جلسه چهارم؛ دوشنبه (31-5-1401)
(تهران حسينيه هدايت )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بتپرستی، اختراع بشر برای منافع مادی
- پاکسازی خانهٔ کعبه با دو قدم الهی
- قلب انسان، زشتترین بتخانهٔ دنیا
- پروردگار، معمار خانهٔ دل
- ریشهیابی بیماریهای دل، اساس کار دین
- دعاهای ابراهیم(ع) در کمال خردمندی و خردورزی
- دلگرمی و ایمان ابراهیم(ع) به حکمت پروردگار
- دعای ابراهیم(ع) برای بعثت پیامبر(ص)
- کلام آخر؛ تشییع پیکر شهدای کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دومین آیهای که در سورهٔ مبارکهٔ بقره خداوند عالم خود را حکیم معرفی کرده، آیهای پرمطلب از زبان دومین پیغمبر اولوالعزم، حضرت ابراهیم خلیلالرحمن است. دوسه جمله دربارهٔ ابراهیم(ع) عرض میکنم و بعد آیه را قرائت میکنم.
بتپرستی، اختراع بشر برای منافع مادی
ابراهیم(ع) در منطقهٔ بابل عراق بهدنیا آمد که در مسیر جادهٔ عراق به ایران است. روزگاری این شهر محل زندگی بتپرستان متعصب بود. عموی ابراهیم(ع) هم کارخانهٔ بتسازی داشت. البته بتی که مردم میپرستیدند، پرستش مربوط به مجسمه نبود. مردم در این حد عقل داشتند که این بت از فلز یا چوب ساخته شده است. عموی ابراهیم از چوب بت میتراشید و مردم میدانستند که این بت نه خالق، نه مدبر و نه کارهای است. اختراعکنندگان آیین بتپرستی از قبل از حضرت نوح(ع)، صددرصد بهخاطر پُرکردن جیب خودشان، موجودات موهوم و خیالی را به مردم قبولاندند و میگفتند این موجودات با چشم دیده نمیشوند؛ ولی هر کدام از آن ارواح غیبی در این نظام عالَم مأموریتی دارند. یکی از آنها، مأمور بچهدادن به مردم، یکی مأمور فروفرستادن باران و یکی هم مأمور پربارکردن محصولات است. برای هرکدام از آن ارواح، مسئولیتی ساخته بودند که طبق آیات قرآن، آن ارواح اصلاً وجود خارجی نداشتند و خیالی بودند. بعداً این فرهنگ بهطرف فرشتگان عالم کشیده شد و از زبان انبیا پخش شد که خدا دارای فرشتگانی است. بعد همین اربابان بتساز به مردم قبولاندند که این فرشتگان دختران خدایان هستند و سلسلهمسائلی هم به دست آنهاست.
این مسئله کمکم به امور دیگر کشیده شد که پروردگار از ملت نوح(ع) و بعد از ملتهای نوح(ع)، آن را مطرح کرد و گفت: این بتهایی که شما میپرستید و اسمهایی که روی آنها گذاشتید، «إِنْ هِی إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیتُمُوهَا»[1] شما نامگذاری کردهاید و حقیقت ندارد. شما میگویید این بت باران است، این بت عطاکنندهٔ اولاد است، این بت فراوانکردن آب است و این بت فراوانکردن محصولات کشاورزی. این نامگذاری شماست.
این بتها را که میپرستیدند، در حقیقت، نیّت آنها در پرستیدن، همان ارواح غیبی بود که وجود خارجی هم نداشتند. بتسازان از قدیم شکلهای مختلفی به بت داده بودند و میگفتند این بت باران است،این بت اولاددهنده و این بت زیادکردن آب است؛ نه اینکه خود بت این کار را بکند! این بتسازان میگفتند آن ارواحی که ما بتها را به شکل آنها تراشیدهایم. چقدر سر بشر کلاه گذاشتند، خدا میداند! چقدر انحراف در اعتقاد و عمل ایجاد کردند، خدا میداند!
