لطفا منتظر باشید

پنج‌شنبه (22-2-1401)

(قم مسجد اعظم)
شوال1443 ه.ق - اردیبهشت1401 ه.ش
22.27 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

درون و برون آیت‌الله بروجردی، سرشار از عشق خداوند

سعدی یک قصیدهٔ تربیتی و عالمانهٔ باارزش دارد که در یک بیت آن قصیده می‌گوید:

عالم و عابد و صوفی، همه طفلان رَه‌اند

مرد اگر هست، به‌جز عالم ربانی نیست

یک بار به شخصیت علمی بزرگی که حدود پانزده سال در درس آیت‌الله‌العظمی بروجردی شرکت داشت، خودش از مراجع بزرگ دورهٔ ما شد و من سطح حوزه را چند سالی در محضر آن بزرگوار تلمذ داشتم، عرض کردم: شما که پانزده سال از عمرت را با آیت‌الله‌العظمی بروجردی گذرانده‌ای، ایشان را در یک جملهٔ کوتاه به من معرفی کن. کمی فکر کرد و بعد این‌گونه پاسخم را داد: آیت‌الله‌العظمی بروجردی، مرد الهی و مرد خدا بود. او مرد دنیا، مرد پول، مرد هوای نفس، مرد صندلی و مقام و مرجعیت در شأن ظاهرش نبود. 

تمام درون و برون او از خدا پُر بود. برای خدا زنده بود، عبادت کرد، خدمت کرد و مرجعیت داشت. قرآن می‌فرماید: «إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»[1] جز این حرکت، هر حرکتی شیطانی، تحریک هوای نفس و شیطان و ابلیس است. تنها حرکت درست درونی و برونی، همین است که درست و صراط مستقیم باشد و پروردگار عالم هم امضا کرده: «إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ». برای خدا زنده‌ام و برای خدا هم می‌میریم؛ نه این‌که ملک‌الموت مرا بکِشد و ببرد، بلکه او یک واسطه است.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش بگیرم تنگ‌تنگ

من از او عمری ستانم جاودان

او ز من دلقی ستاند رنگ‌رنگ[2]

مرا نمی‌برند، بلکه من برای خدا می‌روم. وقتی به نقطهٔ مرگ می‌رسم، با همهٔ وجودم در محراب عبادت، قلبم با واسطه‌گری زبانم فریاد می‌کند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه».[3] لحظات آخری هم که حملهٔ قلبی برای این مرد الهی شروع شد، صبح پنج‌شنبه، ساعت هفت‌ونیم، چهاردهم شوال، سه دکتر متخصص قوی از تهران و قم، سینهٔ الهی او را فشار می‌دادند تا قلب به حالت طبیعی برگردد؛ ولی ایشان در همان حال به هر سه دکتر گفت: مرا رها کنید. مرگ است، مرگ! 

 

شخصیت معنوی فراگیر آیت‌الله بروجردی در جهان

حالا باید پرسید چه شد که یک نفر در شهر بروجرد، بیش از صد سال گذشته متولد می‌شود و بعد از مدتی، وجودش عالم معنا، جهان نور، جهان علم، آسیا، اروپا، آمریکا، آفریقا و اقیانوسیه را پُر می‌کند که در مرگش، تسلیت‌های سنگینی از پنج قارهٔ جهان به‌طرف ایران سرازیر می‌شود! همچنین پرچم سازمان ملل و بسیاری از سفارت‌ها با مرگ او نیمه‌افراشته می‌شود! او که در بروجرد به‌دنیا آمد، چه شد که بدون ‌اسلحهٔ مادی و فیزیکی و بدون به‌کار گرفتن زور و تزویر جهان‌گیر شد و فقط با به‌کارگرفتن معنویت، جهان زمان خودش را پُر کرد و بعد از درگذشتش هم این معنویت باقی ماند. 

