جلسه هفتم؛ جمعه (14-5-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- خطاب حضوری و عاشقانۀ پروردگار به بندگان
- جریان هدایت پروردگار از زمان آدم(ع) تا روز قیامت
- سقیفه، خاستگاه نخستین اسلام زمینی
- توضیح قرآن برعهدۀ اهلبیت(علیهمالسلام)
- مصادیق حسنۀ دنیا و آخرت در منابع روایی
- جلوۀ تام امیرالمؤمنین(ع) در ظرف وجود ائمه(علیهمالسلام)
- عشق اهلبیت به شیعیان حقیقی
- روایتی بینظیر از رسول اکرم(ص)
- حکایتی شنیدنی از اثر غبار راه کربلا بر آتش جهنم
- وزش بوی بهشت از کربلای ابیعبدالله(ع)
- کلام آخر؛ «شِیعَتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فَاذْکُرونی»
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
خطاب حضوری و عاشقانۀ پروردگار به بندگان
یقیناً از باب لطف، عشق، محبت و مهرورزی وجود مقدس حضرت حق است که به همهٔ بندگانش، چه مرد و چه زن، خطاب حضوری کرده است. خطاب حضوری غیر از خطاب غایبانه است؛ این خطاب حضوری است که خداوند میفرماید: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً»[1] کل شما در کرهٔ زمین، سر سفرهٔ من قرار بگیرید! «فَإِمَّا یأْتِینَّکُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَای»[2] از سوی خود من برای شما دین و هدایت و راهنمایی میآید؛ برای من فرقی نمیکند که هر کسی از این دین و راهنمایی و هدایت من پیروی کند. «فَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاَ هُمْ یحْزَنُونَ»[3] من جنس ترس و اندوه و غصهٔ منفی را از او برمیدارم تا هم در امنیت کامل زندگی بکند و هم بدون اندوه زندگی کند.
متأسفانه فعلاً که کرهٔ زمین با جمعیتش اینگونه نیست. اگر به کلام محبوب ازل و ابد گوش میدادند، کل مردم در امنیت زندگی میکردند و عمرشان را بدون اندوه و غصه میگذراندند. دربارهٔ آمدن امام عصر(عج) هم در قرآن میگوید: «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»[4] درحالیکه خودتان جهان را پر از ترس کردید، من بعد از این ترس، با دست ولیاللهالأعظم یک امنیت کامل برای شما ایجاد میکنم.
جریان هدایت پروردگار از زمان آدم(ع) تا روز قیامت
این هدایت، ارائهٔ دین، اسلام و صراط مستقیم از چه زمان ارائه شده است. از زمانی که آدم(ع) با همسرش زندگی را در دنیا شروع کردند. این جریان هدایت او و اسلام و دین او هم ادامه دارد تا وقتی که در صور دمیده شده و پروندهٔ تکلیف و مسئولیت بسته شود.
این آیهٔ شریفه هیچ توضیحی ندارد و فقط میگوید که اسلام من، هدایت من و دین من از سوی من برای شما میآید. این اسلام و صراط مستقیمی که در علم پروردگار است، از کجا باید یافت که این اسلام همان اسلام خداوند است؟ همان اسلامی که بهصورت تکوین بر همهٔ هستی حاکم است و به صورت تشریع هم برای ما آمده. چون ما اسلام اختراعی و ساختگی هم بنا به غیبگویی پیغمبر(ص)، 72 تا داریم که از هرکدام از اینها هم چند تا اسلام به اسم «اسلام» منشعب شده. آن اسلام حقیقی و واقعی، نه اسلام زمینی و اختراعی.
سقیفه، خاستگاه نخستین اسلام زمینی
اولین اسلام اختراعی و زمینی در سقیفه اختراع شد. من در سه کتاب بسیار مهم غیرشیعه دیدهام؛ آنچه دیدهام، بیست روز هم نمیشود! یکی از آن سه تا کتاب، «تفسیر نهجالبلاغهٔ» ابن ابیالحدید معتزلی است. ایشان شیعه نیست، ولی آدم باسوادی است. از «نهجالبلاغه» خیلی خوشش میآمد و برای همین هم تفسیر کرد. به چاپ زمان ما، بیست جلد شده و خیلی هم زحمت کشیده است.
