جلسه پنجم؛ شنبه (22-5-1401)
(خـــــــــــــــوی )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- قلب، منبع تغذیۀ ظاهری و باطنی
- احیای قلب مرده با موعظه
- مقایسۀ پروردگار از دلمردگان و زندهدلان
- قضاوت، سختترین شغل در اسلام
- قضاوت داوران الهی، بدون اشتباه
- قلب انسان، مرکز ارتکاب گناهان
- دو راهکار برای تشخیص قلب بیمار
- بخل، خطرناکترین بیماری در وجود انسان
- حکایتی شنیدنی
- ترس و نگرانی پیغمبر(ص) از برخورد با مرد بخیل
- مناجات با پروردگار
- کلام آخر؛ صیقل دل به گریۀ بر ابیعبدالله(ع)
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
قلب، منبع تغذیۀ ظاهری و باطنی
همه میدانیم که ظاهرِ قلب تمام بدن را از خون پاک و تصفیهشده تغذیه میکند؛ فرض کنید که این غذا به مغز نرسد و به مغز خونرسانی نکند، گرسنگی مغز تمام بدن را فلج میکند. باطن قلب هم انبار تغذیهٔ همهٔ وجود انسان است. اگر غذاهای این انبار آلوده باشد، انسان چه بخواهد و چه نخواهد، این غذای آلوده تمام اعضا و جوارح را آلوده میکند. اگر غذایی که به کل وجود انسان در عالم معنا پخش میکند، کفر، شرک، نفاق، ریا، حسد، کینه و دیگر رذائل اخلاقی باشد، همهٔ اعضا و جوارح را آلوده میکند؛ امکان هم ندارد که قلب انبار غذاهای آلودهٔ باطنی باشد و بشود جلوی پخش این غذا را به همهٔ وجود گرفت.
احیای قلب مرده با موعظه
قلب در ظاهر و باطن وظیفهاش را انجام میدهد؛ وظیفهاش هم پخش غذای ظاهری و باطنی است. در ابتدای سورهٔ مبارکهٔ بقره، پروردگار در چند آیه ویژگیهای مردم مؤمن را بیان میکند و میفرماید: «هُدًی لِلْمُتَّقِینَ × الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَ یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ × وَ الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنُونَ»،[1] بعد بلافاصله ویژگیهای کافران، دشمنان، معاندان را که با خواست خودشان از همهٔ حقایق عالم بریدهاند، بیان میکند و میگوید که وضعشان، عملشان برنامهشان چیست. بعد در سورههای دیگر میگوید: «أَوَمَنْ کَانَ مَیتاً فَأَحْیینَاهُ»[2] که بهتعبیر فارسی، «دلمردن» میشود.
امیرالمؤمنین(ع) در یک نصیحت طولانی به حضرت مجتبی(ع) میفرمایند؛ البته امام مجتبی(ع) که امام معصوم، کامل و جامع بودند و در ظاهر به ایشان میگویند، بلکه به کل جهانیان میگویند: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ»[3] اگر میخواهی دلِ مرده را زنده کنی، دلی که هیچ حرکتی بهسوی خدا، قیامت و خیر ندارد، میتوانی این دل را با موعظه زنده کنی. البته اگر مردهدل موعظه را قبول بکند و بپذیرد؛ ممکن است قبول نکند! حال اگر قبول بکند، زنده میشود و تمام اعضا و جوارحش هم با حیات قلب زنده میشود.
مقایسۀ پروردگار از دلمردگان و زندهدلان
خداوند در سورهٔ فاطر یک مقایسهٔ خیلی جالب بین دلمردهها و دلزندهها میکند که این آیه واقعاً شنیدنی است! آیهٔ خیلی فوقالعادهای است! داور در این آیه، شخص پروردگار است که دارد داوری میکند؛ یعنی وجود مقدسی که به همهٔ حقایق هستی (باطن و ظاهر هستی) آگاه است: «وَ مَا یسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یسْمِعُ مَنْ یشَاءُ وَ مَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ»[4] زندگان و مردگان مساوی نیستند. ما این را میدانیم و نیازی نداشت که خداوند در سورهٔ فاطر یاد بدهد. ما میدانیم کسانی که در قبر دفن هستند، با ما که حرکت داریم، مساوی نیستیم. یاددادن این مسئلهٔ قابلتشخیصِ برای یک بچه، از طرف خدا لازم بوده؟ خدا میخواسته معلمی کند و به ما بگوید که آدمها، مرده و زنده مساوی نیستند! آیهٔ شریفه به بدن نگاه ندارد، بلکه نگاه به باطن دارد؛ یعنی کسی که کشتهٔ ابلیس، هوای نفس و گناه است، با کسی که زندهٔ به ایمان و عمل صالح است، مساوی نیست.
