جلسه سوم شنبه (27-9-1400)
(تهران حسینیه محبان الزهرا (س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
گروهی از اهل مدینه جلسهای را تشکیل دادند و در آن جلسه مطرح کردند که بابت زحمات بیست و سه ساله پیغمبر عظیم الشأن اسلام پول سنگینی را در اختیار حضرت قرار بدهند. چون بخش عمدهای از مدینه - حتی مناطق دور آن- پرآب بود و آباد از کشاورزی و با آمدن پیغمبر به این شهر و زیاد شدن جمعیت، داد و ستد و تجارت هم از برکت وجود حضرت رونق گرفته بود، مردم ثروتمندی بودند، پیش از آن که با پولهایشان خدمت رسول خدا برسند و بفهمند که در ارزیابیشان اشتباه کردند، آن کار با عظمت پیغمبر، یک روز آن، نصف روزآن، با پول قابل جبران نیست، از رسول خدا شنیده بودند؛ وقتی امیرالمؤمنین را مأموریت داد برای تبلیغ دین به یمن برود، به امیرالمومنین فرموده بود: «لَأن يَهدي اللّه ُ على يَدَيكَ رجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت علَيهِ الشَّمسُ و غَرَبَت»[1]؛ اگر یک نفر را خدا به دست تو دیندار کند هدایت کند، یک نفر را، برای تو بهتر است از آنچه که آفتاب بر آن طلوع میکند. که فقط کره زمین نیست، فضای طلوع آفتاب خیلی وسیع است، منظومه شمسی فضای طلوعش منظومه شمسی است، و بهتر است از آنچه که آفتاب بر او غروب میکند، برای هدایت کردن یک نفر است. آن وقت پیغمبر اکرم بیست و سه سال چقدر مرد و زن را هدایت کرده بود، این را مردم با پول جیبشان میتوانستند جبران کنند؟ بد ارزیابی کردند و نادرست ارزیابی کردند، اینها هنوز خدمت پیغمبر نیامده بودند که این آیه نازل شد «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا»[2] من بر زحماتم و تبلیغم و هدایتگریام هیچ نمیخواهم، «لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً» ، یعنی ترکیب آیه از نظر ادبیات عرب که نکره در سیاق نفی است؛ معنیاش این است: هیچ نمیخواهم. خوشتان آمده مزد به من بدهید، اجر به من بدهید، پاداش به من بدهید، این پاداشی است که پروردگار مقرر کرده که شما بپردازید «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى».
ممکن است یکی بگوید: این (قُربی) همه زنان پیغمبر هستند و عموهایش و عموزادههایش و نوه عموهایش و داییهایش. نمیتواند کسی این حرف را بزند، چون هم در کتب اهل سنت هم در کتب شیعه از اهل بیت روایات زیادی وارد شده است و از خود پیغمبر که: قربی به معنی خویشاوندان نیستند، قربی یعنی اهل بیت. این (قُربی) که خدا در آیه میفرماید؛ در مرحله اول امیرالمؤمنین، صدیقه کبری، حضرت مجتبی، ابی عبدالله و بعد هم نُه امام دیگر از نسل حضرت حسین است، قربی اینها هستند. واقعا شما باورتان میشود که یک کسی به عایشه به حفصه به ام سلمه، به ام حبیبه، مودّت بورزد و این مودّت بشود پاداش رسالت پیغمبر؟ نمیشود که. قُربی باید یک کسانی باشند که به رسالت پیغمبر، به عظمت پیغمبر، به ارزش پیغمبر بیارزند، که مودّت به آنها واقعا پاداش رسالت پیغمبر بشود. البته از زمان خود پیغمبر هم جلوی این معنا گرفته شد که ذهن کسی نرود سراغ هر کسی قوم و خویش پیغمبر است. بیان شد، نشان داده شد، روشن شد، که اینهایی که مودّت به آنها پاداش رسالت است اهل بیت هستند.
