جلسه نهم چهار شنبه (24-6-1400)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- گناه در آیات الهی
- همت بلند مردان بزرگ در راه فهم حقایق الهی و عمل به آن
- تشخیص گناهان کبیره در بیان امام صادق(ع)
- بشارت پروردگار به خطاکارانِ توبهکننده
- رحمت و لطف پروردگار بر بندگان و موجودات
- حکایتی شنیدنی از ارزش توبهکننده نزد پروردگار
- گریۀ بر ابیعبدالله(ع)، زمینهای برای آمرزش
- کلام آخر؛ ای وارث سریر امامت! ز جای خیز
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
گناه در آیات الهی
در قرآن مجید و روایات پربرکت اهلبیت(علیهمالسلام) که خوشبختانه در همهٔ زمینهها دریاوار برای ما باقی مانده، دربارهٔ گناه و آثار گناه، توبه و آثار توبه، مسائل بسیار مهمِ سازندهٔ بیدارکنندهٔ پرمنفعتی مطرح است. قرآن مجید در یک آیه از سورهٔ مبارکهٔ نساء، گناهان را در دو بخش بیان فرموده است: «کبائر» و «سیئات».
اعتقاد بعضی از علمای بزرگ مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) این است: سیئات بهمعنای گناهان صغیره است در برابر گناهان کبیره. اگرچه اعتقاد بعضی از اهل حال این است که ما گناه صغیره نداریم؛ کلاً مخالفت با پروردگار عالم، امر بزرگی است و کوچک نیست. البته این هم یک اعتقاد است و محترم.
آیهٔ شریفهٔ سورهٔ نساء را عنایت کنید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ»[1] شما مردم مؤمن و بااعتقاد که دلتان اهل خدا و قیامت است، اگر از کبائر دوری و اجتناب کنید، من سیئات شما را پاک میکنم و نمیگذارم در پروندهتان بماند. در واقع، یک راه پاکشدن پرونده، اجتناب از گناهان کبیره است. هر مرد و زنی که از گناهان کبیره کنارهگیری کند، هدیهٔ خداوند به او این است: از گناهان کوچک او گذشت و از پروندهاش پاک میکند.
وقتی از گناهان کبیره کنارهگیری شد و گناهان صغیره هم پاک، دیگر آثار شوم و نامیمونی در دنیا و آخرت برای انسان باقی نمیماند.
همت بلند مردان بزرگ در راه فهم حقایق الهی و عمل به آن
یک مطلب قابلدقت در آیهٔ شریفه، این است که خداوند فقط فرموده کبائر، اما شرح نداده که کبائر به چه گناهانی گفته میشود. یک پیرمرد نودسالهٔ مدرّس مکتب اهلسنت که اهل بصره بود، برای این آیه به مدینه آمد؛ فقط بهخاطر اینکه از این آیه سر دربیاورد. این پیرمرد خدمت آگاه و عالم به قرآن و مجسمهٔ انسانی قرآن، امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: یابن رسولالله! من از بصره تا مدینه آمدهام بهخاطر اینکه یک آیهٔ سورهٔ نساء برایم روشن شود.
چه کار مهمی کرده؛ حالا سنی بوده، ولی این کارش کار خیلی باارزشی است! من الآن دقیقاً نمیدانم از بصره تا مدینه، آنهم جادههای آن زمان چند کیلومتر بوده. اینطور که نقشه نشان میدهد، ایشان باید از بصره به مرز اردن آمده و از اردن وارد سرزمین تبوک شده باشد. بعد، از سرزمین تبوک هم هزار کیلومتر آمده تا به مدینه رسیده باشد؛ آنهم در نودسالگی! واقعاً گاهی بعضی از انسانها با این سن بالا، چه همتی داشتند! بعضی از مردم این مقدار همت ندارند که برای روشنشدن یک حلال و حرام، یک تلفن به یک عالم بزنند؛ نه اینکه از پایین شهر قم یا تهران، از بالا شهر اصفهان یا تبریز به درِ خانهٔ عالم شهر بیایند و بگویند ما در این مسئله گیر هستیم؛ آیا حلال است یا حرام، انجامش خوب است یا بد، جهنم دارد یا بهشت؟! متأسفانه اینقدر به خودشان زحمت نمیدهند. حالا قدیم (هفتادهشتاد سال پیش) چارهای نداشتند که برای روشنشدن یک مسئله، به درِ خانهٔ عالم شهر بروند؛ الآن که این وسایل الکترونیکی کار را خیلی آسان کرده است. آدم داخل اتاقش مینشیند، به یک آدم وارد تلفن میکند و میپرسد که اگر من این کار را بکنم، شرعی است یا نه! این هزینهای ندارد. عالم ربانی هم با کمال احترام، محبت و دلسوزی جواب میدهد که طبق این آیه و این روایت، این عمل مخالفت با پروردگار است؛ انجام نده، ضرر میکنی.