 

چهار بُعد اصلی زندگی آیت‌الله بروجردی

شما امشب گوشه‌ای از آن معنویت، بزرگی، کرامت و ربانی‌بودن را می‌بینید. این مسئله یک پروندهٔ مفصّل دارد؛ ولی من با مطالعاتی که در کتاب‌های مختلف از زندگی ایشان داشته‌ام، چهار تا مسئله را از مجموعهٔ زندگی‌شان انتخاب کرده‌ام که برایتان می‌گویم. 

 

الف) پاسداری از حرم الهیِ قلب

ایشان از ابتدای نوجوانی دم در قلبش نشست و بیگانه را در این خانهٔ خدا راه نداد. از نوجوانی‌اش، نه از جوانی‌اش! همان وقتی که در بروجرد بود، خودش پاسدار قلبش شد و بیگانه را در این حرم الهی راه نداد. امام صادق(ع) در روایت فوق‌العاده‌ای می‌فرمایند: «القلبُ حَرَمُ اللّهِ فلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللّهِ غَيرَ اللّه»[4] دلِ مؤمن حرم خداست. معمار دل، خود پروردگار است! معمار کعبه، ابراهیم و اسماعیل(علیهما‌السلام) هستند و معمار مسجدالأقصی هم احتمالاً یک پیغمبر غیر اولوالعزم است؛ ولی معمار دل که حرم خاص کبریاست، خود پروردگار است. دانشمندان در جنین‌شناسی ثابت کرده‌اند که وقتی بدن می‌خواهد ساخته شود، اولین عضو ساخته‌شده در بدن، قلب است؛ چون خانهٔ خودش است. قرآن می‌فرماید: «إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَ هُدًی لِلْعَالَمِینَ»[5] اولین عضو (بیت‌الله) در ساخته‌شدن جنین، «قلب» است. 

دشمن برای این بیت خیلی خیز برمی‌دارد؛ اما ایشان کنار درِ قلب نشست و بخل، حرص، کینه، ریا، عصبیت و حسد را راه نداد. تمام رذائل اخلاقیِ مربوط به قلب را دفع کرد و به آنها گفت که اینجا خانهٔ کبریاست و جای شما نیست! جای شما در خانهٔ شیاطین، ابلیسیان و مردم بدبخت، شقی، تیره‌بخت، پست، بی‌شعور و باند هوای نفس است. این دل فقط جای خداست! شاعر می‌گوید: 

از خانهٔ کعبه چه می‌طلبی

ای از تو خرابی خانهٔ دل[6]

شاعر دیگری هم می‌گوید: 

به طواف کعبه رفتم، به حرم رَهَم ندادند

که برونِ در چه کردی که درون خانه آیی[7]

 

رذائل اخلاقی، جهنمی درون انسان 

آیا با قلب بیمار و پر از حیوانات وحشی، مثل حرص، بخل، کینه، ریا و حسد، می‌‌توان نماز واقعی خواند؟ یعنی رو به دوست بایستم، درحالی‌که درونم جنگلی پر از حیواناتی درنده‌تر از حیوانات جنگل است! با این حسد، بخل، حرص و ریا، چقدر شکم‌های معنویت دریده شد و پوست معنویت کَنده شد؟!

هرگز نبری راه به سر منزل «إلّا»

تا مرحله‌پیما نشوی وادی «لَا» را[8]

تمام انبیا به ما یاد داده‌اند که اول «لَا إلٰه» و بعد «إلّا اللّٰه». اگر از وادی «لَا» نگذری و آنچه بین تو و پروردگار فاصله می‌اندازد، اصلاح نکنی و کنار نزنی، رسیدن به خدا محال است. تمام رذائل مربوط به قلب، سراشیبی به‌سوی جهنم است! شما آیات سورهٔ آل‌عمران و سورهٔ توبه را بخوانید، علنی می‌گوید بخیل هر کس می‌خواهد باشد، اهل جهنم است. مرحوم ملامهدی نراقی، این عالم کم‌نظیر 250 سال پیش، در کتاب باعظمت «جامع‌السعادات» نقل می‌کند که روزی پیغمبر اکرم(ص) داشتند طواف می‌کردند، یک زائر دستش روی در کعبه بود و چنین به پروردگار می‌گفت: به حرمت این کعبه، مشکل مرا حل کن! پیغمبر(ص) ایستادند و طواف را ادامه ندادند. دستشان را روی شانهٔ زائر گذاشتند و گفتند: خدا را به قسمی بالاتر قسم بده. آن شخص گفت: یا رسول‌الله! مگر بالاتر از کعبه هم قسمی هست؟ فرمودند: اگر مؤمن هستی، خدا را به حق خودت قسم بده. «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ».[9] این مرد فکری کرد و گفت: خدا را به خودم قسم بدهم؟ حضرت فرمودند: چطور؟ گفت: یا‌رسول‌الله! من یک مقدار بخیل هستم. پیغمبر اکرم(ص) راه طواف را ادامه دادند و با صدای بلند فرمودند: بخیل در آتش است و این زائر جهنمی است.[10]

