جلسه دوم؛ یکشنبه (9-5-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تأمین خیر دنیا و آخرت در گرو دینداری حقیقی
- سه ملاک شناخت دین الهی
- الف) قرآن
- ب) اهلبیت(علیهمالسلام)
- ج) انسانهای بزرگ
- ابراهیم(ع)، ملاک انسانی دینشناسی
- الف) اهل عبادت خدا در کمال فروتنی
- ب) قرارداشتن در راه درست
- ج) هزینهٔ نعمتها در امور مثبت
- د) انتخاب ابراهیم بهعنوان بندهٔ خالص
- فراوانی بریدگان از خدا و پیوندخوردگان با شیطان
- اسلام حقیقی، تجلی قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)
- سرانجام دینداری ابراهیم(ع) در دنیا و آخرت
- دو گریه در اوج ارزش
- الف) گریهٔ برای خدا
- ب) گریهٔ بر ابیعبدالله(ع)
- همهٔ هستی در بند محبت ابیعبدالله(ع)
- کلام آخر؛ پذیرایی عجیب از مهمانان کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تأمین خیر دنیا و آخرت در گرو دینداری حقیقی
اولیای الهی و در رأسشان، انبیای خدا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، تأمین خیر دنیا و آخرت را در گرو دینداریِ درست میدانستند. سعادت یا خیری که خارج از دینداری بهدنبالش میگردند، بهدست نمیآید. زندگی بیدینهای تاریخ از زمان قابیل تا امروز، ثابت کرده است که بدون دین، نه خیر دیدهاند و نه سعادت نصیبشان شده.
شکوفاشدن همهٔ حقایق وجود انسان، فقط با دین میسّر است. کدام دین؟ دین نازلشدهٔ پروردگار که وجود مقدس او مهندسی کرده و طرح داده است. این دین، دین همهٔ فرشتگان، موجودات، انبیا، ائمه و سعادتمندان است. البته نوبت دین وقتی به انسان میرسد، «دین تشریعی» میشود و وقتی نوبت به موجودات میرسد، «دین تکوینی» میشود. موجودات عالم هستی چه بخواهند و چه نخواهند، باید دیندار باشند و اختیاری از خود ندارند؛ ولی نوبت دین تشریعی که به انسان میرسد، انسان اجباراً به دین خدا درنمیآید. پروردگار عالم هم جبر در دین را برای بشر قرار نداده است. در قرآن میفرماید: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ»[1] ما راه دین را نشان دادیم، «إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً».[2] در آیهٔ دیگری هم میفرماید: «وَ هَدَینَاهُ النَّجْدَینِ»[3] ما راه خیر و شر را نشان دادیم؛ این شما هستید که یا خیر و یا شر را انتخاب میکنید.
سه ملاک شناخت دین الهی
اگر دین اجباری باشد، بعثت انبیا، امامت امامان، بهشت و جهنم و مغفرت معنی پیدا نمیکند. همهٔ اینها محصول دین اختیاری است؛ من با عالمشدن، عقل پخته و پیوندخوردن به دینشناسان، میتوانم دیندار بشوم. ملاک، بنیاد، مایه و اساس شناخت این دینی که خدا نازل کرده، چیست؟ من چگونه دین خدا را از بقیهٔ راهها، جادهها و صراطها تشخیص بدهم؟ خدا سه تا ملاک قرار داده است:
الف) قرآن
یک ملاک برای شناخت اسلام واقعی، «قرآن» است.