برخی این مقدار همت هم به خرج نمیدهند! نمیدانم این روایت از وجود مبارک امام ششم است یا نه؛ شاید چهل سال پیش در کتاب دیدم و به ذهنم است که امام صادق(ع) میفرمایند: یک نفر هفتصد فرسخ راه رفت تا به محضر یک انسان حکیم و دانا برسد و هفتتا مسئله از او بپرسد؛ یعنی هر صد فرسخ برای یک مسئله! این همت و حوصله قابلستودن است. واقعاً همین است که سعدی میگوید:
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیدهاند
ما یک قوموخویش نزدیک داشتیم. آنوقتی که این قوموخویش ما از دنیا رفت (71 سال قبل)، من شش سالم بود و اوضاع و احوال آنوقت را خیلی یادم نمیآید. بعداً که من یک مقدار بزرگتر شدم، پدرم برایم نقل کرد و گفت: ایشان در یکی از شهرهای استان اصفهان زندگی میکرد. آن زمان ماشین هم نبود. یک قوموخویشش اتفاق روزگار او را به شهر زنجان کشید و آنجا زندگی میکرد. ایشان سالی یک بار از همین حولوحوش اصفهان، پیاده و با مرکب حیوانی تا زنجان میرفت. حالا چند روز طول میکشید، نمیدانم! معمولاً از تهران تا قم حدود سه شبانهروز طول میکشید؛ از آنجا تا زنجان، باید 24-25 روز در این جادههای خاکی و گرما میرفتند تا به زنجان میرسیدند. وقتی هم به زنجان میرسید، به درِ خانهٔ این قوموخویششان میرفت و میزد. وقتی قوموخویش در را باز میکرد، میگفت: چند دقیقه بیشتر نمیمانم؛ میخواهم داخل بیایم. میگفتند: خیلی باعث خوشحالی است؛ تشریف بیاورید! پدرم میگفت پنج یا شش دقیقه مینشست، احوال تکتک افراد خانواده را میپرسید و اطمینان پیدا میکرد که حالشان خوب است. بعد میگفت من دیگر نمیتوانم بمانم؛ مرا ببخشید. هرچه میگفتند برای ناهار بمان یا یک روز بمان، میگفت دین در قرآن و روایات به من حکم کرده که صلهٔ رحم کن و قرآن گفته است که جز افراد خسارتپیشه، صلهٔ رحم را ترک نمیکنند. من برای اینکه روز قیامت، پروردگار نگوید چرا به این آیه عمل نکردی، از اطراف اصفهان آمدم تا احوال شما را بپرسم؛ ثروتمند هم نیستم که بگویم اگر کمبود مالی دارید، من این کمبود را جبران کنم. من این مقدار توانستم بیایم که بگویم حالتان چطور است و برگردم.
شما همت را ببینید که برای عمل به یک آیهٔ قرآن چه میکند؛ آیه میفرماید: «وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ».[2] نصفه آیه است و همهٔ آیه هم نیست. خدا میفرماید:آنهایی که صلهٔ رحم میکنند، رحمی که من امر کردهام با او صله داشته باشید. این همت است و از این نوع مردم با این همت بلند زیاد بودهاند. حالا هفتصد فرسخ راه برای پرسیدن هفتتا مسئله و از بصره تا مدینه برای فهمیدن یک آیه، واقعاً میارزد!
