لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم دوشنبه (22-6-1400)

(قم مسجد اعظم)
صفر1443 ه.ق - شهریور1400 ه.ش
17.87 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

احتمالاً مطلبی را که دربارهٔ منفعت وجودی حضرت مجتبی(ع) برایتان عرض می‌کنم، کمتر شنیده باشید. 

 

دعای ابراهیم(ع) برای نسل و ذریّه‌اش

وقتی به فرمان پروردگار، ابراهیم(ع) که یک پیغمبر اولوالعزم و اسماعیل(ع) که پیامبری مرسل بود، خانهٔ کعبه را بنا کردند و بنای خانه تمام شد، ابراهیم(ع) کنار بیت‌الله چند دعای بسیار مهم کرد. بخشی از این دعا در سورهٔ «بقره» و بخشی هم در سورهٔ «ابراهیم» ذکر شده است.

ابراهیم(ع) عرض کرد: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ».[1] چه دعای عجیبی! دعایی که نسبت به تمام فرزندانش تا قیامت فراگیر بود و درسی فوق‌العاده‌ است که برای نسل خود دعا کنید. پیغمبر اسلام(ص) می‌فرمایند: دعای پدران در حق فرزندان، دعای مستجابی است؛ حال پدر، هرکسی می‌خواهد باشد. 

دو دعاکنندهٔ ویژه، یعنی ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) درخواست می‌کنند: پروردگارا! ما دو نفر را بندهٔ تسلیمِ واقعی و صددرصد خود قرار بده تا ما در کنار تو و توحیدت، دینت، مقرراتت و حلال و حرامت، کمترین چون‌وچرایی نداشته باشیم. حضرت ابراهیم(ع) این دعا را در حق خودش و اسماعیل(ع) بیان می‌کند.

 

مقام تسلیم، آخرین منزل اهل معرفت و محبت

اهل آن نقل می‌کنند که مقام تسلیم، آخرین منزلی است که اهل معرفت و محبت به آن دست پیدا می‌کنند؛ چون مقام باعظمتی است. در کنار این مقام، انسان باید از خودبودن و از منِ وجودی و شخصیتی‌اش دربیاید؛ تعبیر اهل دل این است که به مقام فنا برسد، دیگر خودش را نبیند و حساب نکند. خودش را هیچ ببیند و هیچ بداند. اینجا راه برای ورود به مقام تسلیم باز می‌شود.

 

حقیقت معنایی تسلیم‌بودن در برابر حق

من یک روایت از کتب مهم رجالی برایتان عرض کنم که معنی تسلیم در برابر خدا و پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) روشن شود. عبدالله‌بن‌ابی‌یعفور شخصیت کم‌نظیر یا بی‌نظیری است که وقتی خبر مرگش را به امام صادق(ع) دادند، حال گریهٔ امام صادق(ع) به‌صورتی بود که دو شانۀ حضرت می‌لرزید؛ یعنی مصیبت مرگ عبدالله خیلی بر وجود امام که خلاصهٔ مُلک و ملکوت است، سنگین آمد. دریای صبر امام ساحل و انتها ندارد؛ ولی عبدالله کیست که با مرگش، این دریا متلاطم شد!

ایشان در محضر مبارک امام صادق(ع) نشسته بود و تعدادی از اصحاب هم در جلسه حضور داشتند. امام(ع) می‌خواستند به حاضران درس بدهند که تسلیم یعنی چه. کنار امام صادق(ع) و در یک بشقاب گِلی، یک دانه انار بود. امام صادق(ع) به عبدالله‌بن‌یعفور فرمودند: تا کجا تسلیم ما هستی؟ واقعاً خدا به ما هم روزی کند. خیلی از ما از معارف الهیه دوریم و عقب افتاده‌ایم.

گفت: یابن‌رسول‌الله! مگر این انار برای یک باغ، یک درخت و یک صاحب نیست؟ مگر یک آب پای این درخت انار نرفته است؟ اگر این انار را نصف کرده و به من بگویید که نصف این انار حرام و نصف دیگرش حلال است، من نمی‌پرسم که چرا؛ فقط قبول می‌کنم.