ب) اهلبیت(علیهمالسلام)
یک ملاک برای شناخت اسلام واقعی، اهلبیت هستند. چرا رسول خدا(ص) حتی تا دوسه ساعت مانده به ازدنیارفتنشان، به اهلبیت اصرار داشتند؟ برای اینکه بدون کمک اهلبیت، دین خدا از متن قرآن بهطور کامل شناخته نمیشد. امام صادق(ع) به ابوحنیفه فرمودند: شنیدهام که در مدینه کلاس قرآن باز کردهای و تفسیر میگویی؟! ابوحنیفه آدم بیسوادی نبود، گفت: بله. کلاس قرآن باز کردهام، مردم را جمع میکنم و تفسیر میگویم. امام این آیهٔ «فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا»[4] از سورهٔ آلعمران را برایش خواندند و گفتند معنی این آیه چیست؟ گفت: معنی این آیه خیلی روشن است! «مَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا» یعنی هرکس وارد مقام ابراهیم شود، از همهٔ ضررها و خسارتها دَر امان کامل است. حضرت فرمودند: یعنی هرکس وارد مقام ابراهیم بشود، تلنگری به او نمیخورد؟ گفت: نه. فرمودند: چند وقت پیش که به زمان ما خیلی دور نیست، حجاجبنیوسف بهدستور عبدالملک اموی، مکه را گرفت. عبداللهبنزبیر و یارانش به کنار کعبه پناه آوردند و درها را هم بستند؛ بهگونهای که نمیشد باز کنند. چون مسجدالحرام و کعبه در سطح خیلی پایینی بود و اطرافش هم کوه، حجاج دستور داد: منجنیق سوار بکنید و کعبه و مسجدالحرام را سنگباران کنید. این کار را کردند و عبداللهبنزبیر و همهٔ یارانش کشته شدند. این آیه واقعاً چه میگوید؟ این معنایی که تو کردی، با حادثهای که اتفاق افتاده است، اصلاً جور درنمیآید. خدا میگوید «وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا»، اما در برابر نگاه خدا در همین محل، چند صد نفر را با سنگ کشتند! این معنی آیه است که شما میگویی؟ ضد این آیه که اتفاق افتاده است! ابوحنیفه گفت: نمیدانم! فرمودند: پس برای چه کلاس تفسیر باز کردهای؟ جاهل که نمیتواند تفسیر قرآن بگوید! ابوحنیفه گفت: پس منظور از «مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ» و «مَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا» چیست؟ فرمودند: ما «مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ» هستیم و هرکس با ما باشد، «كَانَ آمِنًا». در حدیث قدسی داریم: «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی».[5] این معنای آیه است. برای همین است که پیغمبر(ص) اصرار بر اهلبیت(علیهمالسلام) دارند که تنها بهسراغ قرآن رفتن، گمراهی و انحراف میآورد.
ج) انسانهای بزرگ
یک ملاک و مایهٔ دیگر شناخت دین واقعی، انسانهای بزرگی هستند که پروردگار عالم منش، دین و اخلاق آنها را در قرآن امضا کرده است یا ائمه(علیهمالسلام) آنها را معرفی کردهاند؛ مثل عبداللهبنیعفور که آدم وقتی شرح حال عبدالله را میخواند، اگر عالم به امامت و نبوت نباشد، فکر میکند که عبداللهبنیعفور یک امام معصوم است. اگر آدم امام معصوم را نشناسد و شرح حال صفوانبنیحیی را بخواند، فکر میکند که او یا پیغمبر است یا امام. اینها ملاک دین و اسلام خدا هستند.
ابراهیم(ع)، ملاک انسانی دینشناسی
سه تا آیه از آیات پایانی سورهٔ نحل، بدون معنیکردن بخوانم و رد بشوم. این ملاک انسانی دینشناسی است:
الف) اهل عبادت خدا در کمال فروتنی
«إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً»[6] ابراهیم با همهٔ وجودش برای شما سرمشق است. او با کمال فروتنی، اهل عبادت فقط برای خدا بود.
ب) قرارداشتن در راه درست
«وَ لَمْ یکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»[7] و در راه راست قرار داشت؛ نه انحراف به این و آن و نه به جادهها داشت. راهش راه خدا بود.
ج) هزینهٔ نعمتها در امور مثبت
«شَاکِراً لِأَنْعُمِهِ»[8] بندهای بود که هیچ نعمتی را هزینهٔ کمترین گناه نکرد. این معنی «شَاکِراً لِأَنْعُمِهِ» است. معنیاش این نیست که اگر یک ناهار یا یک شام میخورد، میگفت «الحمد لله رب العالمین»؛ شکر ابراهیم(ع) اینگونه نبود، بلکه «شَاکِراً لِأَنْعُمِهِ» تمام نعمتها را هزینهٔ امور مثبت کرد.
د) انتخاب ابراهیم بهعنوان بندهٔ خالص
«اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[9] او را بهعنوان یک بندهٔ خالص جامع انتخاب کردم و گفتم ابراهیم برای من است.