در این تفسیر نقل میکند که فرزند بزرگ دومی میگوید: من کنار بستر پدرم بودم که منتهی به مرگش هم شد، به او گفتم: پدر! این چینشی که برای بعد از خودت کردی و شورایی از طلحه، زبیر، عبدالرحمنبنعوف، عثمان و علیبنابیطالب تشکیل دادی؛ سه روز هم مهلت دادی که بعد از خودت، این شورا کسی را بهعنوان حاکم امت معرفی کند. طرح بهگونهای است که نوبت به علیبنابیطالب نخواهد رسید و علی در این شورا رأی نخواهد آورد. تو یا امروز میمیری یا فردا؛ چرا این کار را کردی؟!
خوب دقت میکنید؟ میخواهم امروز بیشتر از هر روز ثابت کنم که اسلام الهی را از کجا باید گرفت. این اقرار دشمن ذاتی و واقعی است که ناقلش هم، معروفترین دانشمند غیرشیعه است.
این دومی به پسرش گفت: برای اینکه اگر علی رأی بیاورد و بعد از من حاکم امت بشود، «يَسلُكُ بكُمُ الطّريقَ المستقيمَ»[5] تمام مرد و زن را وارد اسلام خدا میکند. به پدرم گفتم: این کار را بکند و کل مرد و زن را در صراطالله، طریقالله و اسلام نازلشده بیاورد؛ تو که داری میمیری، چه ضرری برای تو دارد؟ گفت: پسرم! «لِأنّی اَنْفُرُوا مِنهُ حَیّاً و مَیّتاً»[6] من از زمانی که علیبنابیطالب دوازدهسیزده سال داشت تا حالا که دارم میمیرم، بهشدت از او متنفرم. یقین بدان که بعد از مردنم هم، این نفرت را دارم!
این یعنی من تا ابد، با این آدم خوب نمیشوم! اسلام زمینی از سقیفه ساخته شد. بعد به دست بنیامیه افتاد و بعد دست بنیعباس. بعد از اینها هم دست سلجوقیان و خوارزمشاهیان افتاد. بعد هم، مغول صد سال بر این مملکت حاکم شد. بعد به دست تیموریان افتاد و بعد از آنها هم در دست عثمانیهای منطقهٔ آسیا افتاد که بسیاری از کشورها دستشان بود؛ عراق و عربستان تا اتریش را گرفته بودند. نفرات اسلام الهی اندک بود. امام هشتم میفرمایند: بعد از رحلت پیغمبر(ص)، مسلمانان متدین به اسلام الهی، فقط دوازده نفر بودند. سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، ابورافع و ابوالهیثمبنتیهان ازجملهٔ آنهاست. به این دوازده نفر، بعداً اضافه شد و اویس قرنی، مالکاشتر، رشید هَجَری، حجربنعدی و عمروبنحمق خزاعی (پیغمبر(ص) عاشقش بود) آمدند. یکخرده جلوتر آمد و نهایتاً اوج جمعیت وابستهٔ به اسلام الهی 72 نفر شد که همه را قطعهقطعه کردند تا دوباره جریان پیدا نکند و خاموش بشود. اینگونه حاکم بر مردم، اسلام اموی بشود.
این 72 نفر که شهید شدند و باقیماندهشان 84 زن و دختر و فقط یک باقیماندهٔ مرد داشتند که وجود مبارک زینالعابدین(ع) بود. در واقع، از بعد از رحلت پیغمبر(ص)، کمتر از یازده نفر اسلام واقعی را داشتند. شما نمیدانید که زینالعابدین(ع) چهل سال چه جانی کَندند تا اسلام نازلشده بماند. با چه تعدادی؟ اندک! اوج اسلام الهی در مردم، زمان امام صادق(ع) بود. کلینی در «اصول کافی» نقل میکند که حضرت به سدیر صیرفی فرمودند: کل کسانی که در این روزگار به اسلام خدا متدین هستند، کمتر از شانزده نفر است.
ما با مسلمان واقعی بودنمان و شدنمان، دین خدا را باید از غربت نجات بدهیم. ما باید دندان روی جگر بگذاریم و خیلی از گناهان را ترک کنیم. ما باید خیلی قوی بشویم که وسوسهها، خناسگریها، تردیدها و شکها در ما اثر نکند. خودمان به کمکردن غربت اسلام کمک بکنیم! پیغمبر(ص) فرمودند: «إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِيبا و سَيَعُودُ غَريباً كما بَدأ»[7] در زمان من که اسلام در غربت بود و بعد از من هم اسلام به غربت کشیده میشود. پس این دو میلیارد مسلمان چه میگویند؟ اسلام اینها اسلام بنیامیه و بنیعباس است. چه میگویند!