 

وفاداری و مقام تسلیم یاران ابی‌عبدالله(ع)

هیچ پیغمبر و امام و مؤمن واقعی در کنار خدا چون‌وچرا نداشت. از مدینه، مکه، بصره و کوفه، حدود پنجاه نفر یا بیشتر کنار ابی‌عبدالله(ع) آمدند. هفده نفر از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و بقیۀ آنها اصحاب بودند که از مکه و مدینه یا بصره و کوفه تا کربلا آمده بودند. حتی یک جا ندارد که به ابی‌عبدالله(ع) حرفی زده باشند و مثلاً بگویند آیا در این جنگ نابرابر (جنگِ سی‌هزار نفر با 72 نفر)، درست است که وارد شویم؟ نگفتند و تسلیم امام(ع) بودند؛ چون می‌دانند خدا، انبیا و ائمه حکیم هستند و چون‌وچرا و سؤال ندارد. امام حکیم است.

شب عاشورا، وقتی امام(ع) خبر شهادت همه را دادند، حتی یک نفر هم بلند نشد که بگوید به من اجازهٔ رفتن می‌دهید؟ خود امام فرمودند راه باز است، چرا نمی‌روید؟ گفتند: ما فردا نمی‌توانیم جواب پیغمبر(ص) را بدهیم. اینها هم زن و بچه، عروس و داماد، مغازه و کشاورزی داشتند؛ ولی محو خدا، پیغمبر(ص) و امام(ع) بودند.

دلی که‌او با تو همراه است و هم‌بر

چگونه مهر بندد جای دیگر

دلی که‌او را تو هم جانی و هم هوش

از آن دل چون شود یادت فراموش[2]

 

تفاوت در ظرفیت وجودی انسان‌ها

این دعای ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) است که پروردگارا! ما دو نفر را با همهٔ وجود، تسلیم خودت قرار بده؛ «وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ» و بخشی از فرزندان ما را هم تسلیم صددرصد خودت قرار بده.

چرا فرمود بخشی از فرزندان؟ چون ابراهیم(ع) می‌داند که همهٔ ذریّۀ او چنین ظرفیتی را نشان نمی‌دهند. اگر می‌دید که نسلش تا قیامت چنین ظرفیتی را نشان می‌دهد، برای کل آنها دعا می‌کرد و نه برای بخش و گروه. این در سورهٔ بقره است.

 

قلب‌های نورانی و پاک، پذیرندهٔ حقیقت 

اما دنبالهٔ دعای ابراهیم(ع) در سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم(ع) است. این خیلی عجیب است! «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»[3] ابراهیم(ع) می‌داند که همهٔ دل‌ها دل نیست و خیلی از دل‌ها سنگ، قسی و تاریک است. به قول قرآن، خیلی از دل‌ها در غلاف است و دل درستی نیست. «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»[4] خدایا! قلب گروهی از انسان‌ها را مایل به نسل من کن تا نسل مرا دوست داشته باشند و به نسل من عشق بورزند.

نسل به‌وجود آمد. از اسحاق(ع) انبیای بعد از ابراهیم(ع) و از اسماعیل(ع) هم، وجود مبارک پیغمبر اسلام(ص)، صدیقهٔ کبری(س)، امیرالمؤمنین(ع) و یازده امام به‌وجود آمدند. خیلی از قلب‌های پاک هم عاشق این نسل است.

امیرالمؤمنین(ع) چقدر در دنیا عاشق دارد؟ پیغمبر(ص) و امام مجتبی(ع) و وجود مبارک ابی‌عبدالله‌(ع) چقدر عاشق دارند؟ تعدادش معلوم نیست؛ ولی هرکس عاشق پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است، دعاشدهٔ ابراهیم(ع) است. در حقیقت، آن روز کنار بیت، ابراهیم(ع) با چشم ملکوتی‌اش که یکی از بالاترین چشم‌های باز بوده، همهٔ ما را می‌دیده و برای ما دعا کرده است. دعایش هم در حق ما و در حق خیلی‌ها مستجاب شده است. این مقدمهٔ مطلب که عرض شد.

