لطفا منتظر باشید

روز هشتم؛ یک‌شنبه (21-1-1401)

(تهران حسینیه هدایت)
رمضان1443 ه.ق - فروردین1401 ه.ش
27.34 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مصائب علما در راه هدایت جامعه

تا انسان پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام را در حد امکان نشناسد، ارزش فرمایشات او را نخواهد شناخت. ارزش کلام در رابطهٔ با ارزش متکلم است. چند روایت کوتاه است که شخصیت‌های بزرگ مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نقل کرده‌اند؛ شخصیت‌هایی که به‌طور یقین می‌توان گفت کم‌نظیر هستند و برای بعضی از آنها تا الآن جایگزینی نیامده است. اینها عمر و عقلشان را برای خدمت به جامعه هزینهٔ تحصیل حقایق الهیه کرده‌اند و خودشان خیلی بهرهٔ دنیایی نداشتند. گاهی هم به‌شدت موردآزار بودند و گاهی هم براثر نادانی و جهل دولت‌ها تبعید یا زندانی شدند. البته حسادت حسادت‌کنندگان هم در این حوادث اثر داشته است! نقل می‌کنند که شهید اول را وقتی محکوم به زندان کردند، وی توانست یک مقدار با زندان‌بان رابطه برقرار کرده و از او درخواست کند از برگ‌های درختی که پهن است، برایش بیاورد. مأمور زندان به او برگ می‌داد و ایشان هم با چوب‌های نازک تهِ برگ یک مقدار در بدنش فرو می‌کرد، در حدی که خون بیاید و با درست‌کردن قلم ریز با چوب‌های تهِ برگ و زدن در خونش، این کتاب باعظمت «لمعه» را روی برگ‌ها نوشت که 82 کتاب فقهی است. وقتی نوشته و چاپ شد، به‌اندازهٔ یک رسالهٔ کم‌حجم است؛ اما 82 باب فقهی را دربردارد.

در حقیقت، اینها حتی در تبعید و زندان هم برای هدایت جامعه با خون خودشان کوشیدند. این خون هم داستان عجیبی در شیعه دارد. شاعر می‌گوید:

اعلامیه از قتلگه کرب‌وبلا داد

با زینب و سجاد سوی شام فرستاد

این جمله ز خون بود در آن نشریه مسطور

باید بشر از قید اسارت شود آزاد[1]

اقبال لاهوری هم می‌گوید:

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او چمن ایجاد کرد

 

چند روایت کوتاه، اما قابل‌تأمل

اما این چند روایت کوتاه را یکی از شخصیت‌های کم‌نظیر شیعه، صدرالمتألهین شیرازی در شرح کتاب باعظمت «اصول کافی» نقل کرده است. وی حدود صد سال عمر کرد و حادثه‌های زیادی دید. نهایتاً از اصفهان به قم تبعید شد. ظاهراً در قم هم اجازه ندادند که با زن و بچه‌اش در شهر بماند. پانصد سال پیش در یکی از دهات‌های قم به نام کهک رفت که هنوز منزلش باقی و سرجایش است. 

 

روایت اول

ایشان نقل می‌کند که پیغمبر(ص) فرمودند: «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْقَلَمُ»[2] اولین چیزی که خدا آفرید، قلم بود. قلم نه به‌معنای قلم‌هایی که مردم در دست می‌گیرند و می‌نویسند. ما حقیقت آن قلمی را که اول آفریده شده، نمی‌دانیم! آن قلم یک موجود زنده بود که حالا می‌گویم چه کسی و چه‌چیزی بوده. به آن قلم هم چنین امر کرد: اولین چیزی که در این جهان هستی باید بنویسی، این است: «أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»[3] من بسیار توبه‌پذیر و بسیار رحیم هستم. 

این اولین نوشته‌ای که در عالم وجود، قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین نوشته شد. روی چه‌چیزی نوشته شده است؟ در بعضی از روایات داریم که روی صفحهٔ لوح محفوظ نوشته شده است. این جملهٔ «لوح محفوظ» در قرآن مجید هم آمده: «فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»؛[4] اما کسی تا حالا نیافته که چه‌چیزی است؟ 

 

روایت دوم

در روایت دیگری می‌گوید که پیغمبر(ص) فرمودند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الرُّوحِ»[5] حتماً این روح خیلی باعظمت و موردتوجه پروردگار بوده که اولین مخلوق است. به قول خود این دانشمندان کم‌نظیر، صادرِ اول است.