توضیح قرآن برعهدۀ اهلبیت(علیهمالسلام)
از کجا باید اسلام واقعی را گرفت؟ از دو منبع قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام). چرا اهلبیت؟ برای اینکه عنوان قرآن قانون اساسی اسلام خداست و این قانون اساسی تفسیر و شرح و بیان میخواهد. بیان این قانون اساسی، کار اسلام سقیفه، اموی، عباسی، وهابی، قادیانی، داعش، القاعده و خانقاه نیست. در حقیقت، توضیح قرآن، کار اهلبیت است. حالا برای نمونه، من یک آیه از قرآن میخوانم و توضیحش را به خود شما واگذار میکنم. اگر نتوانستید، به چه کسی میخواهید مراجعه بکنید که این آیه را برایتان توضیح بدهد. به کسانی که اسلامی الهی را ندارند؟ به تکتک آن دو میلیارد، آخوندها و ملاهای این دو میلیارد، ملاهای عربستان و امارات و دیگر کشورهای اهلسنت! از چه کسی میخواهید که توضیحش را بدهد؟
آیه در سورهٔ بقره است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ».[8] دو تا «حسنه» در آیه هست که هیچکدام هم «الف» و «لام» ندارد تا لااقل منِ طلبه با «الف» و «لام» آن بفهمم منظور از حسنهای که خدا میگوید، چیست؟ «الف» و «لام» معرفه ندارد و کلمه نکره است؛ یعنی بدون «الف» و «لام» است. این حسنه چیست؟ شما میدانید؟ من میدانم؟ مراجع و دانشمندان ما میدانند؟ بهخدا! هیچکدام نمیدانیم؛ مگر اینکه به اهلبیت مراجعه کنیم و آنها برای ما توضیح بدهند منظور از این حسنهٔ بدون «الف» و «لام» در آیه که عام است، چیست؟
مصادیق حسنۀ دنیا و آخرت در منابع روایی
من از اهلبیت دو تا روایت برایتان بگویم؛ آدم از حرفهای اهلبیت(علیهمالسلام) حظ میکند، لذت میبرد و مست میکند. امام صادق(ع) میفرمایند: «رِضْوَانُ اَللَّهِ وَ اَلْجَنَّةُ فِي الآخِرَةِ»[9]حَسنهٔ آخرت «رضوانالله» است. رضوانالله همان بهشت است؟ خیر؛ چون با «واو» عاطفه میگوید «رِضْوَانُ اَللَّهِ وَ اَلْجَنَّةُ». این دو تا چیز در آخرت است: رضوانالله و جنت. یک آخوند شیعه مثل ملاصدرا، این رضوانالله را اینقدر عالی توضیح داده و میگوید: رضوانالله با بهشت قابلمقایسه نیست! در واقع، لذتی که مردم قیامت، همان عباد مؤمن خدا از رضوانالله میبرند، قابلمقایسه با لذتشان از هشت بهشت نیست. ظرف این رضوانالله، آخرت و بهشت است.
اما حسنهٔ در دنیا چیست؟ «وَ السَّعَةُ فِي الْمَعِيشَةِ» اینکه آدم از حلال خدا بهاندازهای کسب بکند که گشایش در زندگیاش باشد و معیشت خوبی برای او باشد. این یک حسنهٔ دنیاست. «وَ حُسْنُ اَلْخُلُقِ فِي اَلدُّنْيَا» اینکه آدم در دنیا حسود، متکبر، ریاکار، منافق، مغرور و بخیل نباشد. به جای این زبالههای شیطانی، نرمخو، بامحبت، باعاطفه، کریم، جواد، سخی و دستودلباز باشد.
به حضرت میگوییم: یابن رسولالله! آیات قرآن خیلی گسترده است؟ حسنهای که در این آیه دو بار آمده، همین چهار چیزی است که فرمودهاید؟ حضرت میفرمایند: خیر؛ چون «الف» و «لام» ندارد، عمومیت دارد. اهلبیت(علیهمالسلام) این را میگویند: معنای «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ» این است که خدایا! به من محبت و لطف کن، در این دنیا و آخرت، دست منِ گدای محتاج را در دست امیرالمؤمنین(ع) بگذار. این حسنهٔ دنیا و حسنهٔ آخرت است.
