ص) فقط قیافهشان، عملشان و حالشان، چهرهشان، حرفشان آدم را زنده میکند. اما “غَامِضاً فِي النَّاسِ فَلَمْ يُشَرْ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِع” انگشتنما نیستند، چون نمیشناسند آنها را. “فَقَلَّ تُرَاثُه” تریلیاردر نیستند، وقتی میمیرند ارثشان کم است، “قَلَّ تُرَاثُه”[8] زمانی که زنده بودند در حدّ خودشان و زن و بچهشان یک خانه و درآمد و یک خوراک و لباس.
مثل آن خانم نیشابوری که چرخ میریسید، از بازار پنبه میگرفت و پشم میگرفت، میریسید و مزد میدادند بهشان، سر سال نشست و حساب کرد که یک سال خورده و پوشیده و دو تا خانهٔ خانمهای دوستش رفته و یه کفشی خریده، اما دید ده درهم اضافه آمده، کلّ ده درهم یک دینار میشد[رضا1] . یعنی اگر یک درهمش را میبرد به بازار نیشابور نان بهش نمیدادند، دو درهم از ده درهم را به عنوان خمس- که آیهاش در سورهٔ انفال است[9] - آمد به وکیل امام هفتم داد، گفت: این را ببر بده به حضرت موسی بن جعفر(ع)، به محض اینکه آمد موضع گیری بکند که؛ خانم چه میگویی، من پنجاه هزار درهم، سی هزار دینار طلا، چند هزار متر پارچهٔ دستبافت بار کردهام دارم میبرم مدینه، دو درهم! مثلاً ولش کن بگذار تو جیبت. بهش گفت: تو وکیل امامی، این دو درهم اصلاً ملک من نیست، بگذارم تو جیبم، این طبق قرآن مجید ملک امام است، ملک خداست، بعد خدا ملکیتش را به پیغمبر داده، پیغمبر هم ملکیتش را به اهل بیت داده. بردار و ببر، به تو چه کم است یا زیاد! تمام جنسها را آورد مدینه، امام از دنیا رفته بود، حضرت صادق(ع). داخل یک کاروانسرا جنسها را روی شتر نگه داشته بود و نمیدانست به که باید بدهد، که یک آقایی آمد و گفت: تو فلانی هستی و از نیشابوری آمدی و بارت هم این است و بیا ببرمت پیش امام. آوردش پیش موسی بن جعفر(ع)، خیلی هم احترام کرد، موسی بن جعفر به او فرمودند: دو درهم آن خانم را به من بده، بقیهٔ مالهایی که آوردی تمامش غشّ و حرام داخلش دارد و نمیخواهم، برگرداند.
امام اینطوری میگوید، من باشم که میگویم بده 50 هزار درهم را من واست حلال میکنم، سی هزار دینار و چند هزار متر هم، پارچه کجا میبری از مدینه به نیشابور؟ امام فرمود: برگردان این پولها به درد ما نمیخورد، آخه ما میخواهیم نماز بخوانیم، لباس نمازگزار باید مباح باشد، زمین خانه باید مباح باشد، لقمهای که میخواهم بخورم باید مباح باشد، برگردان اینها را، اینها آلوده است.[10]
