لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم سه شنبه (23-6-1400)

(قم مسجد اعظم)
صفر1443 ه.ق - شهریور1400 ه.ش
18.75 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

شرط پروردگار برای محبوبیت

کلام در این مسئله بود: کسی که محبوب خدا شود، به خیر دنیا و آخرت می‌رسد و گوهر سعادت دنیا و آخرت نصیب او می‌شود. در یک روایت بسیار مهم که جلد دوم عربی «اصول کافی» نقل می‌کند، پروردگار عالم به انسانی که محبوبش است، سه چیز عنایت می‌کند؛ اگر یکی از این سه چیز را به تمام جهانیان عطا کند، برای آنها بس است. 

انسان چگونه محبوب خدا می‌شود؟ با یک سلسله حرکات باطنی و ظاهری طبق آیات قرآن و روایات، انسان محبوب خدا می‌شود. در سورهٔ مبارکهٔ بقره (سورهٔ دوم قرآن) می‌خوانیم: «أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[1] کار نیک انجام بدهید؛ زیرا خداوند نیکوکاران را دوست دارد. البته در زمینهٔ محبوبیت و علل محبوبیت، آن‌که محبوب خدا می‌شود، حتماً باید ایمان به خدا و قیامت داشته باشد. در حقیقت، بدون ایمان، زمینه‌ای برای محبوبیت انسان نخواهد بود. این مؤمن است که با یک سلسله اعمال ظاهری و باطنی محبوب خدا می‌شود. آن‌که مؤمن نیست، یعنی خدا و قیامت را باور ندارد، راهی به عرصهٔ محبوبیت ندارد؛ هرچه هم کار خیر انجام دهد و هرچه هم در راه خیر هزینه کند، سودی برای او نخواهد داشت. 

این شرط که از مؤمن پذیرفته می‌شود و اعمال ظاهر و باطن مؤمن سبب محبوبیت می‌شود، از زمان آدم(ع) تا روزگار پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام شرط شده است. شرط جدیدی نیست که در زمان پیغمبر اکرم(ص) اعلام شده باشد، بلکه قرارداد پروردگار با بندگانش است که می‌گوید: اگر می‌خواهی محبوب من شوی و اعمال ظاهر و باطنت به محبوب‌شدنت کمک کند، باید خدا و قیامت را باور داشته باشی. این قرارداد الهی است! 

 

پذیرش حقایق الهی، به اختیار و ارادۀ انسان

حالا عده‌ای مثل شما، این قراداد را در قلبشان امضا کرده و پذیرفته‌اند؛ اما عده‌ای هم این قرارداد را قبول نکرده‌اند. خداوند در دنیا، احدی را اجبار به پذیرفتن حقایق الهیه نمی‌کند؛ یعنی این‌گونه نیست که اراده و قدرت انسان را سلب کند و بالاجبار، بدون این‌که قدرت و اراده‌اش دخالتی داشته باشد، او را وارد دنیای حقایق کند. اگر این کار هم می‌شد، اصلاً ثواب نداشت! اگر کسی بالاجبار (به اجبار خدا) عمل صالح انجام دهد، مزدی ندارد؛ چون خودش انجام نداده است. اگر کسی هم همهٔ گناهان کبیره را مرتکب شود، عذاب ندارد؛ چون خودش مرتکب نشده است و مجبورش کرده‌اند. آمدن 124هزار پیغمبر دلیل بر این است که اراده‌ و اختیار انسان‌ها در سعادتمندشدن آنها ملاک است. 