 

ذریّه و نسل با برکت امام مجتبی(ع)

امام مجتبی(ع) که دل‌های پاک با دعای ابراهیم(ع)، 1500 سال است به عشق او گره خورده، یک فرزند پسر دارند که خود حضرت مجتبی(ع) او را حسن، یعنی حسن‌بن‌حسن نامیده‌اند. حضرت دو پسر دیگر هم دارند که در کربلا شهید شدند. حسن‌بن‌حسن در زخمی‌ها بود. اهل‌بیت(علیهم‌السلام) او را از بین جنازه‌ها بیرون کشیدند و با خودشان به کوفه، شام، اربعین و مدینه بردند.

حسن‌بن‌حسن انسان خیلی والایی بود. یک روز در کمال حیا، شرم، ادب، کرامت و بزرگواری به خانهٔ عمویش ابی‌عبدالله(ع) آمد. با این حالت‌هایی که از شرم و حیا، ادب و سکوت در چهرهٔ او بود، وجود مبارک حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) فرمودند: برادرزاده جان، برای خواستگاری دختر من آمده‌ای؟ گفت: بله عمو. حضرت فرمودند:کدامشان را می‌خواهی؟ گفت: سکینه را می‌خواهم. 

ابی‌عبدالله(ع) یک جمله‌ دربارهٔ سکینه(س) سیزده‌چهارده ساله فرمودند که من خیلی متوجه نمی‌شوم؛ اما نقل می‌کنم. حضرت به برادرزاده‌شان فرمودند که برادرزاده جان، سکینه به مقام «انسلاخ» رسیده و هم‌کفوی در این کرهٔ زمین ندارد؛ اما اگر دختر دیگرم فاطمه را بخواهی، برایت عقد می‌کنم. حسن گفت: عمو جان! شما امام زمان من هستید؛ آن‌گونه که خیر و مصلحت من را می‌دانید، عمل کنید. حضرت فرمودند: من فاطمه را به نکاح تو درمی‌آورم. 

فاطمه همسر حسن‌بن‌حسن شد. حالا برکت وجود امام مجتبی(ع) و عظمت مبارک‌بودنِ حضرت را ببینید. از این زن و شوهر، یعنی حسن‌بن‌حسن و فاطمه‌بنت‌الحسین، بچه و نوه و نبیره به‌دنیا آمد. ای کاش محققین رجال‌شناس نسل حسن‌بن‌حسن و فاطمه را می‌نوشتند. تا امروز، میلیون‌ها فقیه، مرجع تقلید، عارف، حکیم، شاعر، ادیب، نویسنده، عابد و زاهد از این زن و شوهر به‌وجود آمده‌اند. حالا ما از آینده‌ خبر نداریم.

یک نمونه از نسل این زن و شوهر، خاندان طباطبایی زواره، خاندان طباطبایی عراق و خاندان طباطبایی بروجرد است که در نسل زواره‌شان، شهید سید حسن مدرس و در خاندان بروجردشان نمونهٔ اعلای قرن ما، آیت‌الله‌العظمی بروجردی است؛ دور سنگ قبرشان، سند پدری و مادری‌شان را که نوشته‌اند، به حسن‌بن‌حسن و فاطمه‌بنت‌الحسین می‌رسند. امشب نمازتان را به یکی از این نسلِ آیت‌الله‌العظمی بروجردی اقتدا کردید که این مسجد و کتابخانهٔ باعظمت، زنده‌شدهٔ این فرد از این نسل و خاندان است.

خاندان حکیم در عراق که سمبُلشان آیت‌الله‌العظمی حکیم، صاحب کتاب بسیار مهم فقهی «مستمسك‌ عروة‌الوثقى» در دوازده‌سیزده جلد است. یکی‌ از آنها نیز مرجع بزرگ، آیت‌الله سید سعید حکیم بود که آن هفته از دنیا رفت و به‌خاطر ایشان، در نجف سه روز و در کل کشور عراق یک روز عزای عمومی اعلام شد.

آیا کسی یا جمعی می‌تواند برکات وجود حضرت مجتبی(ع) را بیان کند یا به قلم بیاورد؟ نه؛ چون باید بنشینند و طی پانزده قرن، میلیون‌ها مرجع تقلید، عارف، حکیم، شاعر، ادیب، گوینده، نویسنده و فیلسوف را از نسل امام مجتبی(ع) بنویسند. بیشتر از هفتادهشتاد جلد کتاب قطور می‌شود.