حالا من توضیح میدهم که مثلا ما که مکلف به پرداخت پاداش پیغمبر هستیم، با مودّت به اهل بیت این پاداش چیست؟ حالا دنباله آیه را ببینید، «وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً»؛ کسی که حسنه تحصیل بکند. خب، این لغت (حسنه) در این آیه آمده است و در ارتباط با این آیه است. اول آیه میگوید: «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی» بعد میگوید: «وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً». که این در چهارچوب همین آیه است، حسنه. حسنه نه به معنی این است که در کوچه یک مستحق شرعی را دیدی پانصد هزار تومان به او بدهی، این آیهاش جای دیگر است، آن آیهاش این است: «مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ»[3] یعنی هر کسی یک کار خیری بیاورد در پیشگاه من، «فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»، من ده برابر جبران میکنم. حسنه در قرآن آمده است، در آیات متعددی. اما این حسنه به تناسب مطالب آیه است، چون همه کلمات آیات به همدیگر ربط دارد نمیشود گفت در آیه مودّت و آیه مربوط به اهل بیت کلمه حسنه یعنی یک یخچال به یک مستحق کمک کردن، اصلا با متن آیه نمیخواند، آیه همه چیزش با هم در ارتباط است. پس اینجوری باید معنی کرد «وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً»؛ اگر کسی این مودت اهل بیت را که نیک است، خوب است، مثبت است، به دست آورد «نَزِدْ لَهُ فِيهَا»، شما یک مودّت به دست آوردید ولی من پروردگار به این مودّت تو از نظر پاداش، اجر، و مزد، مرتب اضافه میکنم، «نَزِدْ لَهُ» ، این (نَزِد) فعل مضارع است، از نظر ادبی، فعل مضارع دو تا معنی دارد که این فعل در این آیه معنی دوم است؛ معنی اول فعل مضارع حال است، در قرآن هم فعل مضارعی که معنیاش حال باشد کم نیست، مثلا «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[4]، یَری فعل مضارع است یعنی معنی آینده میدهد، اما دراین آیه شریفه معنی حال میدهد، یعنی شما هر عملی که انجام بدهید همین الان این عمل شما در معرض دید پروردگار و پیغمبر و مؤمنون است. حالا یک کسی که در پنهان دارد یک عملی انجام میدهد ما که نمیبینیم، خیلی چیزهای مردم را ما نمیبینیم، پس مؤمنون در این آیه ما نیستیم چون ما نمیبینیم. پروردگار میگوید الان خدا عملتان را میبیند، الان پیغمبر میبیند، الان مؤمنون میبینند، ما که نمیبینیم، الان بین ما و خیابان دیوار است، ما نه راه رفتن یک مؤمن را میبینیم، نه حرف زدنش را میشنویم، نه اگر همینجا بیرون در کار خیری بکند میبینیم. پس معلوم میشود این (مؤمنون) در آیه ما نیستیم، مؤمنون در آیه کسانی هستند که پروردگار دید فراگیری به آنها داده که هم د نیا را میبینند هم آخرت را، همین الان. همین الان.
در خطبه متقین، امیرالمؤمنین(ع) در دو جمله میفرماید: «وَ هُم» یعنی اهل تقوا، کسانی هستند که بهشت را میبینند و متنعّمین در بهشت را هم میبینند، ما که نیستیم، ما الان بهشت را نمیبینیم، متنعّمین در بهشت را نمیبینیم. «فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[5]، اینها گویا جهنم را دارند میبینند، و عذاب شدگان در جهنم را میبینند، ما که نیستیم، ما همچنین چشمی نداریم، خوب هم شده به ما نداده، وگرنه اگر بیست و چهار ساعت میخواستیم دائما جهنم را ببینیم و اهل عذاب را، اصلا زندگی به ما تیره و تار میشد، بیچاره میشدیم. ولی یک چشمدارهایی خدا دارد که حوصله و ظرفیت و طاقتشان بسیار فوق العاده است و ملکوت عالم را در همین دنیا به آنها نشان میداد، در همین دنیا.
