جلسه چهارم؛ چهارشنبه (17-1-1401)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- راهنمایی خداوند به سعادت انسان در قرآن
- اقیانوس بیساحل و عمق ناپیدای مفاهیم قرآن
- بندگان مؤمن و الهیمسلک، نمونهای از خود پروردگار
- پنج غذای قلب انسان در کلام وحی
- اخلاص در عمل، از کارهای قلب الهی
- روزی حلال، غذای پروردگار برای بدن انسان
- دو گونهٔ رزق حلال پروردگار
- الف) حلال بسطی
- ب) حلال پاک و دور از نجاست
- عظمت غذای حلال و سفرهٔ پاک برای بدن
- غذای حلال، ابدی و ماندگار
- اثر غذای حرام بر بدن و زندگی
- موعظه، مؤثرترین و خوشمزهترین غذای نفس
- دعوت پروردگار از بندگان در شب جمعه
- مناجات زینالعابدین(ع) در نیمهشبهای ماه رمضان
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
راهنمایی خداوند به سعادت انسان در قرآن
خداوند مهربان، ما را مرکب از عقل، قلب، نفس و بدن بهوجود آورده است. از هر چهار عنصر، با راهنمایی خودش، انبیائش و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، بهراحتی میتوان برای تأمین خیر دنیا و آخرت بهره گرفت. کسانی که از خیر دنیا و آخرت کامل و جامع بهره گرفتهاند، بهوسیلهٔ همین چهار عنصر بوده است. چگونه باید بهره گرفت؟ خداوند راهنمایی کرده است. با 114 کتابی که فرستاده است، میتوان بهره گرفت. الآن 113 تا از این کتابها بهصورت سالم وجود ندارد؛ ولی محبوب و معشوق ما، دنیا و آخرت ما، حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) میفرمایند: خداوند تمام دانش و حقایق کتابهای گذشته را به قرآن منتقل کرده است.
اقیانوس بیساحل و عمق ناپیدای مفاهیم قرآن
قرآن مجید را با 114 سوره نبینید! قرآن مجید، هم اقیانوس بیساحل است و هم با عمق ناپیدا. این حرفم دلیل دارد که من یک دلیلش را از یکی از مهمترین کتابهای اهلسنت برایتان بگویم. آنها نقل کردهاند و قبول هم دارند؛ نمیتوانند هم قبول نداشته باشند! این کتابی هم که نقل کرده، چهار جلد است و کتاب خیلی مهم، مشهور و معروفی هم هست. روایت در جلد اول این کتاب آمده است. این روایت را از چه کسی نقل میکند؟ از راوی پُرروایت خودشان، ابنعباس نقل میکند. شما روایات اهلسنت را مشاهده کنید، پنجاهشصت درصد آن را از ابنعباس نقل کردهاند و بقیهاش هم از چند راوی معروف خودشان، مثل ابوسعید خدری، ابوهریره و امثال اینهاست.
ابنعباس میگوید که امیرالمؤمنین(ع) فرمودهاند: اگر بنا باشد (بنا هم نشد) که من این هفت آیهٔ سورهٔ حمد، از «بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ» تا «وَلَا الضَّالِّينَ» را برای شما تفسیر کنم و شما هم بنویسید؛ چنانچه بخواهید این نوشتهها را به جای دیگری انتقال بدهید، هفتاد شتر بارکش قویِ جوان را باید بیاورید تا این نوشتهها را بار کنند و ببرند.
این مطلب دربارهٔ سورهٔ حمد درست هم هست. هشتنه تا تفسیر فاتحةالکتاب نوشته شده که یکی از آنها برای پانصد سال پیش است، یکیاش برای هفتادهشتاد سال قبل و یکی هم برای شصت سال قبل است. شما اگر اینها را بخوانید، ماتتان میبرد که پروردگار عالم عوالمی را در هفت ظرف گنجانده است. هر آیه یک ظرف است که کاشف میخواهد. معدن موجود است؛ ولی اکتشاف از این معدن لازم است. هر کسی بهاندازهٔ توان علمی و فکری خودش، حقایقی را از این هفت آیه کشف کرده است؛ حکما، عرفا، مفسرین، ادیبان و شاعران حکیم (تفسیر قرآن به شعر دارند و همهٔ قرآن را با شعر تفسیر کردهاند) هر یک به نوعی. تا حالا سهچهار نفر کار تفسیر قرآن را به شهر کردند که یکی از آنها زمان قاجاریه در همین تهران زندگی میکرده. تفسیرش تا حالا یک جلدی (جلد بزرگ) چاپ شده که بالای هزار صفحه با حروف ریز است. هر کدام برابر با استعداد، قدرت فکری و پاکی باطن، مسائل عظیمی را از این هفت معدن کشف کردهاند. من هم مختصر سورهٔ حمد را فکر کنم حدود 150 صفحه در جلد اول «تفسیر حکیم» خودم نوشتهام که اگر آدم به همان مختصرش عمل بکند، آدم را عرشی میکند و از فرش به باطن عرش سفر میدهد.