 

عهد و اتمام حجت پروردگار با بندگان 

اگر یک مرد یا خانم بگوید که من دین خدا را نمی‌خواهم، نمی‌خواهم عمل صالح انجام دهم و عبدالله باشم، به اراده‌اش می‌گوید و نه بالاجبار! در دنیا کاری به کارش ندارند؛ ولی از لحظهٔ مرگ تا ابد، به سخت‌ترین گرفتاری‌ها دچار می‌شود. او به خدا، انبیا، ائمهٔ طاهرین و خودش احترام نکرده است. در واقع، از انبیا، ائمه، قرآن، عمل صالح و ایمان فاصله گرفته و وارد حوزهٔ چهارپایان شده است. این حرف قرآن است: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا»[2] اینها نخواستند بفهمند و به‌دنبال فهمیدن نیامدند، نخواستند بشنوند و به‌دنبال شنیدن نیامدند، نخواستند ببینند و به‌دنبال دیدن نیامدند. «أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ»[3] اینها مانند چهارپایان هستند؛ چون نیروی درک داده بودم و آنها تعطیلش کردند، نیروی شنیدن حق به آنها داده بودم و درِ گوششان را بستند، نیروی دیدن حق به آنها داده بودم و چشمشان را بستند. اینها با حیوانات چه فرقی می‌کنند؟ 

اینها در دنیا، هفتادهشتاد سال به‌دنبال دو چیز دویده‌اند: شکم و لذت بردن. قرآن می‌فرماید: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ»[4] لذت‌بردن و خوردن مانند چهارپایان؛ «وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»[5] روز قیامت هم نمی‌توانند بگویند حالا که ما در دنیا مانند چهارپایان بودیم، ما را ببخش و به بهشت ببر. 

شما زحمات 124 هزار پیغمبر، دوازده امام و کتاب الهی را نادیده گرفته‌اید؛ به چه دلیل، شما را ببخشم؟ به خودتان، آیات ما، انبیا و ائمه کم ظلم کردید! باید دلیل قانع‌کننده‌ای داشته باشید تا شما را ببخشم. 

خداوند انسان را مجبور نمی‌کند؛ قرآن مجید می‌فرماید: «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي فَمَنْ يَكْفُر بِالطاّغُوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اِسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ»[6] راه هدایت از گمراهی به‌طور کامل روشن[7] است و از زمان آدم(ع) هم روشن بوده؛ کسی که راه روشن را انتخاب کرد و تمسک به حقیقت پیدا کرد، این آدم اهل نجات است و در تمسک به راه خدا، به محکم‌ترین دستگیره آویخته که این دستگیره هم پاره‌شدنی نیست؛ اما کسی که فقط به‌دنبال شکم و لذت بردن بود، «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ».[8] خداوند از اول این‌گونه با بندگانش قرارداد بسته و عهد کرده بود؛ عهدش هم نبوت، امامت و قرآن است. از اول هم گفته که هر کس این عهد و قرارداد من را قبول و امضا نمی‌کند، اهل جهنم است. علمای بزرگ ما اسم این اعلام و قرارداد را «اتمام حجت» گذاشته‌اند. از اول با بندگانش اعلام و قرارداد کرده که اگر در راه دین باشید، اهل نجات هستید؛ اما اگر در راه بی‌دینی باشید، اهل عذاب هستید. 

عده‌ای قراردادِ بودن در راه دین را امضا کرده‌اند؛ آنهایی که مرده‌اند، به بهشت رفته‌اند و آنهایی که هستند، به بهشت می‌روند. عده‌ای هم قرارداد جهنم‌رفتن را امضا کرده‌اند؛ آنهایی که رفته‌اند، الآن در جهنمِ برزخ هستند و آنهایی هم که نرفته‌اند، در آینده به جهنم می‌روند. اینجا یک نفر نمی‌تواند به خدا ایراد بگیرد! این قرارداد در دنیا بوده و ملت هم امضا کرده‌اند؛ عده‌ای قرارداد خدا را امضا کرده و عده‌ای هم فرهنگ ابلیس را برای زندگی انتخاب کرده‌اند. 