جلوۀ تام امیرالمؤمنین(ع) در ظرف وجود ائمه(علیهمالسلام)
چقدر زیبا و باحال تفسیر کردهاند! حسنهٔ دنیا، علی(ع) است؛ حسنهٔ آخرت هم علی(ع) است. پس یازده امام دیگر چه؟ اینها حسنهٔ دنیا و آخرت نیستند؟ علی(ع) در ظرف وجود آن یازده نفرِ دیگر جلوهٔ تام کرده و آنها یازده علی(ع)، هموزن علی(ع) با اسمهای مختلف هستند. یازده علیِ کامل با اسمهای مختلف هستند. حسن(ع)، حسین(ع)، زینالعابدین(ع) تا امام عصر(عج)، همه علی(ع) هستند. یک خورشید، یک نور و یک حقیقت هستند؛ اما در دوازده چراغ. البته چراغ اولی یک امتیاز به یازده نفر دیگر دارد که آنها این امتیاز را ندارند! آن امتیاز هم این است که آن اولی پدر اینهاست.
حسن و حسین(علیهماالسلام) سهچهارساله بودند. روزی وقتی روی دوش پیغمبر(ص) از خانه به مسجد میآمدند، حضرت این جمله را به آنها میگفتند: «أبوهُما أفْضَل مِنْهُما»[10] وزن علی از حسن سنگینتر است. وزن علی از حسین سنگینتر است. فضیلت در پدربودنش است و گذشتهٔ از پدربودن، وزن تکتک این یازده امام با وزن امیرالمؤمنین(ع) یکی است.
من کیام؟ لیلی، و لیلی کیست؟ من
ما یکی روحیم اندر دو بدن[11]
به خدا! برای همهٔ این حرفهایم دلیل دارم و بیخودی نمیگویم. وقتی ابیعبدالله(ع) میخواستند در لحظات آخر بروند و زینب کبری(س) میدانستند که دیگر برنمیگردند، با گریه گفتند: حسین من! امروز (روز دهم محرم سال 61) جدّم از دستم میرود؛ امروز مادرم فاطمه(س) از دستم میرود؛ امروز پدرم علی(ع) از دستم میرود؛ امروز برادرم حسن(ع) از دستم میرود؛ یعنی حسین من! من وقتی به تو نگاه میکنم، تو پیغمبر(ص)، علی(ع)، زهرا(س) و حسن(ع) هستی.
من کیام؟ لیلی، و لیلی کیست؟ من
ما یکی روحیم اندر دو بدن
باز هم دلیل دارم! اگر طول نکشد و خسته نشوید، میگویم. پیغمبر(ص) میفرمایند: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»[12] حسین من است و من هم حسینم. او من است و من او هستم. باز هم میخواهید؟
چهارده نفر آنها یک حقیقیت با بدنها و زمانهای مختلف هستند. دین خدا را باید از اینها و قرآن گرفت. خوشبهحال شما! واقعاً خوشبهحال شما! اینکه میگویم خوشبهحال شما، در روایات ما هست. ائمه(علیهمالسلام) در روایاتمان میگویند: «طوبَي لَكُمْ» خوشبهحال شما. چرا خوشبهحال شما؟ چون خداوند متعال شما را هم به قرآن و هم اهلبیت هدایت کرده است. من یک بار دیگر هم در این جلسه از خدا پرسیدم و گفتم: خدایا! روایاتمان، حتی روایات «کافی» و دعاهای ما، مثل دعای جامعهٔ کبیره میگویند که قبل از خلقت عالم، شما چهارده نفر نور آویختهٔ به عرشالله بودید. چقدر عظمت دارید، نمیدانیم!
حالا اگر بخواهیم قلب یکی یکی آنها را هم بررسی کنیم، اصلاً سر به دیوانگی میکشیم. غیرشیعه و بزرگان اهلسنت نقل کردهاند و حدیث برای زمان پیغمبر(ص) است که علی(ع) هنوز سیسالش نشده بود. پیغمبر(ص) فرمودند: اگر ایمان علی را از قلبش دربیاورند و به عنصری کشیدنی تبدیل کنند و در ترازو بگذارند؛ نه عباداتش، نه اخلاقش و نه جنگهایش، بلکه فقط ایمان قلبی او را دربیاورند و در یک کفه بگذارند. بعد کل هستی را هم در یک کفهٔ دیگر بگذارند. ایمان علی اضافه میآید.