تشخیص گناهان کبیره در بیان امام صادق(ع)
امام صادق(ع) فرمودند آیه را بخوان و او شروع به خواندن کرد و گفت: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» اینجایش را نمیفهمم؛ اما «نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» این را میفهمم که بین کبائر و سیئات فرق است. یابن رسولالله! این کبائر چیست که پروردگار فرموده است؟ امام باید جواب بدهند؛ اگر این پیرمرد هر جای دیگری میرفت و میپرسید کبائر به چه گناهانی گفته میشود، جواب نداشتند. امامِ آگاه به قرآن و حقایق فرمودند: از اول تا آخر قرآن، هر آیهای که گناهی را مطرح کرده (دزدی، غصب، زنا، شرک، ربا یا عاق والدین) و کنار گناه به عذاب تهدید کرده است، کبائر میگویند. شاید حدود 25 آیه در قرآن، گناهانی بیان شده و کنار گناه به عذاب تهدید شده است؛ مثلاً در سورهٔ فرقان، سه گناه شرک، آدمکشی و زنا مطرح است که در آیهٔ بعد، خدا میفرماید: کسی که مرتکب این سه گناه شود، «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً»[3] وارد دوزخ میشود. گناه کسی که کنار خدا یک آدم یا بت را هم عَلَم کند و بگوید هم خدا و هم این، هم خدا و هم خرما، هم خدا و هم معاویه، هم خدا و هم آمریکا، هم خدا و هم اسرائیل؛ این شخص مشرک است و این اعتقادش هم گناه کبیره. کسی که زنا کند یا آدم بکشد هم، گناهش کبیره است. هر کس این سهتا گناه یا یکی از این سهتا را مرتکب شود، وارد دوزخ میشود.
بشارت پروردگار به خطاکارانِ توبهکننده
اما چقدر خدا مهربان است که بندهای (مرد یا زن) مشرک بوده، زناکار هم بوده و آدم هم کشته است، میفرماید: «إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً»[4] مگر کسی که از این سهتا گناه توبه کند، به خدا مؤمن شود و عمل صالح انجام بدهد. خیلی عجیب است! در ادامه هم میفرماید: «فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»[5] پروندهٔ تاریکشان را به پروندهٔ نور تبدیل میکنم.
این خداست! آیا حالا باید از این خدا فرار کرد و روی گرداند؟ یک نفر خیلی پررویی کرده و مشرک شده، خیلی پرروتر شده و آدم کُشته، باطنش خیلی آلوده و نجس شده و زنا کرده؛ حالا در برخورد به یک مجلس دینی، برخورد به یک محرّم و صفر یا ماه رمضان، برخورد به سخنرانی یک گوینده بیدار شده است. بعد به یک گوشهٔ خلوت رفت و گفت: خدایا! خیلی غلط کردم؛ خیلی بد و اشتباه کردم؛ دیگر هم این کارها را نمیکنم و توبه میکنم، به تو هم پیوند میخورم و واجباتت را هم انجام میدهم. خدا به او بشارت میدهد که من کل پروندهٔ تاریکت را به یک پروندهٔ نورانی تبدیل میکنم.
رحمت و لطف پروردگار بر بندگان و موجودات
خدای خیلی خوبی است! ای کاش! حالا من همهٔ دنیا را نمیگویم؛ این هشتادمیلیون جمعیت ایران در حد ظرفیت وجودشان، خدا را میشناختند. اگر بشناسند، به او گره میخورند و دیگر از پیش او به جای دیگر نمیروند. معروف است که خداوند به موسیبنعمران(ع) میفرماید: موسی! نمک آشت را هم از من بگیر و به من بگو. من زمینه فراهم میکنم که نمک به تو برسد؛ بدم میآید که با بودن من، به درِ خانهٔ یک نفر دیگر بروی و در بزنی و دست گدایی دراز کنی. همهٔ عالم، همهٔ آفرینش، همهٔ محبت و رحمت و مهربانی که پیش من است. تو میروی و آبرویت را درِ خانهٔ یک آدم هفتادهشتاد کیلویی میریزی و من را کنار میزنی، در دامن او میافتی. از اول در آغوش خودم باش و به خودم بگو، من برایت فراهم میکنم؛ نه اینکه درِ آسمان را باز کنم و یک بسته نمک پایین بیندازم، بلکه دل را متوجهت میکنم که احوالت را بپرسد و اصرار کند که چه میخواهی، تو هم به ناچار بگویی یک فرش، یک یخچال و یک گاز برای جهیزیهٔ دخترم میخواهم. او هم میگوید نوکرت هستم، همین الآن به درِ خانهات میفرستم. سعدی میگوید (نمیدانم خودش در بیابانهای شیراز این مسئله را دیده یا در بیابانهایی که تقریباً مسافر بوده؛ چون سعدی بخشی از آسیای صغیر را گشته است): یک روباه زنده و سرحال روی خاک افتاده بود؛ اما دوتا دست و دوتا پا نداشت. یک بدن داشت و روی شکم بر خاک افتاده بود؛ نمیتوانست خودش را بکشد و راه برود، اما سرزنده بود. سعدی به خدا گفت:
