لطفا منتظر باشید

جلسه اول سه شنبه (16-6-1400)

(قم مسجد اعظم)
صفر1443 ه.ق - شهریور1400 ه.ش
16.02 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم ‌الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مقدمهٔ بحث

مسئله‌ای بسیار مهم و ارزشمند تحت‌عنوان محبت پروردگار به بندگانش در قرآن مجید مطرح است که در این مسئله، سه موضوع قابل‌توجه است: «محب» که خداوند است، «محبوب» که عبد است و «محبت» که رابطۀ معنوی، عرشی و ملکوتی بین محب و محبوب است.

در این زمینه، آیات متعددی در قرآن مجید وجود دارد و شگفتی آیات این است که محبوب، خدا نیست. در این آیات، خدا «محب» و انسان «محبوب» است و «محبت» هم رشته‌ای فوق‌العاده نورانی بین محب (خداوند) و محبوب (انسان).

آیا در آیاتی که این مسئله مطرح شده، محبت از جانب خدا نسبت به انسان، یک امر تکوینی است یا امری است که با یک سلسله کارهای عبد، از طرف پروردگار به‌سوی عبد جلب می‌شود؟ از آیات استفاده می‌شود که این محبت، بدون علت و سبب نیست؛ بلکه ظهور محبت پروردگار به عبد، معلول یک سلسله عوامل و مسائل است که آیات مربوط به این مسئله، آن علل و سبب‌ها را بیان می‌کند.

 

الهام هشت خصلت به بندگان محبوب

اگر کسی به آن آیات توجه قلبی داشته باشد، آنها را بپذیرد و آن علل و اسباب را به کار بگیرد، به فرمودۀ پیغمبر اسلام(ص)، فیوضات الهیه به‌سوی او سرازیر می‌شود؛ چنان‌که در یک روایت مهم، پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «إِذَا أَحَبَّ اَللَّهُ تَعَالَى عَبْداً أَلْهَمَهُ اَلْعَمَلَ بِثَمَانِ خِصَالٍ»[1] هرگاه خداوند مهربان بنده‌اش را دوست داشته باشد و بنده محبوب او بشود، راه بنده را به‌سوی هشت خصلت باز می‌کند و به بنده‌اش، توفیق آراسته‌شدن به آن هشت خصلت را عنایت می‌فرماید. من عناوین این هشت خصلت را عرض می‌کنم؛ اما شرح آن را بعد از بیان علل و اسباب محبوبیت عبد در پیشگاه پروردگار خواهم گفت.

 

چشم پاک و ملکوتی، نخستین خصلت بندگان محبوب

یکی از حقایقی که پروردگار، راه عبدی را که محبوب شده، به‌سوی آن باز می‌کند، این است: «غَضِّ الْبَصَرِ عَنِ الْمَحَارِمِ» چشمش در گردونۀ هدایت پروردگار قرار می‌گیرد و از نوامیس و محارم مردم برمی‌گردد. «غَضِّ» در لغت به‌معنای برگشتن و فروهشتن است؛ یعنی چشمی پیدا می‌کند که ابداً به چشم‌چرانی نسبت به محارم مردم میل نخواهد داشت و چشمی پاک، معنوی و ملکوتی می‌شود که از نوامیس مردم برمی‌گردد و نگاه نمی‌کند یا اگر به‌طور اتفاقی، زن یا خواهر مردم را دید، این دیدن را ادامه نمی‌دهد و چشم را فرومی‌اندازد. 

شرط بازشدن چشم و گوش به روی ملکوت

طبق روایات، درهای ملکوت به روی صاحب این چشم باز می‌شود. وقتی چشم حرام را ندید، حقایق دیگری را می‌بیند. پیغمبر اکرم(ص) در روایتی می‌فرمایند: اگر شما هم کارهایی را انجام بدهید که من انجام می‌دهم، در حد ظرفیت خودتان و گسترۀ وجودتان، «لَرَاَیْتُمْ ما اَری»[2] آنچه من می‌بینم و مردم نمی‌بینند، شما هم می‌بینید. «وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ» و صداهایی را که من از پشت پرده می‌شنوم و گوش مردم نمی‌شنود، شما هم می‌شنوید. البته شرطش این است که هم‌اخلاق و همراه من بشوید و در حرکت به‌سوی عالم معنا، هم‌سفر من باشید. همچنین زرنگی کرده و خودتان را از زخم‌خوردنِ از هوای نفس و شیطان‌ها حفظ کنید.