بندگان مؤمن و الهیمسلک، نمونهای از خود پروردگار
گفتیم که خداوند به انسان عقل داده و برای این عقل هم غذای پاک، طیب و طاهر (حلال معنوی) گذاشته است. یک سفرهاش، قرآن مجید است. این هم که میگویم «سفره»، تعبیر پیغمبر اکرم(ص) است که میفرمایند: «أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ مَأْدُبَةُ اللَّهِ»[1] قرآن سفرهٔ خداست.
حالا انسان مؤمن، شیعه، عاشق و عادل، چقدر سر این سفره بنشیند و عقلش را از غذای عرشی این سفره تغذیه کند تا عقل واقعاً با قرآن مجید متحد و یکی بشود! اگر اینگونه شود که برای بعضیها شده (حالا ما خیلی بهدنبالش نرفتیم) است، قرآن با عقلشان یکی شد و چشمشان بینایی دیگری پیدا کرد، گوششان شنوایی دیگری پیدا کرد و اعضا و جوارحشان اعمال دیگری پیدا کرد. اینها از آن دسته افراد شدند که پروردگار در حدیث قدسی فرموده: «عَبْدِي أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي»[2] بندهٔ من! به من مؤمن بشو تا تو را نمونهٔ خودم قرار بدهم.
چگونه نمونهٔ خودم قرار بدهم؟ همانطوری که به طرف میگویم بمیر، طرف میمیرد؛ همانجوری که میگویم زنده بشو، طرف زنده میشود. تو هم بگو بمیر، طرف میمیرد؛ بگو زنده بشو، زنده میشود. البته هیچکدام از آنها با این قدرتشان وارد بازی نشدند و شاید در تمام عمرشان، یک بار هم به چیزی نگفتند بمیر یا زنده بشو. آنها این قدرت را پیدا کردند؛ ولی بهکار نگرفتند یا اگر بهکار گرفتند، در جایگاه ویژهٔ خاص خودش بود. آنهم در هزار سال، شاید یکی از آنها چنین کاری کرده باشد که به یک درخت خشک تکیه داده و درخت سبز شده باشد. من بعضی از اینها را خیلی سال پیش دیده بودم؛ یعنی 65 سال پیش که هنوز طلبه نبودم و با هدایت خدا با اینگونه افراد پیوند خوردم، بعضی از چشمههای کارشان را دیده بودم.
در شهر آشتیان منبر میرفتم که مرا دعوت کردند حوزهٔ طلاب را ببینم. یک حوزهٔ قدیمی که خیلی هم در آن حوزه رشد کردند و عالمان بزرگی شدند. کنار حوزه هم یک حمام عمومی بود. دوسه سال، آب بسیار کم شد که آب خوردن مردم هم به زحمت تأمین میشد. تابستان آن سال، مرحوم آیتاللهالعظمی سید محمدتقی خوانساری را دعوت کردند که چهارپنج روز به آشتیان بروند. وقتی ایشان تشریف برد، همان روز اول و دوم، ایشان را به مدرسه آوردند که مدرسه را بازدید کند. در این بازدید، از کمبود آب برای مدرسه، حیاط مدرسه و حمام به ایشان شکایت کردند و گفتند: دوسه سال است که حمام آب ندارد و مردم و طلبهها نمیتوانند استفاده کنند. خود مدرسه هم خیلی در مضیقه است. ایشان گفت: چاه بکَنید. چهارپنج تا چاه نشانش دادند و گفتند: ما خیلی کَندهایم؛ اما انگار هرچه بیشتر میکَندیم، آب از دست ما فرار میکرد و پایینتر میرفت. اصلاً به آب نمیرسیم!