 

بهترین زمان برای دعاکردن

این دعای ابراهیم(ع) برای نسل خویش است. شما هم برای نسل خودتان دعا کنید. اگر بپرسید چه وقتی برای نسل خودمان دعا کنیم که مستجاب شود، در روایت داریم که اگر بندهٔ من وضو نگیرد، از من حیا نکرده؛ اگر وضو بگیرد و نماز نخواند، به من جفا کرده است؛ اگر نماز بخواند و بعد از تمام‌شدن نماز دعا نکند، به من جفا کرده است؛ اگر من دعای او را بعد از نماز مستجاب نکنم، من به او جفا کرده‌ام؛ اما من خدای جفاکاری نیستم. این بهترین لحظهٔ دعا برای نسل است.

 

وظیفۀ والدین، دعا برای فرزندان

من یک‌وقت خدمت مرحوم آیت‌الله بهاء‌الدینی رسیدم. بچه‌هایم کوچک بودند (هفت‌هشت‌ساله) که آنها را هم برده بودم. گفتم: آقا! در این روزگار پر فساد، من با این دو فرزند چه‌کار کنم؟ دوتا هم دختر دارم. ایشان گفت: به روزگار و فساد روزگار کاری نداشته باش، حتی به این چهارتا بچه هم کاری نداشته باش؛ چون به تو ربطی ندارند (آنهایی که ایشان را دیده بودند، می‌دانند خیلی بی‌رودربایستی حرف می‌زد)؛ بلکه این بچه‌ها به پروردگار مربوط هستند. جناب‌عالی وظیفه داری که در درگاه خدا و از خدا برای اینها گدایی کنی. او هم خدایی نیست که گدا را رد کند. 

البته ایشان درست هم می‌گفت و به بهترین صورت، دعای من در حق بچه‌ها و نوه‌هایم مستجاب شد. این امید را به پروردگار دارم که دعایم در حق نسلی که دیگر من آنها را نمی‌بینم و در دنیا نیستم، مستجاب است. 

خیلی عجیب است! اولین نوۀ دختری من، پسر و پنج‌شش سالش بود. شبی خواب دیدم که در یک حیاط بسیار پرمعنویت، یک حوض آب است و قالیچه‌ای هم پهن شده، آیت‌الله‌العظمی بروجردی روی این قالیچه نشسته است. من در همین مسجد به ایشان نماز خوانده، خدمتشان رسیده و دستشان را هم بوسیده بودم. در خواب خیلی خوشحال شدم و فکر کردم خدا ایشان را به دنیا برگردانده است؛ گفتم دوباره وضع دین و شیعه اوج می‌گیرد و فساد جمع می‌شود. دست نوه‌ام در دستم بود. خدمت ایشان نشستم و گفتم: آقا! دربارهٔ این نوه‌ام چه‌کار کنم؟ ایشان فرمودند: او از ماست. غصه‌اش را نخور. 

من بیدار شدم. نوهٔ من تا دیپلم را رفت و خیلی هم دوست داشتم که دانشگاه برود و دکتر شود؛ ولی بعد از گرفتن دیپلم، به پدر و مادرش گفت من باید راه پدربزرگم را ادامه بدهم. من می‌خواهم به قم بروم و هیچ‌طوری هم تهران نمی‌مانم. به قم آمد و درس خواند و امسال باید درس خارج برود. بیان خیلی شیوایی هم در منبر دارد. 

ابراهیم(ع) به ما یاد داده است که برای نسل خودتان دعا کنید. ابراهیم(ع) دعا کرد. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: من به دعای ابراهیم(ع) به‌وجود آمده‌ام. این مطلب در تفسیر «ابوالفتوح رازی» آمده است.

این برکات و منافع عظیم وجود امام مجتبی(ع) است که واقعاً قابل‌شمردن نیست. این قسمت بحث را تمام کنم. 

 

روایتی زیبا و عجیب از امام مجتبی(ع)

یک روایت از امام مجتبی(ع) برایتان بخوانم که این روایت برای خودم یک داستان عجیب دارد. عجیب که می‌گویم، واقعاً عجیب است!