بتپرست متخلق به اخلاق الهی و تابع حلال و حرام خدا نبود. آنها برای این بتپرستی هم آیینهایی ساخته بودند و مردم را تشویق میکردند و میگفتند اگر میخواهید بهار خوب، آب فراوان، اولاد و کسبوکار پررونقی داشته باشید، برای این بتها نذر بکنید؛ نه برای این چوبهای تراشیده، بلکه برای آن ارواح غیبی! اقوام هم شتر، گوسفند، پول و پارچه نذر میکردند و میآوردند، سالی یکیدو بار جلوی این بتهای بتخانه میریختند و میرفتند. این ثروتهای هنگفت هم به دست متولیان بتخانه میرسید، آنها هم میخوردند و میبردند.
این بتپرستی تا قبل از بعثت پیغمبر(ص)، در چین و تبت، مغولستان و هندوستان بود. داستانش خیلی مفصّل است! من در تفسیری که دارم، در سورهٔ مائده این بتپرستی را بهطور مفصّل تحلیل کردهام؛ شاید بهنظر مبارک همهٔ شما میرسیده که احمق بیشعور و بیعقل! برای چه جلوی مجسمهٔ تختهای یا فلزی عبادت یا نذر و نیاز میکنید؟ اینگونه نبوده که احمق و بیشعور باشند، بلکه با جادوگری کلام، بتها و ارواحی را که میگفتند که این بتها شکل آنهاست، به مردم تحمیل کرده بودند. اصلاً قبل از بعثت پیغمبر(ص)، این متولیان بت خانهٔ کعبه را بتخانه کردند؛ خانهای که خدا میفرماید: «إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَ هُدًی لِلْعَالَمِینَ فِیهِ آیاتٌ بَینَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کَانَ آمِناً»،[2] خانهٔ 360 بت شده بود! به تعداد قبایل عرب در این خانه بت آویزان کرده بودند؛ حالا ببینید جنایت تا چه حدی بود! شما اوصاف خانه را در سورهٔ آلعمران ببینید و بعد ببینید که بتپرستان چه بلایی بر سر این خانه آوردند!
پاکسازی خانهٔ کعبه با دو قدم الهی
حالا یک نکته برایتان بگویم، بعد بحث را دنبال بکنم و به آیهٔ مربوط به حضرت ابراهیم(ع) برسم. چه زمانی این خانه از بتها پاک شد؟ زمانی که دو تا قدم وارد خود خانه شد: یک قدم، قدم رسول خدا(ص) و یک قدم هم قدم امیرالمؤمنین(ع) با یک تیشه. پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: بر دوش من برو تا قدت برسد (خانه آنوقت اینقدر بلند نبود) و این 360 بت را بشکن و بریز. بعد هم مردم بیایند و با بیل این شکستهها را بیرون بریزند و بسوزاند.
قلب انسان، زشتترین بتخانهٔ دنیا
یکی از زشتترین بتخانههای دنیا، قلب انسان است. اگر مواظبش نباشند، در این قلب «بت هوا» ظهور میکند؛ همانی که در قرآن میگوید: «أَ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ».[3] «هوا» به توضیح حکیمان الهی، یعنی مجموعهٔ خواستههای بیمحاسبه و بیقید و شرط که تمامش هم منفی است. جای این مجموعه در قلبِ هواست؛ لذا مردم تعبیر میکنند که دلمان پول میخواهد، اما قیدش را قبول نداریم که از حلال باشد! میگوید من پول میخواهم، حتی اگر از حرام باشد؛ دزدی، غصب، جیببری، کیفزنی یا اختلاس فرقی نمیکند.
این یک رشتهٔ هوای کلی در قلب است؛ چون تعبیرشان هم درست است و میگویند میخواهیم! این خواستن مربوط به درون است. میگوید من این زن را میخواهم و هرچه هم به او میگویند که این زن بیدین و بیحجاب است، به درد تو نمیخورد؛ یا به دختر میگویند که این جوان بینماز و عرقخور است، ما تحقیق کردهایم که بهدرد تو نمیخورد؛ میگوید من میخواهم و باید به او برسم. من این صندلی را میخواهم و به هر قیمتی که تمام شود، من روی این صندلی میرود؛ با بودن من، به مردم ظلم میشود، به جهنم که ظلم میشود! من میخواهم روی این صندلی از قدرتش استفاده بکنم و جیبم را اینقدر پر کنم که تا چهار نسلم با این پولی که جمع میکنم، بخورند. این یک بت با شئون مختلف است.