ایشان در مدرسه چند قدمی زد، بعد یک جای حیاط ایستاد و گفت: اینجایی که من پا گذاشتم، اینجا را بکَنید. بعد هم از آشتیان به قم برگشتند. آن عالم آشتیان (همان کسی که مرا برد تا حوزه را ببینم) که خدمت ایشان رسیده بود، به من گفت: ایشان رفت و ما همان جایی را که ایشان گفته بود، کندیم و در دهدوازده متری به آب فراوان رسیدیم. هنوز هم که هست، آب دارد و برای مدرسه و حمام دارد کار میکند.
«عَبْدِي أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي» تو بنده و مطیع من بشو. من تو را نمونهٔ خودم قرار میدهم که تو هم بتوانی کارهای مرا انجام بدهی؛ البته نه اینکه خالق بشوی، بلکه قدرتی به تو میدهم که با قدرتت حتی زنده کنی و بمیرانی. این غذای عقل است. اگر عقل با قرآن و روایات ناب اهلبیت(علیهمالسلام) متحد شود.
پنج غذای قلب انسان در کلام وحی
«عقل» یک عنصر ترکیب وجود انسان است. عنصر دیگر، «قلب» است که خداوند برای قلب هم غذا قرار داده. غذای قلب، ایمان به خدا و قیامت و انبیاست. پنج تا غذا دارد و شما این پنج غذا را در اول آیهٔ 177 سورهٔ بقره میبینید: «وَ لٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلاَئِکَةِ وَ الْکِتَابِ»[3] همهٔ اینها کار قلب است! تو قلبت را با ایمان به خدا، روز قیامت، فرشتگان، پیغمبران و قرآن تغذیه کن. اصلاً قلب را معدن این پنج تا گوهر بکن، آنوقت ببین این قلب چه حالی پیدا میکند و چهکار میکند!
اخلاص در عمل، از کارهای قلب الهی
در قرآن مجید و روایات، چند تا کار برای چنین قلبی بیان شده که یکی از آنها اخلاص است: «مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا»[4] اگر بندهای چهل روز فقط، بیشتر هم نه، کارهایش را با خلوص انجام بدهد.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی[5]
اگر بندهای دل را در همهٔ اعمال و اخلاق و رفتار و برخورد از آلودگیها برای چهل روز خالص کند، «إِلاَّ جَرَتْ يَنَابِيعُ اَلْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ» از این چشمهٔ قلب، چشمههای حکمت بر زبان جاری میشود.
حکمت یعنی چه؟ حکمت یعنی حقایق ثابت، مسلّم و اثرگذار که مایهٔ نجات دنیا و آخرت است. این حکمت است! از قلب امیرالمؤمنین(ع) تا وقتی که وقت داشتند و تا جایی که برای حضرت وقت گذاشتند، آنهم در پنج سال، منهای مدتی که در جنگ جمل، جنگ صفین و نهروان بودند، یعنی حدود دو سال و نیم از عمرشان، یازده هزار حکمت از قلب بر زبانشان جاری شد. این حکمتها در شش جلد چاپ شده است. یازده هزار حکمت کم نیست! خیلی از بزرگان دهتای آن را هم نتوانستهاند تا حالا تحویل بدهند. خیلی از بزرگان، اندیشمندان، علمای دینی و مراجع تقلید بعد از هشتادنود سال، بیست تا کلمهٔ حکمتآمیز هم ندارند؛ ولی در مدت دو سال یا یک مقدار کمتر، یازده هزار حکمت از قلب بر زبان حضرت جاری شده است. «ابوالفتح آمِدی» یکی از علمای بزرگ شیعه، این یازده هزار تا را در کتابی به نام «غررالحکم» جمعآوری کرده و آقا جمال خوانساری در اوایل صفویه، این یازدههزار حکمت را در شش جلد توضیح مختصری داده. اگر میخواست تفسیر کند، بیشتر از پنجاهشصت جلد کتاب میشد. این هم غذای قلب که پنج تا سفره برای قلب پهن شده و در ابتدای آیهٔ 177 سورهٔ بقره آمده است.