فراوانی بریدگان از خدا و پیوندخوردگان با شیطان
اگر ابراهیم(ع) یکذره کم داشت، خداوند نمیگفت برای من است. هشتمیلیارد جمعیت روی کرهٔ زمین هست، همه که مثل شما نیستند، نوددرصد این هشتمیلیارد برای شیطان و بردهٔ ابلیس، کافران و طاغوتیان هستند. ابلیس آنها را برای خودش انتخاب کرده است. از این هشت میلیارد، بالای 99 درصدشان سرمایهٔ شیطان هستند؛ «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکُورُ»[10] اما کسانی که مال من هستند، کم هستند.
ما اصلاً آمار جمعیت مسلمانهای زمان ابیعبدالله(ع) را نداریم. در کشور اسلامی روزگار ابیعبدالله(ع) که یک بخشش آسیا بود، یکطرفِ کشور آفریقا قرار داشت و یک طرف کشور هم دریای عمان، ما آمار جمعیت را نداریم؛ اما 72 نفر برای خدا بودند و بقیه طبق فرمودهٔ ابیعبدالله(ع) وقتی در راه میآمدند، «ألا وَ إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ»[11] از خدا بریدهاند و به شیطان وصل هستند. امام باقر(ع) میفرمایند: یاران حقیقی پدرم امیرالمؤمنین در جنگ صفین به چهل نفر نمیرسید. باز امام حسین(ع) خیلی شانس داشته که 72 نفر داشته است!
بعد ازحادثهٔ کربلا، شخصی در کوچههای مدینه به زینالعابدین(ع) گفت: «كَيْفَ اَصْبَحْتَ»[12] یابن رسولالله، حالتان چطور است؟ فرمودند: «اَصْبَحْنا خائِفينَ بِرَسُولِ اللّهِ وَ اَصْبَحَ جَميعُ اَهْلِ الاِسْلامِ آمِنينَ بِهِ» حال ما این است که در این شهر میترسیم بگوییم ما بچههای پیغمبر هستیم و باید نسبتمان با پیغمبر را پنهان نگه داریم. زینالعابدین(ع) در یک روایت دیگر هم فرمودند: از مدینه تا مکه که حدود هشتاد فرسخ است، اگر راست و چپ جاده را بگردید، بیست تا شیعه پیدا نمیکنید!
همه که مثل شما انتخاب درست ندارند. خیلیها الآن زیر بار ائمهٔ کفر هستند. جملهٔ «ائمهٔ کفر» در سورهٔ توبه است. اما شما به امام هدایت پیوند خوردهاید؛ آنهم امام هدایتی چون ابیعبدالله(ع). دلتان، روحتان و جانتان پیوند دارد و من فکر نمیکنم، اصلاً باورم نمیشود که یکی از ما چه ایران و چه عراق، در حرم دروغ بگوییم! وقتی میگوییم «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي یٰا أبَا عَبْدِاللّٰه»، دروغ میگوییم؟ یعنی جلوی امام حیّ زندهٔ حاضر که صدایمان را میشنود، دروغ میگوییم؟ به خدا، ما اهل دروغ نیستیم! خودش میداند که اگر ما آن روز بودیم و صدای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی»[13] را میشنیدیم، حتماً به یاریاش میرفتیم.
اسلام حقیقی، تجلی قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)
«اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[14] ابراهیم کسی است که من او را در راه اسلام قرار دادم. اسلام خدا اسلام ابراهیم(ع)، اسلام موسی(ع)، اسلام نوح(ع)، اسلام عیسی(ع)، اسلام پیغمبر(ص)، اسلام امیرالمؤمنین(ع) و اسلام فاطمهٔ زهرا(س) است. این اسلام که تجلی قرآن و اهلبیت است، اسلام واقعی است؛ بقیه فقط مارک اسلام رویشان است، ولی باطناً کفر، یعنی در کمال ناسپاسی هستند. کفری که میگویم، نه بهمعنی منکر خدا بودن باشد. امام صادق(ع) پنج معنا برای کفر آوردهاند که در «اصول کافی» است. کفر اینها بهمعنای ناسپاسی کامل است. یکی از ائمهٔ جمعهشان در یکی از شهرهای مهم ایران به من گفت: ما از شما آخوندهای شیعه سخت گلهمند هستیم. گفتم: گلهمندی شما برای چیست؟ گفت: شما در سخنرانیها و نوشتههایتان، به معاویه احترام نمیکنید و توهین میکنید. ما گلهمند هستیم! آیا این جابهجایی کفر نیست که علی(ع) را کنار بزنی و معاویه را انتخاب کنی؟ آیا این جابهجایی کفر و کمال ناسپاسی نیست؟ اگر ناسپاسی نیست، پس چیست؟ گفتم: آقای عالم و روحانی، اجازه بدهید که من همین جا دست به جانب پروردگار بلند کنم و واقعاً از عمق قلب به شما دعا بکنم. گفت: دعا کن؛ دعا خیلی عالی است! گفتم: خدایا! به عزت و جلالت، این آخوند غیرشیعه را با معاویه محشور کن. خودش گفت: الهی آمین.