برادرانم، خواهرانم و عزیزانم! اگر وجود مبارک رسول خدا(ص)، یعنی «نبوت» و وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع)، یعنی «ولایت و امامت» را وارد این دل نکنیم، این بتها تا آخر عمر و بعد هم تا دم مرگ، قیامت و برزخ با ما خواهد بود. خودمان هم زورمان نمیرسد که این بت هوا را با رشتههای مختلفش بیرون کنیم؛ وگر نه که بیرون میکردند. در حقیقت، باید قدم نبوت رسول خدا(ص) و ولایتالله امیرالمؤمنین(ع) در این خانه وارد بشود تا همهٔ بتها خُرد و ریزریز و نابود شوند و من را رها کنند؛ من اینگونه اهل توحید و اهل عمل به حلال و حرام پروردگار میشوم.
پروردگار، معمار خانهٔ دل
کعبه آن بتخانهٔ بیرونی بود که با قدمگذاشتن پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) به خانهٔ توحید و عبادت برگشت. حرمت این خانه از خانهٔ کعبه خیلی بیشتر است؛ چون ساخت خانهٔ کعبه از سنگ است و بنّای این خانه هم ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) بودند؛ ولی بنّای خانهٔ دل، خود پروردگار است. خدا دل را به هیچ معماری نداده که بسازد. امروز آیهٔ دوازدهم سورهٔ مؤمنون را بخوانید؛ من الآن نمیرسم که آن را بخوانم. اگر بخوانم، شاید پس و پیش بخوانم؛ چون نگاه نکردهام. در این آیه میبینید که معمار خانهٔ دل، شخص پروردگار است. این دل اگر بتخانه بشود، مردم همین آمریکاییها، انگلیسیها، لائیکها، عرقخورها، زناکارها، بیحجاب مطلق و رابطهدار نامحرم با نامحرم میشوند. این امری حتمی است که اگر این خانهٔ پروردگار بتخانه بشود، انسانها همان میشوند که گفتم.
حال اگر این بتخانه پاک شود یا از اول بتخانه نشود، این انسان یک انسان ویژه میشود. امام هشتم در یک روایت که صدوق در کتاب «عیون اخبارالرضا» و مرحوم مجلسی در «بحارالأنوار» نقل میکنند، از پدرانشان نقل میکنند؛ به این شکل که من از پدرم موسیبنجعفر شنیدم که ایشان میفرمودند از امام صادق، امام باقر، زینالعابدین، حضرت حسین و امیرالمؤمنین که پیغمبر(ص) فرمودند: «إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ»[4] کسی که خانهٔ دلش مرکز ایمان و پاک است، از فرشتهٔ مقرب بالاتر است. یک روایت دیگر هم مرحوم ملامهدی نراقی در «جامعالسعادات» نقل میکند که پیغمبر(ص) فرمودهاند: «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ»[5] ارزش مؤمن از کعبه برتر و بالاتر است؛ البته درصورتیکه دل بتخانه نباشد، بلکه دل خانهٔ توحید و نبوت و ولیاللهالأعظم باشد.