صادر بی‌واسطه، عقل نخست

آمد و بیش از همه قرب تو جُست 

عشق من آن روز تو را شد درست

مست تو و محو تو و مات توست[6]

 

روایت سوم

باز در روایتی می‌فرمایند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل».[7] آن «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل» باید عقل کاملی باشد که صادر اول است. در پیشگاه پروردگار نیز از عظمت فوق‌العاده‌ای برخوردار است که اولین مخلوق شده.

 

روایت چهارم

در روایت دیگری هم می‌فرماید: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ النُّور»[8] اولین آفریدهٔ پروردگار «نور» بوده. حتماً این نور هم از عظمت خاصی برخوردار بوده که اولین مخلوق و صادر شده است. 

 

خلقت نوری پیامبر(ص)، قبل از خلقت عالم

حالا می‌شود هر چهار حقیقت اول باشد؟ اول همیشه یک دانه است و دو تا نیست. عدد یک بعدش عدد دو می‌شود. خود عدد یک، دو تا یا سه تا نیست. این چهار تا که با کلمهٔ اول آمیخته است، نمی‌شود چهار تا باشد؛ بلکه باید قلم، روح، عقل و نور یک حقیقت باشد که دارای چهار وصف است. در عالم طبیعت هم همین‌طور است. شما یک گل را می‌بینید، یکی می‌گوید قرمز است، یکی می‌گوید زیباست، یکی می‌گوید باطراوت است، یکی می‌گوید شاد است و یکی هم می‌گوید خوش‌بوست. هفت‌هشت تا حرف دربارهٔ یک گل می‌زنند. این هفت‌هشت تا مطلب از اوصاف گل است. این چهار تا باید یک حقیقت با تعبیرات گوناگون باشد؛ و الّا مطلب درست نمی‌شود که چهار چیز صادرِ اول باشد. 

نهایتاً خود رسول خدا(ص) راهنمایی می‌کنند که این چهار چیز چهارتا نیست، بلکه یکی با چهار وصف است. حضرت می‌فرمایند: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ نُورِي»[9] اول صادرِ از پروردگار قبل از آفرینش چیزی، نور من بود. این نور، «قلم» است. این نور، «عقل» است. این نور، «روح» است. این نور، «نور» است. 

پنج روایت را یک بار بخوانم: «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْقَلَمُ»؛ «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الرُّوحِ»؛ «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الرُّوحِ»؛ «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ النُّور» و «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ نُورِي». این صادر و حقیقت اول با چهار وصف است که پیش از هر موجودی آفریده شده. از بس خدا عاشقش بود، اول او را آفرید. 

حالا اگر به من اجازه بدهید، من بحث این پنج روایت را همین جا خاتمه بدهم؛ چون یادداشت‌هایی که دراین‌زمینه دارم، نهایتاً این است: چون همهٔ آفرینش نور است، در روز جمعه خیلی مفصّل این مسئله را در ضمن آیهٔ نور توضیح دادم. 

 

خلقت همهٔ عالم از نور پیغمبر(ص)

بعد از صادرِ اول که نور پیغمبر(ص) بوده، خداوند همهٔ خلقت را از این نور آفرید؛ یعنی این نور را مایهٔ آفرینش آسمان‌ها، زمین و موجودات قرار داد. بعد در زمان معیّن خودش، در رَحِم پاکِ مطهرِ آمنهٔ بنت وهب، جسم به این نور داد. در واقع، نور محض بود، بدون جسم؛ ولی نوبت ظهورش که در زمان معیّن فرا رسید، این نور از عبدالله(ع) به آمنه(س) منتقل شد. عبدالله(ع) هم نماند و جوان مُرد. این نور در رحِم آمنه، جسم به آن پوشیده شد و بعد به‌صورت یک مولودِ کاملِ جامعِ نوریِ الهی به‌دنیا آمد. 