روزی حلال، غذای پروردگار برای بدن انسان
اما غذای بدن چیست؟ به این نکته دقت بفرمایید که خیلی مهم است! پروردگار عالم که رزاق و بسیار روزیدهنده است و تمام موجودات زنده هم سر سفرهاش روزی میخورند؛ اما از زمان آدم(ع) تا حالا، روزی حرام، لقمهٔ حرام، مال حرام و سفرهٔ حرام برای احدی پهن نکرده و از حالا تا قیامت هم پهن نمیکند! چون حرامخور طبق آیات صریح قرآن، جهنمی است و اگر خودش سفرهٔ حرام را پهن کرده بود، بندهاش معذور بود و نمیشد او را در قیامت به جهنم ببرد. بنده میگفت: خودت این سفره را پهن کردهای و من جرمی ندارم. من و زن و بچهام گرسنه بودیم و از همین سفرهٔ پهنشدهٔ تو خوردیم. درحالیکه خداوند یک لقمهٔ حرام بهعنوان رزق کسی در این عالم قرار نداده است.
دو گونهٔ رزق حلال پروردگار
الف) حلال بسطی
پروردگار رزق حلالش را به دو گونه قرار داده که یکی حلال بسطی است: «اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشَاءُ».[6] حلال بسطی، یعنی من با زن و بچهام در یک سال بیستمیلیون تومان خرجمان بود؛ اما دویستمیلیون تومان به من میدهد. حالا با این 180 میلیون تومان باید چهکار کنم؟ در سورهٔ انفال میگوید: یکپنجمش (همهاش نه، نصفش هم نه، یکچهارم هم نه، یکسوم هم نه) حق دینم است. یکپنجم از این 180 میلیون تومانِ اضافه حق من و دینم است. اصلاً تو مالکش نیستی که با من چونوچرا کنی و بگویی من در گرمای تابستان، سرِ زمین، در کارخانه و بازار جان کندهام. برای چه یکپنجم مال اضافهماندهٔ یک سالم را بدهم.
اصلاً به تو چه! این پول برای تو نیست. «وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»[7] همهٔ آسمانها و زمین مُلک من است. 180 میلیون تومان هم ملک من است و جنابعالی هم جانشین من در این ملک هستی، نه مالک. «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ»[8] شما در این اضافه پول یکساله، جانشین من هستی، نه مالک! تو مالک نیستی و کل 180 میلیون مِلک من است. حالا میگویم یکپنجمش ملک من است و بقیهاش هم مُفت خودت باشد. برای چه مقابل این یکپنجم شاخوشانه میکشید؟ اینهمه فقیر، مستحق و آبروداری که نمیشود کمکهای مؤمنانه را درِ خانهشان بُرد. اگر این کار را بکنی، از غصه دق میکنند! اینقدر عظمت روحی دارند و بزرگ هستند که نمیشود این کیسهها را به آنها داد. اصلاً آب میشوند و جلوی زن و بچهشان جان میکَنند. بندهٔ من! از این پول حق آنهاست. برای چه نگه داشتهای؟ این یکپنجم ملک تو نیست. کل 180 میلیون هم ملک تو نیست! آنهایی هم که یک سال گذشته و خوردهای، ملک تو نبوده و از سر سفرهٔ من بوده است.
ب) حلال پاک و دور از نجاست
برای بدن، «کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلاَلاً طَیباً»؛[9] یعنی حلال نجس هم نباید بخوری. اگر دویست کیلو روغن آب کردی و گذاشتی که خنک شود. فردا آمدی و دیدی یک موش در این ظرف بزرگ دویستکیلویی افتاده، کل آن نجس است، اما اصلش حلال است؛ نه میتوانی بفروشی و نه میتوانی بخوری. لذا قید زده است: «کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلاَلاً طَیباً». «طیب» یعنی گوارا و چیزی که طبعت از آن انزجار نداشته باشد.
عظمت غذای حلال و سفرهٔ پاک برای بدن
نمیدانم قدیمیها در کتابها دیده بودند یا روی دریافت خودشان میگفتند که این غذای حلال نور است. شما اگر این غذای حلال را بخوری، در وجودت نور میشود. این نور هم تو را آرام نمیگذارد و سحر بیدارت میکند. بیدارت هم که میکند، نمیگذارد بیکار باشی. همین نور تو را هُل میدهد و میگوید بهترین وقت است. همه هم خواب هستند، بلند شو و یک گوشه یازده رکعت نماز شب بخوان. پاداش این نماز شب را هم هیچکس جز خدا نمیداند؛ حتی انبیا و اولیا هم نمیدانند. این نور رهایت نمیکند و مدام توانمندت میکند و میگوید به مظلوم، بدهکار، یتیم، مسکین، آبرودار خواهر و برادر فقیر، داماد خواهرت یا داماد برادرت کمک کن. آنهم اگر بخواهی عالی کمک بکنی، نفهمند که تو کمک کردهای؛ حالا اگر دلت هم میخواهد که بفهمند، درِ خانهشان برو و در بزن تا یکی از آنها بیرون بیاید. یک پاکت هفتهشت میلیونی به او بده و بگو این روزی شماست که دست من بوده. من نمیتوانستم نگه دارم. آن را بده، در را ببند و برگرد.