ریشهیابی بیماریهای دل، اساس کار دین
این خیلی مهم است، اما کمتر به مسائلی که امروز برایتان عرض کردم، توجه میشود؛ حتی روی منبرها هم کمتر توجه میشود. متأسفانه منبرها کم ریشهیابی میکنند؛ حالا من همهٔ منبرها را ندیدهام. گاهی وقتی مریض و بیکارم و در بستر افتادهام، حوصلهام که سر میرود، تلویزیون را باز میکنم و دوسه تا منبر میبینم. متأسفانه تمام این منبرها ظاهری است و اصلاً ریشهیابی باطنی ندارد؛ یعنی جنبهٔ علاج ندارد. درِ گوش مریض چیزهایی میگویند که از صد تا حرف، 99 حرف آن به درد مریض نمیخورد. شما همین امروز پنج تا ده دقیقه وقت بگذارید و جزء 27 قرآن تا جزء سیام را ورق بزنید؛ نمیگویم بخوانید، فقط ببینید. در این سه جزء، نه نماز آیات هست، نه آیات روزه، حج، احکام و حلال و حرام. اگر هم باشد، اشارهای است و توضیحی نیست. چرا اینگونه است؟ برای اینکه پیغمبر(ص) سیزده سال ریشهٔ این مسائل را مداوا میکردند و بهسراغ مسائل ظاهری نمیرفتند که مردم یکی از آنها را قبول نمیکردند. پیغمبر(ص) علل بیماری مردم، بتپرستی مردم، نفاق مردم و بیماریهای باطنی را ریشهیابی کردند. اول مردم را معالجه کردند و بعد گفتند که حالا نماز بخوان، مردم هم راحت نماز خواندند.
مگر پیغمبر(ص) میتوانستند این عربهای متکبر جاهل را وادار کنند که رو به قبله خم بشوند! کفشش هم اگر از پایش درمیآمد، حتی اگر قیمتی بود، خم نمیشد که آن را بردارد و ببرد؛ میگفت شایستهٔ من نیست که خم بشوم. وقتی اینها را مداوا کردند، هر صبح، ظهر، عصر و شام، آنها را وادار کردند که رکوع و سجود و فروتنی کنند و تعصبها را کنار بگذارند.
دعاهای ابراهیم(ع) در کمال خردمندی و خردورزی
ابراهیم(ع) در این منطقهٔ بابل بهدنیا آمد که منطقهٔ صددرصد بتپرستی بود. جالب است که ابراهیم(ع) قهرمان توحید در این منطقهٔ کارخانهٔ بتسازی و بتپرستی شد. چرا؟ چون ابراهیم(ع) حتی برای بتپرستان دلیل حسی میآورد تا به اینها بفهماند که اینها هیچکاره هستند و ارواحی هم که برای شما ساختهاند، اصلاً دروغ است. قرآن میگوید: «إِنْ هِی إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیتُمُوهَا»[6] این اسمهایی که روی این بتها گذاشتهاید، همه دروغ است! میگویید «این بت باران است»، درحالیکه باران و بهار خدا دارد. کلید همهٔ مسائل جهان بهدست یک نفر، یعنی پروردگار است.
این برای جوانی ابراهیم(ع) بود. در جوانیاش با این خردمندی، خردورزی و اندیشهٔ پاکش به پروردگار عرض کرد: «رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا»[7] خدایا! مقام حکمت به من بده؛ همان جور که خودت حکیم هستی. خدایا! به من توفیق بده که من هم حکیم بار بیایم؛ یعنی درستکار، فرزانه، محکمکار و قویکار. بعد هم اگر میخواهی مرا در گروهی به حساب بیاوری، «وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»[8] جزء بندگان شایستهٔ واقعیات قرار بده. دعایش هم مستجاب شد.
دلگرمی و ایمان ابراهیم(ع) به حکمت پروردگار
شما دیگر بقیهٔ داستان ابراهیم(ع) را میدانید؛ ابراهیم(ع) بچهدار نمیشد و همسر اولش ساره وسیله شد تا با هاجر ازدواج بکند. هاجر کنیزی بود که به ابراهیم(ع) بخشیدند. ابراهیم(ع) با این کنیز آزادشده ازدواج کرد؛ درحالیکه سنش بالای هشتاد بود. پروردگار عالم از این ازدواج، اسماعیل(ع) را به او داد. پُربرکتترین نسل عالم تا الآن، نسل ابراهیم(ع) است. پیغمبر(ص)، دوازده امام و هزاران نفر از اولیای خدا (فقها، اصولیین و عرفای واقعی) تا الآن، همه از نسل اسماعیل(ع) به وجود آمدهاند. این اولاد خیلی اولاد پربرکتی بود! دوسهماهه بود که جبرئیل آمد و گفت: خدا میفرماید که این زن و بچه را راه بینداز و برو؛ هرجا که گفتیم، پیاده شو.