این علی(ع) است و این هم اهلبیت(علیهمالسلام). عین همین ایمان قلبی در قلب حضرت مجتبی(ع) آمد. بعد در این قلب آمد که هدف قرار دادند. این عظمت اهلبیت که حالا فقط ایمان خالی آنهاست؛ اعمال و اخلاقشان را که نمیدانم و نمیفهمم! من از خدا میپرسم و میگویم: یک کلمه از طریق قلبمان به ما بگو؛ به ما که وحی نمیشود، اما میتوانی آرامش قلبی بدهی. در قرآن داریم: «أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ»[13] یک کلمه به ما بگو چه لیاقتی در ما بوده که زلف ما را به زلف اینها گره زدی؟ مگر ما چه کسی هستیم؟
عشق اهلبیت به شیعیان حقیقی
اهلبیت(علیهمالسلام) خیلی هم عاشق شما هستند! به خدا! بیست صفحه کاغذ «آ چهار» راجعبه عشق اهلبیت به شما یادداشت کرده بودم و یک خط هم جا نگذاشتهام؛ اما دیگر نمیرسم. به ما اطمینان دادهاند که تا خدا از گناهان و لغزشهایتان در این دنیا با مریضشدن، ازدستدادن پولتان، داغ بچه و یا غم و غصه پاکتان نکند، به آنطرف نمیآورد. حالا مریض نشوید و بچه هم از دست ندهید، با غم و غصه این کار را میکند و چه غم و غصهای بالاتر از غم و غصهٔ الآن!
حسین جان! برای خودت، بچهها، خواهرها و دخترهایت قلب ما سوخته است و ما خیلی غم و غصه برای تو داریم. ائمه با ما شیعیان ضمانت دادهاند که خدا تا گناهانتان را با مصیبت، ضربهٔ مالی، بیماری، داغدیدن و یا نهایتاً غموغصه کامل پاکمان نکند، به آنطرف نمیبرد؛ چون میخواهد ما را به ائمه پاک تحویل بدهد و باید پاک از این دنیا بروید. ما میخواهیم پیش ابیعبدالله(ع) برویم، باید پاک برویم. ما میخواهیم پیش علی(ع) برویم، باید پاک برویم. خودمان که نمیتوانیم پاک بشویم، بلکه خدا ما را پاک میکند. به اندازهٔ همهٔ موجوداتت، الحمدلله ربّالعالمین! چه به ما دادهای و چه از ما کم گذاشتهای؟!
روایتی بینظیر از رسول اکرم(ص)
یک روایت بسیار مهم هم امروز برایتان بخوانم که این هم یادگاری من به شما عزیزانم، خواهران و برادرانم. بالاخره مرگ حق است و انبیا هم از دنیا رفتهاند. قرآن میفرماید: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»[14] و من هم در همین کاروان هستم. لااقل این روایت را به شما بدهم که اگر سال دیگر نبودم، این پیش شما بماند.
یکی از علمای بزرگ اهلسنت به نام ابنشاذان کتابی به نام «المناقب» دارد و این روایت را با سند نقل میکند؛ این گفته، این گفته، این گفته تا سند را به عبداللهبنعمر، پسر همین رفیق اولی میرساند که الآن هم گفتم به پدرش گفت چرا این کار را کردی! عبداللهبنعمر زمان پیغمبر(ص) را درک کرده بود و میگوید: رسول خدا(ص) فرمودند: «بي اُنذِرتُم»[15] 23 سال بهوسیلهٔ من هشدار داده شدید که این گناهان و معصیتها، این خطرات و عواقب را دارد. «وَ بِعَلىِّ بنِ أبى طالِبِ اهْتَدَيتُم» فقط با علی به معارف الهی و حقایق هدایت میشوید؛ چون همهٔ حقایق نزد علی است. «وَ بِالْحَسَنِ أُعْطِيتُمُ اَلْإِحْسَانَ» خدا اگر بخواهد به شما نیکی و خوبی کند، بهخاطر گل جمال حسن به شما نیکی میکند. شما نیکی امام مجتبی(ع) را لمس کردهاید؛ دیروز و پریروز در مصیبت دو بچهاش چقدر گیر شما آمده است؟! «وَ بِالْحُسَيْنِ تَسْعَدُونَ» رسول خدا(ص) خودشان را نگفتند، حتی نگفتند بهوسیلهٔ علی(ع) یا بهوسیلهٔ حسن(ع)؛ بلکه گفتند سعادت دنیا و آخرت شما امت من در گرو حسین است. این سعادت، نه در گرو من، نه در گرو مادرت و نه در گرو علی است. «وَ بِهِ تَشْقَوْنَ» حسین(ع) رشتهای است بین خدا و شما که اگر در همهٔ گرفتاریهای دنیا و آخرت به این رشته متوسل شوید، مشکلتان حل میشود. «أَلاَ وَ إِنَّ اَلْحُسَيْنَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَلْجَنَّةِ» حسین دروازهٔ بهشت است؛ یعنی بدون حسین(ع) اصلاً نمیشود به بهشت رفت! «مَنْ عَادَاهُ حَرَّمَ اَللَّهُ عَلَيْهِ رِيحَ اَلْجَنَّةِ» کسی که جدای از حسین زندگی کند، خدا بوی بهشت را بر او حرام میکند. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ!