مگر می‌شود درونم دوزخ باشد و من بتوانم نمازی عین نسیم بهاری بخوانم که بوی نمازم تمام فرشتگان، عرش و فرش را معطر کند و نور به هستی بدهد؟! با جهنم که نمی‌شود نور داد! با جهنمی که در درون است، نمی‌شود سالم زندگی کرد؛ بلکه آدم یا عربده‌کش است یا ظالم و یا چاقوکش، یا ترامپ است یا رؤسای‌جمهور بیشتر ممالک جهان، همین گرگ‌ها و سگ‌های هار. 

 

ب) تقوای محض در اعضا و جوارح 

ایشان ساختمان تقوای قلب را از نوجوانی در خودش بنا کرد؛ اما اعضا و جوارحش: «قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیرٍ مِنْ ذٰلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فی‌ها وَ أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»[11] شما را به‌خوبی می‌شناسم. درون و برون شما پیش من خیلی روشن است. تنها کسی که در این عالم نمی‌شود با او حیله و مکر کرد و به قول مردم کوچه و بازار، کلاه سرش گذاشت، پروردگار است. تمام اعضا و جوارحش تقوای محض شده بود؛ زبانش، دستش، شکمش، پول‌گرفتنش سهم امام گرفتنش، خمس‌گرفتنش، گوشش، هوشش و عقلش غرق در تقوای الهی بود. 

 

ج) فقاهت حقیقی در دین

هرکس با این مایهٔ تقوایی وارد علم بشود، فقیه در دین می‌شود. در واقع، او الفاظ قرآن، رسائل، مکاسب و کفایه را حفظ نمی‌کند؛ بلکه با همین خواندن‌ها، فقیه در دین، یعنی یک دین‌شناس واقعی می‌شود. دین‌شناس آن دینی که نازل‌شدهٔ خداست و مبلّغش هم 124هزار پیغمبر و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هستند. با این تقوا، آن دین را می‌شناسد. او همهٔ وجودش را آراستهٔ به تقوا کرده بود. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللَّهِ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[12] کسی که دین را نشناسد، حالا روی دوشش هزاران تُن بار علم، یعنی بار الفاظ باشد، خدا در قیامت به او نظر نمی‌کند. در حقیقت، نظر خداوند به او در قیامت، نظر رحمت، لطف، احسان و مغفرت نیست. نظر خداوند به او نظر خشم است! در ادامهٔ روایت هم می‌فرمایند: «وَ لَمْ یُزَکِّ لَهُ عَمَلًا» خدا هیچ عملی را هم از او قبول نمی‌کند؛ چنان‌که در قرآن هم می‌فرماید: «وَ آتل عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ».[13] 

با این دین‌شناسی وارد حوزه و جامعه شد و علم و تقوایش چراغ و نور، روشنایی و مایهٔ تابش «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ يَشآءُ»[14] شد. کفایه و رسائل این نور را به ما نمی‌دهد! اگر کتاب‌هایی که می‌خوانم، با تقوا آمیخته شود، تولید نور می‌کند؛ و الّا گر تقوا نباشد، آدم یک بلعم باعورای کوچک و یا یک بلعم باعورای بزرگ می‌شود. اگر تقوا نباشد، دزدها را آدم نمی‌کند؛ ولی آدم‌ها را دزد می‌کند. این‌گونه است که «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر بَرَد کالا».[15]