این کفر و تاریکی و ظلمت نیست؟ این دین ساختگی نیست؟ با این اصرار ائمه(علیهمالسلام) و پیغمبر(ص) بر اینکه دین قرآن و اهلبیت است، دیگر جا ندارد که ما وسوسهها، سفسطهها و دروغپردازیها را قبول کنیم و آرام بپذیریم که دست از قرآن و اهلبیت، ابراهیم، موسی و عیسی برداریم و جای دیگری برویم! من اگر با قیچی قطعهقطعهام بکنند، از قرآن و اهلبیت دست برنمیدارم؛ چون عین همین چراغ روشن، برایم روشن است که حق با قرآن و اهلبیت است و یقیناً بقیهٔ آن باطل است. این برایم ثابت شده است؛ البته نه از کتابخواندنِ تنها، بلکه من با سران یهودیت، مسیحیت، لائیک و حتی خود واتیکان در ایتالیا بحثها کردهام، همه هم از نوار پیاده و چاپ شده. به جان ابیعبدالله(ع)، یک نفر از سران مذاهب گوناگون یک حرف نداشتند که حق باشد و من قبول بکنم. آنها حتی گردنشان هم در برابر حرفهای من کج بود و جوابی نداشتند.
سرانجام دینداری ابراهیم(ع) در دنیا و آخرت
این نتیجهٔ دین برای ابراهیم(ع) است: «وَ آتَینَاهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً»[15] هرچه خوبی در این دنیا بوده، به ابراهیم دادهام. «وَ إِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» همهٔ شما به آخرت میآیید و میبینید که من چه مقامی به ابراهیم دادهام؛ من او را در گروه صالحین قرار میدهم. برای اینکه بدانید صالحین چه کسانی هستند، باید ما مصداق داشته باشیم. شما در زیارت قمربنیهاشم(ع) میخوانید: «اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ»؛ یعنی ابراهیم(ع) و قمربنیهاشم(ع) در قیامت کنار هم هستند. خدا کنار هم قرارشان داده است.
دو گریه در اوج ارزش
یک مسئلهٔ مهم هم که جزء دین خداست، فرع و سایه نیست و اگر این جزء را از دین خدا بردارید، دین خدا معیوب و ناقص میشود و کم میآورد، گریهکردن است. مسئلهای که جزء دین است، گریهکردن است. ما دو تا گریهٔ در اوج ارزش داریم:
الف) گریهٔ برای خدا
یکی گریه برای خداست؛ حالا یا از ترس عذاب خدا یا یکخرده بالاتر، از وحشت از عظمت خدا و یا از عشق به خدا. همهٔ ما میدانیم که عاشق اهل گریه است، ولو دچار عشق مجازی باشد. وقتی گرفتار فراق معشوق میشود، گریه میکند؛ حالا گریهاش اصلاً ارزش ندارد، آن گردن خودش است. گریه برای محبوبِ مثبت که از دست نمیرود، خاموش نمیشود، عمرش تمام نمیشود و عاشق را هم رها نمیکند، یک عبادت دینی و الهی است.