یک آیه بخوانم که حرفم هم دلیل قرآنی داشته باشد «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[6] ، ما در همین دنیا ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، خیلی راحت پشت پرده را میدید، خیلی راحت. البته غیر از انبیاء و ائمه کسانی دیگر هم بودند که در حدّ ظرفیت وجودشان هم پشت پرده را میدیدند و هم یک حالات فوق العاده عجیبی داشتند. یک کتابی داریم برای اوایل قرن چهارم است، میشود هزار و صد سال پیش، به نام رجال کَشّی، من از جوانیام این کتاب را خریدم، با آن هم سروکار دارم، خیلی کتاب فوق العادهای است، این کتاب گل اصحاب پیغمبر و ائمه طاهرین را نوشته، شرح حالشان را مختصر ارائه داده است، چیزهایی در این کتاب است که آدم بُهتش میبرد، حضرت امام در یک سفارشش به خانوادهاش نوشته که مواظب باشید مقام اولیاء الهی را منکر نشوید*. خب ممکن است من علمش را نداشته باشم، شرح صدرش را نداشته باشم، گستردگیاش را نداشته باشم، بیایند یک چیزی را برایم نقل کنند، بگویند که نه، من که باور نمیکنم، حالا شما باور نمیکنی، مگر عدم باور شما دلیل بر این است که این داستان اتفاق نیفتاده، دلیل است؟
در همین کتاب دیدم؛ جابر جُعفی این انسان کم نظیر، این انسانی که عجیب و غریب حضرت باقر و حضرت صادق (علیهماالسلام) به او محبت داشتند، عجیب و غریب. که امام صادق (ع) میفرماید: - در همین کتاب است - دوستان پدرم امام باقر در دنیا و آخرت چهار نفر هستند، اصلا پنجمی را حضرت نمیگوید چون نبوده، میگوید هم در دنیا با پدرم هستند هم در آخرت کنار پدرم هستند، یکی از آنها جابر جعفی است.[7] ایشان در یک کاروانی مدیر کاروان بود، مثل اینکه مدیریت بالایی نداشت، در بیابان راه را گم کردند، آن زمانها هم کاروانها راه را که گم میکردند سخت پیدا میکردند، نهایتا گرسنه میماندند، تشنه میماندند میمردند، خیلی سخت بود.
جابر خودش را بروز نمیداد، اینها اصلا همگی از زمان آدم تا حالا اخلاقشان این بود که خودشان را بروز ندهند، بین مردم عادی زندگی میکردند، مردم فکر میکردند اینها یک خرده سوادشان بیشتر از اینها است اما حالاتشان را، تصرفاتشان را، قدرت روحیشان را، بروز نمیدادند. اهل خدا بودند، نمیخواستند توجه کسی را به خودشان جلب کنند، مثل من نبودند که، یک منبر بیایم تا دم در از ده تا بپرسم خوب بود؟ قشنگ بود؟ پرلطیفه بود؟ الان نظر تو راجع به این منبر چیست؟ و دائم منتظر بمانم چقدر باریک الله به من بگویند و چقدر تعریفم را بکنند. اینها پستی است، آنها نداشتند. اینها رازداران عالم بودند. ولی حالا یک جایی اگر لازم میشد برای حفظ جان ومال، آبرو خودشان را بروز بدهند یک ذرّه بروز میدادند، که آن یک ذرّه هم به اندازهای بود که حالا ملت عَلَم نکنند که این مثل پیغمبران است، مثل امامان است. نمیدانم، سرش از عرش بالاتر است، یک مقداری برای نجات مردم بروز میدادند.
مدیر کاروان به کاروانیان گفت: ما جاده را گم کردیم، جادههای آن مناطق را هم بادهای سختی میگرفت، کلی جادهها زیر شن میرفت دیگر پیدا نبود، جابر جزو مستمعین بود، فقط مدیر کاروان را نگاه میکرد، او هم داشت میگفت ما جاده را گم کردیم و معلوم نیست پایان کار ما چه بشود؟! یعنی اگر پیدا نکنیم از گرسنگی و تشنگی همه باید بمیریم، جابر کشید یک کنار، دیگر نزدیک غروب آفتاب بود، اهل بروز نبودند. من نمیدانم اینها خلوصشان چقدر بود، آمد یک کناری، یک گرگ قوی هیکل درنده آمد رد بشود، جابر به او گفت: بایست. گرگ ایستاد، گفت: این کاروان جاده را گم کردند، آدرس جاده و شهری که ما میخواهیم برویم را بده، گرگ هم با دم و دستش و با کلهاش به جابر جاده را نشان داد، بعد هم رفت. جابر آمد به مدیر کاروان گفت: اگر میخواهی کاروان نجات پیدا بکند این آدرس راه، آدرس مقصد کاروان.* آمدند و به مقصد رسیدند. نباید مقامات اولیاء الهی را منکر شد.