گناه، عامل کوری جان و روح

اگر بیمار هوای نفس و اسیر خواسته‌های نامشروع و فرهنگ شیاطین بشوید، دیگر آدم چشم‌وگوش‌داری نیستید. چشمتان همان چشم حیوانات است که فقط ظواهر و رنگ‌ها را می‌بیند و هیچ‌چیز دیگری را نمی‌بیند. شهرها، رنگ‌ها، تابلوها، عناصر، اجسام و موجودات در دسترس را می‌بیند؛ ولی آن چیزی را که باید ببیند، نمی‌بیند و آن چیزی را که باید بشنود، نمی‌شنود. واقعاً نمی‌شنود! به‌قول قرآن مجید، گوش دارد، ولی «لَا يَسْمَعُونَ بِهَا».[3] البته نه اینکه صداهای ظاهری را نشنود، بلکه صداهای مردم و سروصدای کارخانه‌ها، حیوانات و پرندگان را می‌شنود؛ ولی صدای حق، انبیا، ائمه و قرآن را نمی‌شنود. او نه می‌بیند و نه می‌شنود.

 

محبوبیت، در اثر دوری و پرهیز از گناه

اگر انسان زرنگی کند، شجاعت به خرج بدهد و در برابر خواسته‌های نامشروع بایستد، می‌تواند محبوب خدا شود. خواسته‌های نامشروع در وجود همه شناور است؛ پول می‌خواهم، حالا هر پولی که می‌خواهد باشد؛ می‌خواهم چهره ببینم، حالا هر چهره‌ای که می‌خواهد باشد؛ می‌خواهم لقمه بخورم، حالا هر لقمه‌ای که می‌خواهد باشد؛ می‌خواهم حرف بزنم، حالا هر حرفی که می‌خواهد باشد. اینها خواسته‌های نامعقول است و اگر انسان در برابر خواسته‌های نامعقول ایستادگی کند، محبوب می‌شود. 

البته ایستادن در برابر خواسته‌های نامعقول هم شدنی است. توبه‌کاران واقعیِ تاریخِ بشر نشان داده‌اند که می‌شود در برابر خواسته‌های نامشروع ایستاد. من دلم می‌خواهد با یک حقوق سنگین، سردار لشکر بنی‌امیه باشم؛ ولی در مقابل این خواسته می‌ایستم و می‌گویم از حالا به بعد، نمی‌خواهم! دوست دارم به کوفه برگردم و با زن و بچه‌ام زندگی کنم؛ ولی الآن این دوست‌داشتن به صلاح من نیست و به ضرر من است. اگر بخواهم به این مسئله گوش بدهم، باید ابی‌عبدالله(ع) را به دست سی‌هزار گرگ بسپارم و بروم؛ اما کوفه نمی‌روم یا پیش زن و بچه‌ام نمی‌روم، این عنوان سردار لشکر، این حقوق فراوان بنی‌امیه و این جان را هم نمی‌خواهم! 

هواوهوس من می‌گوید که بمان و از زندگی لذت ببر؛ بمان و بخور، بیاشام، بپوش، تمتع داشته باش و لذت ببر؛ اما همهٔ اینها را نمی‌خواهم. حرّ ایستاد و با همین ایستادن هم از یک آدم معمولی، به ولی‌الله تبدیل شد. شیعه 1500سال است که برای او و همراهان و دوستانش می‌خواند: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ».[4] همین حُرّ اموی‌مسلک، عاشق جان، عاشق زن و بچه، عاشق حقوق زیاد بنی‌امیه، عاشق خانه و کاشانه که تا وقتی این‌گونه بود، آدم بی‌ارزشی بود؛ ولی در مقابل شیطان و خواسته‌های نامشروع ایستاد و تبدیل شد.

 

تغییر و تحول در حرکت تکاملی انسان

داستان تبدیل در عالم، فراوان و حاکم است. وقتی دانه را به خاک می‌دهی، به درخت گردو، سیب و پرتقال یا بوتۀ هندوانه، گرمک، خربزه، خیار، کدو و بادمجان تبدیل می‌کند؛ وقتی کود را به خاک می‌دهی، آن را به برگ، شاخه، میوۀ شیرین و گل‌های رنگارنگ تبدیل می‌کند. درِ این تبدیل و تغییر و تحول به روی ما هم باز است و می‌توانیم تبدیل شویم و تغییر پیدا کنیم.

در حقیقت، اگر انسان مؤمن در برابر خواسته‌های نامعقول و نامشروع نفس اماره بایستد و مثل ابی‌عبدالله(ع) قسم بخورد که «لَا وَاللّٰه» من به شما خواسته‌های خلاف حق دست نمی‌دهم و در مقابل شیاطین انسی، مثل بنی‌امیه و طاغوت‌های زمان بایستد و بگوید «لَا وَاللّٰه» من با شما بیعت نمی‌کنم؛ این انسان مؤمن، یک انسان کامل و ولی‌الله می‌شود.