آیت‌الله‌العظمی بروجردی تمام هشتاد سال عمرش را سعی کرد که آدم بسازد، گنهکار توبه بدهد و منحرف را از انحراف دربیاورد. من اگر با علمم بی‌تقوا باشم، نه‌تنها دزدان را آدم نمی‌کنم، بلکه آد‌م‌ها را دزد می‌کنم. متأسفانه عده‌ای این کار را کرده‌اند! شما ببینید که چه در گذشته و چه در زمان خودمان، چقدر آدم به‌خاطر انحراف در این لباس دولتی بوده که دزد و بی‌دین شده‌اند! 

 

د) ورود در عمل صالح

بعد از این علم، این نور از همان ابتدا وارد عمل صالح شد. قرآن می‌فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ»[16] واقعاً هشتاد سال حیات طیبه، معجزهٔ دین خدا در وجود انسان و تقوای الهی است! در آیهٔ دیگری هم می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولٰئِکَ یرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»؛[17] همچنین در این آیه می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدّاً».[18] این آیه را دو جور معنی کرده‌اند؛ امام صادق(ع) می‌فرمایند: «وُدّاً» یعنی وقتی تو دارای ایمان و عمل صالح باشی، عشق آتشین امیرالمؤمنین(ع) را در چراغ‌دان دلت برافروخته می‌کند.. یک معنا هم حضرت می‌فرمایند: محبت تو را در قلب‌ تمام مردم مؤمن می‌ریزد. 

 

درسی بزرگ از زندگی آیت‌الله بروجردی

ایشان نزدیک شصت سال است که در این دنیا نیست؛ اما در این دنیا عاشقان زیادی دارد! «سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدّاً» براساس تقوای قلب، اعضا و جوارح و نیز براساس علمی که نور الهی در قلبش بود، عمل کرد. بعد از برگشتن از نجف هم، این نور و علم و تقوا را به مدت سی سال در بروجرد پخش کرد. البته آن سی سال از جاهای مختلف ایران برای دست‌بوسی، دیدن جمال الهی او و استفاده از علم و تقوا و نور او به بروجرد می‌رفتند. بعد از مدتی هم به قم آمد. البته خودش هم نیامد و او را آوردند. آن‌وقتی که در بروجرد بود، اولین نفر بود که بر «عروه» حاشیه زد و «حاشیهٔ عروه» پخش شد. عالمانِ بادقت دیدند و دریافتند عجب دریای علمی در بروجرد قرار دارد! آنها فهمیدند که او در آن روزگار حاشیهٔ بر عروه، اعلم علمای نجف و ایران است. عالم بزرگی از تبریز به او در بروجرد نامه نوشت و گفت: من حاشیهٔ عروهٔ شما را به‌دقت دیدم و برای من ثابت شد که شما اعلم علمای شیعه در این روزگار هستید. مردم تبریز هم حرف مرا می‌خوانند و من می‌خواهم همه را به تقلید شما برگردانم. مگر آن قلب باتقوا و پر از نور اجازه داد! به آن عالم تبریز نوشت: امروز علمدار، رهبر و مرجع شیعه، آیت‌الله‌العظمی اصفهانی است. در این وحدت، شکست ایجاد نکنید! راضی نیستم یک نفر را مقلد من کنید. حالا در روز باید چراغ برداشت و دنبالش گشت، نه شب!

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

که‌از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست[19]

گفتند چراغ برای چه؟ گفت: به‌دنبال آدم می‌گردم! ایشان با وجود مرحوم سید، اجازه نداد که یک نفر به تقلید او برگردانده شود. علمای بزرگ شیعه و درس‌خواندهٔ خدمت مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری او را به قم کشاندند و با پای خودش به قم نیامد! «وَسيقَ‌ الَّذينَ‌ اتَّقَوْا»[20] اهل تقوا را به قم کشیدند.