این خیلی قابلدقت است! فرعون با موسی(ع) در ترازوی خدا یکی نیست؛ هیچچیزشان با هم یکی نیست. نمرود و ابراهیم(ع) یکی نیست. حضرت مسیح(ع) با یهود عَنود فلسطین یکی نیست. پیغمبر(ص) با ابولهب و ابوجهل در ترازوی ارزیابی ارزشهای الهی یکی نیست. امیرالمؤمنین(ع) و معاویه یکی نیست. وجود مبارک حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) که همهٔ ارزشهای عالم در ایشان جمع است، با یزید یکی نیست. موسیبنجعفر(ع) با هارون یکی نیست. مأمون با حضرت رضا(ع) یکی نیست. خوبان عالم با بدان یکی نیستند!
قضاوت، سختترین شغل در اسلام
در واقع، خدا این را دارد میگوید و من هم باید داوری خدا را قبول کنم. اگر بخواهم داوری درست خدا را قبول نکنم، پس میخواهم داوری چه کسی را قبول کنم؟ هرچه قاضی در کرهٔ زمین بوده، اشتباه داشته است؛ حتی قاضیِ مجتهد یا قاضیای که دکترا از دانشگاه گرفته! برای چه در دادگاههای عریض و طویل، گاهی پرونده به دیوانِ عالی کشور میرود و حکم قاضی را میشکنند؟ چون قاضی هم اشتباه دارد. قاضی ده تا حکم را درست داوری میکند، اما چهار تا را اشتباه میکند. البته اشتباه از طرف خودش است و فکر میکرده که این حکم درست است؛ اما بعد، مقامات بالاتر دیدهاند که اشتباه میکند. اگر رشوه بگیرد و حکم بدهد، آن یک مسئلهٔ دیگر است. حکم قاضی رشوهبگیر دربارهٔ مظلوم صحیح است؛ اما پول میگیرد و حکم صحیح را میشکند، حکم ضد خدا به نفع ظالم میدهد. قاضیها هم اشتباه عمدی دارند و هم غیرعمدی. برای این است که سختترین شغل در اسلام، شغل قضاوت است. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: از اولی که حکم به قاضی میدهند که روی صندلی قضاوت بنشیند تا سی سالی که هست، در لبهٔ پرتگاه جهنم است؛ فقط یک هُل میخواهد تا با سر به ته جهنم برود.
شغل بسیار سختی است و لطیف! اسلام به قاضی میگوید اگر خستهای، حکمدادنت حرام است؛ چُرتت میآید، حکمدادنت خلاف است؛ مقدار اندکی به یکی از دو طرف تمایل داشته باشی، ضد خدا داری عمل میکنی؛ اگر به سلام دو طرفی که وارد دادگاه میشوند، دو جور جواب بدهی، دین نداری؛ اگر یکی را بالاتر و یکی را پایینتر بنشانی، دین نداری. داوران دنیا، حتی سازمان ملل هم، از بعد از جنگ اول جهانی تا حالا، میلیونها اشتباه عمدی و غیرعمدی کرده است. دادگاههای کشورها هم اشتباه زیاد داشتهاند و الآن هم دارند.
قضاوت داوران الهی، بدون اشتباه
تنها داورانی که محال است در قضاوت اشتباه بکنند، خدا، انبیا، ائمهٔ طاهرین و چشمدارها هستند. تا حالا هم یکی از چشمدارها قضاوت را نپذیرفته است؛ اینها میدانند که باطن مدعی و مدعیعلیه و باطن داستان چیست. آنها هم تا حالا قضاوت را قبول نکردهاند.
حال اگر من قضاوت را بهخاطر حقوق زیادش قبول بکنم، از اول دارم مارک ضدخدا به خودم میزنم؛ چون پول من را بهسوی قضاوت میبرد، نه خدا و دین و فقه اهلبیت. خدا در داوری اشتباه نمیکند و من باید با جان و دل داوری او را قبول بکنم. خدا میفرماید: «وَ مَا یسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْوَاتُ» خوبان عالم که زندگان به حیات دین، توحید، نبوت و امامت هستند، با مردگان یکی نیستند. «وَ مَا یسْتَوِی الْأَعْمَی وَ الْبَصِیرُ»[5] بینایان، زندهدلان و روشنضمیران با کوردلان مساوی نیستند. «وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ»[6] حالا ظاهر آیه این است که یک باغ پردرخت پرمیوهٔ پر گل و بسیار زیبا در شهر خوی، با کویر لوت یکی نیست. کویر لوت پشت پهلوان را به خاک میزند و گرمای شصت درجه و تشنگی او را میکشد؛ اما در این باغ، وقتی مریض را میآورند، حال میآید و خوب و شاد میشود. اینها یکی نیستند!