 

قرارداد پروردگار برای پذیرش نیکوکاری بندگان

من منظورم از آیهٔ شریفۀ سورهٔ بقره، این بود که اگر خدا می‌فرماید «أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[9] نیکی کنید که من عاشق نیکوکارانم؛ این نیکوکاری قید و شرط دارد: «نیکوکار باید مؤمن باشد و خدا و قیامت را قلباً باور داشته باشد». در همان صفحات اول کتاب شریف «توحید» شیخ صدوق آمده است: پروردگار هم به عزت خودش قسم خورده (عزت خودش قسم بالایی است) که به عزتم قسم! یک مؤمن را در قیامت به آتش نخواهم برد. این آدم به قرارداد پروردگار احترام گذاشته و ایمان، توحید، نبوت، امامت، عمل صالح و اخلاق حسنه را قبول کرده است. برای چه او را به جهنم ببرند؟ عده‌ای هم این قرارداد را آزادانه و با اختیار خودشان امضا نکرده‌اند؛ انگار خودشان به خدا اعلام کرده‌اند که ما بهشتت را نمی‌خواهیم و عاشق جهنمت هستیم. روز قیامت هم جهنم را به آنها می‌دهند و می‌گویند: این هم آنچه که دوست داشتید، الی‌الأبد برای شما باشد.

آیهٔ «أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» خیلی عجیب است! برادران و خواهران! این آیات را در زندگی غنیمت حساب و سرمایه حساب کنیم؛ سرمایهٔ دنیا و آخرت حساب کنیم. نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد؛ البته به شرط باورداشتن خدا و قیامت. 

 

ماجرای کمک قزمان در احد و پاسخ پیامبر(ص)

جنگ احد به‌هم ریخته بود؛ 35 نفر به‌خاطر پول خیانت کردند! پیغمبر(ص) به پنجاه نفر دستور داده بودند که در درهٔ کوه احد بمانند و مراقبت کنند؛ حضرت به آنها گفته بودند چه ما پیروز شویم و چه شکست بخوریم، این جاده را خالی نکنید. جنگ در ابتدا پیروز شد. اینهایی که در دره بودند، مشرف به میدان بودند و دیدند مسلمان‌ها دشمن را شکست دادند، دارند غنیمت جمع می‌کنند؛ با خودشان گفتند دیر می‌شود، چیزی گیر ما نمی‌آید! 

چه آدم‌های ضعیف و بدبختی! شما به میدان جنگ آمده‌اید و تکلیفتان از طرف پیغمبر(ص)، بستن این دره بوده؛ یعنی بعد از پیروزی و غنیمت، پیغمبر(ص) هیچ‌چیزی به شما نمی‌داد؟! بی انصاف‌ها! آدم باید این‌طوری در حق پیغمبر(ص) گمان ببرد؛ آن‌هم پیغمبری که شب‌ها گرسنه می‌خوابید تا دیگران سیر بخوابند؟! 

پانصد نفر از دشمنان پشت این دره آماده بودند که اگر لشکر ابوسفیان دچار شکست شدند، برای کمک بیایند. وقتی دیدند مسلمان‌ها دارند پیروز می‌شوند 35 نفر از این پولکی‌ها هم دره را خالی کردند و رفتند، از پشت‌سر ریختند و این پانزده‌تا را قطعه‌قطعه کردند. بعد به لشکر اسلام حمله کردند و هفتاد نفر شهید شدند، لشکر شکست خورد، نود زخم به بدن امیرالمؤمنین(ع) خورد، دندان و پیشانی پیغمبر(ص) شکست. خبر جبهه هم چون فاصله کم بود، تندتند به مدینه می‌رسید. یک مرد شجاعِ قوی به نام «قزمان» (معنی این لغت را نمی‌دانم) بود که قوم‌وخویش‌هایش در لشکر اسلام بودند. وقتی شنید که لشکر در حال شکست‌خوردن است، سوار بر مرکب و اسلحه به دست، وارد میدان شد و عده‌ای را کشت. امیرالمؤمنین(ع) و چند نفر دیگر هم حملات جانانه‌ای به دشمن کردند و دشمن دوباره شکست خورد، همهٔ اثاث‌هایش را گذاشت و فرار کرد. 