برای این اضافهٔ مال هم راه و جا قرار داده شده و عجیب است که سیدالشهدا(ع) میفرمایند: دستی که کمک شما را میگیرد، دست مرد آن خانه، دست زن آن خانه یا دست بچهٔ آن خانه نیست؛ بلکه دست خداست. در واقع، شما داری اضافه مال خودت را در دست خدا قرار میدهی. پیغمبر(ص) هم میفرمایند: «الكادُّ على عِيالِهِ كالمُجاهِدِ في سبيلِ اللّهِ»[10] کسی که برای زن و بچه و نانخورانش زحمت میکشد، عین رزمندگانِ راه خدا در میدان جنگ است. کسی که کار حلال و مشروع میکند و در راه بهدستآوردن مال حلال عرق میکند؛ حالا در زمین است و گندم درو میکند؛ در تابستان خوزستان است و بالای درخت خرما میچیند؛ در زمستان شمال است و برای پرتقالچینی و دروی برنج میرود و کارگری میکند؛ پیغمبر(ص) میفرمایند: هر یک قطرهٔ عرقش برابر با قطرهٔ خون شهید در جبهه است.
این عظمت مال حلال است. روایاتی هم که میخوانم، در کتاب «فروع کافی»، کتاب باعظمت «وسائلالشیعه» یا «من لا یحضرالفقیه» شیخ صدوق ببینید. سعیام بر این است و تا جایی که برایم امکان دارد، روایات را از مستندترین، مهمترین، محکمترین و صحیحترین کتابها برایتان بخوانم.
غذای حلال، ابدی و ماندگار
این عظمت سفرهٔ پاک برای بدن است. چیزهایی هم که مردم سر این سفره در افطار و سحر و بعد از ماه رمضان، ناهار میخورند، همهاش هم حلال است و مطلقاً نابود نمیشوند. تمام این غذاهای حلال، ابدی و ماندگار است. چهجوری؟ نقشهاش را از قرآن میگویم. شما غذای حلالِ پاک میخورید، هضم میشود و نیرو و انرژی ایجاد میکند. شما به خاطر مؤمنبودنت، این انرژی و نیرو را در نماز، روزه، کار خیر و عبادات دیگر میآوری. در واقع، لقمه در یک مرحله به انرژی تبدیل میشود و یک مرحله به عبادت تبدیل میشود. مرحلهٔ بعد، همان لقمه که عبادتها شد، به قبولی پروردگار و رضایت او تبدیل میشود. قبولی و رضایت او هم به بهشت تبدیل میشود که «خَالِدِینَ فيها أَبَداً»[11] است.
این غذای حلال شما ابدی شد، ولی شکل عوض میکند. روزیِ شما یک بار سر سفره به شکل آبگوشت است، یک بار به شکل پلو و خورش؛ یک بار به شکل چلوکباب است، یک بار به شکل آبدوغ خیار؛ یک بار به شکل برنج خالی است، یک بار به شکل نان و پنیر و سبزی. مرحلهٔ بعد به شکل انرژی است و مرحلهٔ بعد هم به شکل عبادت و کار خیر است. مرحلهٔ بعد، تغییر قیافه میدهد و قبولی خدا و رضایت خدا میشود. مرحلهٔ آخر و تغییر آخر هم بهشت میشود: «وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فيها».[12]
این هم سفرهٔ بدن که مردم به کیفیت این سفره کمتر نگاه میکنند و فکر میکنند این سحری یا افطاری که خوردند، تمام شد! یعنی وارد بدن شد، هضم و تمام شد. درحالیکه غذا مرحله به مرحله شکل عوض میکند: انرژی، عبادت، قبولی، رضایت و «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ».