قلب انسان، مرکز ارتکاب گناهان
«وَ مَا یسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْوَاتُ»[7] اموات قلبی که انبار انواع آلودگیهاست، هم یک قلب مرده و هم مردهٔ گندیدهای است که همهٔ اعضا و جوارح را تغذیه میکند. زهر حسد، حرص، بخل، ریا، نفاق و کِبر را به همهٔ وجود پخش میکند.
قلب دارد پخش میکند؛ اما من در مقابل خدا و ملت یک آدم متکبر هستم و در برابر حق، شانه بالا میاندازم و کار ابلیس را میکنم: «أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ».[8] آیات مربوط به کفار که احتمالاً سه آیه است و در ابتدای سورهٔ بقره تمام میشود، سیزده تا آیه پشتسر هم دربارهٔ منافقان امت است و میگوید که اینها چرا این برنامهها را دارند؟ میگوید: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا»[9] بیماری اینها در چشم، دست، شکم، شهوت، قدم و گوش آنها نیست. کل جنایاتی که با چشم، دست، پا، غریزه، شکم و زبانشان انجام میدهند، مرکزش قلبشان است. آنها نمیخواهند علاج بشوند و من هم رهایشان کردهام تا مدام به بیماریشان اضافه شود.
دو راهکار برای تشخیص قلب بیمار
برادرانم و خواهرانم! من در تمام شهرها و تهران، 99 درصد مستمعین منبرم را نمیشناسم؛ اما عاشق شما هستم، به شما ارادت و احترام دارم. من دستبوس و خادم شما هستم. از امشب، بیایید همهٔ ما به قلبمان برسیم و قلب را به دو دکتر نشان بدهیم؛ دکتر اول قرآن است. اگر خودمان هم بلد نبودیم که خودمان را نشان بدهیم، قرآن میگوید: با یک اهل قرآن خودت را به قرآن نشان نشان بده و ببین دلت خرابی و بیماری و از این مرضهای خطرناک دارد یا نه!
بخل، خطرناکترین بیماری در وجود انسان
خواهرانم و دخترانم! پدرانم و برادرانم! وحشت اینجاست که گاهی یک بیماری قلبی (دو تا هم نه؛ بیماریهای قلبی دهپانزدهتاست که در کتب اخلاقی شمردهاند) در انسان باشد و خودش را معالجه نکند، آنوقت جهنمیبودنش یقینی است؛ حالا روزی صد رکعت هم نماز بخواند، سه ماه روزه بگیرد و به کربلا و مشهد برود.
اینها خیلی دقیق است؛ باید به اینها توجه کرد. آیهاش را بخوانم؛ دربارهٔ یک بیماری است: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ»[10] چقدر این آیه ترسناک است! «حَسَب» یعنی خیال بدون پشتوانهٔ علمی، عرفانی و فلسفی. خیال مثل سراب در کویر است! خیال باطل نکنند ثروتی که به آنها دادهام، چه متوسط و چه زیاد، بخلی که نسبت به ثروتشان دارند و آن را نه خرج دین، نه خرج مردم و نه خرج علم میکنند، خیال نکنند که خیر آنهاست، بلکه بسیار برایشان بد است. این قرآن است؛ چهکارش کنیم؟! اگر بخواهم خودم را راحت کنم، باید زیر قرآن بزنم و بگویم کل آن دروغ است. پیش رویم را باز کنم و بروم! «سَیطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ»[11] روز قیامت، به وزن کل ثروتی که در دنیا به او دادهام و از او ماند و مُرد، یک گردنبند فلزی از آتش جهنم درست میکنم و روی گردنش میاندازم؛ تا ابد هم روی گردن اوست و درنمیآید!
