لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم شنبه (20-6-1400)

(قم مسجد اعظم)
صفر1443 ه.ق - شهریور1400 ه.ش
18.46 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

حقیقت معنایی کلمهٔ کیمیا

همه کلمۀ کیمیا را شنیده‌اید. این کلمه در کتاب‌ها و اشعار شعرای بزرگ ایران آمده است. از جمله این بیت: 

کیمیایی است عجب تعزیه‌داریِ حسین

که نباید ز کسی منت اکسیر کشید

کیمیا را این‌گونه تعریف می‌کنند: خاصیت کیمیا تغییردادن اجسام و عناصر به حال، کیفیت و کمیّت دیگری است. قدیم‌ها می‌گفتند کیمیا جنسی است که مس را طلا می‌کند؛ البته الآن کار کیمیا همان علم شیمی است که روی مس با تحولاتی، روکش طلا ایجاد می‌کند. در هر صورت، جسم و عنصر را می‌تواند تغییر بدهد.

 

انواع کیمیا

به‌عقیدۀ اهل کیمیا هم، کیمیا سه نوع است:

الف) کیمیای عوام

یک کیمیا، کیمیای عوام است؛ بسیاری از مردم که به حقایق، معارف و واقعیت‌ها توجهی ندارند و اهل غفلت و بی‌خبری هستند، دنیا را با آخرت جابه‌جا می‌کنند. اینها دنیا را به آخرت تبدیل کرده و آخرتشان را برای به‌دست‌آوردن دنیای ناچیز، اندک و ازدست‌رفتنی، به‌طور کامل از دست می‌دهند. اینها با تغییری که در زندگی ایجاد می‌کنند، آخرت را برای به‌دست‌آوردن دنیای ناچیز، کاملاً از دست می‌دهند. این کیمیای عوام است.

ب) کیمیای سعادتمندان

یک نوع کیمیا، کیمیای سعادتمندان است که زشتی‌ها و رذایل اخلاقی، به حسنات اخلاقی تبدیل می‌شود؛ مثلاً کبر را به فروتنی، حسد را به غبطه، حرص را به قناعت و کینه را به محبت تبدیل می‌کنند. این کیمیای سعادتمندان است که البته کار خیلی مهمی می‌کنند؛ یعنی روی خود را از دوزخ به‌طرف بهشت برمی‌گردانند. 

ج) کیمیای بندگان خاص الهی

اما یک کیمیا، کیمیای خواص از عباد الهی است که تمام احوالات دل را به حال خالص الهی تبدیل می‌کنند. 

 

قلب سلیم، محصول تغییر در دل

بر اساس قرآن مجید، در نتیجۀ تغییری که در دل ایجاد می‌کنند، دل و قلب به قلب سلیم تبدیل می‌شود: «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ × إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»[1] تنها قلبی که در بازار قیامت می‌خرند، قلب سلیم است؛ یعنی قلبی پاک از شرک، ریا و سیّئات درونی. 

 

توبه، قوی‌ترین کیمیای الهی

اهل کیمیا می‌گویند یکی از قوی‌ترین کیمیاها که تحول و تغییر عجیبی ایجاد می‌کند، توبه است. توبه کیمیای الهی است که پروردگار عالَم برای تمام بندگانش قرار داده. در واقع، اگر کسی بخواهد این کیمیا را به‌دست بیاورد، به‌راحتی به‌دست می‌آورد و می‌تواند با این کیمیا، تمام باطن و ظاهرش را تغییر بدهد و تبدیل کند؛ چنان‌که در قرآن می‌فرماید: «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»[2] این تبدیل و تغییر از کیمیای توبه برمی‌آید. 