 

نگاه مادی امت‌ها به انبیا

حالا ما با کمک خدا (اصلاً خودمان دراین‌زمینه هیچ‌کاره هستیم) به او مؤمن شدیم. اگر به خودمان واگذار شده بود که مؤمن به او بشویم، مؤمن نمی‌شدیم و ابوجهل یا ابولهب می‌شدیم؛ چون خدا این لیاقت را در آنها ندید و آنها هم لیاقت و شایستگی نشان ندادند. افکار آنها نسبت به پیغمبر(ص) صددرصد مادی بود. وقتی داشتند صلح حدیبیه را در سال هفتم هجری می‌نوشتند، این جمله را در اول قرارداد نوشتند: این قرارداد بین رسول‌الله و سران مشرک مکه منعقد می‌شود. همهٔ آنها یکپارچه گفتند: رسول‌الله را خط بزن و چون ما تو را به رسول‌اللهی قبول نداریم، تنها اسمت را بنویس. حضرت چقدر متواضع بودند که فرمودند: رسول‌الله را خط بکشید و اسم تنها را بنویسید.

آنها پیغمبر(ص) را پیغمبر نمی‌دیدند. قرآن چقدر جالب می‌گوید: «تَرَاهُمْ ینْظُرُونَ إِلَیکَ وَ هُمْ لاَ یبْصِرُونَ»[10] می‌بینی خیره‌خیره و چهارچشمی به تو نگاه می‌کنند، ولی درکت نمی‌کنند! از آنها (عمویت، ابولهب، عاص‌بن‌وائل، عتبة‌بن‌ربیعه و شیبه) که رؤسای مکه هستند، بپرس: این‌جور او را نگاه می‌کنید، کیست؟ تنها جوابی که می‌دهند، می‌گویند: یتیم عبدالله است و ارزشی ندارد. یک بچه‌یتیم بین ما بوده که حالا آمده و به دروغ ادعای پیغمبری می‌کند. 

نگاه قوم موسی‌بن‌عمران به موسی(ع) هم صددرصد مادی بود. این‌همه هم معجزه دیدند؛ معجزهٔ عصا و نابودی دولت ظالم فرعون را از برکت موسی(ع) دیدند. همچنین ردشدن دوازده قبیله از میان دریا را دیدند که خدا کوچهٔ خشکی باز کرد، این آب‌ها نمی‌ریخت و ایستاده بود. بعد که بیرون آمدند، دوباره‌ها آب‌ها به‌هم ریخت. شما که ماه رمضان توفیق خواندن قرآن را دارید، گفته‌های بنی‌اسرائیل را از سورهٔ بقره تا جزء آخرِ قرآن مجید بخوانید. خطاب بنی‌اسرائیل به موسی(ع) در تمام آیات این است: «یا موسی»؛ یک‌بار «یا نبی‌الله» یا «یا رسول‌الله» نگفتند! 

حتی دید مسیحیان هم به عیسی(ع) مادی است. من یک شب در انگلیس با یک جوان دانشگاهی باسواد راجع‌به مسیح(ع) و مریم(س) صحبت کردم. به او گفتم: شما چقدر با مسیح(ع) و مریم(س) ارتباط دارید؟ گفت: تا وقتی که مسیح و مریم پوند و دلار برای ما درست کنند. اگر مسیح و مریم در زندگی ما پوند انگلیسی و دلار آمریکایی نسازند، اصلاً به درد نمی‌خورند و ما با آنها رابطه نداریم! لذا آخر سورهٔ مائده را ببینید؛ مسیحیان به مسیح(ع) گفتند: «يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ! هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ»[11] نگفتند از ربّ ما، بلکه گفتند از ربّ خودت بخواه! یک بار به عیسی(ع) نگفتند «یا نبی‌الله». الآن هم نمی‌گویند عیسی پیامبر خداست! آنها می‌گویند عیسی فرزند خداست.

 

پروردگار، زمینه‌ساز ایمان در قلوب مؤمن

این‌که شما مؤمن به پیغمبر(ص) هستید، خدا زمینهٔ ایمان شما به پیغمبر(ص) را در قلبتان فراهم کرده است. این آیه را در سورهٔ حجرات ببینید: «حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإِیمَانَ»[12] این‌که ایمان به خدا، قیامت، پیغمبر، اهل‌بیت، قرآن و ملائکه محبوب شماست، من این ایمان را محبوب شما کرده‌ام و کار خودتان نیست. «وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» و این ایمان را در دلتان آرایش داده‌ام که از ایمان نفرت پیدا نکنید. این ایمان برایتان زیبا، خوشمزه و شیرین است. هیچ‌وقت به خودم نبندم و به پروردگارم نگویم من را ببین که بین این‌همه بی‌دین، من دین‌دار شده‌ام! خدا می‌فرماید: تو که دین‌دار نشده‌ای، بلکه من تو را دین‌دار قرار داده‌ام. این متن قرآن است که می‌فرماید: «حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإِیمَانَ». 