 

انسان در اسارت شهوات نفسانی

اسارت هشت‌نُه‌میلیارد جمعیت فعلی روی زمین، عیب است. قرآن می‌فرماید: «وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»[5] هشت میلیارد انسان در زندان خواسته‌های نامشروع و فرهنگ‌های ابلیسی و شیاطین اسیر هستند. وقتی آدمی در یک چهاردیواری اسیر است، میدان رشد و پرورش و کمال ندارد. چشم او میدان دیدن ملکوت و گوش او هم میدان شنیدن صدای حق را ندارد. اسیرِ زندانی هیچ‌چیزی ندارد غیر از یک چهاردیواری محدود و مقداری خوراک و لباس و آشامیدنی که به او می‌رسد؛ همۀ درها به روی اسیر بسته است. در قرآن می‌خوانیم: «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»[6] تمام انسان‌ها در زندان کسبِ نامشروع خودشان هستند، «إلّا الْمُصلّین»[7] مگر نمازگزاران؛ اما نه نمازِ تنها، بلکه نمازگزارانی که پروردگار شرایط آنها را در اواسط سورۀ مبارکۀ معارج بیان کرده است. خودتان سورۀ معارج را ببینید؛ اینها آزادان عالَم و مصلین هستند با خصوصیاتی که سورۀ معارج برای آنها بیان کرده است. غیر از اینها، همه اسیرند.

مگر هوای نفس چقدر فضا دارد؟ مگر فرهنگ طاغوت، ماهواره‌ها و سایت‌های حرام و دوستان بی‌دین چقدر فضا دارند؟ اینها یک فضای شکم، غریزۀ جنسی، آشامیدن و پوشیدن، خوابیدن، تمام‌کردن عمر، مردن و واردشدن به جهنم دارند. بیشتر از این، فضایی برای اسیران هوای نفس و شیاطین نیست.

 

سبک زندگی پیغمبر اکرم(ص)

پیغمبر(ص) می‌فرمایند که اگر مثل من زندگی کنید، محبوب خدا می‌شوید. زندگی مادی حضرت، یک زندگی معمولی بود. ایشان نه کاخ‌نشین بودند، نه لباس شاهان را به تن داشتند و نه در بین مردم، مانند حاکمان مادی دنیا زندگی می‌کردند. امور مادی‌ ایشان، محدود به حلال صددرصدی بود که آن‌هم به قناعت وصل بود. این زندگی مادی حضرت بود. آنهایی که به مدینه رفته‌اند، خانۀ پیغمبر(ص) را دیده‌اند. همان‌ جایی است که امیرالمؤمنین(ع) ایشان را دفن کرده‌اند. این خانه صدمتر هم نمی‌شود. لباسی که حضرت می‌پوشیدند، خیلی معمولی بود. ایشان به‌دنبال لباس آن‌چنانی نمی‌رفتند. در روایت داریم که یک بار، دوازده درهم به امیرالمؤمنین(ع) دادند و فرمودند: دوست دارم یک پیراهن برای من بخری. پیراهنم دیگر قابل‌پوشیدن نیست. حضرت رفتند و یک پیراهن خریدند. پیغمبر(ص) فرمودند: چند خریدی؟ حضرت امیر(ع) گفتند: همۀ دوازده درهم را به پیراهن‌فروش دادم. پیامبر(ص) فرمودند: بدن آن‌قدر والایی ندارد که یک پیراهن دوازده درهمی بپوشد. بلند شو تا پیش پیراهن‌فروش برویم.

وقتی به بازار آمدند، حضرت به پیراهن‌فروش فرمودند: کم‌قیمت‌ترین پیراهنت چقدر است؟ گفت: چهار درهم. حضرت فرمودند: یک پیراهن به‌اندازۀ من بده. پیراهن را گرفتند و همان‌‌جا در مغازه، پیراهن کهنه، پاره‌پاره و غیرقابل‌استفاده را درآوردند و آن پیراهن نو را پوشیدند. هشت درهم باقی‌مانده را هم در مشتشان گرفتند و در جیبشان نگذاشتند. 