این حسین کیست که عالم همه دیوانهٔ اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانهٔ اوست
حکایتی شنیدنی از اثر غبار راه کربلا بر آتش جهنم
یک قطعهٔ دیگر نقل بکنم و روضهای بخوانم که اصلاً طاقتش را ندارم! این بچه همهٔ ما را کشته است!
این قطعه در سه تا کتاب مهم خودمان است: اول در اواخر کتاب قاضی نورالله شوشتری است که عالم بسیار بزرگی بوده؛ چند قرن قبل، این کتاب بسیار باعظمت «احقاقالحق» را نوشت. مرحوم آیتالله مرعشی نجفی پنجاه سال زحمت این کتاب را کشید و کاملش کرد که نزدیک سی جلد هشتصدصفحهای شد. چهچیزی در این کتاب هست؟ فقط از اهلبیت است و فقط از قول اهلسنت. ما چه روزی خوبی داریم! آنها اینها را نوشتهاند و روزی ندارند. بهخاطر نوشتن این کتاب، علمای غیرشیعه جمع شدند و فتوا دادند که ایشان محکوم به زندهزنده سوزاندن است. بعد، شیعیان پنهانی خاکسترش را آوردند و دفن کردند. الآن در هند حرم و گنبد و بارگاه و زائر دارد.
دومین کتاب برای حاج میرزاحسین نوری، محدث بزرگ شیعه و تربیتکنندهٔ شیخ عباس قمی در کتاب «دارالسلام» است. از قاضی مهمتر و از میرزا حسین نوری مهمتر، علامهٔ امینی در «الغدیر» این داستان را نقل کرده است. داستان برای جمالالدین خلیعی موصلی است.
پدر و مادر جمالالدین ناصبی بودند و سخت دشمن اهلبیت. پدرش حاکم موصل بود و بچهدار نمیشدند. دو نفری طبق اعتقاد خودشان که فکر میکردند با خدا مربوط هستند، نذر شرعی کردند که اگر خدا به ما زن و شوهر یک پسر بدهد، او را در راه زوار ابیعبدالله(ع) بگذاریم. تا جایی که زورش میرسد، وقتی زوار میخواهد رد بشود، بکشد.
آخر این هم نذر شد در این عالم؟! عاشقکشی هم نذر شد؟! دیگر قلب تاریک همینهاست! بچه بهدنیا آمد. عجب خدایی است و این پدر و مادر را محروم نکرد! آنها نذر کردند که پسردار بشوند، در راه کربلا بفرستند تا زوار بکشد. خدا هم به آنها این پسر را داد.
یک روز صدایش کردند و گفتند ما چنین نذری کردهایم. بچه هم گفت: جادهٔ کربلا کجاست؟ گفتند: راهنماییات میکنیم. بچه آمد تا به مُسیب رسید که قبر دو طفلان مظلوم مسلم(ع) است. زوار از پل رد شده بودند و هیچکس نبود. باید تا فردا مینشست که زائر بیاید. دوباره یادتان بیاورم که سه تا از بزرگترین علمای ما نقل کردهاند! خسته بود و همانجا خوابش برد. در خواب دید که قیامت است و به او گفتند جایت در جهنم است. بعد او را بلند کرده و در دوزخ پرت کردند. کارگردان دوزخ دید که نمیسوزد. سؤال کرد: آتش به این پرقدرتی که آسمان و زمین طاقتش را ندارند، چرا این شصتهفتاد کیلو پوست و گوشت را نمیسوزد؟ گفتند: گردوغبار راه کربلا روی او ریخته است.