قزمان هم در این حملات یک تیر سنگین خورد، سریع به مدینه آمد. خون از بدنش رفت، بی‌طاقت و ضعیف شد. وقتی مسلمان‌ها به مدینه برگشتند، دوسه نفر شنیدند که قزمان تیر خورده و گفتند به عیادتش برویم؛ او چه کمک و خدمت بزرگی به ما کرد و گوشه‌ای از زمینهٔ شکست دشمن را فراهم کرد. 

کنار رختخوابش آمدند و گفتند: خوش‌به‌حالت! به پیغمبر(ص)، اسلام و ارتش اسلام کمک کرده‌ای. گفت: هیچ هم خوش‌به‌حالم نیست. من نه به‌خاطر پیغمبر آمدم، نه به‌خاطر دین و نه به‌خاطر شما؛ چندتا قوم‌وخویش در لشکر داشتم، وقتی شنیدم دارید شکست می‌خورید، برای کمک آمدم که آنها کشته نشوند. من نه خدای پیغمبر، نه خودش و نه دینش را را قبول دارم. بعد هم از شدت درد نیم‌خیز شد و این تیر را بیرون کشید، خون فواره زد، افتاد و مُرد. اصحاب به پیغمبر(ص) گفتند: با این کمک سنگینی که به ما داد، جای او کجاست؟ حضرت فرمودند: جهنم! 

خدا از زمان آدم(ع) با بندگانش قرارداد کرده که اگر خداباور و قیامت‌باور هستید، کارهایتان را قبول می‌کنم؛ اما اگر من و قیامت را باور ندارید، برای چه کسی کار کرده‌اید؟ پولت را برای ساخت درمانگاه داده‌ای، به عشق چه کسی داده‌ای؟ خدا و معاد که در زندگی‌ات نیست، این درمانگاه، بیمارستان، کارخانه، برق و آب را با چه هدفی برای مردم آماده کرده‌ای؟ می‌گوید: به‌عنوان کمک به مردم. درخت کمک به مردم وقتی بار می‌دهد که این کمک به خدا و قیامت وصل باشد؛ اگر اتصال به خدا و قیامت نداشته باشد، این کمک کمترین ارزشی ندارد. 

 

توبه، از راه‌های محبوبیت نزد پروردگار

این کارهای نیکی که آدم را محبوب خدا می‌کند، چیست؟ در این هشت شب، من یک بندش را برایتان دارم عرض می‌کنم. یک کار نیک، خیر، عالی و باارزش که انسان را محبوب خدا می‌کند، «توبه» است. توبه یعنی قطع رابطهٔ با گناه و وصل‌شدن به خدا که این قطع و وصل، دنیا و آخرت را آباد می‌کند. این قطع و بریدن حتماً باید باشد؛ نمی‌شود که من تا آخر عمرم ربا بخورم و اهل تهمت، غیبت، دروغ، حسد، حرص، بخل، کینه و ظلم باشم، در امواج این گناهان هم بمیرم و خدا مرا ببخشد. من باید رابطه‌ام با گناهان، چه ظاهری و چه باطنی ببرّد! سورهٔ انعام را ببینید: «وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ»[10] بندگان من! به گناهان ظاهر و باطن اصلاً نزدیک نشوید. خداوند نمی‌گوید انجام ندهید، بلکه می‌گوید نزدیک نشوید و به‌سراغش نروید. حالا اگر رفته‌اید، توبه کنید. توبه چیست؟ توبه یعنی بریدن از گناه و وصل‌شدن به پروردگار. 

مدرک این اتصال به پروردگار کجاست؟ مدرکش در قرآن است: «تُوبَوا اِلَی اللّهِ تَوْبَةً نصوحاً»[11] به خداوند وصل شو؛ قطعش کجای قرآن است؟ همین یک قطعهٔ آیهٔ سورهٔ انعام که می‌گوید نزدیک نشو و قطع کن. 