این ردهبندی را دیدید. یک آیه از قرآن هم بشنوید (آیهٔ 25 سورهٔ بقره) تا این ردهبندی مرا کاملاً قبول و باور کنید. من این ردهبندی را از آیه گرفتهام. آیه میفرماید:
«کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً»[13] هرگاه در بهشت، سفرهٔ رزق باارزشی برای بهشتیان پهن میشود (باارزش آن در کلمهٔ «رِزْقاً» است) یک نگاه به این سفره میکنند و میبینند که تمام غذاها کامل و جامع است و خوشمزگیها در حد نهایی؛ زیباترین رنگ و زیباترین مزه، سفره هم پر است. وقتی نگاه میکنند، همهشان میگویند: «هٰذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ» این سفره را در گذشته، یعنی در دنیا برای ما پهن کرده بودند.
همان سفرهٔ حلال و پاک را یک بار دیگر در دنیا برای ما پهن کرده بود. ما آن غذاها را خوردیم که بهترتیب انرژی، عبادت، رضایت و قبولی شد و حالا هم بهشت شده است. این همان غذاهایی است که در دنیا خوردهاید. پس وقتی میخوری، از بین نمیرود.
اثر غذای حرام بر بدن و زندگی
غذای حرام هم وقتی بخوری، از بین نمیرود؛ چون این غذاها را وقتی میخوری، انرژی، گناه، زنا، دروغ و تهمت میشود. دورهٔ بعد، مورد نفرت و غضب خدا شده و مرحلهٔ بعد هم، جهنم میشود. قرآن میفرماید: «هٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[14] این همان جهنمی است که شما را در دنیا با این کارها و خوراکهایتان از آن ترسانده بودیم؛ ولی گوش ندادید.
این هم رزق بدن بود. البته خیلی مختصر من برایتان گفتم. دربارهٔ کسب حلالوحرام نهصدتا روایت داریم که من یکیدو تا از آن را گرفتم.
موعظه، مؤثرترین و خوشمزهترین غذای نفس
پس غذای عقل، علم است؛ غذای قلب هم پنج تا سفره است که اول آیهٔ 177 سورهٔ بقره آمده؛ غذای جسم هم رزق حلال و طیب است؛ حالا غذای نفس میماند که بالاترین، خوشمزهترین و موثرترین غذای باطن و وجود هم «موعظه» و «نصیحت» است. موعظه اینقدر مهم است که پروردگار انبیائش را موعظه کرد و انبیا، ائمه، حکما و علمای دلسوز هم، مردم را موعظه کردهاند. علمایی که واقعاً دلسوز مردم بودند، نه اهل جمع مال، نه اهل جمع مِلک، نه اهل ساختن ده تا پاساژ و بیست تا خانه و نه اهل صندلی بودند. اینها اهل هیچچیزی غیر از دلسوزی برای مردم نبودند. آنها هم مردم را موعظه کردهاند و این موعظهها غوغا کرده است! بیدینها را دیندار، راهزنان را تبدیل به اولیای خدا، دزدان را تبدیل به آدمهای سالم و گمراهان را هدایت کرده. خدا میداند که موعظه چهکار کرده است!
دعوت پروردگار از بندگان در شب جمعه
انشاءالله شب شنبه ادامهٔ مطالب راخواهم گفت. فردا شب هم که دیگر گوش دل و جان و وجودمان را باید به صدای امیرالمؤمنین(ع) بسپاریم و ببینیم آن صدا با ما چهکار میکند!
خدایا! ما یک توقع از تو داریم. امشب فعلاً یک توقع داریم؛ تا حالا شبهای دیگر. توقع ما هم این است که شب جمعه (مثل فردا شب) شب توست. شب جمعه، دعوتکننده خود تو هستی. حالا تو دعوت میکنی و شب هم شب توست. ما یک خواسته از تو داریم: هیچچیزی برای تو سخت نیست و این خواسته هم برایت خیلی سخت نیست. فردا شب ما را راه بده.