“قَلَّ تُرَاثُه” ارثش کم است، چون در دنیا حرص نزده و مال این و آن را هم جمع نکرده بریزد تو جیب خودش. خب، تقریباً جواب ابوذر با این مقدماتی که گفتم روشنتر شد؛ “ما لَنا نَكرَهُ المَوتَ” ؟ ما چرا از مرگ خوشمان نمیآید؟ میترسیم و ناراحتیم. ابوذر به او گفت: لأنَّکُم، خیلی حرف است “لأنّكُم عَمَّرتُمُ الدُّنيا و أخرَبتُمُ الآخِرَةَ، فَتَكرَهونَ أن تُنقَلوا مِن عُمرانٍ إلى خَرابٍ” شما از یه جایی که خیلی آبادش کردید دارید به یک جای خراب میروید که آنجا دستتان خالی است، هیچ ندارید. “تُنقَلوا مِن عُمرانٍ إلى خَرابٍ”. گفت: ابوذر چه میگویی؟ پس رحمت خدا کجا رفته؟ حالا ما از این جای آباد میرویم جای خراب یعنی هیچی به هیچی، نباید به رحمت خدا امیدوار بود؟ ابوذر گفت: خدا آدرس رحمتش را در قرآن داده که این رحمت در کجا قرار میگیرد. آدرس داده، چه آیهای؟
“إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ”[11] رحمت خدا مجانی نیست، برای این که رحمت به من برسد شرط دارد چون این رحمت، رحمت ویژه است و خاصه است، شرطش هم این است که من آدم خوبی باشم هم در باطن و هم در ظاهر. محسن یعنی کسی که اعتقادات درست دارد، حالات درست دارد، درون پاک دارد، بیرونش هم چشم نیکوکار دارد، زبان نیکوکار دارد، دست نیکوکار و قدم و غریزهٔ جنسی نیکوکار و شکم نیکوکار دارد. گفت: این آدرس رحمت. خدا اینطور که تو خیال کردی نیست، به این سؤال کننده گفت: انگار رحمت خدا باید من الاولین و الاخرین را بگیرد، اصلاً جریمهای نباشد و کیفر و عذابی نباشد، یعنی هیچی به هیچی![12] یعنی هیتلر دوازده میلیون را بکشد استالین بالای بیست میلیون نفر را در غیر جنگ از مردم شوروی با سازمان امنیتش کشت، فرعون و نمرود و معاویه و ابولهب، اینطور که تو فکر کردی که رحمت نسبت به مردم فراگیر است نه، رحمت مال مردم محسن است، البته در دنیا هرکسی محسن نیست، اگر بیاید محسن باشد رحمت شایستهٔ او هم هست.
حرّ بن یزید آمد محسن شد، یکی دو ساعت رحمت واسعهٔ الهیه سراپای وجودش را گرفت، توبهاش هم خیلی هزینه برداشت مثل توبه یکی مثل من نبود که حالا بیایم مسجد و یه سخنرانی بشنوم و گریه کنم و تصمیم بگیرم کارهای بدی که دارم ترک بکنم، این خیلی هزینه ندارد. اما برای حرّ این خیلی هزینه داشت، باید خانمش بیوه میشد و بچهاش یتیم میشد و حقوقش به کل قطع میشد، جان خودش را هم باید روی این توبه میگذاشت، خیلی گران تمام شد، اما محسن شد، همان یکی دو ساعته محسن شد.
خب، برویم سراغ آیهٔ 177، پانزده مسئله در این یک آیه مطرح است: پنج مسئلهٔ اعتقادی دو سه مسئلهٔ اخلاقی چند تا هم مسئلهٔ عملی، این دین خداست، یعنی این دین بنایش و ساختمانش در وجود مرد و زن با ایمان به خدا و قیامت و انبیاء قرآن و فرشتگان است. این یک بخش ساختمان است، همهاش نیست اگر فقط همین در من بماند و بمیرم من همان النّاقِصُ مَلعُونٌ هستم یعنی از رحمت خدا مطرودم، چون کم دارم، قیامت قدم حرکت با ناقص بودن به طرف بهشت ندارم.