من جوان بودم که این مطلب را از پدرم شنیدم. پدر من عادت داشت که همیشه کاغذ و قلم در جیبش باشد. با اینکه بازاری بود، پای هر منبری که می‌رفت، روایات و نکات آن منبر را می‌نوشت. یک چمدان از نوشته‌های پدرم پُر شده بود. این‌قدر روایت از قول گویندگان نوشته بود که یک گنجینه شده بود.

روزی به من گفت که من پای یک منبر بودم (آن زمان من طلبه نبودم)، این منبری یک روایت از حضرت مجتبی(ع) خواند که امام فرموده‌اند: «إِنْ أَحْسَنَ اَلْحَسَنِ اَلْخُلُقُ اَلْحَسَنُ»[5] بهترین زیبایی و نیکوترین نیکی‌ها، اخلاق حسنه است. من این روایت را حفظ کردم؛ چون حافظهٔ خیلی قوی‌ای داشتم. پدرم وقتی روایت را خواند، من حفظم شد و این در ذهنم بود.

بیست سال پیش، در منبر ظهر ماه رمضانِ روز پانزدهم که روز حضرت مجتبی(ع) است، گفتم: مردم! امروز می‌خواهم یک روایت به‌مناسبت این‌که روز، روز امام مجتبی(ع) است، برایتان بخوانم؛ اما متأسفم و غصه دارم که نمی‌دانم مدرک این روایت کجاست. چون این روایت را پنج نفر پشت‌سرهم و به این شکل نقل کرده‌اند: «حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا اَلْحَسَنُ عَنِ اَلْحَسَنِ عَنِ اَلْحَسَنِ: إِنْ أَحْسَنَ اَلْحَسَنِ اَلْخُلُقُ اَلْحَسَنُ».[6] گفتم که من نمی‌دانم این روایت کجاست، ولی خیلی زیباست! 

از انتهای مسجد، یک دهاتی بلند شد که معلوم بود کشاورز است. این هم از برکات وجود امام مجتبی(ع) است. از آخر مسجد داد زد که من کل مدرک این روایت را دارم. گفتم که جلو بیا. صف مردم را شکافت و کنار منبر رسید. یک کاغذ از جیبش درآورد و به من داد و گفت: بفرما، این مدرک روایت. حالا من مدرک و راویانش را برایتان بگویم.

«منهج‌الصادقین»، جلد 9، صفحهٔ 371؛ «وسائل‌الشیعه»، باب‌الجهاد، جلد 11، صفحۀ 224 (این کتاب بیست جلد است و زیر نظر مرحوم آیت‌الله بروجردی نظام گرفت و چاپ شد)؛ «سفینةالبحار» محدث قمی (فکر می‌کنم دوجلدی باشد)، جلد 1، صفحۀ 410. 

«أَحْمَدُ بْنُ عِمْرَانَ اَلْبَغْدَادِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ» این سه‌ ابوالحسن چه‌کسانی هستند؟ ابوالحسن اول در متن روایت، «محمد‌بن‌عبدالرحیم شوشتری» است. ابوالحسن دوم، «علی‌بن‌احمد بصری تمّار» است. ابوالحسن سوم، «علی‌بن‌محمد واقدی» است. این ابوالحسن سوم می‌گوید «حَدَّثَنَا اَلْحَسَنُ» که این حسن اول، «حسن‌بن‌عُرفه عبدی» است. باز می‌گوید «قَالَ حَدَّثَنَا اَلْحَسَنُ» که حسن دوم، «حسن‌بن‌ابوالحسن بصری» است؛ عن الحسن(علیه‌السلام) که حسن سوم، وجود مبارک امام مجتبی(ع) است.

حضرت فرمودند: «إِنْ أَحْسَنَ اَلْحَسَنِ اَلْخُلُقُ اَلْحَسَنُ». اخلاق خوب و پسندیده که مجموعه‌ای از فضایل است، مانند محبت، مهرورزی، تواضع و فروتنی، جود و سخاوت، مردم‌دوستی، رسیدگی خوب به زن و بچه و کمک به مستحق، همهٔ اینها زیرمجموعهٔ خُلق حَسن است. این خُلق حَسن، بهترین زیبایی‌ها در وجود انسان است. عجیب است که امام مجتبی(ع) نمی‌فرمایند بهترین زیبایی در وجود شما نماز، روزه یا حج است؛ نماز را که همه می‌خوانند، بیشتر مردم روزه را می‌گیرند و به حج می‌روند؛ اما این اخلاق حسنه خیلی کم است که می‌فرمایند: زیباترین حسن و نیکی، «اَلْخُلُقُ الْحَسَنُ» است. 