زندگی ابراهیم(ع) در شام بود و شام هم آب فراوان، رودخانه، چشمه و کوه، سبزهزار، باغ، زیتون و انواع میوهها و هوای لطیف داشت. ابراهیم(ع) واقعاً عبد بود و دلش خانهٔ توحید. وقتی جبرئیل به او گفت این زن و بچه را تنها بردار و ببر، تا جایی که بگوییم پیاده شو. از جغرافیای شام در منطقهٔ عربستان پیچید. عربستان هم جاهای خوش آبوهوایی مثل طائف و بیرون مدینه را داشت. بعضی از جاهای عربستان، کشاورزی آبادی داشت و الآن هم آبوهوای خوبی دارد، رودخانه و آب و چاه دارد. شما بیرون مدینه را دیدهاید که خیلی خرم و سرسبز است. جبرئیل مرتب راهنمایی میکرد که از اینجا رد شو، تا وسط یک دره رسیدند. این دره در محاصرهٔ کوههای بسیار خشن، سنگهای خارا و گرمای بالای پنجاه درجه بود و یک دانه علف برای تماشا در این دره نبود! یک تک علف، نه درخت و آب! جبرئیل آمد و گفت: خدا میفرماید که این مادر جوان را با بچه در این دره بگذار و به شام، سر خانه و زندگی خودت برگرد.
من اگر بودم، خیلی هم ایمانم بالا بود، به جبرئیل میگفتم: چرا؟ آخر اینجا جاست؟! این دره که نه یک علف دارد و نه آب. من این زن جوان و بچهٔ دوسهماهه را چطور تکوتنها در این بیابان وحشتناک و لابهلای اینهمه کوه رها بکنم و بروم؟! اما ابراهیم(ع) میداند که خدا حکیم است و جای اعتراض ندارد. اینجا هم حتی جای سؤال ندارد! ابراهیم(ع) گفت چشم؛ به هاجر هم گفت شما وظیفهٔ شرعیات است که با این بچه در این دره بمانید. من هم وظیفهٔ شرعی دارم که شما را بگذارم و بروم.
دلگرمی به خدا تا کجا! ما به خدا دلگرم هستیم؛ اما گاهی در این دلگرمی میلغزیم و شک و شبهه برایمان میآید که میشود و یا نمیشود! وقتی ابراهیم(ع) این بچه و خانمش را گذاشت و برمیگشت، به خداوند گفت: «رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ»[9] ببینید خدا را چطور میخواند؛ «یا اللّٰه» و «یا رَحْمن» هم نگفت، بلکه گفت «رَبَّنَا» ای کلیددار من و عالم! ای مالک، تصمیمگیرنده و مدبر من! همهٔ اینها در معنی «ربّ» است. «إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیتِی بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ» من به دستور تو این بچه و این زن را در منطقهای گذاشتم که یک علف و یک قطره آب ندارد. «عِنْدَ بَیتِکَ الْمُحَرَّمِ»[10] این قطعه در زمان آدم(ع) خانهٔ تو بوده، بعد طوفان نوح(ع) آمد و این خانه را از بین برد. حالا میگوید که چرا من این زن جوان را با این بچه اینجا میگذارم؛ فلسفه و علتش را گفت: «رَبَّنَا لِیقِیمُوا الصَّلاَةَ»[11] من این بچه و زن را گذاشتم و رفتم که پرچم نماز تو را در این منطقه برپا کنند.