ای کاش! همهٔ مردم تا حدی از آیات قرآن آگاهی داشتند. این خیلی خوب بود! اگر آدم از آیات قرآن آگاهی داشته باشد، فکر انحرافی پیدا نمی‌کند. 

 

عظمت بی‌نظیرِ بی‌نهایت پیغمبر(ص)

این پنج تا روایت در حد فهم ما، عظمت بی‌نظیرِ بی‌نهایتِ پیغمبر(ص) را نشان می‌دهد؛ این‌که می‌گویم بی‌نهایت، دلیل دارم. الآن دلیلش را می‌گویم؛ چون این قلم «قلم‌الله» است، این روح «روح‌الله» است، این عقل «عقل‌الله» است و این نور «نورالله» است. این‌که همه به «الله» اضافه می‌شود، از او کسب بی‌نهایت می‌کند، خاموش نمی‌شود، ماندگار است و از بین نمی‌رود؛ حتی اگر تمام عالم هم علیه‌اش حرکت کنند، هیچ ضربه‌ای به او نمی‌خورد.

 

پیغمبرشناسی، مسئله‌ای عظیم

حالا من این بی‌نهایت را با یک روایت دیگر برایتان می‌گویم. مرد عربی به مدینه آمد. غریبه بود و تا حالا به مدینه نیامده بود. وقتی وارد مدینه شد، پیش شاه دوم آمد. 

اینها بعد از رحلت پیغمبر(ص) جلسه تشکیل دادند و خودشان یک شاه انتخاب کردند که دو سال بیشتر زنده نبود. آن آقا هم بعد از خودش شاه انتخاب کرد؛ با اینکه می‌گفتند انتخاب باید با شورا مردم باشد. اولی را زیر بار رفتند که شورای مردم شاه اول را در سقیفه انتخاب کرد؛ ولی شاه دوم را شاه اول انتخاب کرد. شاه اول داشت می‌مرد و در حالت غش‌کردن و به‌هوش‌آمدن بود، از او پرسیدند که بعد از تو، حکومت با کیست؟ او هم رفیقش را معرفی کرد و انتخاب شد. مسلمان‌ها هیچ دخالتی نداشتند! همهٔ کتاب‌های غیرشیعی هم نوشته‌اند که انتخاب شاه دوم با یک نفر بود و با شورا نبود. 

این مرد عرب هم پیش او آمد و گفت: آیا می‌توانی اوصاف و ویژگی‌های پیغمبر(ص) را برای من بیان کنی؟ شاه دوم گفت: نه، نمی‌توانم. مرد گفت: تو که از مکه تا وقت رحلتش با او بودی، نمی‌دانی او چه بوده و چه کسی بوده و چه ویژگی‌ها و اوصافی داشته است؟ شاه دوم گفت: من نمی‌دانم! 

راست هم می‌گفت و نمی‌دانست. پیغمبرشناسی مسئلهٔ عظیمی است! مگر هر دلی پیغمبر(ص) را می‌شناسد یا شناخته است؟! مگر هر چشمی این خورشید را دیده است؟! 

وقتی شاه دوم گفت من نمی‌دانم، مرد عرب گفت: از چه کسی بپرسم؟ گفت: بلال از من داناتر است. از او بپرس! مؤذن پیغمبر(ص) که عرب هم نبود و اهل حبشه بود. خیلی مورد محبت پروردگار بود و خدا آیهٔ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[13] را هم برای بلال نازل کرد. به‌خاطر اینکه مردم به پیغمبر(ص) گفتند: ما اذان او و صدایش را دوست نداریم. لهجه‌اش هم عربی نیست. او را عوض کن! جبرئیل هم این آیه را آورد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» او را عوض نمی‌کنم؛ چون این غلام حبشی باتقوا‌ترین شما مردم مدینه است و در مردم رودست ندارد.