من که به مقامات اولیاء الهی یقین دارم، چون خودم از هجده نوزده سالگی بعضی از مقامات اینها را با چشمم دیدم، که برای اینکه با خودم نبرم در قبر تمام برخوردهایی که داشتم تا شصت و پنج سالگیام را در یک کتابی جمع کردم، هزار صفحه شده، چاپ کردم، آنجا نوشتم. در بعضی از مصاحبههایم با تلویزیون گفتم، نه اینکه شنیده باشم، این مقامات را خودم دیدم، خودم یافتم.
یک عالم بزرگی بود قم، خیلی بزرگ بود، آن هم از مقام به شدت فراری بود، لذا فقط مدرّس بود، اگر فراری نبود مرجع رده اول شیعه میشد، ولی خیلی فراری بود. خب اینهایی که فراری از مقام هستند که حالا دور و برشان شلوغ نشود و برو و بیایی نداشته باشند با عمرشان چه کار میکنند؟ ایشان با عمرش که در بالاترین رده علمی قرار گرفت، یک مقدار عمرش هزینه این شد، یک مقدار عمرش هزینه تربیت کردن شاگردان بسیار عالمی شد، چند تایشان زنده هستند، خیلیهایشان هم از دنیا رفتند، من قم که طلبه بودم میرفتم پشت سرش نماز میخواندم، یک کار دیگرش هم این بود که مثل هیئت شما هزار تا خانواده را طول سال اداره میکرد، آدمِ به شدت آبرومندی بود. تجّار را جمع میکرد، با آنها صحبت میکرد و کار کمک کردن به این هزار خانواده، که بعدا بیشتر شدند، من را هم دعوت کردند، یک کاری که کردند؛ یکی از عظیمترین کارخانههای شیر و ماست و پنیر و لبنیات را با پول همین مردم درست کردند، خانوادهها را بعد از این کارخانه بیشتر نونَوار کردند، که پیغمبر(ص) میفرماید: شما در این جلسه با این خیریهای که دارید خیلی قدر خودتان را بدانید، شما پولدارهای این جلسه و پولدارهای منطقهای که محل تولدتان بوده یک روز هم پول اضافهتان را معطل نکنید، بدهید به همین خیریه خودتان، که حالا من نمیدانم چقدر خانواده را دارید اداره میکنید! چقدر هم زیبا اداره میکنید. پیغمبر درباره امثال شما فرموده: «خَيرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنّاسِ»[8]؛ بهترین شما کسی است که نسبت به مردم سودمندتر باشد. این عالم، یک بار میرود مشهد، از مشهد با اتوبوس برمیگردد سبزوار، پیاده میشود. یک آدم باحال الهی، اخلاقی، در سبزوار بود که من هفت هشت سال با او مربوط بودم، میرفتم ده روز ده روز سبزوار میماندم و میرفتم خانهاش هم میماندم، خیلی من را دوست داشت، و نمیگذاشت من جایی دیگر بروم. این عالم بزرگ، برای دیدن ایشان پیاده شد، آمد خانهاش، یک شب ماند، بعد هم بدون خبر این مرد الهی رفت بلیط اتوبوس گرفت، مثلا برای فردا بعد از ظهر بعد از نهار که برود سوار شود و بیاید قم. این مرد- که من خیلی به او ارادت داشتم و از دنیا رفتنش هم خیلی اثر سختی روی من گذاشت، فکر نمیکردم دیگر او را نبینم- در صدد بودم دوباره بروم سبزوار واو را ببینم، رفت. ایشان به این مهمانش گفت که چند روز من اینجا خدمتتان هستم، که خوشحال باشم. گفت من بلیط گرفتم فردا بعد از ظهر بروم، ایشان فرمود: از کدام گاراژ بلیط گرفتی؟ اسم گاراژ را گفت، یواشکی ایشان به دفتر گاراژ تلفن کرد وگفت: بلیط یک آقایی به این نام است که از شما گرفته است، پولش هم داده باطل کنید، بعد میفرستم پولش را میگیرم یا نمیگیرم، نهارش را ایشان خورد و آماده شد که برود. صاحبخانه گفت: آقا تشریف نبرید. چرا؟ من درس و کار دارم، خیلی با لبخند گفت: من به دفتر گاراژ زنگ زدم بلیط را باطل کردم. گفتم هم اگر یک کسی به این شکل آمد سوار نکنید، آقا چرا؟ دلم میخواهد، خیلی دوستت دارم، خوشم میآید، نمیخواهم یک شبانه روز پیش من باشی، دو سه شبانه روز بمان. آقا بگذار من بروم، گفت خب خودت دلت میخواهد بروی برو، سوارت نمیکنند. آنجا بالاخره حرف من را گوش میدهند، گفت باشد، اتوبوس رفت بین شاهرود و سبزوار تصادف کرد، همان صندلی که ایشان خریده بود با بغل دستیاش با یکی دو تای دیگر در آن تصادف کشته شدند، اینها را میشود منکر شد؟ اینها که خود آدم دیده میشود منکر شد؟ مقامات اولیاء را نباید انکار کرد.