هرکسی از مرد و زن، پیر و جوان که وارد مدار توبه بشود، محبوب پروردگار عالَم خواهد شد. در سورۀ بقره می‌خوانیم: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ».[3] پیغمبر اکرم(ص) نیز می‌فرمایند: کسی که محبوب خدا بشود، درهای اصول اساسیِ اخلاق به روی او باز می‌شود و نهایتاً اخلاق خدا را پیدا می‌کند. این روایت در «بحارالأنوار» و از رسول خدا(ص) نقل شده است: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»[4] به اخلاق خدا آراسته شوید. البته رشته‌هایی اخلاقی از پروردگار در قرآن مجید، روایات و دعای جوشن‌کبیر نقل شده است که آراسته‌شدن به اخلاق خدا، اگر انسان دل بدهد، کار مشکلی نیست و آدمی می‌تواند متخلّق به اخلاق الهی شود. 

 

دو نمونه‌ از اخلاق الهی

الف) رازداری و پوشاندن عیوب مردم

در «عیون اخبارالرضا» و «خصال» شیخ صدوق، همچنین کتاب «بحارالأنوار» در باب ایمان و کفر، روایتی از امام هشتم(ع) نقل شده است؛ حضرت در این روایت اخلاقی را از خدا بیان می‌کنند که خیلی مهم است و زمینه‌اش هم در جامعه ما کم. این اخلاق عبارت است از پوشاندن اسرار و راز و عیب مردم؛ مثلاً من به‌طور اتفاقی، کار بدی را از یک نفر دیده‌ام و فقط هم من دیده‌ام. امام هشتم(ع) می‌فرمایند که رازداری و پنهان نگهداشتن اسرار و عیب مردم را از خدا یاد بگیرید. 

خود ما عیب‌های زیادی داشته و داریم. اگر ما با زبان خودمان، عیب خودمان را برای کسی بیان نکنیم، محال است که پروردگار عالَم پرده از روی کار ما بردارد. اگر بنا بود که خدا پرده از روی کار ما بردارد، اصلاً هیچ آبرویی میان مردم برایمان نمی‌ماند. پروردگار مهربان عالم پنجاه، شصت یا هفتاد سال است که عیب ما را پوشانده؛ در حالی که می‌توانست با فراهم‌آوردن زمینه‌هایی، عیب ما را برملا کند و آبروی ما را ببرد. خداوند این کار را نکرده و هرگز نمی‌کند. این یک اخلاق پروردگار است.

ب) بخشش و گذشت

اخلاق دیگر پروردگار، گذشت است. اگر کسی ما را آزار داد، به ما بد گفت و در حق ما اشتباه و خطا و تندی کرد یا پیغمبر(ص) می‌فرمایند که چیزی از او خواستی، می‌توانست به تو بپردازد، ولی نپرداخت؛ اینجا باید چه کرد؟ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ»[5] باید گذشت کرد. او بد کرد که به تو پول و متاع و جنس نداد، اما تو دو کار را باید انجام بدهی. «تُعْطِی مَنْ حَرَمَكَ» اگر یک‌زمانی خود او به تو نیازمند شد، به رخ او نکش و به او بده. به او نگو که یادت است من ‌زمانی آمدم تا چیزی از تو بگیرم، داشتی و ندادی؛ الآن روز تلافی‌کردن است. این کار را نکن که کار زشت و بدی است. «وتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ» از او گذشت کن و «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه». این فرمایش پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام است.

 

آثار و برکات توبه

خدا بنا ندارد که آبروی کسی را ببرد یا از روی گناهانش پرده را کنار بزند؛ غیر از این، خداوند توبه را هم قبول می‌کند. در واقع، اگر انسان از پروردگار عالَم عذر بخواهد، در پیشگاه او ناله بزند و در خلوت به گناهش اقرار کند، پروردگار عالم گناهانش را از پرونده پاک می‌کند و انگارنه‌انگار که گناهی کرده است. در حدیث داریم: «اَلتَّائِبُ مِنَ الذَّنبِ كَمَن لا ذَنبَ لَه»[6] وقتی توبه‌کننده توبه می‌کند، انگار از مادر به‌دنیا آمده است و گناهی در پرونده‌اش نمی‌ماند. علاوه بر این، محبوب خدا هم می‌شود و پروردگار عالم، درهای اصول اخلاقی را به روی او با زمی‌کند و به او کمک می‌کند که به آن اخلاق آراسته شود.