مناجات زینالعابدین(ع) در نیمهشبهای ماه رمضان
این مناجات این وقت زینالعابدین(ع) است: «إلهی وَما لي لا اَبْكي»[15] چه شده؟ چرا در این نیمهشب گریه نکنم؟ «فَمالي لا اَبْكي اَبْكي لِخُروُجِ نَفْسي» گريه میكنم برای وقتی که ملکالموت جانم را میگیرد. «اَبْكي لِظُلْمَةِ قَبْري» گریه میکنم برای تاریکی قبرم. «اَبْكي لِضيقِ لَحَدي» گریه میکنم برای تنگی قبر و جایم. «اَبْكي لِسُؤالِ مُنْكَر وَنَكير اِياي» گریه میکنم برای وقتی که دو فرشتهات میآیند و از من میپرسند «مَنْ رَبُّک»؛ اگر زبانم بند بیاید، چهکار کنم؟ اگر بپرسند «مَنْ نَبِیُّک» و من لال بشوم، چه کنم؟ اگر بپرسند «مٰا کِتٰابُک» و نتوانم جواب بدهم، چه خواهد شد؟ اگر بپرسند «مٰا قِبْلَتُک» و نتوانم جواب بدهم، چه کنم؟ اگر بپرسند «مَن إمامُک» و نتوانم بگویم امام من ابیعبدالله(ع)، امیرالمؤمنین(ع) و امام مجتبی(ع) است، چه کنم؟ «اَبْكي لِخُروُجي مِنْ قَبْري عُرْياناً ذَليلاً حامِلاً ثِقْلي عَلي ظَهْري» گریه میکنم برای آن وقتی که با بدن عریان، ذلیل و سرشکسته از قبر بیرون میآیم. گریه میکنم برای آن وقتی که میبینم حمّال گناهان بسیار سنگینم. «اَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ يميني وَاُخْري عَنْ شِمالي» در محشر یک بار بهطرف راست نگاه میکنم و یک بار طرف چپم را نگاه میکنم. چرا نگاه میکنم؟ نگاه میکنم که ببینم آیا کسی پیدا میشود به دادم برسد و دستم را بگیرد.
خدایا! تو که میدانی برای قیامت، دل ما به ابیعبدالله(ع) خوش است؛ تا نگاه کنیم و ابیعبدالله(ع) را ببینیم، میدویم و خودمان را روی قدمهای حسینت میاندازیم.
دعای پایانی
«نَسئَلُک اَلّلهُمَّ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم اَلاَعَزِ الأجَّلِ الاَکرَم؛ إلهی بِحَقّ مُحمدٍ و عَلیٍّ و فٰاطمةَ و الْحَسنِ وَ الْحُسَینِ و تِسْعةِ الْمَعصومین مِنْ ذُریّةِ الْحُسَین؛ اسْتَجِب دَعواتنا یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه... ».
«اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ ذِکرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ عِبادَتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ شُکْرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ رَحْمَتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ مَغْفِرَتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ وِصٰالِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ قُرْبِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ إحْسٰانِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ مَحَبّتِک».
دلی دارم خریدار محبت
کهاز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت[16]
«أللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ».
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج».
خدایا! به حقیقتت، مرگ ما را در نماز قرار بده؛ مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده؛ مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده؛ مرگ ما را در ایام عاشورا قرار بده.
خدایا! لحظهٔ مرگ، پروندهٔ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان.
خدایا! لحظهٔ مرگ، به حق علی(ع)، گناهان را از پروندهٔ ما پاک کن و صورتهای ما را روی قدمهای امام حسین(ع) قرار بده.
الهی! به عزت و جلالت، به انبیائت، به کتابت و آیاتت، به حق گریهٔ دختر سیزدهساله کنار گلوی بریده، مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
[1]. مجمعالبیان، ج1،ص16؛ جامعالأخبار، ص114، ح200؛ بحارالأنوار، ج92، ص19؛ کنزالعمّال، ج1 ص526.
[2]. کلیات حدیث قدسی، ج1، ص709؛ ارشادالقلوب، ج1، ص75.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 177.
[4]. عیون أخبارالرضا(ع)، ج2، ص69؛ بحارالأنوار، ج67، ص242.
[5]. شعر از حافظ شیرازی.
[6]. سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 62.
[7]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 189.
[8]. سورهٔ حدید، آیهٔ 7.
[9]. سورهٔ بقره، آیهٔ 168.
[10]. عدةالداعی، ج1، ص82؛ عوالیاللئالی، ج2، ص109؛ بحارالأنوار، ج100، ص13.
[11]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 136.
[12]. همان.
[13]. سورهٔ بقره، آیهٔ 25.
[14]. سورهٔ یس، آیهٔ 63.
[15]. فرازهایی از دعای ابوحمزهٔ ثمالی.
[16]. شعر از باباطاهر عریان.