این خواب بوده و باد آمده است، نه گردوغبار زائر کربلا! شما زائرها که روی سر ملائکه هستید. گردوغبار جاده آمده! شما ببینید جاده چقدر ارزش دارد! این راه به کربلا میرود و خود همین به جاده ارزش داده است. ما چقدر میارزیم؟ نمیدانیم!
او را درآوردند. خودش میگفت که در محشر حسابی آب روی من ریختند و شستند، دوباره در جهنم انداختند و دیدند نمیسوزد. این دفعه (قرآن میگوید جهنم زنده است و حرف هم میزند) به آتش گفتند: چرا نمیسوزد؟ ما که او را شستیم و دیگر گردوغبار جاده روی او نیست. آتش گفت: ذرات بسیار ریز گردوغبار از لابهلای پوستش به بدنش رفته است و من نمیتوانم او را بسوزانم. من برای ابیعبدالله(ع) احترام قائل هستم و او را نمیسوزانم.
روز قیامت، ما را به جهنم میبرند؟ کجای کار هستید؟
بچهٔ باسوادی بود و وقتی بیدار شد، به کربلا آمد. خوب زیارت و گریه کرد. بعد هم در کربلا ماند و مُرد. همانجا هم دفنش کردند. وی به یکی از بزرگترین شعرای شیعه تبدیل شد که برای مصائب اهلبیت(علیهمالسلام) و غدیر امیرالمؤمنین(ع) قویترین شعرها را گفته است. علامهٔ امینی اشعارش را در الغدیر نقل کرده است.
این بچه بعد از اینکه این خواب را دید و بیدار شد، قلم و کاغذ برداشت و این را نوشت:
اِذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَيْنا
لِكَيْ تَلْقي اِلا لَه قَريرَ عَيْنِ
اگر نجات میخواهی، به کربلا و زیارت ابیعبدالله(ع) برو تا با این زیارتت، خدا را در روز قیامت با دل شاد ملاقات کنی.
فَاِنَّ النّارَ لَيْسَ تَمُسُّ جِسْما
عَلَيْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَيْنِ
آتش جهنم هرگز نمیتواند به بدن شما برسد؛ اگر گردوخاک راه کربلا روی تو بپاشد، تو در قیامت آتش نمیگیری.
وزش بوی بهشت از کربلای ابیعبدالله(ع)
دوسه خط شعر بخوانم تا امام زمان(عج) گریه کنند:
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
خورشید و ماه جن و ملک خون گریستند
وقتی میان لُجهٔ خون گشت جای تو
رفتی به پاس حرمت کعبه به کربلا
شد کعبهٔ حقیقیِ دل، کربلای تو
اجر هزار عمره و حج در طواف توست
ای مروه و صفا به فدای صفای تو
با گفتن «رِضاً بِقَضائک» به قتلگاه
شد متحد رضای خدا با رضای تو
اندر منا ذبیح یکی بود و زنده رفت
ای صد ذبیح کشتهشده در منای تو
برخیز و باز بر سر نی آیهای بخوان
ای من فدای آن سر از تن جدای تو
«با چه دلی سرت را بریدند؟ بیرحمها! لااقل جلوی زن و بچهاش این کار را نمیکردید».