حکایتی شنیدنی
این یک بیماری قلب است؛ اما بعضیها اینقدر پهلوان هستند که همهٔ بیماریهای قلب را دارند. حالا بعضیها یکی یا دوتای آن را دارند. آخوندی بود که در نجف درس خوانده بود و در زمان مرحوم سید اصفهانیِ مرجع تقلید زندگی میکرد. این آخوند خیلی خوشبیان و روی منبر هم آدم بیرودربایستی بود. یک زمان، حاکم کل خوزستان «خزعل» بود که رضاشاه وقتی به قدرت رسید، او را گرفت و به تهران آورد و بعد کُشت. کل خوزستان، نفت و معدنها در دستش بود و برای خودش نیروی مسلح داشت. در ظلم هم هشتاسبه میتازاند و دههٔ عاشورا هم روضه میخواند! در واقع، یزید کوچک دههٔ عاشورا برای ابیعبدالله(ع) جلسه میگرفت. اطرافیان خزعل این سید عرب را از نجف دعوتش کردند که دههٔ عاشورا در آنجا به منبر برود. چند نفر از متدینین خوزستان به ایشان گفتند: این آقایی که میخواهی برای او به منبر بروی، زور میگوید؛ گندم مردم، اسب و قاطر، ملک و خانهٔ مردم را میبرد و گلوی مردم را در زندگی فشار میدهد. گفت: مشکلی ندارد؛ اما تا شب عاشورا صبر کنید که جمعیت اهواز پای منبر بیاید.
سید صالح عرب در شب عاشورا به منبر رفت و گفت: قرآن مجید دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) و زن و بچهاش میگوید: «یخَافُونَ یوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ»[12] علی(ع) از خدا و قیامت میترسید! بعد از پیغمبر(ص)، شجاعتر از علی(ع) نبود؛ ولی این آدم شجاعِ بینظیر از خدا و قیامت میترسید. بعد گفت: اینقدر ترس علی(ع) قوی بود که در «نهجالبلاغه»، فلان صفحه و فلان خطبه گفتهاند: والله قسم! اگر هفت آسمان و با آنچه زیر هفت آسمان است، به من بدهند و بگویند در مقابل این ثروت، یک مورچه که یک پوست جو به لانهاش میبرد، این پوست جو را از دهانش بکش. من این معامله را نمیکنم که روز قیامت، مرا بهعنوان ظالم به مورچه به دادگاه بکشند. علی(ع) حتی از کشیدن یک پوست جو از دهان مورچه میترسید؛ اما من یکی را سراغ دارم که از علی(ع) شجاعتر، قویتر و فوقالعادهتر در قدرت است؛ آنهم شیخ خزعل است که از خوردن مال مردم، زمین و ملک مردم، جو و گندم مردم نمیترسد. روضه هم نخواند و پایین آمد.
دورش ریختند و گفتند چرا این حرفها را زدی؟ گفت وظیفهٔ شرعی من بود! قرآن میفرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[13] و من به قرآن عمل کردم. حالا مثلاً دور مرا گرفتهاید که من دههٔ عاشورا عراق نبودهام ده تا منبر بروم، پول این منبرم را هم نمیخواهید بدهید؟ به جهنم که نمیخواهید بدهید! من الآن پیش خدا خوشحال هستم که وظیفهام را عمل کردهام. این کارها برای چیست؟ قرآن میگوید: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ».[14] یکی از این بیماریها برابر با این آیهٔ سورهٔ آلعمران، آدم را جهنمی میکند؛ حالا هر کس که میخواهد باشد.
ترس و نگرانی پیغمبر(ص) از برخورد با مرد بخیل
ما یک کتاب داریم که 250 سال پیش به عربی و در سه جلد نوشته شده؛ کتاب نخبهای است. نویسندهاش عالم کمنظیر شیعه، ملامهدی نراقی است. پدرش 250 سال پیش کارمند شهرداری نراق بوده؛ ولی باطن این کارمند چه بوده که پسر و نوهاش (ملامهدی و ملااحمد) دو عالم کمنظیر از آب درآمدهاند! شما نام شیخ انصاری را حتماً شنیدهاید؛ به او «شیخ اعظم» میگویند. این مرد الهی که اعلم علما، فقها و مجتهدین 150سالهٔ اخیر است، میگوید: من تمام مایههای علمی، فقهی و اصولیام برای چهار سالی بوده که در کاشان پیش ملااحمد نراقی درس خواندهام. همیشه این را میگفت. ملامهدی (پدر) یک کتاب به نام «جامعالسعادات» دارد که کتاب خیلی بالایی است! من یک داستان عجیب هم از این کتاب دارم؛ اگر خدا توفیق داد و فرصت شد، یک شب برایتان میگویم. آن داستان خیلی شنیدنی است. ملامهدی آدم کمی نیست. من از کسانی هستم که تمام کتابهای ملامهدی را با اینکه یک طلبه هستم، قبول دارم؛ چون بالاخره شصت سال در این کتابها مطالعه داشتهام. کتاب بسیار عالیای است و صاحبش هم خیلی فوقالعاده است. پدر و پسر هم روبهروی ایوان طلای امیرالمؤمنین(ع) بغل هم دفن هستند. ملامهدی در این کتاب ظاهراً از امام صادق(ع) نقل میکند: پیغمبر(ص) داشتند طواف میکردند که یک زائر حلقهٔ در کعبه را گرفته بود و میگفت خدایا! به حرمت، احترام و عظمت این کعبه، مشکل من را حل کن. پیغمبر(ص) طوافشان را قطع کردند (البته رویشان را به کعبه نکردند که طوافشان بههم بخورد)، ایستادند و همانطور که شانهشان رو به خانه بود، دستشان را آرام روی شانهٔ این حاجی گذاشتند. حاجی برگشت و دید که پیغمبر(ص) است. حضرت فرمودند: خدا را به قسمی بالاتر از کعبه قسم بده. گفت: یا رسولالله! قسم بالاتر چیست؟ فرمودند: اگر مؤمن هستی، بگو: خدایا! به حق خودم، مشکلم را حل کن؛ «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ»[15] چون احترام مؤمن پیش خدا از کعبه بالاتر است. به قول ما ایرانیها، یکخرده مِنمِن کرد و گفت: یا رسولالله! من یک مقدار بخیل هستم. در شهرم پول و زمین، ملک و باغ دارم؛ اما ابداً خرج نمیکنم. مرحوم ملامهدی نوشته است که پیغمبر اکرم(ص) با عجله رد شدند و به کسانی که با او طواف میکردند، فرمودند: بروید که این حاجی قیامت جهنمی است.