گریهٔ برای خدا «مِنَ الْخَوفِ وَ مِنَ الْخَشیَة و مِنَ العِشْقِ وَ الْمَحَبّة» است. این گریهٔ آخر را شعیب پیغمبر، پدرزن موسی(ع) خیلی پرقدرت داشت. ایشان اینقدر گریه کرد که چشمش نابینا شد. خدا چشمش را برگرداند و او دوباره گریه کرد. نمیدانم چندوقت طول میکشید که کور میشد. بار سوم گریه کرد و نابینا شد. خدا بیناییاش را به او داد. هنوز شروع به گریهٔ بار چهارم نکرده بود که خطاب رسید: شعیب! نه از بهشتت کم میگذارم و نه اصلاً میگذارم که در قیامت، یک نخ لباست حرارت دوزخ را بچشد. چرا گریه میکنی؟ شعیب گفت: من عاشق تو هستم و نمیتوانم گریه نکنم.
گریهٔ برای خدا از ارزش بینهایتی برخوردار است. این گریه جزء دین است. من این مطلب را گاهی در دعای کمیل گفتهام و شاید شبهای جمعهٔ ماه رمضان در ترجمهٔ این جملهٔ کمیل «وَ بِرَحْمَتِكَ اَخْفَيْتَهُ» شنیدهاید؛ امیرالمؤمنین(ع) این را میگویند: خدایا! بندهات قصد کرد که گناهی در خلوت مرتکب بشود. اینقدر این بندهات را دوست داشتی و آبرو پیش تو داشت که به «وَ إِنَّ عَلَیکُمْ لَحَافِظِینَ × کِرَاماً کَاتِبِینَ × یعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»[16] گفتهای بندهٔ من یک کار خصوصی دارد، تنهایش بگذارید. من نمیخواهم پیش او باشید. این مسئله حتماً برای همهٔ ما اتفاق افتاده است که در خلوت کار بدی کردهایم، اما کرامالکاتبین نبودهاند که بنویسند. گاهی هم خدا برای خوبی به ما خلوت میدهد؛ یعنی نمیخواهم پیش بندهام باشید. کار خصوصی دارد! قیامت است و پرونده را رسیدگی میکنند. پرونده میل به دوزخ دارد. فرشتگان به صاحب پرونده میگویند: این جادهٔ دوزخ است، مقاومت هم نکن و برو! و الّا میدانی که خدا دستور میدهد «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ × ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ»[17] تو را بگیریم، به زنجیر ببندیم و بهسمت جهنم بکشیم.
چقدر ادب خوب است؛ آنهم در قیامت! این شخص هم سرش را پایین میاندازد و راه میافتد. خطاب میرسد: او را برگردانید. بین من و او یک وزنهٔ سنگین هست که اگر آن را در ترازوی اعمالش بگذارید، بر تمام گناهانش سنگینی میکند. فرشتگان میگویند: خدایا! ما که در پروندهاش چیزی ندیدیم. خطاب میرسد: شما در دنیا ندیدید؛ بین من و اوست. یک نصفه شب خوابش نمیبرد، با گردن کج به من گفت: من گنهکارم. یک قطره اشک هم از چشمش آمد. پیغمبر(ص) میگویند که این یک قطرهٔ اشک (روایت در کتاب «توحید» شیخ صدوق است که در عصر غیبت صغری نوشته شده) هموزنی در عالم ندارد. این یک گریه که جزء دین است. خدا این نعمت گریه را مُفت به ما داده است. خدایا! از ما نگیر.
ب) گریهٔ بر ابیعبدالله(ع)
گریهٔ دوم که در اوج ارزش است، گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) است. حالا ببینیم که نگاه ائمه به این گریه چیست؟ ائمهٔ ما در کتاب شریف «کاملالزیارات» کتاب کمنظیر، عالی و مستند قطعی میگویند: گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) در بین کارهایی که شما را مقرب به خدا میکند (نماز، روزه، انفاق، اخلاق، عمل و ایمان؛ هرچه شما را به خدا مقرب میکند)، از تمام وسایل مقربکننده، برتر و افضلالقُرُبات است.
کیمیایی است عجب تعزیهداری حسین
که نباید ز کسی منت اکسیر کشید
کیمیا یک مادهٔ تغییردهنده در شیمی بوده است. مس را روکش طلا و نقره میکردند و اسمش را کیمیا، یعنی تبدیلکننده میگفتند. این شعر برای قدیمیهاست؛ بارکالله به هرکس که گفته! خدا به زبانت گذاشته است.