خب، «وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً»[9]، کسی که مودّت اهل بیت را به دست بیاورد «نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا»، منِ خدا در این کارش تا ابد مرتب اضافه میکنم. عجب برکتی دارند اهل بیت، که آدم وقتی با اهل بیت قرار میگیرد، با این قافله قرار میگیرد، با این کاروان قرار میگیرد، روز قیامت هم که پایان ندارد؛ همینطور تا هست، زمان که همیشه هست، پروردگار به شما به من، دائم اضافه میکند، میگوید این مزد مودّت به اهل بیتت است، حالا ما ممکن است به پروردگار بگوییم تو که میدانی ما از زمان جوانیمان بالاخره زن نداشتیم زن داشتیم، اشتباه کردیم دچار گناه شدیم دچار معصیت شدیم، آن را چه کار میکنی؟
حالا ما آمدیم مودّت اهل بیت را کسب کردیم، مودّت به معنی واقعی، یعنی عشقورزی و اقتدار، این اصلا لغت مودّت به این معناست. حالا این معقول است که کسی به ما بگوید (قُربی) زنان پیغمبر هستند، یا عمویش است یا داییاش است؟ معقول است به ما بگویند و بعد اقتدای ما به آنها بشود مزد پیغمبر! میشود یک همچنین چیزی، که حالا من به یک خانم پیغمبر- غائبانه حالا که مرده است - بگویم خدا گفته به شما کینه نداشته باشم؟ خیلی خب، محبت دارم، خدا هم گفته اقتدای به تو واجب است، این درست است؟ اگر ما بخواهیم اقتدا به یکی از زنان پیغمبر بکنیم، طبق این آیه اگر اینطوری معنی کنند که همه باید اسلحه برداریم دوباره برویم بصره علی را بکشیم، میشود آیه را هر کسی هر طوری دلش بخواهد معنی بکند. لغات آیات، آدم را در معنی کردن انحرافی منع میکند، آدم باید تحقیق بکند، در خود آیات دقت بکند، حالا به پروردگار میگویم: محبوب من! مولای من، به من دستور دادی مزد پیغمبر را بده، مزدش هم پولی نیست. بیست و سه سال جان کَند، هدایت کرد، هدایتش هم از زمان خودش تا حالا جریان پیدا کرده، هدایت در جریان بود، الان این مجلسی که شما میگیرید همان جریان هدایت پیغمبر را دارید تداوم میدهید، قیمت مجلس را بدانید، برای حفظ این جلسات خیلی مایه بگذارید، شما الان وقتی جمع میشوید اینجا، آنهایی که جلسه را میگیرند، شما یک دیوار بلندی در مقابل ماهوارهها میشوید که خودتان و زن و بچهتان را بیدین نکنند. این جلسات سودش این است، خیلی ارزش دارد، خیلی قیمت دارد، حالا من به پروردگار میگویم: کرامت کردی، محبت کردی، من مودّت را به دست آوردم، در حدّ خودم هم دارم اقتدا میکنم؛ زنهایمان به فاطمه زهرا، خودمان هم به ائمه طاهرین. اما خدایا! تو میدانی که ما از جوانی تا حالا -البته به تناسب سنمان- همیشه گیر گناه افتادیم، گیر دروغ افتادیم، گیر نگاه به نامحرم افتادیم، نهایت گیر رابطه با نامحرم افتادیم، دیگر کلاس آخرش این است، گیر ربا افتادیم، گیر تقلب در جنس افتادیم، این را چه کار میکنی؟ آیه را که هنوز تمام نکردم، آیه را دقت کنید: «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا». حالا جواب شما را دارد میدهد، به قول طلبهها دفع دخل مقدر دارد میکند، یعنی مثل اینکه خدا میخواست این آیه را نظام بدهد، شما جلوی خدا را گرفتید و گفتید: خیلی خب ما مودّت را کسب کردیم، با گناهانمان میخواهی چه کار کنی؟ آخر آیه جواب میدهد: «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»، من با شماها که رابطه با اهل بیت دارید و اقتدا میکنید، غصه گناهانتان را نخورید، همه را میبخشم، البته همه را میبخشم یعنی اگر تقلب در جنس فروخته شده کردید- من که حالا نمیشناسم جنسها را، فرض کنید یکی آمده گفته آهن بلژیک به من بده، شما آهن ذوب آهن را دادید، فرض کنید میلگرد فلان جا را بده، صفحه فلان جا را بده، اشتباه کردید- این قابل بخشش است با یک قدم، این که با کسانی که به آنها فروخته شده و درست نبوده تشریف ببرید، شما را نمیگویم چون پخش میشود عمومی میگویم، شما که اهل حرام خدا نیستید، تشریف ببرید ما بهالتفاوت قیمت جنس بالا را با جنس متوسط به او بدهید، این راه غفران الهی است. ولی گناهانی که بین خودمان و پروردگار است دیگر من حدّ بالایش را بگویم: گناهان بدنی، گناهان شهوانی، میگوید «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ»؛ همه را میبخشم. البته نه به خاطر خودت، به عشق اهل بیت میبخشم، یعنی به خاطر این مودّت میبخشم، «إنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ». در آیه مودّت است، خیلی این آیات قرآن دقیق است دقیق، و اگر به آدم خدا توفیق بدهد این کلمات یک آیه را با ارتباطی که با همدیگر دارند بفهمد خیلی عالم شده است، والله غفور رحیم.
چه برکتی دارند اهل بیت، برای دنیای ما و آخرت ما مودت اهل بیت چه میکند!
امروز امیرالمؤمنین (ع) به پیغمبر(ص) گفت: غصه من دیگر تمام شدنی نیست، من چند سال دیگر زنده هستم؟ یا رسول الله هر چند سال دیگر که در این دنیا باشم اندوهم، حزن من، غصه من تمام شدنی نیست. یا رسول الله! من دیگر آدمی نیستم که شب سرم را بگذارم روی متّکا خوابم ببرد، خواب از من گرفته شده. یا رسول الله! من یک درخواستی از شما دارم و آن این است اینقدر دخترت فاطمه با کرامت و با عظمت بود که حالا که خدا او را آورده پیش تو یک کلمه از حوادث و مصائبی که دید برایت نمیگوید، اینقدر این دختر آقاست، نمیگوید. چرا نمیگوید؟ شاید نمیخواسته دل پیغمبر را بسوزاند. اما یا رسول الله! از او بپرس، به او بگو: دخترم بعد از من با شما چه کردند؟ باز هم نمیگوید. یا رسول الله! اصرار کن، پافشاری کن، بگو دخترم! من آرام نمیشوم، برای من بگو چه شد بعد از مرگ من؟ تا برایت بگوید: آتش در خانه من آوردند، تا برایت بگوید بین در و دیوار چه آزاری دید، تا برایت بگوید که به من گفت: علی جان! من را از زیر لباس غسل بده، نمیخواست من که محرم هستم بدنش را ببینم که چند جای بدن سیاه شده، ورم کرده، نمیخواست. تا برایت بگوید، که من شب غسل دادنش چهار تا بچهام را صدا کردم، چون خانهها کوچک بود، همه به هم وصل بود، صدا بیرون میرفت، برایت بگوید من به حسنم به حسینم به زینبم به کلثومم گفتم: من جلوی چشمتان بدن مادرتان را غسل میدهم، بلند بلند گریه نکنید، همسایهها متوجه نشوند، تا برایت بگوید خود من وسط غسل صورت به دیوار گذاشتم، ناله میزدم، فریاد میکردم.
[1] . الكافي: ج 5 ، ص 28 ، ح 4.
[2] . شوری: 23.
[3] . انعام: 6.
[4] . توبه: 105.
[5] . نهج البلاغه، خطبه متقین (همام).
[6] . انعام: 75.
[7] . تحف العقول: ص 284 – 287؛ الاختصاص: ص 204 – 216.
[8] . المعجم الأوسط : ج 6 ، ص 58 .
[9] . شوری: 23.