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
خدایا! این روباهِ بی دست و پا که نمیتواند تکان بخورد، از کجا میخورد و چطوری زندگیاش را اداره میکند؟ همینطوری ایستاده بود که از دور یک شیر قوی، آنهم شکارچی را دید که اگر روباه با دستوپا را میدید، گلویش را میگرفت و پاره میکرد و میخورد، یک شقه گوشت از یک حیوان که شکار کرده بود (حالا از گوسفند، بز یا آهو بوده)، آورد و جلوی روباه گذاشت و رفت.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند[6]
شیری که حیوانها را شکار میکند و میگویند سلطان جنگل است و همه از ترس هیکلش فرار میکنند، شقهٔ گوشت تمیز را جلوی روباه گذاشت، روباه هم دندانهایش سالم بود و شروع به خوردن کرد. چند دقیقه گذشت، دوباره شیر پیدایش شد و وقتی نزدیک روباه شد، روباه دهانش را باز کرد و آبی که شیر از چشمه در دهانش پر کرده بود، داخل دهان روباه ریخت؛ هم نانش و هم آبش را داد. چه کسی؟ خدا داد!
خدا میگوید: بدم میآید که جای دیگری بروی! پیش خودم بمان. در قرآن میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»؛[7] البته به ما هم در قرآن فرموده که خوبان بندگان من صفاتی دارند؛ یکی این است: «وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ × لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ»[8] در ثروتشان حق روشنی برای آبروداری هست که همهٔ درها به روی او بسته است و به این شخص میگوید من به خدا امید دارم، آمدهام به تو بگویم که این درد را دارم. این عیبی ندارد! حتماً این سائل در خانهاش، نماز شبش و در خلوتش اشکی ریخته و به خدا گفته که من پیش یکی از بندگان خوبت بروم و بگویم مشکل مرا حل کن؛ حتماً مشکلم حل میشود.
این چه رحمت و چه لطفی است که شرک داشته و «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ»،[9] زنا هم نه یک بار و نه دو بار داشته، قتل هم داشته است؛ حالا پروردگار به او پیغام میدهد: «إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ».[10] خدا چه نیازی به ما و این عالم دارد؟ این محبت برای چیست؟ برای اینکه خداوند دوست ندارد بندگانش به جهنم بروند. واقعاً آدم میمانَد و درکش خیلی مشکل است که این چه لطف و محبتی است!
حکایتی شنیدنی از ارزش توبهکننده نزد پروردگار
یک مرد الهی به نام یوسفبنحسین بود که زبان خیلی نرم، آرام و بامحبتی داشت. هفتهای دوسه بار به جلسهای میآمد و اینقدر دربارهٔ خدا و مسائل اخلاقی زیبا و خوب حرف میزد که مستمع در جلسهٔ او مست میکرد! یک روز در جلسهاش داشت دربارهٔ خدا حرف میزد. عبدالواحدبنزید، یکی از آن گنهکاران حرفهای و لات بی در و پیکر میخواست از کنار جلسه رد شود، داخل نیامد و همان بیرون، قدمهایش را آرام کرد تا ببیند یوسفبنحسین چه میگوید! به اینجا رسید که یوسفبنحسین میگفت: خدا تمام بندگانش را چنان با محبت، لطف، کرامت و رحمت دعوت کرده و گفته که بهسوی من بیایید، انگار او نیازمند این بندگانش است. اصلاً کیفیت دعوتکردنش بو میدهد که انگار محتاج مردم است. اینطوری دعوتشان کرده است. ناگهان عبدالواحدبنزید یک ناله زد، جبهاش (آن لباس رویش) را درآورد و به کناری پرت کرد، فریادی کشید و رفت. مردم دیگر ندانستند و نفهمیدند کجا رفت!