به اینجا آمد و از قلب، علم، عمل، عبادت، دانش و فکر، همچنین از محسنات دریافت‌هایش از قرآن و روایات، شروع به تعلیم کرد. در این پانزده سال، به چه شخصیت‌های بزرگی نفس زد و اینها چقدر بزرگ شدند! حضرت امام، آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی و بسیاری از بزرگان، چند سال نفس ایشان به آنها خورد که چنین شدند. بارک‌الله به سعدی با این بیت:

عالم و عابد و صوفی، همه طفلان ره‌اند

مرد اگر هست، به جز عالم ربانی نیست

شاعر دیگری هم می‌گوید:

با خضر دانش یار شو ای موسیِ دل

شاید که‌از این صحرا کنی طی منازل

در چاهِ تن تا کِی؟ برآ ای یوسف جان

مصر تجرد را تویی سلطان عادل

جز طاعت و خدمت نباشد زاد این راه

بر دین و دانش کوش و منشین هیچ غافل

لذات جسمانیِ فانی دانهٔ توست

زور و زر و جاه است ای مرغ عاقل

جز ذکر الله است هر ذکری ز شیطان

جز عشق حق، هر سود و سودایی است باطل

با عشق آن یکتای بی‌همتا، الهی

همت طلب، از هر دو عالم مِهر بگسل[21]

 

توصیه‌ای به طلاب جوان و جویای علم

یه بار دیگر این چهار تا مسئله را بگویم: اصلاح، نشستن دم در قلب و نپذیرفتن کسی جز خدا؛ تقوای همه‌جانبه؛ عمل صالح؛ علمی که نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه است و تبلیغ دین خدا در تقریباً شصت سال کامل عمر. 

به این مجموعه در زندگی ایشان دقت بفرمایید! برادرانی که تازه به قم آمدید یا چند سال است یا مدت‌هاست، به خدا قسم! همهٔ شما استعداد آیت‌الله‌العظمی بروجردی شدن را دارید. از خودتان کم نگذارید! حالا شما به من بگویید که تو چرا نماندی؟ چون من همان اول که اینجا طلبه شدم، در حرم حضرت معصومه(س) با اشکِ ریزان به پروردگار عرض کردم: من در حق خودم هیچ تصمیمی نمی‌گیرم که مرجع، مدرّس، مبلّغ یا نویسنده بشوم. خدایا! «أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ» تو برای من تصمیم بگیر. او هم تصمیم گرفت من روضه‌خوان ابی‌عبدالله(ع) بشوم. شما ناامید نباشید! شما بالإصاله و بالإستعداد، بروجردی هستید. زحمت بکشید و این را با همین چهار رشته بروز بدهید.

 

عشق بی‌مثال آیت‌الله بروجردی به ابی‌عبدالله(ع)

آیت‌الله‌العظمی بروجردی این مجموعه را با عشق به وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) خمیر کرد و وجودش یک‌پارچه حسینی محض شده بود. کسانی که اشکش را دیده بودند، می‌دانند من چه می‌گویم. من خودم دیده بودم. من روبه‌رویشان نشسته بودم. وقتی یک منبری قم (منبری معمولی) در روز هفتم صفر، روضهٔ حضرت مجتبی(ع) را خواند، از محاسن ایشان اشک می‌ریخت؛ اما وقتی برای ابی‌عبدالله(ع) می‌خواندند، خدا جانش را نگه می‌داشت که از قفس بدن پرواز نکند. این عشق انسانی است که سی واسطه از طریق مادرش تا حضرت مجتبی و ابی‌عبدالله(علیهما‌السلام) داشت. 

 

کلام آخر؛ سرت کو سرت کو که سامان بگیرم

حال عشق زینب(س) چه عشقی بود! کسی از زمان آدم(ع) تا روز عاشورا، مانند آنچه زینب(س) دید، شهید پرقیمتی را ندید. زینب(س) 56 سال کنار ابی‌عبدالله(ع) بود. چه‌کار کرده بودند؟ من از مردم کوفه و مردم آن روزگار می‌پرسم که برای کشتن یک نفر چقدر اسلحه لازم است؟! چه‌کار کرده بودند که وقتی بالای گودال آمد، واقعاً مجبور شد سه تا سؤال کند! مجبور شد سه تا سؤال کند: «أ أنْتَ أخِی» تو برادر من هستی؟ «وَ ابْنُ وٰالِدی» تو پسر امیرالمؤمنین(ع)، پدر من هستی؟ «وَ ابْنُ أُمی» تو پسر فاطمهٔ زهرا(س)، مادر من هستی؟

حسین من! 