 

برخورد شگفت‌آور پروردگار با توبه‌کنندگان

برای اینکه ارزش توبه‌کنندگان را عنایت کنید، سه آیه از سورۀ مؤمن (غافر) برایتان قرائت می‌کنم که واقعاً از آیات ویژۀ پروردگار مهربان عالَم است. من کلمه‌به‌کلمهٔ این سه آیه را می‌خوانم، شما هم محبت بفرمایید و در متن این سه آیه دقت کامل داشته باشید. آیات هفتم، هشتم و نُهم سورۀ غافر، چه آیات عجیبی است! چه خدای عجیبی است که بعد از توبهٔ گنهکار، در عین قدرت بی‌نهایتش، این‌گونه با او معامله می‌کند؛ قدرت دارد که بر سر گنهکار بزند، ولی نمی‌زند؛ قدرت دارد تا رگ حیات گنهکار را قطع کند، اما نمی‌کند؛ قدرت دارد که گنهکار را از پیشگاهش تا ابد براند، ولی نمی‌راند؛ قدرت دارد تا نَفَس گنهکار را بند بیاورد، اما نمی‌آورد؛ قدرت دارد تا روزی گنهکار را قطع کند و به‌قول قدیمی‌های تهران، بگوید بندۀ من، حیف نان که من به تو بدهم، اما نان را قطع نمی‌کند. خدای خیلی عجیبی است!

 

سفارش خداوند به موسی(ع) 

یک کتاب داریم که حدوداً دویست سال پیش، در سبزوار نوشته شده و نویسنده‌اش هم عالِم بزرگی به نام مُلااسماعیل سبزواری است؛ در احوالاتش آمده که در سبزوار تبعید بوده است. در این کتاب می‌نویسد: موسی‌بن‌عمران(ع) 25 سال هر روز به دربار فرعون آمد، او را نصیحت، تبلیغ دین و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کرد؛ اما هیچ حرفی به گوش فرعون نرفت و او قبول نکرد. 

موسی(ع) حق لشکرکشی، جنگ‌کردن با فرعون و شمشیرکشیدن به روی او را نداشت. چرا؟ چون اولین روزی که موسی‌بن‌عمران(ع) در کوه طور به رسالت انتخاب و پیغمبر اولوالعزم الهی شد، همان لحظه خدا به او فرمود: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى × فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا»[7] با برادرت هارون به سوی فرعون بروید؛ فرعون آدم بد و مفسد و طغیانگری است، اما هر دو نفر شما با او خیلی نرم حرف بزنید.

گویی موسی(ع) به خدا گفته باشد که ممکن است ما در مقابل این گرگ عجیب و غریب از کوره در برویم و یک داد هم بزنیم. خدا فرموده نه، نمی‌شود! چرا؟ چون فرعون نسبت به تو، بوی حق پدری دارد. تو در دریای نیل بودی، فرعون تو را از آب گرفت و حدود بیست سال تو را در آغوش خویش بزرگ کرد. بلندبلند با او حرف نزن.

آیا جوان‌ها این ادب را با پدران و مادرانشان دارند که داد و فریاد نکشند و بلندبلند حرف نزنند؟ جوان‌ها این ظرفیت را دارند که اگر پدر و مادر سرشان داد کشیدند، سرشان را پایین بیندازند و زیر لب به پروردگار بگویند: «وَارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً اِجْزِهما بِالاْحسانِ اِحْساناً وَبِالسَّيئاتِ غُفْراناً».[8] آیا ما این شجاعت را داریم که اگر پدرمان در گوشمان زد یا مادرمان سر ما داد کشید، آهسته بگوییم خدایا! رحمتت را نصیب این دو نفر کن. خدایا! اگر به من بد می‌کنند، آنها را ببخش‌ و در برابر خوبی‌هایی که به من کرده‌اند، در حق آنها خوبی کن. 