پیغمبر(ص) به این حقیقت ایمان داشتند که آنچه پیش آدم است، مِلک آدم نیست. آن چیزی که انسان با خدا معامله می‌کند، مِلک او می‌شود. حتی پولی که انسان برای آب و نان می‌دهد، مِلکش نیست؛ اما اگر این آب و نانی که می‌خورد، به نیت این باشد که برای عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله قدرت بگیرد، ملک او می‌شود. آنچه پیش آدم است و رویی به خدا ندارد، ملک آدم نیست؛ بلکه آدم حمال آن است، باید آن را بگذارد تا بعد از خودش، یا وارث بی‌دین بخورد یا وارث دین‌دار خرج خدا کند. روز قیامت هم، صاحب پول حسرت بخورد که چرا وارث من، با پول من به بهشت می‌رود و من با پولی که از خودم باقی گذاشتم، به جهنم می‌روم! این ارزیابی امیرالمؤمنین(ع) است.

پیغمبر(ص) پس از خرید پیراهن، به یک فقیر رسیدند که پیراهن نداشت. حضرت یک پیراهن چهاردرهمی برای او خریدند. بعد به خانمی رسیدند که نشسته بود و گریه می‌کرد. پیغمبر(ص) فرمودند: چه شده؟ زن گفت: خرما خریده‌ام، ولی اربابم نپسندیده و کاسب هم برنمی‌دارد و پس نمی‌گیرد. حضرت فرمودند: بیا برویم. به مغازۀ خرمافروش آمدند و فرمودند: یک خرمای بهتر با همین قیمت به این خانم بده. خرمافروش گفت: چشم. زن خرمای بهتر را گرفت. حضرت فرمودند: برو! گفت: دیر شده، می‌ترسم. حضرت فرمودند: من می‌آیم و سفارشت را می‌کنم که کاری با تو نداشته باشند.

خانمِ این کنیز که دید کنیزش دیر کرده، دَم درِ آمده بود که یک‌مرتبه دید کنیزش با پیغمبر(ص) می‌آید. پشت در پنهان شد. پیغمبر(ص) در زدند و سلام کردند. خانم در را باز کرد و گفت: آقا، برای چه به درِ خانۀ من آمده‌اید؟ ای عظیم‌العظما! ای رحمت‌للعالمین! ای بزرگ‌ترینِ بزرگ‌ها در عالم! حضرت فرمودند: آمده‌ام تا از کنیزت شفاعت کنم که اگر دیر شده، کاری به کار او نداشته باشی. عرض کرد: نه‌تنها کاری به کار او ندارم، بلکه او را به خود شما بخشیدم. پیغمبر(ص) هم به کنیز فرمودند: من هم تو را در راه خدا آزاد کردم. 

بعد از آن، پیغمبر(ص) خدا را شکر کردند که توانسته‌اند با آن دوازده درهم، هم خودشان و هم یک برهنه را بپوشانند و یک کنیز را هم در راه خدا آزاد کنند. 

حضرت بند به پول نبودند و در همۀ موارد، این پول را با خدا معامله می‌کردند. پیامبر(ص) نیت عجیبی در زندگی داشتند. هر لقمه‌ای را که می‌خوردند، لله می‌خوردند و می‌فرمودند: می‌خورم تا برای عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله نیرو بگیرم؛ اگر آب می‌خوردند، لله می‌خوردند؛ اگر نگاه می‌کردند و گوش می‌دادند، لله بود؛ لباس که می‌پوشیدند، لله می‌پوشیدند. تمام عمر پیغمبر(ص) در حقیقتی خلاصه می‌شد که در قرآن است: «إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»[8] لحظۀ مرگ هم نیتم این است که برای تو می‌میرم. یک مرگ خالصِ الهی‌مسلک. این زندگی‌ پیغمبر(ص) بود.

 

ویژگی‌های محبوبان خدا

برادران و خواهران! این‌قدر می‌شود به‌آسانی زیبا زندگی کرد که حساب ندارد. هرگاه بنده‌ای محبوب خدا شود، خدا او را به فضای هشت خصلت باارزش راه می‌دهد. 

خصلت اول: از محارم مردم چشم برمی‌گرداند؛ یعنی چشم او فقط به‌دنبال پاکی‌ها و حلال، درستی‌ها، انبیا و اولیا، ائمه(علیهم‌السلام)، قرآن و خدمت به مردم است. چشم او ابزار گناهان کبیره و صغیره نیست.

خصلت دوم: «وَ اَلْخَوْفِ مِنَ اَللَّهِ» ترس و واهمهٔ از عظمت الله، رزق او می‌شود. 

خصلت سوم: «وَ اَلْحَيَاءِ» در خلوت و آشکار، پای او برای گناه جلو نمی‌رود. از خدا شرم می‌کند و خجالت می‌کشد.