کیمیایی است عجب تعزیهداری حسین
که نباید ز کسی منت اکسیر کشید
همهٔ هستی در بند محبت ابیعبدالله(ع)
یک روضهخوان خوب و بااخلاص به نام شیخ امیر محمدی که مردم پای منبرش خیلی خوب گریه میکردند، در شرح حال نوشته است: در اصفهان، یک شب جمعهای یک ساعت بعد از نیمه شب بلند شدم و به تخته فولاد رفتم تا در دعای کمیل دعای کمیلخوانهای خیلی مهم شرکت بکنم. به تکیهای رسیدم که مرحوم آیتالله العظمی (واقعاً آیتاللهالعظمی) سید محمدباقر دُرچهای دفن بود. این سید محمدباقر پرورشدهندهٔ بالای صد تا مرجع بود که من دو سه نفرشان را اسم میبرم:
آیتاللهالعظمی بروجردی، آیتاللهالعظمی سید جمالالدین گلپایگانی و آیتاللهالعظمی شیخ مرتضای طالقانی. صدتا آیتاللهالعظمی از درس ایشان درآمدند که از نَفَس این مَرد، هر کدام غیر از مرجعیت، از اولیای خدا هم بودند.
ایشان میگوید: وقتی به تکیه رسیدم، مردم خواب بودند و یک ساعت به شروع دعای کمیل مانده بود. گلیمها همه تا کرده بود و من روی یکی از این گلیمهای تاکرده نشستم و منتظر بودم که یواشیواش بیدار بشوند، گلیمها را پهن کنند و دعا شروع بشود. ناگهان چشمم به قبر سید محمدباقر افتاد و گفتم: تو بهیقین پیش پروردگار آبرومندی. من یک روضهخوان هستم و انگشت کوچک تو هم نمیشوم؛ «اَلْمُؤمِنُ حَيٌّ عِنْدَ اللَّهِ مَرْزُوقٌ» اما اگر ممکن است، به من از برزخ خودت یک خبر بده؛ حالا به هر شکلی که میشود.
در حال خودم بودم که چشمم گرم شد و خوابم برد. در خواب دیدم جمعیت بسیار قابلتوجهی وجود دارد که عدهای ایستادهاند و عدهای از آنها هم نشستهاند. آیتاللهالعظمی دُرچهای هم با لباس سفید بین این جمعیت است. کامل برگشت و به من گفت: شیخ امیر، جلو بیا! در عالم رؤیا بلند شدم و آمدم و زانو زدم. به من گفت: از برزخ خبر میخواهی؟ گفتم: بله.
این مطلب برای قیامت نیست و میفهمم چه میگویم؛ کار برای قبل از قیامت است. من برای این مسئله تا دلتان بخواهد، تأیید در روایات دارم. من اهل نقلکردن خواب نیستم، مگر اینکه خواب با قرآن و روایات وفق بدهد.
ایشان گفت: در دنیا که بودم، هر قدمی که برای ابیعبدالله(ع) برداشتم و هر کار خیری که برای ابیعبدالله(ع) انجام دادم، اینجا در برزخ پای من حساب میکنند. این برای برزخ است، قیامتش بماند! آنجا چیز دیگری است. بعد به من گفت: شیخ امیر! تا وقتی ملکالموت میآید که تو را بیاورد، هرگز هرگز از حسین(ع)، راه حسین(ع) و در خانهٔ حسین(ع) دستبرندار. اینجا بیایی، میبینی که همهاش حسین(ع) است.
بار گشایید شهیدان عشق
کعبه همینجاست در ایمان عشق
هر که زده جرعهٔ جام بلا
بارگشاید به صف کربلا
رونق دِیر و حرم از کربلاست
جلوهٔ باغ ارم از کربلاست
طوفگه عرش برین کربلاست
مَهبط جبرئیل امین کربلاست
کربوبلا درس وفا میدهد
تربت عشق است و شفا میدهد
کلام آخر؛ پذیرایی عجیب از مهمانان کربلا
امیرالمؤمنین(ع) روی زین اسب خواب بودند. اسب به کربلا رسید و امام هنوز بیدار نشده بودند. یکمرتبه روی زین از خواب بیدار شدند. ابنعباس نزدیکشان بود و دید که امیرالمؤمنین(ع) مثل مادر جوانمرده گریه میکند. گریه جزء دین است و علی(ع) گریه میکردند. اگر گریه جزء دین نبود، علی(ع) یک دفعه هم گریه نمیکردند و میگفتند من کاری خارج از دین نمیکنم. علی(ع) میدانند که گریه برای ابیعبدالله(ع) چقدر ثواب دارد! زهرا(س) هم میدانستند که چقدر گریهٔ برای حسین(ع) ثواب دارد.