سرت کو سرت کو که سامان بگیرم

سرت کو سرت کو به دامان بگیرم

سراغ سرت را من از آسمان و

سراغ تنت از بیابان بگیرم

تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه

من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم

من باید این‌همه نیزه‌شکسته و شمشیر را کنار بزنم تا بتوانم گلویت را ببوسم.

اگر خون حلقومت آب حیات است

من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم

رسیده کجا کار زینب که باید

سرت را از این و از آن بگیرم

من یا باید به‌دنبال شمر بدوم و بگویم سر برادرم را بده یا باید به‌دنبال خولی بدوم یا باید پیش عمرسعد بروم و بگویم سر بریده را بده.

قرار من و تو شبی در خرابه

پی گنج را کنج ویران بگیرم[22]

تو را در خرابه می‌بینم؛ اما جواب بچه‌ات را چه بدهم؟ مگر با سر بریده‌ات می‌توانم دختر سه‌ساله‌ات را آرام کنم؟

 

دعای پایانی

من همیشه این دعا را برای خودم دارم. اگر شماها هم دلتان می‌خواهد، در این دعا شرکت کنید 

خدایا! می‌دانی و «بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ» هستی. من کمال رضایت را دارم به این‌که هرچه به من عطا کرده‌ای (زن و بچه) و اکنون می‌خواهی از من بگیری، بگیر؛ اما گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) را از من نگیر.

خدایا! به انبیا، قرآن و ائمه‌، به صدیقهٔ کبری(س) و ناله‌های شب یازدهم زینب کبری(س)، مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده. 

خدایا! تقوای قلب، اعضا و جوارح، دانش و بینش، دین‌شناسی، عمل صالح و تبلیغ دین را به همهٔ ما مرحمت فرما. 

خدایا! ثوابی از این مجلس به روح همهٔ مراجع گذشته، مدرّسین و شهدای ما، مخصوصاً آیت‌الله‌العظمی بروجردی نثار بفرما. 

من واقعاً از حضرت آیت‌الله علوی بروجردی شرمنده هستم که مرا برای افتتاح این شبستانِ ناب و ماندگار دعوت کردند؛ اما نمی‌دانم چرا توفیق نداشتم و محروم شدم؟ و چرا باید در چنین شبی در این شبستان به منبر بروم؟ باید یک شب شاد می‌آمدم، اما نشد. قرار بود شب سیزدهم رجب برای منبر بیایم؛ ولی نبودم و دومرتبه بیمار (کرونای دوم) شده بودم و نمی‌توانستم بیایم. از این بابت عذر می‌خواهم. 

یک مطلبی هم تذکر بدهم؛ برادرانم، عزیزانم و عزیزان حوزه! چنین مسجدی قابل‌تقدیر و قابل‌سپاسگزاری است. این مسجد یادگار آیت‌الله‌العظمی بروجردی است که اگر نوهٔ بزرگوار ایشان به دادِ آن نمی‌رسید، یقیناً رو به خرابی می‌رفت؛ اما تعدادی از عاشقان مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی، خودشان با پول ثلث، تبرع و خمس‌داده‌شان، بدون اینکه یک ریال با پول دولتی و سهم امام در آن مسجد خرج شود، اینجا ساخته شد. من باید خدا را شکر کنم؛ نه این‌که خدای‌ناکرده زبان انحرافی پیدا کنم و بگویم چه شد و چون شد. خیلی زشت است که آدم خارج از تقوا حرفی بزند. 