خصلت چهارم: «وَالتَّخَلُّقُ بِأَخلاقِ الصّالِحينَ» این چهارمی به ده حقیقت ترجمه شده و این‌که اخلاق صالحین چه بوده است. صالحین عالَم ده ویژگی دارند. وقتی محبوب می‌شود، خدا او را به حوزهٔ اخلاق صالحین راه می‌دهد.

خصلت پنجم: «وَالصَّبرُ» پروردگار او را در فضای ایستادگی، استقامت و حفظ خود از خطرات راه می‌دهد.

خصلت ششم: «وأداءُ الأمانَةِ» هر کسی محبوب خدا شد، امین می‌شود؛ هم امین خدا می‌شود و هم امین مردم.

خصلت هفتم: «وَالصِّدقُ» خدا کاری می‌کند که ظاهر و باطن محبوبش، در معنویت، نورانیت، درستی و راستین‌بودن یکی می‌شود و منافق نمی‌شود.

خصلت هشتم: «وَالسَّخاءُ» هر کسی محبوب خدا شود، دست‌به‌جیب می‌شود؛ خمس، زکات و صدقه می‌دهد، انفاق می‌کند و به اقوام، فقیر، مسکین و یتیم کمک می‌کند. اصلاً محبوب خدا، دست گشاده‌ای پیدا می‌کند.

به‌فرمودۀ رسول‌الله(ص)، کسی که محبوب خدا شود، خداوند تمام درهای فیوضاتش را به روی او باز می‌کند. حالا چه می‌شود که آدم محبوب خدا می‌شود، این یک بحث واقعاً گسترده، عاشقانه، عارفانه و مؤمنانه است؛ اگر خدا عنایت کند و توفیق بدهد، من عوامل محبوبیت را از قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، به‌تدریج برایتان عرض می‌کنم. البته می‌دانم که در طول ده شب، مجموعه عواملی که انسان را محبوب‌الله می‌کند، تمام‌شدنی نیست.

 

کلام آخر؛ مصیبت اسارت

چه شب سنگینی است! من پیدا نکردم و به‌دست نیاوردم که امشب، نزدیکی‌های شهر شام، این زنان و بچه‌های داغ‌دیده را کجا پیاده کردند. قطعاً نزدیک شام، خانه و مسافرخانه نبوده است. حالا اگر خانه‌ای هم بوده، مگر آن خانه چه اندازه بوده که 84 زن و بچۀ داغ‌دیده را در آن راه بدهند.

ما این‌طور متوجه می‌شویم که زن و بچه را اولِ غروب امشب، در بیابان پیاده کردند که نه سایبانی داشتند و نه زیراندازی، غذا و آب درستی هم به آنها نمی‌دادند. اینها هرجا پیاده می‌شدند، دور همدیگر حلقه می‌زدند و همه با هم گریه و ناله می‌کردند.

بیست شبانه‌روز است که در این بیابان‌ها و جلوی محمل‌ها، هجده سر بریده بالای نیزه است. این زن و بچه، حتی یک سر سالم نمی‌دیدند. تمام سرها زخمی بود؛ نیزه و سنگ خورده بود. نمی‌دانم امشب برای آنها چه شبی بود! وقتی خیلی جوان بودم، از یکی از علمای تهران روی منبر این داستان را شنیدم که می‌گفت: دوتا دختر کوچک که احتمالاً خواهر بودند، با هم صحبت می‌کردند. خواهر کوچک‌تر به بزرگ‌تر گفت: خواهر، این مسافرت کی تمام می‌شود و ما به خانه‌هایمان می‌رسیم؟ ما چقدر باید کتک بخوریم؟!

دعای پایانی

خدایا! ما را حسینی زنده بدار و حسینی بمیران.

خدایا! گریه، محراب، منبر، مرجعیت، رهبری، رمضان، محرم، صفر، قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را از ما نگیر.

خدایا! ما را از بندگان صالحت قرار بده.

خدایا! فرج ولی‌الله‌الاعظم، امام زمان(عج) را برسان.

خدایا! وجود مقدس او را دعاگوی ما، زن و بچه‌ و نسل ما قرار بده.

 


[1]. المواعظ‌العددية، ص336.
[2]. فتوحات، ج1، ص147؛ تفسیر المیزان، ج5، ص276.
[3]. سورۀ اعراف، آیۀ 179.
[4]. مصباح‏المتهجد، ص۷۱۸.
[5]. سورۀ سبا، آیۀ 13.
[6]. سورۀ مدثر، آیۀ 38.
[7]. بخش دوم آیه به سورۀ دیگری مربوط است. در ادامهٔ بخش اول این آیه آمده: «إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ».
[8]. سورۀ انعام، آیۀ 162.

برچسب ها :