گر قدمت هست چو مردان برو
ور عملت نیست چو سعدی بنال
سر خودت یک دادی بکش، برای خودت یه اشکی بریز، برای خودت یه نالهای بزن، قیامت بالاخره قدم حرکت آدم میخواهد، برای رفتن به بهشت علیل و لنگ که نمیشود رفت. این یک بخش این ساختمان است، بخش دومش عمل است، حالا آنهایی که در آیه اسم برده؛ نماز است، زکات است، مبارزهٔ با دشمن است، این هم یک بخشش است. یک بخشش هم اخلاق است، که این بخش خیلی بخش مهمی است، حالا آیه را خودتان عنایت میکنید یا بعد منبر یا منزل میخوانید، برای زن و بچهتان هم بخوانید، آیهٔ فوق العادهای است، به قول پروردگار در قرآن باید در خانهمان هم واعظ باشیم و در مغازهمان هم واعظ باشیم. یک چهار تا که با هم جمع میشویم و سفر میرویم و مهمانی هستش باید واعظ باشیم و حرف بزنیم. اینها بهترین حرف است “تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ”[13] امیر المومنین(ع) میفرماید: زیباترین سخن در این عالم قرآن است، قرآن یک اسمش نور است، شما در خانه برای خانوادتان قرآن بخوانید نور پخش میشود. حالا این نور را نمیبینیم اما پیغمبر(ص) میفرماید: یه کسی که مینشیند قرآن میخواند، در زمین است که اینقدر نور از او پخش میشود که به فرشتگان عالم ملکوت میرسد که حضرت یک مَثَل جالبی میزنند که؛ شبها چطور ستاره به زمین میدرخشد! قاری با شرایط قرآن - نه قاری کاسب قاری با شرایط- نورش به ملکوتیان میدرخشد مثل ستارگان که نورشان به زمین میدرخشد. نور است، آرام و با محبت بخوانید، به زن و بچه هم سخت نگیرید. ترجمههای خوبی هم برای قرآن نوشتهاند، جمله به جمله هم برای زن و بچهتان ترجمه کنید، بعد به آنها بگویید که این آیهٔ 177 دین خداست که دارد نشان میدهد، که ساختمان دین در وجود ما با اخلاق و با اعتقاد و با عمل ساخته میشود، کم هم نگذارید چون وقتمان خیلی اندک است خیلی.
دوران بقاء چو باد نوروز گذشت
روز و شب ما به محنت و سوز گذشت
تا چشم نهادیم به هم صبح دمید
تا چشم گشودیم زهم روز گذشت
خیلی سریع میگذرد، یک طوری بشود که در برزخ- که حالا برزخ قبر نیست، قبر که مال بدن است و بدن هم میپوسد هیچی در آن نمیماند، بین آخرت و دنیا طبق دو آیهٔ قرآن سورهٔ مومنون و سورهٔ مؤمن، مؤمنون جزء هجده است مؤمن جزء 23 است، سورهٔ مؤمن آیهاش این است که “وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ”[14]. پیش روی شما یک جهان دیگری است به نام برزخ - تا کی طول میکشد؟ إلی یَومِ یُبعَثُونَ تا وقتی که قیامت برپا بشود، یعنی صریحاً دارد میگوید که چنین عالمی وجود دارد، آنجا دچار افسوس نشویم، دَم مُردن داد نزنیم “رَبِّ ارْجِعُونِ · لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ” همهٔ عمر را صرف بدن و امور مادّی نکنیم، البته شماها که اینجور نیستید الحمد لله، این حرف را من در حالی که خیلی از مردم را در ذهن میآورم؛ به آنها میگویم حیف است که سرمایهٔ عظیمی را که خدا بهت داده (بدن و روح) بیرون هم یک سرمایهٔ عظیمی بهت داده (دین). این دین را در سه بخش اعتقاد و اخلاق و عمل در این بدن بیاور و این روح این دو تا سرمایهٔ خودت و بیرون را با هم یکی کن، میشوی ابوذر، میشوی سلمان و مقداد، مؤمن میشوی، کسی که خدا میفرماید “رَضِيَ اللَّهُ عَنهُم”[15] خوشنودم از این. “وَرَضوا عَنهُ” اینها هم از من خوشنود هستند، دو تایی خوشنودیم، منِ خدا از اینها و آنها هم از من خوشنود هستند. “ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ” این خوشنودی، آن بهشت برای آنهایی است که نسبت به من برای خودشان و برای دینشان و برای مردنشان و برای برزخشان و برای قیامتشان دغدغه دارند، غافل نیستند و بیخبر نیستند، بیدار هستند.