ان‌شاءالله عمر ایشان، هم برای تدریسشان، هم برای تبلیغشان و هم برای انجام بقیهٔ کارهای مسجد مستدام باشد. به‌نظرم، در نظر دارند که زیر کل حیاط را برای زیارت و تدریس خالی کنند.

خدایا! خوبان امت را برای امت حفظ کن. 

خدایا! ما تا از جایمان بلند نشده‌ایم، گناهانمان را ببخش و بیامرز.

 


[1]. سورهٔ انعام، آیهٔ 162.
[2]. شعر از مولانا.
[3]. ابن‌قتیبه، الإمامة‌والسیاسة، ج۱، ص۱۸۰.
[4]. بحارالأنوار، ج67، ص25؛ جامع‌الأخبار، ص518.
[5]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 96.
[6]. شعر از غروی اصفهانی، معروف به کمپانی.
[7]. شعر از عراقی.
[8]. شعر از وحدت کرمانشاهی.
[9]. این روایت در کتاب «روضة‌الواعظین، ج2، ص293» به این‌گونه آمده است: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَظَرَ إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَالَ‌ مَرْحَباً بِالْبَيْتِ‌ مَا أَعْظَمَكَ وَ أَعْظَمَ حُرْمَتَكَ عَلَى اللَّهِ وَ وَ اللَّهِ لَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنْكَ لِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْكَ وَاحِدَةً وَ مِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلَاثَةً مَالَهُ وَ دَمَهُ وَ أَنْ يُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوْء».
[10]. این روایت در «جامع‌السعادات، ج2، ص116» به‌گونهٔ دیگری آمده است: «أنه نبی‌ الأکرم کان یطوف بالبیت فإذا رجل متعلق بأستار الکعبة وهو یقول: بحرمة هذا البیت إلاّ غفرت لی ذنبی. قال رسول الله: وما ذنبک؟ صفه لی. قال: هو أعظم من أن أصفه لک. قال صلى الله علیه وآله: ویحک ذنبک أعظم أم الأرضون؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله. قال صلى الله علیه وآله: ویحک ذنبک أعظم أم الجبال؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله. قال صلى الله علیه وآله: فذنبک أعظم أم البحار؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله. قال صلى الله علیه وآله: فذنبک أعظم أم السماوات؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله، قال صلى الله علیه وآله: ذنبک أعظم أم الله؟ قال: بل الله أعظم وأعلى وأجل. قال صلى الله علیه وآله: ویحک فصف لي ذنبک. قال: یا رسول الله، إنی رجل ذو ثروة من المال وأنّ السائل لیأتینی لیسألنی فکأنما یستقبلنی بشعلة من النار. فقال رسول الله: إلیک عني، لا تحرقنی بنارک، فوالّذی بعثنی بالهدایة والکرامة، لو قمت بین الرکن والمقام، ثمّ صلیت الفی ألف عام، وبکیت حتّى تجری من دموعک الأنهار وتسقی بها الأشجار، ثمّ متّ وأنت لئیم، لأکبک الله في النار، ویحک أما علمت أنّ الله یقول: "وَمَن یَبْخَلْ فَاِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ" و "وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ"».
[11]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 15.
[12]. اصول كافی، ج‌1، ص31؛ بحارالأنوار، ج1، ص214؛ تفسیر اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، ج۶، ص۳۸۶.
[13]. سورهٔ مائده، آیهٔ 27.
[14]. مصباح‌الشريعة، ص16؛ منيةالمريد، صص 148 و 167؛ بحارالأنوار، ج ، ص224؛ مشكاةالأنوار، ص325.
[15]. شعر از سنایی: «چو علم آموختی از حرص، آن‌گه ترس که‌اندر شب ××××××× چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر بَرَد کالا».
[16]. سورهٔ نحل، آیهٔ 97.
[17]. سورهٔ بقره، آیهٔ 218.
[18]. سورهٔ مریم، آیهٔ 96.
[19]. شعر از مولانا.
[20]. سورهٔ زمر، آیهٔ 73.
[21]. شعر از مرحوم الهی قمشه‌ای.
[22]. شعر از محمد رسولی.

برچسب ها :