ابراهیم(ع) رفت. بعد از مدتی جبرئیل آمد و گفت: به آن منطقه برگرد! او هم آمد و دید که اسماعیل(ع) سیزدهچهاردهساله شده است. آن وقتی که آنها گذاشت و رفت، اسماعیل(ع) از تشنگی پاشنهٔ پا به زمین کشید، از زیر پا یک چشمه درآمد که هنوز هم آب میدهد. پنجهزار سال است! گوسفنددارهای منطقه دیدند که کبوترها و کلاغها در نقطهای پایین میآیند، با خودشان گفتند حتماً آنجا آب است. وقتی آمدند، دیدند بله آب است. گوسفنددارها و شتردارها با اسماعیل(ع) قرارداد نصف به نصف بستند که گوسفندها و شترهای ما یک سال از اینجا آب بخورند. هرچه زاییدند، نصفش مال ما و نصفش هم مال تو باشد. اسماعیل(ع) گلهدار مهمی شد. ابراهیم که به دیدن زن و بچهاش آمد، جبرئیل آمد و گفت: خدا این نقشه را داده است. اینجا برای خدا خانه بساز. من این قطعهٔ کعبه را نقشهٔ نوری دیدم؛ یعنی این قطعهٔ زمین روشنایی بود. خودش بنّایی میکرد و اسماعیل(ع) هم عملگی.
دعای ابراهیم(ع) برای بعثت پیامبر(ص)
وقتی دیوارهای خانه بالا آمد و تمام شد، به دیوار کعبه تکیه داد و با اسماعیل(ع) دعا کردند. یکی از از دعاهایش این بود که کلمهٔ «حکیم» در آن هست. در این آیه، خیلی هم مطلب موج میزند! فردا اگر خدا خواست و زنده بودم، برایتان عرض میکنم. آیه این است: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِکَ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».[12] خیلی عجیب است که کسی پنجهزار سال قبل از بعثت پیغمبر(ص) آمده و به مردم منطقه دعا کرده است.
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل[13]
چرا آزردهحالی ای دل ای دل
همه فکر و خیالی ای دل ای دل
بسازم خنجری، دل را برآرم
ببینم تا چه حالی ای دل ای دل[14]
کلام آخر؛ تشییع پیکر شهدای کربلا
بیاباننشینها، چه مرد و چه زنشان تا دیدند یک شترسوار از دور میآید، همه فرار کردند. از بالای شتر صدایشان زد که فرار نکنید؛ من آشنا هستم! همه برگشتند و شترسوار پیاده شد. حضرت فرمودند: در این بیابان چهکار میخواستید بکنید؟ گفتند: بعد از سه شبانهروز که دیگر مأموری نبود، میخواستیم این بدنها را دفن کنیم؛ ولی چون هیچکدام از این بدنها را نمیشناسیم، معطل ماندهایم. فرمودند: بیابانگردها! من همهٔ این بدنها را میشناسم. ائمهٔ ما چقدر برای ما ارزش قائل شدهاند و چقدر وفادارند! حضرت اول بدن بابا را دفن نکردند.
[1]. سورهٔ نجم، آیهٔ 23.
[2]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 96.
[3]. سورهٔ جاثیه، آیهٔ 23.
[4]. صحیفةالرضا(ع)، ج1، ص46؛ عیون اخبارالرضا(ع)، ج2، 29: «وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: مَثَلُ اَلْمُؤْمِنِ عِنْدَ اَللَّهِ كَمَثَلِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى مِنْ مُؤْمِنٍ تَائِبٍ أَوْ مُؤْمِنَةٍ تَائِبَةٍ».
[5]. این روایت در کتاب «روضةالواعظین، ج2، ص293» به اینگونه آمده است: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَظَرَ إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَالَ مَرْحَباً بِالْبَيْتِ مَا أَعْظَمَكَ وَ أَعْظَمَ حُرْمَتَكَ عَلَى اللَّهِ وَ وَ اللَّهِ لَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنْكَ لِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْكَ وَاحِدَةً وَ مِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلَاثَةً مَالَهُ وَ دَمَهُ وَ أَنْ يُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوْء».
[6]. سورهٔ نجم، آیهٔ 23.
[7]. سورهٔ شعراء، آیهٔ 83.
[8]. همان.
[9]. سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 37.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. سورهٔ بقره، آیهٔ 129.
[13]. شعر از باباطاهر عریان.
[14]. شعر از باباطاهر عریان.