این کلید قرآنی، عرشی، الهی و ملکوتی در برخورد با پدر و مادر است؛ در سورۀ إسراء می‌فرماید که ممکن است پدر و مادر پیر شده باشند و یکی از آنها یا دو نفرشان بی‌حوصله باشند و سرت داد بکشند و فریاد بزنند؛ اما وظیفۀ تو چیست؟ وظیفۀ تو همین سه کار است: «وَارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيراً اِجْزِهما بِالاْحسانِ اِحْساناً وَبِالسَّيئاتِ غُفْراناً». 

خدا می‌فرماید اینکه پدر و مادرت مؤمن، کافر، مشرک، بی‌دین و بی‌نماز هستند، اینها را به خود من واگذار کن و به تو ربطی ندارد. «وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا»[9] در دنیا فقط با هر دوی آنها خوبی کن. دین‌داری همین است.

پروردگار فرمود: موسی! بلندبلند با او حرف نزن؛ چون بوی حق پدری بر تو دارد. 25 سال رفت و آمد، ولی فرعون گوش نداد. تکلیف جنگ هم نداشت. موسی(ع) گفت: خدایا! نابودش کن. خطاب رسید که راه نابود‌شدنش را خودت بگو. چه‌کار کنم تا نابود شود؟ موسی(ع) گفت: خدایا! جلوی نان و آبش را بگیر تا خودش و یارانش از گرسنگی و تشنگی بمیرند. خطاب رسید: موسی! فرعون از عبادت من دست کشیده است؛ اما من از خدایی خودم دست نکشیده‌ام و نان و آبش را قطع نمی‌کنم. این خداست!

 

اسلام، دین اخلاقیات

برادران و خواهران! بخش عمده‌ای از دین ما اخلاق است. بخش عبادات و اعتقادات دین کم است. ما نهایتاً باید به پنج حقیقت معتقد باشیم: خدا، قیامت، فرشتگان، انبیا و قرآن. مگر در طول سال، عبادات ما چقدر است؟ هفده رکعت نماز در شبانه‌روز و یک ماه هم روزۀ ماه رمضان داریم. مکه هم که فعلاً بسته است و راه نمی‌دهند. ما شهری‌ها که گندم، جو، طلا، نقره، گاو، گوسفند، شتر و مویز هم نداریم تا زکات بدهیم. چقدر عبادت متوجه ماست؟ یک درصد دین، اعتقاد و واجبات است؛ ولی 99 درصد دین ما اخلاق است: محبت، فروتنی، تواضع و احترام از اخلاقیات است. درصد مسائل اخلاقی خیلی بالاست.

من مکه بودم. آنجا یک روحانی بزرگوار که الآن زمین‌گیر شده است، داستانی را برای من تعریف کرد و گفت: یک روز در مدینه، خانم جوانی وارد اتاق من شد. من و پسرم و دو‌سه‌تا روحانی در اتاق بودیم. این خانم به من گفت: آقا! می‌گویند از دست شما کاری برمی‌آید؛ من را به ایران برگردان. گفتم: خانم! مگر حج به شما واجب نشده است؟ گفت: چرا. گفتم: چرا شما را برگردانم؟ گفت: چون از روزی که وارد مدینه شده‌ام، از حرم‌رفتن، بقیع‌رفتن و نمازخواندنم هیچ لذتی نبرده‌ام. اصلاً در این شهر، من یک‌ذره لذت عبادت را نچشیده‌ام؛ بسته و گرفته و ناراحت و تاریک هستم و دارم دق می‌کنم! من را برگردان.