مرد عرب پیش بلال آمد و گفت: تو می‌توانی اوصاف و ویژگی‌های پیغمبر را برای من بگویی؟ بلال به او نگفت من بلد نیستم. او می‌توانست عرب را قانع کند، ولی ادب کرد و گفت: صدیقهٔ کبری، فاطمهٔ زهرا(س) داناتر از من دراین‌زمینه است. پیش او برو.

این داستان در اوایل رحلت پیغمبر(ص) اتفاق افتاده و آن‌وقت هم آن بندهٔ خدا هنوز شاه نشده بود؛ چون شاه اول هنوز زنده بود. من تعبیر کردم و گفتم شاه دوم. او بعداً شاه شد؛ اما در آن زمان، همه‌کارهٔ شاه اول بود. 

مرد عرب به در خانهٔ دختر پیغمبر(ص) آمد و در زد. حضرت پشت در آمد. عرب گفت: دختر پیغمبر! من آمده‌ام تا پیغمبر(ص) را برای من بشناسانی و ویژگی‌ها و صفاتش را بگویی. و به خاطر ادب الهی‌شان فرمودند: داناتر از من به این موضوعی که درخواست داری، امیرالمؤمنین(ع) است. پیش امیرالمؤمنین(ع) برو. معلوم می‌شود که حضرت در خانه نبودند. 

مرد عرب آمد، امیرالمؤمنین(ع) را پیدا کرد و گفت: آقا! ویژگی‌ها و اوصاف پیغمبر(ص) را برای من بیان کنید. حضرت فرمودند: من یک سؤال از تو می‌کنم و تو جواب من را بده تا من جواب تو را بدهم. این عرب هم یهودی بود و یک‌خرده به تورات و انجیل وارد بود. حضرت فرمودند: آنچه نعمت در این عالم هستی است، برای من با «یک» و «دو» بشمار؛ درحالی‌که کل نعمت‌های دنیا قلیل و اندک است. قرآن می‌گوید: «مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ»[14] این میلیاردها درخت، اقیانوس‌ها، روییدنی‌ها، معدن‌ها، کوه‌ها و سبزه‌زارها اندک است؛ ولی همین اندک و کم را برای من بشمار. یهودی هم بهتش زد! حضرت گفتند: نمی‌توانی بشماری؟ گفت: نه، نمی‌توانم. حضرت فرمودند: حالا ویژگی پیغمبر(ص) را برایت بگویم. قرآن کل «مَتَاعُ الدُّنْیا» را «قَلِیلٌ» می‌گوید؛ اما به این یک نفر که می‌رسد، می‌گوید: «وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ».[15] تو نمی‌توانی آن قلیل را بیان کنی. این عظیم را که خدا می‌گوید، من برای تو بگویم؟ اصلاً ظرفیتش را داری؟! 

کسی که خُلق عظیم دارد و عظیمش را هم خدا می‌گوید، خدا در اخلاق پیغمبر(ص) چه دیده است که می‌گوید عظیم؟! همهٔ متاع دنیا را قلیل می‌گوید؛ اما اینجا اخلاق را می‌گوید عظیم. عظیم چقدر لغت عجیبی است! اخلاق چقدر گسترده و پهن بوده در عالم که می‌گوید عظیم؟! 

حالا چه کسی این روایت را نقل کرده است که یک یهودی به مدینه آمد و با چه کسی ملاقات کرد؛ او هم گفت پیش بلال برو. بلال گفت پیش حضرت زهرا(س) برو و او هم گفت پیش امیرالمؤمنین(ع) برو؟ یک عالم سنی که اهل نیشابور هم بوده، در تفسیر قرآنش، ذیل آیهٔ «وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ» نقل کرده است. 

 

شکفتن خلق عظیم از ایمان پیغمبر(ص)

برادران و خواهران! این خُلق عظیم از کجا شکوفا شد؟ بالاخره یک حقیقت در وجود پیغمبر(ص) بوده که گل این اخلاق عظیم از آن حقیقت شکفته شده است. ایمان حضرت گُل این اخلاق عظیم بود. ایمان پیغمبر(ص) علمی و فکری نبود و از طریق دیدن موجودات به‌وجود نیامده بود. ایمان پیغمبر(ص) شهودی بود؛ یعنی از اول تا روز وفاتشان، خدا را با چشم دل می‌دیدند. این جمله برای امیرالمؤمنین(ع) است که می‌فرمایند: کسی که حقیقتی را با چشم دل می‌بیند، این حقیقت برایش آشکار است و قابل‌تردید و قابل‌انکار نیست. 