 

اهمیت توبه در منابع روایی

 

1. توبه، کاری نیک و احسن

یک روایت نصفه‌خطی از پیغمبر(ص) بشنوید که من این روایت را تازه دیده‌ام؛ قبلاً ندیده بودم و همین یکی‌دو روز دیدم. روایت خیلی عالی‌ای است! حضرت می‌فرمایند: «اَلتَّوبَةُ حَسَنٌ وَلكِنْ فِى الشَّبابِ اَحْسَنُ»[12] توبه کار نیک است؛ اما این توبه از جوان نیکوتر است. جوان، چه دخترش و چه پسرش کپسول شهوت و غرائز است؛ اگر جوانی از گناه ببُرّد و توبه کند، کار احسن و نیکوتر انجام داده است. 

2.توبه‌کننده، در سایۀ رحمت پروردگار

یک روایت هم داریم که در «مستدرک» حاکم نیشابوری از کتب اهل‌تسنن و در «محجة‌البیضاء» از کتاب‌های خودمان دیدم. پیغمبر اکرم(ص) هفت نفر را معرفی می‌کنند و می‌فرمایند: وقتی اینها را در روز قیامت از قبر بیرون می‌آورند، در سایهٔ عرش خدا[13] هستند؛ روزی که سایه‌ای جز سایهٔ رحمت پروردگار وجود ندارد. این هفت نفر را در سایهٔ رحمت حق می‌گذارند و آنها اصلاً آسیب‌ها، هراس‌ها و رنج‌های قیامت را حس نمی‌کنند تا به حسابشان برسند. یکی‌ از این هفت نفر، «رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ حَسَبٍ وَ جَمَالٍ»[14] جوانی است که یک خانم سر راهش قرار می‌گیرد (این به‌دنبال آن خانم نرفته)؛ این خانم هم خانواده‌دار و هم خیلی خوشگل است. خانم او را دعوت می‌کند و می‌گوید من خانه و جای خلوت دارم، جوانم و خوشگل، خانواده هم ‌دارم؛ اما تو را دیده‌ام و خوشم آمده است. با من کنار بیا! جوانِ کپسول شهوت کار یوسف(ع) را می‌کند و به این خانم می‌گوید: این من نیستم که دعوتت را قبول نمی‌کنم؛ آنچه نمی‌گذارد من دعوتت را قبول کنم، «إِنِّي أَخَافُ اَللَّهُ» بیم از خداست. من می‌ترسم که خدا مرا در گناه زنا ببیند و نمی‌آیم! پیغمبر(ص) می‌فرمایند که این جوان روز قیامت در سایهٔ رحمت خداست. حالا تعبیر پیغمبر(ص) در سایهٔ عرش‌الله بود. خیلی مردانگی برای حفظ دینش به خرج داده است! 

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای‌زدن

گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی[15] 

خودت افتاده‌تر از همه هستی؛ در مسیر هر روزت صدتا چاله است، دست خودت را بگیر که نیفتی! بالاترین مردانگی را در حق خودت داشته باش؛ اما حالا اگر دست دیگران هم را بگیری که دارند به داخل چاله می‌آیند، خیلی خدمت به انسان کرده‌ای. 

 