 

کلام آخر؛ مظلومیت امام مجتبی(ع)

این یکی‌دو‌روزهٔ گذشته، چه نگاه و دیدی داشت! می‌دانست که اگر کنار مسجد پیغمبر(ص) بین بنی‌هاشم و بنی‌امیه درگیری شود، بنی‌امیه به‌صورت ظاهری پیروز می‌شود و تمام بنی‌هاشم را می‌کشند. قصدشان هم همین بود که نسل پیغمبر(ص) قطع شود. کربلا هم همین قصد را داشتند؛ همه را کشتند و فقط حضرت زین‌العابدین(ع) و حسن‌بن‌حسن ماندند که کل سادات جهان از این دو نفر هستند.

به امام سوم فرمودند: حسین جان! جنازهٔ مرا به درِ خانهٔ خودمان (خانهٔ مادرشان فاطمه(س)) ببر و آنجا دفن کن. اگر نگذاشتند، درگیر نشوید و بدنم را به قبرستان بقیع ببرید. بدن را کنار درِ حرم آوردند. پانصد تیرانداز به رهبری یک زن آنجا حضور داشتند که گفتند اگر داخل حرم ببرید، همه را تیرباران می‌کنیم.

حالا بر ابی‌عبدالله(ع)، قمربنی‌هاشم(ع)، محمد حنفیه و قاسم (آن زمان سه سالش بود) گذشته است، نمی‌دانم. آن گروه نگذاشتند تا به حرم ببرند. کجا بردند؟ همان جایی که سفر اول، وقتی ساک‌هایتان را داخل اتاق گذاشتید، گفتید که ما را به قبرستان بقیع ببرید. از پله‌ها که بالا آمدید و از در وارد شدید، داخل آن قطعه زمین نشانتان دادند و گفتند قبر اولی، قبر امام مجتبی(ع) است. توانستید جلوی خودتان را بگیرید؟ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: هر چشمی که برای حسنِ من گریه کند، من ضامن هستم که قیامت آن چشم گریان نباشد.

قبر آماده شد. این اعتقاد شیعه است که امام را باید امام دفن کنند. ابی‌عبدالله(ع) وارد قبر شدند. نمی‌دانم با چه دلی جنازهٔ برادر را در آغوش گرفتند و سرازیرِ میان قبر کردند. نمی‌دانم با چه دلی بند کفن را باز کردند و صورتی که از شدت زهر سبز شده بود، رو به قبله گذاشتند. برادر! غارت‌زده به کسی نمی‌گویند که مالش را برده‌اند؛ غارت‌زده به من می‌گویند که مرگ برادری مثل تو را از دست من گرفت.

بنی‌هاشم بالای قبر هرچه صبر کردند، دیدند ابی‌عبدالله(ع) بیرون نمی‌آیند؛ جلو آمدند و دیدند که حضرت خم شده و صورت روی صورت برادر گذاشته‌اند و مثل مادر داغ‌دیده گریه می‌کنند. زیر بغل ایشان را گرفتند و از قبر بیرون آوردند.

حسین جان! چهل‌پنجاه‌ مرد از بنی‌هاشم زیر بغلت را گرفتند؛ اما آن زمان که صورت روی صورت علی‌اکبر(ع) گذاشتی، کسی غیر از خواهرت زینب(س) نبود. زیر بغلت را گرفت، درحالی‌که ناله می‌زد: وای برادرم!

 


[1]. سورۀ بقره، آیۀ 128.
[2]. شعر از فخرالدین اسعد گرگانی.
[3] سورۀ ابراهیم، آیۀ 37.
[4]. همان.
[5]. منهج‌الصادقین، ج9، ص371؛ وسائل‌الشیعه، باب‌الجهاد، ج11، ص224؛ سفینةالبحار، ج1، ص410.
[6]. خصال، ج1، ص29.

برچسب ها :