ابنعباس گفت: علی جان! خدا چشمت را نگریاند. چرا گریه میکنی؟ فرمودند: الآن خواب بودم و در خواب دیدم که این منطقه یک دریای خون است. یک نفر از لابهلای این دریای خون با تُن صدای مخصوصی میگوید: «هَل مِن ناصر یَنصُرُنى وَ هَلْ مِنْ مُعِینٍ یُعینُنی؟». خاک بر دهان من! علی(ع) گفت، من چرا بگویم؟ «هَلْ مِنْ ذَابٍّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله؟».[18] ابنعباس! دیدم که این آدم خیلی مظلوم و غریب است، با خودم گفتم پیاده شوم و به او یاری بدهم. وقتی آمدم، دیدم حسین خودم است!
چه کربلاست امروز، چه پُربلاست امروز
سر حسین مظلوم از تن جداست امروز[19]
وقتی زینب(س) پرسید که حسین جان، اینجا کجاست؟ فرمودند: خواهر! اینجا آخرین منزل ماست. خواهر گفت: حسین جان، نمیشود برگردیم؟ فرمودند: نه عزیزدلم، نمیشود. خواهر گفت: حسین جان، تمام غمهای عالم به دلم نشسته است! اینجا کجاست! چه ورود سختی! هزار نفر این 72 نفر را پیاده کردند. از مکه بچههای کوچک و دخترها شنیده بودند که به مهمانی میرویم. حالا این بچهها به هم میگفتند که مگر مهمان را با تیر و نیزه استقبال میکنند؟ این چه نوع مهمانیای است که با بستن آب بر روی آنها پذیرایی کردند؟! ما شیعه هستیم و گوش ما باز است.
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا[20]
آمدن خیلی سختی بود و نُه روز بعد هم، رفتنشان خیلی سختتر از آمدنشان بود! خیلی سختتر بود! زینب(س) و امکلثوم(س) این زنها و بچهها را سوار کردند و فقط دو تا خواهر ماندند. زینب(س) زیر بغل خواهر را گرفت و سوارش کرد. زنها و بچهها نگاه میکنند. دشمن هم نگاه میکند. زینب(س) متحیر ایستاده است! ای کسی که در مدینه برای سوارشدن من رکاب گرفتی؛ خواهرت دارد میرود. شما کجایید؟ عباس کجایی؟ اکبر کجایی؟ قاسم کجایی؟ به جای سوارشدن، دیدند که به میان گودال دوید و گلوی بریده را بغل گرفت.
[1]. سورهٔ انسان، آیهٔ 3.
[2]. همان.
[3]. سورهٔ بلد، آیهٔ 10.
[4]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 97.
[5]. شواهدالتنزیل، ج1، ص170؛ عیون أخبارالرضا(ع)، ج۲، ص۱۳۶.
[6]. سورهٔ نحل، آیهٔ 120.
[7]. همان.
[8]. سورهٔ نحل، آیهٔ 121.
[9]. همان.
[10]. سورهٔ سبأ، آیهٔ 13.
[11]. انسابالأشراف، ج3، ص171؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۳.
[12]. بحارالأنوار، ج78، ص159.
[13]. این جمله، نقل به معناست و بهشکل مذکور در کتابهای تاریخی نیامده؛ ولی منابع مربوط به واقعهٔ کربلا، عباراتی شبیه به آن و با همین مضمون را نقل کردهاند. بنا به نقل وقایعنگاران عاشورا، وقتی یاران امام حسین(ع) شهید شدند و ایشان تنها ماندند، این جملات را بر زبان راندند: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا» (لهوف، ص116).
[14]. سورهٔ نحل، آیهٔ 121.
[15]. سورهٔ نحل، آیهٔ 122.
[16]. سورهٔ انفطار، آیات 10-12.
[17]. سورهٔ حاقه، آیات 30 و 31.
[18]. لهوف، ص116.
[19]. شعر از سلیمی تونی.
[20]. شعر از محتشم کاشانی.