حکایتی شنیدنی از عشق پروردگار به توبه‌کنندگان

یک داستان زیبا هم در مسئلهٔ توبه بشنوید که خیلی زیبا و عالی است. وجود مبارک فیض کاشانی، این فیلسوف کبیر، حکیم متعلم، فقیه برجسته، حدیث‌شناس، قرآن‌شناس، مؤلف سیصد جلد کتاب در چهارصد یا پانصد سال پیش، در کتاب «محجة‌البیضاء» نقل می‌کند: یک مرد مشروب‌خور که خیلی عاشق مشروب‌خوری بوده، چهار درهم به غلامش پول می‌دهد و می‌گوید: با آن میوهٔ خوب بخر تا ما کنار هر لیوان مشروبی که می‌خوریم، یک میوهٔ شیرین نشاط‌آور هم بخوریم. غلام گفت باشد؛ چهار درهم در مشتش بود و داشت به مغازهٔ میوه‌فروشی می‌رفت که دید منصوربن‌عمار، یک آدم عابد، مؤمن، زاهد و آبرومند درِ خانه‌اش ایستاده و وقتی مردم رد می‌شوند، به مردم می‌گوید یک مستحق هست که این مقدار کمک، او را از زمین بلند می‌کند. من خودم پول ندارم که مشکل او را حل کنم؛ به من پول بدهید تا این کار را انجام بدهم. این غلام هم می‌آید و می‌گوید: من چهار درهم پول دارم که همه‌اش را به تو می‌دهم؛ اما شرطش این است که چهارتا دعا برایم بکنی. منصور می‌گوید: چه دعایی کنم؟ غلام هم می‌گوید: یک دعا کن که من از نوکری و غلامی نجات پیدا کنم و آزاد شوم؛ دعا کن که پول گیرم بیاید و برای خودم یک زندگی مستقل تشکیل بدهم؛ دعا کن که اربابم توبه کند. من برایش ناراحتم که جهنمی است. این برایم مهم است؛ دعا کن که خدا من و تو، ارباب من و مردمی را که اطراف ما هستند، بیامرزد.

یک غلام عجب همت بلندی دارد! منصور گفت پول را بده و چهارتا دعا را کرد، اشکی ریخت و غلام با دست خالی برگشت. ارباب مشروب‌خورش گفت: کجا بودی؟ چرا دیر کردی؟ بعد هم، برای چه میوه نخریدی؟ غلام داستان را برای اربابش گفت، اربابش گریه کرد و گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم و چهارهزار درهم پول نقد هم به تو می‌دهم تا برای خودت سرمایه کنی؛ اما غلام! من لیاقت آمرزش خدا را دارم؟! آن آقا دعا کرده که خدا منِ بدبخت را بیامرزد؛ آیا من لیاقت دارم؟ 

یک جمله‌ از فضیل عیاض دیدم که خیلی تکان خوردم! در منا برای یک روحانی نقل کردم، ترسیدم از شدت گریه سکته کند. شب نهم ذی‌الحجه که مردم فردا به عرفات می‌روند، مسجدالحرام خلوت بود، عده‌ای خواب بودند و اندکی هم طواف می‌کردند، برق هم نبود و تاریک بود، کسی فضیل را در طواف دید و به فضیل گفت: خدا امشب با مردمی که در حرمش مهمان هستند، چه‌کار می‌کند! فضیل گریه کرد و گفت: اگر من از بین اینها بیرون بروم، همه‌شان را می‌آمرزد؛ اما با بودن منِ بدبخت و بیچاره، می‌ترسم آمرزش خدا شامل حال اینها نشود. 

این ارباب مشروب‌خور هم گفت: آیا من لیاقت دارم که خدا مرا ببخشد؟ شب شد و خوابش برد. در عالم خواب به همین مشروب‌خور توبه‌کننده گفتند: تو وظیفه‌ات را انجام دادی، مشروب را ترک و توبه کردی. آن‌وقت منِ خدا وظیفهٔ خودم را در حق توبه‌کننده انجام ندهم؟ تو چنین گمانی به من می‌بری که بیایی و من راهت ندهم؟! من تو، منصوربن‌عمار، غلامت و تمام کسانی که بودند، همه را آمرزیدم. در قرآن می‌‌خوانیم: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ»[16] خدا عاشق توبه‌کنندگان است. «توبه شکستی، بیا! هر آنچه هستی بیا!»، «دوست دارم کند گریه گنهکار ما»؛ کجا می‌خواهی بروی؟ «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»[17] بندگان من! کجا می‌خواهید بروید؟ پیش چه کسی می‌خواهید بروید؟ به چه کسی می‌خواهید متوسل شوید؟

 

کلام آخر؛ آتش بر آشیانهٔ مرغی نمی‌زنند

عرب رسمی دارد (البته نمی‌دانم الآن هم این رسم را دارد یا نه؛ این‌همه هم به عراق رفته‌ام، یادم رفت بپرسم)؛ غروب روزی که درگذشته‌شان را دفن می‌کنند، در آن اتاقی که درگذشته در آن زندگی می‌کرده، نماز می‌خوانده و غذا می‌خورده، یک چراغ پر نور روشن می‌کنند و می‌گویند جای خالی درگذشته‌مان تاریک نباشد. 