اینها برای ابیعبدالله(ع) بود؛ حالا برای خودمان چه بگویم؟
ما را هم ای حسین، گدایی حساب کن
آخر کجا رود به جز این در، گدای تو[16]
ما کجا برویم؟ ما پیش تو هستیم، همهچیز داریم؛ دنیا، آخرت، رضوان، جنت و مغفرت داریم. به خاطر تو، محبت پیغمبر(ص)، فاطمه(س)، ائمه(علیهمالسلام) و همهٔ انبیا را داریم. کجا برویم؟
ما را هم ای حسین، گدایی حساب کن
آخر کجا رود به جز این در، گدای تو
کلام آخر؛ «شِیعَتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فَاذْکُرونی»
امروز خیلی گریه کردید؛ میخواهید جلسه را ختم بکنم و به برادران دیگر بدهم یا دوسه کلمه ادامه بدهم؟ حضرت سکینه(س) خواهر علیاصغر(ع) میگوید: در گودال (دارم روضهٔ علیاصغر را میخوانم، نه روضهٔ گودال) صورتم را رو سینهٔ پدرم گذاشته بودم. هنوز لشکر نریخته بود که بزنند و بلندش کنند. فاصله داشت. نمیدانم بیهوش و مدهوش شدم و از حال رفتم؛ ولی در آن حالی که بودم، از گلوی بریده شنیدم که میگفت: دخترم! به شیعیان من این پیغام را بده:
شِیعَتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فَاذْکُرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
هر وقت یک لیوان آب خوردید، یاد من کنید. اگر قصهٔ یک غریب یا داستان یک شهید را برایتان گفتند، فقط برای من گریه کنید.
فَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُـرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجردِ الخَیْلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
سکینه جان! به شیعیان بگو که من هیچکاری نکرده بودم و مرا بیگناه کشتند. بعد از کشتن هم مرا رها نکردند که بروند، بلکه با سُم اسبها بدنم را کوبیدند.
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی[17]
شیعیان من! آرزو داشتم که روز عاشورا همهٔ شما در کربلا بودید و تماشا میکردید که من به لشکر گفتم فقط یک ذره آب بدهید؛ اما آنها به من رحم نکردند!
چه شده بود؟ ابیعبدالله(ع) چرا نگفتند کاش کربلا بودید و کشتن عباس، اکبر، عبدالله و قاسم را میدیدید؟ چرا فقط این بچه را گفتند؟ چون این بچه جنگ نکرده و دست روی کسی بلند نکرده بود. مگر بچهٔ ششماهه چقدر آب میخواست؟ ته یک نعلبکی، با پنبهٔ تمیز نمدار میکنند و لب بچهٔ ششماهه را تر میکنند. فرات و آب دریا را نمیخواستند! یک ته استکان هم نمیخواست!
من چهار صفحه مصیبت این بچه را نوشتهام؛ اما نمیخوانم! نمیتوانم، دارم میمیرم! فقط دو کلمه از این چهار صفحه را میگویم.
وقتی تیر سهشعبه آمد، اولین کاری که ابیعبدالله(ع) کردند، این بود که قنداقه را تکهتکه کردند تا بچه راحت جان بدهد.
کار دوم هم این بود که ذوالجناح را سریع حرکت دادند تا دم خیمه. همه در خیمه بودند، فقط زینب(س) را صدا زدند. خواهر بیرون آمد. ابیعبدالله(ع) اصلاً دلشان نمیخواست رباب بیرون بیاید و رباب هم نیامد. رباب فکر میکرد که نکند حسین(ع) خجالت بکشد. امام به خواهرشان گفتند: زینبم! این تیر بچه را به بازوی من دوخته است؛ یا تو تیر را دربیاور و دست من را آزاد کن؛ یا بچه را نگه دار تا خودم تیر را در بیاورم که بچه به زمین نخورد.
[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 38.
[2]. همان.
[3]. همان.
[4]. سورهٔ نور، آیهٔ 55.
[5]. شواهدالتنزیل، ج1، ص83: «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: وَ إِنْ تُوَلُّوا عَلِيّاً تَجِدُوهُ هَادِياً مَهْدِيّاً، يَسْلُكُ بِكُمُ اَلطَّرِيقَ اَلْمُسْتَقِيمَ».
[6]. ؟؟
[7]. کنزلالعمال، ح1192؛ بحارالأنوار، ج64، ص200.
[8]. سورهٔ بقره، آیهٔ 201.
[9].تفسیر عیاشی، ج1، ص98؛ مستدرکالوسائل، ج13، ص7.
[10]. مناقب ابنشهر آشوب، ج3، ص190.
[11]. شعر از مولانا.
[12]. ارشاد شیخ مفید، ج2، ص127؛ بحارالأنوار، ج43، ص261؛ کاملالزیارات، ص52 و 53.
[13]. سورهٔ فتح، آیهٔ 4.
[14]. سورهٔ زمر، آیهٔ 30.
[15]. تفسیرالبرهان، ج3، ص232.
[16]. شعر از سید محمدعلی ریاضی یزدی.
[17]. اسرارالشهداء، ص462؛ معالیالسبطین، ج2، ص31.