پس ایمانشان هم عظیم بوده، عملشان و علمشان هم عظیم بوده؛ چون ما می‌توانیم همه را از درون آیه استفاده کنیم که فرمایشاتشان هم به تناسب عظمت خودشان عظیم است. اگر یک عالم، فقیه، روحانی یا مبلّغ از اصیل‌ترین کتاب‌های شیعه برایتان گفت «قال رسول‌الله»؛ شما به تناسب عظمت پیغمبر(ص)، این کلام را عظیم ببینید. این‌قدر عظیم است که پروردگار می‌فرماید: «مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»[16] آنچه پیغمبر برای شما می‌گوید، اگر از او اطاعت کنید، عیناً از خدا اطاعت کرده‌اید. 

من پنجاه سال است این آیه را در قرآن خوانده‌ام، روی منبر هم گفته‌ام و تفسیر هم کرده‌ام؛ ولی باز هم نمی‌فهمم که علناً خدا می‌فرماید اطاعت از پیغمبر، بی‌کم‌وکاست و صددرصد، اطاعت از من است. این عظمت پیغمبر(ص) است! چنین مایه‌ای هم برای هیچ پیغمبری نگذاشت که شبانه‌روز در اذان و نماز واجب، اسمش را کنار اسم خدا ببرند. خدا با همهٔ وجود پیغمبر(ص) معیّت دارد: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ».[17] 

 

هشت خصلت الهی در بندگان محبوب

این مقدمه لازم بود که گفته شود تا وقتی متن آن روایت بی‌نظیر خوانده شد، عظمت روایت را احساس کنید. روایت این است: «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالى عَبداً ألهَمَهُ العَمَلَ بثَمانِ خِصالٍ»[18] هر گاه خدا بنده‌ای را دوست داشته باشد، او را به هشت خصلت هدایت و کمک می‌کند که این هشت خصلت در او ایجاد شود. من اول متن عربی را می‌خوانم و در روزهای دیگر توضیح می‌دهم؛ البته اگر خدا بخواهد و توفیق بدهد. هشت خصلت به ترتیب: 

الف) «غَضِّ البَصَرِ عَنِ المَحارِمِ»؛ چه مسئلهٔ عجیبی است! چشم‌پوشی از اموری که به آبروی مردم لطمه می‌زند؛ چشم‌پوشی از حرف‌ها و کارهایی که به شخصیت مردم لطمه می‌زند؛ چشم‌پوشی از اعمال، اقرارها، اعتراف‌ها و گفته‌هایی که مردم را بی‌آبرو می‌کند؛ چشم‌پوشی از آنچه که به ناموس مردم لطمه می‌زند. همهٔ این مطالب در کلمهٔ «محارم» است. اگر مهم‌ترین کتب لغت عرب را ببینی، «محارم» فقط به‌معنی محرم‌ها و زن و دختر نیست؛ بلکه آبرو و شخصیت هم جزء محارم است. 

ب) «وَالخَوفِ مِنَ اللهِ جَلَّ ذِكرُهُ»؛

ج «وَالحَياءِ»؛ 

د) «وَ التّخَلُّق بِأَخْلاقِ الصَّالِحِین»؛ این چهارمی را قبلاً عرض کردم که شیخ بهایی، این عالم کم‌نظیر شیعه در ده رشته معنی کرده است و می‌گوید ده برنامه جزء اخلاق صالحین است. 

ه‍) «وَ الصَّبرِ»؛ 

و) «وَ اَدٰاءِ الأَمانَةِ»؛ 

ز) «وَالصِّدقِ»؛ 

ح) «وَالسَّخاءِ». 

اگر این حقایق در کسی ظهور کند، اصلاً به تصرف در موجودات می‌رسد.