امشب بر اساس رسم عرب، داخل اتاق امام مجتبی(ع) آمدند و چراغ پر نوری را روشن کردند که بچه‌هایش تاریکی اتاق بابا را نبینند. این رسم عرب است! شب یازدهم عاشورا هم که 72 نفر با شهادت از دنیا رفته بودند، مهلت ندادند که خواهرها، دخترها و خانم‌ها جای خالی قمربنی‌هاشم(ع)، ابی‌عبدالله(ع)، علی‌اکبر(ع) و قاسم(ع) چراغ روشن کنند. 

دشمن این‌طوری چراغ روشن کرد و تمام خیمه‌ها را آتش زد. زینب کبری(س) هم در این آتش‌ها در خیمه‌ها می‌دوید و بیرون می‌آمد. حمیدبن‌مسلم یک فرد دشمن است، می‌گوید: به او گفتم خانم، فرار کن! لباست آتش می‌گیرد. به من گفت: «از آن ترسم که آتش برفروزد میان خیمه، بیمارم بسوزد// از آن ترسم که آتش شعله گیرد میان خیمه، بیمارم بمیرد». من دارم می‌روم و می‌آیم، می‌خواهم علی‌بن‌حسین را از میان این شعله‌ها بیرون بیاورم. 

آتش بر آشیانهٔ مرغی نمی‌زنند

گیرم که خیمه خیمهٔ آل‌عبا نبود

 

«اللَّهُمَّ اَحیِنَا حَیاةَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَمِتنَا حَیاةَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ لَا تُفَرِّقْ بَینَنَا وَ بَینَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اللَّهُمَّ اشْفِ مَرْضَانَا وَ اغْفِرْ لِمُوتَانَا وَ ارْحَمْ شُهَدائَنَا اَیِّد وَ انْصُرْ أِمَامَ زَمَانِنَا بِرَحمَتِکَ یا اَرْحَمْ الرَاحِمِین».

 


[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 195.
[2]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 179.
[3]. همان.
[4]. سورهٔ محمد، آیهٔ 12.
[5]. همان.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 256.
[7].«تَبَيَّنَ» یعنی معلوم و روشن.
[8]. سورهٔ بقره، آیهٔ 257.
[9]. سورهٔ بقره، آیهٔ 195.
[10]. سورهٔ انعام، آیهٔ 151.
[11]. سورهٔ تحریم، آیهٔ 8.
[12]. نهج‌الفصاحه، ح200؛ کنزالعمال، ح43542.
[13]. «عرش» در اینجا یعنی رحمت پروردگار.
[14]. خصال، ج2، ص342؛ وسائل‌الشیعه، ج5، ص199: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ إِمَامٌ عَادِلٌ وَ شَابٌّ نَشَأَ فِي عِبَادَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجُلٌ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقٌ بِالْمَسْجِدِ إِذَا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّى يَعُودَ إِلَيْهِ وَ رَجُلاَنِ كَانَا فِي طَاعَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاجْتَمَعَا عَلَى ذَلِكَ وَ تَفَرَّقَا وَ رَجُلٌ ذَكَرَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِياً فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ مِنْ خَشْيَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجُلٌ دَعَتْهُ اِمْرَأَةٌ ذَاتُ حَسَبٍ وَ جَمَالٍ فَقَالَ إِنِّي أَخَافُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخْفَاهَا حَتَّى لاَ تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا يَتَصَدَّقُ بِيَمِينِهِ».
[15]. شعر از رودکی.
[16]. سورهٔ بقره، آیهٔ 222.
[17]. سورهٔ تکویر، آیهٔ 26.

برچسب ها :