امام مجتبی (ع) میفرماید: اگر میخواهی بیخبر نشوی دست از دامن مسجد برندار. اگر میخواهی بیخبر نشوی، بعد برای مسجد چند تا منفعت بیان میکند؛ یکیاش این است که میروی مسجد، حالا یک بزرگواری و یک عالمی و یک معلمی، یک سلسله مسائل الهی را میگوید و یاد میگیری، کمبودهایت را جبران میکنی. در مقابل این روایت یک کسی آمد به امام مجتبی(ع) گفت که: یابن رسول الله! علت غفلت چیست که یک دفعه آدم خدا و قیامت و حلال و حرام و همه چیز را یادش میرود؟ امام فرمود: دو علت دارد؛ اولیش “تَركُكَ المَسجِدَ”[16] اینکه مسجد را رها کنی. حالا بعضیها که به یک فکرهای شیطانی هم میرسند، به چه درد میخورد بروم چکار؟! خیلی به درد میخورد، بیت الله است، خیلی چیز یاد آدم میدهد، سبک میشود، آدم دو رکعت نماز میخواند حال پیدا میکند. این یک علت بیخبری. علت دوم “و طاعَتُكَ المُفسِدَ” پیروی کردن از آدمهای بد، نرو بیا، نخور بخور، از آدم مفسد پیروی کردن غفلت میآورد. خوب همهٔ این حرفها را که کلش هم قرآن بود و روایت برایتان زدم که به شما بگویم طبق آیات الهی، صدیقهٔ کبری که عمرشان حداقل 18 حداکثری که نوشتهاند 25 سال حداکثر، حالا ما حداقلش را میگیریم، چند سال ایشان- اگر هیجده سالش بوده - تکلیف شرعی داشت؟ یک انگشت دستمان را کم کنیم، اندازهٔ 9 تا انگشت ما سال عمر تکلیفش بود، در این نُه سال این ساختمان عظیم الهی را در ایمان و اخلاق و عمل در خودش به اکمل وضع ایجاد کرد، به اکمل وضع. نه کامل، کامل که مالِ سلمان بود، زهرا که هم وزن سلمان نبود، هم وزن انبیاء بود، به اکمل صورت این ساختمان را در خودش ساخت.
تو که ناخواندهای علم سماوات
تو که نابردهای وحی در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات[17]
یا امروز بوده یا یکی دو روز قبل، که به امیرالمؤمنین عرض کرد: علی جان! پیراهن بابام را برایم بیاور، حالا که نیست من بوی او را از پیراهنش استثمام کنم، ظاهراً پیراهن خانهٔ خود پیغمبر بود، تا امیرالمؤمنین برود و بیاورد صدا زد حسن وحسین جان بیایید کنار من بنشینید، و رو کرد به حسن و به ابی عبد الله؛ به من بگویید که چرا دیگر صدای پیغمبر نمیآید؟ چرا دیگر بابایتان را نمیبینم و چرا نمیآید شما را روی دوشش سوار کند و مسجد ببرد؟ پیراهن را که آورد انداخت روی سرش، چنان ناله میزد که بچهها بلند بلند کنار مادر گریه کردند، دختر پیغمبر! شما یه پیراهن دیدید سالم و پارگی نداشت، اما وقتی دخترتان آمد کنار قتلگاه میدانست که شهید کفنش لباسش است، یه نگاه به آن بدن قطعه قطعه کرد، حسین جان کفنت کو؟ به تن پیرهنت کن؟
اللّهُمَّ اغفِر لَنا وَ لِوالِدَینا وَ لِوالِدَی والِدَینا وَ لِمَن وَجَبَ لَهُ حَقٌ عَلَینا اللّهُمَّ اغفِر لِمَوتانا اللّهُمَّ ارحَم شُهَدائَنا اللّهُمَّ أیِّد قائدَنا وَ انصُر وَ احفَظ إمامَ زَمانِنا.
[1] . بقره: 185.
[2] . کافی: ج 2، ص 140.
[3] . آل عمران: 133.
[4] . یس: 59.
[5] . دیوان صائب: تک بیت شماره 901.
[6] . حدید: 13.
[7] . زمر: 30.
[8] . کافی : ج 2، ص141.
[9] . انفال: 41؛ «أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ<.
[10] . ریاحین الشریعه: ج 4، ص 362.
[11] . اعراف: 56.
[12] . کافی: ج2، ص 458، ح20.
[13] . نهج البلاغه (صبحی صالح): ص 164.
[14] . مؤمنون: 100.
[15] . مائده: 119.
[16] . بحارالأنوار: ج 78، ص115، ح10.
[17] . دیوان بابا طاهر: دوبیتی شماره 4.