بهراستی تائب چقدر باارزش است! آنکه ترک گناه میکند، چقدر قیمت دارد؛ حالا هر گناهی که داشته! یوسفبنحسین همان شب در عالم رؤیا این صدا را شنید: بلند شو و به داد این جوان برس که توبه کرده است. یوسفبنحسین بیدار شد. نوشتهاند که حداقل سه روز طول کشید تا رد پای عبدالواحدبنزید را پیدا کرد. از این و آن پرسید تا بالاخره آدرس دادند که به یکی از بیابانهای نزدیک شهر رفته، همهاش گریه میکند، سجده میکند و با خدا حرف میزند.
واقعاً خوشبهحال توبهکنندگان واقعی! وقتی یوسفبنحسین نزدیکش رسید، سر از سجده بلند کرد و گفت: یوسفبنحسین! سه روز پیش به تو گفتند که بهسراغ من بیایی و تو الآن آمدی؟ نورانیت را نگاه کنید! آنگاه نالهٔ جانسوزی کشید، روی خاک افتاد و جان داد.
گریۀ بر ابیعبدالله(ع)، زمینهای برای آمرزش
زمینههای آمرزش خیلی زیاد است که من امشب یکی را از کتاب باعظمت «کاملالزیارات» بگویم. الآن نزدیک اربعین هم هست و خیلی از دلها مشتاق رفتن به کربلاست؛ اما محدودیت شدید است و خیلیها نمیتوانند بروند. امام صادق(ع) میفرمایند: زن و مرد هر کجا دور هم جمع میشوید، وقتی برای حسین ما شروع به گریه میکنید، هنوز از جایتان بلند نشدهاید که خدا تمام گناهانتان را با آن اشک چشم پاک میکند. این ارزش اشک نیست، بلکه ارزش ابیعبدالله(ع) است. دل وقتی برای امام حسین(ع) بسوزد و اشک جاری شود، مثل سیلی که بیاید و ریگ و خاک را ببرد، این سیل اشک هم گناهان را از پروندهتان میبرد و خدا شما را میآمرزد. دوم، شما را مورد رحمت قرار میدهد. سوم، رقم شفاعت را برای شما در پروندهتان میزند تا ما روز قیامت صدا بزنیم و بگوییم گریهکنندگان بر حسین کجایید؟ بعد دستتان را بگیریم.
کلام آخر؛ ای وارث سریر امامت! ز جای خیز
زینب چو دید پیکر آن شه روی خاک
از دل کشید ناله به درد سوزناک
این سفر که آمد، بدن قطعهقطعه را روی خاک دید؛ اما این سفری که از شام دارد میآید، دیگر بدن را نمیبیند و قبر را میبیند.
کهای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
حسین من! بلند شو و ببین ما چطوری گرفتار شدهایم. حسین من! در این بیابان، همهٔ ما را با کعب نی و تازیانه میزنند.
ای وارث سریر امامت! ز جای خیز
بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
برخیز! صبح شام شد ای میر کاروان
ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس
بار دگر روانه بهسوی حجاز کن[11]
حسین من! نمیخواهم دشمن زیر بغل بچههایت را بگیرد و سوارشان کند. حسین من! من از مدینه با چه همسفرهایی به کربلا آمدهام؛ اما حالا بلند شو و ببین که با چه کسانی باید همسفر باشم.
خدایا! ثواب زیارت اربعین را اگر نشد برویم، به ما و پدران و مادرانمان، امواتمان، اقواممان و همهٔ مردم شیعه در هر کجای دنیا هستند، عطا بفرما.
خدایا! دشمنان دین و این ملتهای شیعه و مسلمان را نابود کن.
خدایا! به حقیقت ابیعبدالله(ع)، شهدا و همهٔ گذشتگان ما را غریق رحمت فرما.
خدایا! به حقیقت زینب کبری(س)، فرج امام زمان(عج) را برسان.
[1]. سورهٔ نساء، آیهٔ 31.
[2]. سورهٔ رعد، آیهٔ 21.
[3]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 68.
[4]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 70.
[5]. همان.
[6]. شعر از حافظ شیرازی.
[7]. سورهٔ ذاریات، آیهٔ 58.
[8]. سورهٔ معارج، آیات 24 و 25.
[9]. سورهٔ لقمان، آیهٔ 13.
[10]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 70.
[11]. شعر از میرزا محمدتقی حجتالاسلام تبریزی.