یک‌دفعه خدا به ذهنم انداخت و گفتم: خانم! وقتی می‌خواستی از ایران بیایی، با خواهرها و برادرها، پدر و مادر و شوهرت خداحافظی کردی؟ گفت: بله. گفتم: نرم خداحافظی کردی؟ گفت: بله. گفتم: هیچ‌کس از تو دل‌گیر نبود؟ گفت: نه. گفتم: با مادرشوهرت هم خداحافظی کردی؟ گفت: نه. گفتم: به او تلفن هم نکردی؟ گفت: نه. گفتم: پول داری؟ گفت: بله، دارم. آن زمان هنوز تلفن‌های پولی در خیابان‌های مدینه بود. گفتم: اگر پول نداری، من پول ده دقیقه تلفن را به تو می‌دهم. الآن برو و از تلفن همگانی پایین ساختمان به مادرشوهرت تلفن کن و بگو مرا ببخش؛ من اشتباه کردم.

انگار مادرشوهر، قاتل عروس است! این اخلاق بسیار زشتی است که در مردم ایران وجود دارد. آن خانم گفت: چشم. بلند شد، رفت و با گریه تلفن کرد. خیلی بامحبت با مادرشوهرش صحبت کرد و به او گفت: من بسته هستم و بسته‌بودنم هم مربوط به توست. من اشتباه کردم و بی‌خود به تو کینه داشتم. من بی‌خودی به دیدن تو نمی‌آمدم. الآن کنار حرم پیغمبر(ص) و ائمۀ طاهرین(علیهم‌السلام) و چهار امام معصوم هستم. واقعاً و از ته قلب بگو که مرا بخشیدی. مادرشوهر گریه کرد و گفت: بخشیدمت و گذشتم. برو که حج تو قبول باشد.

این روحانی گفت: دو روز بعد، این خانم دوباره به ساختمان ما آمد و گفت: آقا، مشکل من حل شد؛ هم در بقیع و حرم پیغمبر(ص) می‌توانم گریه کنم، هم از نماز لذت می‌برم و هم دلم برای خانۀ خدا پَر می‌زند. 

 

رابطۀ کمال انسان با مکارم اخلاق

گیرها را باید پیدا کرد! من باید بگردم و ببینم که گیرم کجاست. گیرهای اخلاقی خیلی است. ما در عبادت گیر زیادی نداریم و اگر بخواهند در عبادت به ما نمره بدهند، نمرهٔ ما چهارده‌پانزده است. اگر هم بخواهند در عقاید و عشق به ائمه(علیهم‌السلام) به ما نمره بدهند، نمرۀ ما هجده است؛ اما اگر بخواهند به من نمرۀ اخلاق بدهند، نمره‌ام دو می‌شود! یعنی از بیست، هجده‌تا کم دارم و آن هجده‌تا هم عین کوه دماوند، بین من و خدا فاصله انداخته است. 

من باید این را بدانم که چگونه با خدا معامله و دین‌داری کنم. بدانم که چگونه با دلم، خودم، زن و بچه‌ام، مادرشوهر و پدرشوهرم، عروس و دامادم و اقوامم معامله کنم. مردم بین خودشان و پروردگار خیلی گیر دارند و مدام هم می‌گویند چرا دعا مستجاب نمی‌شود؛ دلیلش این است که دعا بالا نمی‌رود. مثل کوه دماوند جلوی دعا را گرفته است و دعا رد نمی‌شود. چقدر عجیب است!

چه خوش است یک شب بکُشی هوا را

به خلوص خواهی ز خدا خدا را

به حضور خوانی ورقی ز قرآن

فِکنی در آتش کُتب ریا را

شود آنکه گاهی، بدهند راهی

به حضور شاهی چو منِ گدا را

طلبم رفیقی که دهد بشارت

به وصال یاری دل مبتلا را[10]

 

ارزش توبه‌کنندگان در کلام پروردگار

من متن سه آیۀ سورۀ غافر را بخوانم و ان‌شاءالله فردا شب، توضیح دقیق خواهم داد. چه آیات عجیبی است! اصلاً تمام درون آدم را تکان می‌دهد.

«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا»[11] و از اینجا به‌بعد، برای توبه‌کنندگان است: «فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ».[12] چقدر عالی است!

«رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».[13] 

«وَقِهِمُ السَّيِّئَاتِ ۚ وَمَنْ تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».[14] 

این ارزش توبه‌کنندگان است.

 

کلام آخر؛ کاروان اسرا در خرابهٔ شام

این مطلب را در کتاب‌هایی دیده‌ام و به‌نظر می‌آمد که تا حدودی اعتبار دارد. خانمی یک دیگ مُفصّل غذا آماده کرده بود. هنگام غروب، دَمِ خرابۀ شام آمد. زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند که ما در این خرابه، زیرانداز و روانداز نداشتیم. متکای بچه‌هایمان خِشت و سنگ بود و غذای درستی هم نمی‌دادند. حالا به‌اندازۀ 84 نفر، یک غذای پختنی و خیلی خوشمزه را دم خرابه آورده‌اند. صاحب غذا وارد خرابه شد، سلام کرد و گفت: بزرگتان را می‌خواهم. زینب کبری(س) را به او نشان دادند. گفت: غذا آورده‌ام. زینب کبری(س) فرمود: خانم! صدقه بر ما حرام است.

آن زن اول مطلب را نفهمید و گفت: خانم، این صدقه نیست. من هفت‌هشت‌ساله بودم که بیمار شدم و از پا درآمدم. مادرم خسته شد و به پدرم گفت که این بچه را بردار و درِ خانۀ امیرالمؤمنین(ع) ببر و بگو تا شفایش بدهد. من دیگر نمی‌توانم این بچه را نگه دارم. پدرم مرا کول گرفت و به درِ خانۀ علی(ع) در مدینه آورد و خواباند. امیرالمؤمنین(ع) سرشان را برگرداندند و صدا زدند: حسینِ من، بابا بیا. 

«يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ، وَذِكْرُهُ شِفاءٌ»، «يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ»، «یا بَابُ نَجَاةِ الْأُمَّة»، «یا رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَة». 

خانم! پدرم تعریف کرد که ابی‌عبدالله(ع) آمدند و یک نگاه به من کردند و من کاملاً سالم شدم. از آن سال به بعد، پدرم نذر کرده که برای سلامتی ابی‌عبدالله(ع) غذا درست کند و به یتیم، مسکین، مستحق و اسیر بدهد. این غذا نذر ابی‌عبدالله(ع) است. زینب(س) فرمود: دیگر نمی‌خواهد این غذا را تقسیم کنی. من خواهرش زینب هستم. زن گفت: خانم، حسین(ع) کجاست؟ حضرت فرمود: با بدن قطعه‌قطعه روی خاک گرم کربلا و سر بریده‌اش نیز در بارگاه یزید است.

 

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا وَ لِوالِدَینا وَ لِوالِدَی والِدَینا؛ اللَّهُمَّ اَهلِک أَعْدَائِنَا؛ اللَّهُمَّ اشْفِ مَرْضَانَا؛ اللَّهُمَّ لاَ تُسَلِّطْ عَلَيْنَا مَنْ لاَ يَرْحَمُنَا؛ اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً».

 


[1]. سورۀ شعراء، آیات 88 و 89.
[2]. سورۀ فرقان، آیۀ 70.
[3]. سورۀ بقره، آیۀ 222.
[4]. بحارالأنوار، ج58، ص129.
[5]. غررالحکم، حدیث 3543.
[6]. عیون اخبارالرضا(ع)، ج2، ص74.
[7]. سورۀ طه، آیات 43 و 44.
[8]. مفاتیح‌الجنان، دعای ابوحمزهٔ ثمالی.
[9]. سورۀ لقمان، آیۀ 15.
[10]. شعر از الهی قمشه‌ای.
[11]. سورهٔ غافر، آیهٔ 7.
[12]. همان.
[13]. سورۀ غافر، آیۀ 8.
[14]. سورۀ غافر، آیۀ 9.

برچسب ها :