 

کلام آخر؛ «یٰا أبَتٰاه! رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي»

برویم روزهٔ روز هشتم خودمان را که خیلی هم ناقابل است و کار خود ما هم نیست؛ ما نیستیم که روزه گرفته‌ایم. طبق آیهٔ سورهٔ حجرات، او ما را وارد روزه کرده است؛ و الّا اگر به خودمان بود، به قول سعدی:

این شکم بی‌هنر پیچ‌پیچ

صبر ندارد که بسازد به هیچ

او نظر رحمت به شکم ما کرده است که چهارده‌پانزده ساعت هوس خوردن و آشامیدن و لذت‌بردن نکند. روزه، نماز، عبادت، سحر و نشستن ما در این مجالس، همه‌اش خودت هستی و ما نیستیم!

حالا این روزهٔ ناقابل را که از طرف ما ناقابل است، ولی از طرف او بسیار شایسته. روزه دو سر دارد: یک سرش اوست که ما را وادار کرده و یک سرش هم ماییم که روزه گرفته‌ایم. ما کاری نکرده‌ایم و از تو خجالت‌زده هم هستیم. حالا همین روزه را در قسمتی که مربوط به خودمان است، برای اینکه قیمتش را سنگین بالا ببریم و دیگر مهر ضمانت به قبولی‌اش بزنیم، وصل به گریهٔ بر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) کنیم. گریهٔ روزه‌دار غیر از گریهٔ انسان بی‌روزه است. 

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة».

«اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة و یٰا بٰابِ نِجٰاةِ الاُمّة».

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ». 

روز یکشنبه متعلق به امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) است. هفت‌هشت نفر از خانم‌های مدینه به عیادت حضرت آمدند و گفتند: ما هم برای عیادت آمده‌ایم و هم اگر کاری دارید، انجام دهیم. خانم فرمودند: برای خانه کاری ندارم. دوسه روز پیش، وقتی می‌توانستم از رختخواب بلند شوم، بلند شدم و برای بچه‌هایم نان پختم و لباس‌های علی و بچه‌هایم را شستم؛ اما حالا که دلتان می‌خواهد برای من کاری انجام دهید، چندروز است دیگر قدرت قدم‌برداشتن ندارم. چه‌کار کردند که یک خانم هجده‌ساله دیگر نمی‌توانست راه برود! چند روز است از راه‌رفتن افتاده‌ام و نتوانسته‌ام سر قبر پیغمبر(ص) بروم. اگر می‌خواهید به من کمک دهید، زیر بغل من را بگیرید و تا کنار قبر پدرم ببرید. 

چهارپنج قدم که آمدند، حضرت فرمودند: بگذارید کمی بنشینم؛ دیگر نمی‌توانم بیایم. دوباره زیر بغلش را گرفتند و به حرم بردند. تا چشم خانم به قبر پیغمبر(ص) افتاد، خودشان را از دست زن‌ها رها کردند، روی قبر انداختند و گفتند: «یٰا أبَتٰاه! رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي»[19] بابا غصه دارد من را می‌کشد. 

دختر پیغمبر! برای شما سخت‌تر بود که خودتان را روی قبر خاکی انداختید یا برای دخترتان زینب(س) که خودش را روی بدن قطعه‌قطعه انداخت؟!

 


[1]. شعر از بصیر اصفهانی.
[2]. این روایت در «بحارالأنوار، ج54، ص374» نیز آمده است.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 160.
[4]. سورهٔ بروج، آیهٔ 22.
[5]. بحارالأنوار، ج54، ص309.
[6]. شعر از ملامحمدباقر صحبت لاری.
[7]. بحارالأنوار، ج55، ص212؛ عوالی‌اللئالی، ج4، ص99.
[8]. علل‌الشرائع، ص593، ح44؛ بحارالأنوار، ج1، ص96، ح2.
[9]. بحارالأنوار، ج54، ص170.
[10]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 198.
[11]. سورهٔ مائده، آیهٔ 112.
[12]. سورهٔ حجرات، آیهٔ 7.
[13]. سورهٔ حجرات، آیهٔ 13.
[14]. سورهٔ نساء، آیهٔ 77.
[15]. سورهٔ قلم، آیهٔ 4.
[16]. سورهٔ نساء، آیهٔ 80.
[17]. سورهٔ نحل، آیهٔ 128.
[18]. المواعظ‌العددیه، ص336.
[19]. بحارالأنوار، ج43، ص176؛ عوالم العلوم والمعارف، ج11، ص487.

برچسب ها :