اگر یکی از این بیماریهای قلب را داریم، به این بیماریها برسیم! بعضیها هم ندارند و راحت هستند. یک دل پر از عشق به خدا، انبیا، جهان، ائمه، قرآن، مؤمنین، ابیعبدالله(ع) و کار خیر دارند. اینقدر این قلب را از خوبیها پر کردهاند که بدیها جایی در این قلب پیدا نمیکند.
مناجات با پروردگار
خدایا! من عقبافتاده و دور هستم، به من رحم کن. من هم یک گدا از گداهای درِ خانهات هستم. به دلم یک نگاه با رحمت بینداز و معالجه کن. بیماریهای این دلم را بردار. چهار روز دیگر به در خانهام میآیند، مرا با تابوت میبرند و غسل و کفنم میکنند. لطفی بکن و من را بعد از اینکه در قبر میگذارند، تحویل جهنم ندهند؛ چون دیگر نجات وجود ندارد. امیرالمؤمنین(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از قیامت میترسیدند!
دو روایت و دو آیهٔ ناب برای جلسهٔ امشب انتخاب کرده بودم؛ اگر بخواهم وارد آن دو روایت و آیه بشوم، شما را خسته میکند. ما هم اجازه نداریم که مستمع را خسته کنیم.
با خضر دانش یار شو ای موسی دل
شاید کهاز این صحرا کنی طیّ منازل
در چاه تن تا کی برام ای یوسف جان
مصر تجرد را تویی سلطان عادل
از شهر تن جانا بباید رختبستن
زادی طلب تا فرصتی داری به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاده این را
در دین و دانش کور شو، منشین هیچ غافل
لذات جسمانیِ فانی دانهٔ توست
زور و زر و جاه است دام ای مرغ عاقل
جز ذکر الله است هر ذکری ز شیطان
جز یاد حق هر سود و سودایی است باطل
با یاد آن یکتای بیهمتا الهی
همت طلب، از هر دو عالم مِهر بگسَل[16]
کلام آخر؛ صیقل دل به گریۀ بر ابیعبدالله(ع)
دل را با گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) شستوشو بدهیم؛ گریهٔ بر حسین(ع) صیقل دل است.
زینب چو دید پیکری اندر میان خون
چون آسمان و زخم تن از انجمش، فزون
بیحد جراحتی، نتوان گفتنش که چند
پامالپیکری، نتوان گفتنش که چون
گفت: این به خونتپیده نباشد حسین من
این نیست آنکه در برِ من بود تاکنون
یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها به پیکر او چون رسید؟ چون؟
گر این حسین، قامت او از چه بر زمین
ور این حسین، رایت او از چه سرنگون
یا خواب بودهام من و گمگشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون
میگفت و میگریست که جانسوز نالهای
آمد ز حنجر شه لبتشنگان برون
کهای عندلیب گلشن جان! آمدی، بیا
ره گم نگشته، خوش به نشان آمدی، بیا[17]
میان گودال دوید و گلوی بریده را بغل گرفت. حسین من! ششهفت سالت بود، به خانهٔ جدم آمدم که تو را ببینم، دیدم پیغمبر(ص) خوابیدهاند و تو را روی سینهشان خوابانده؛ «یَومٌ عَلیٰ صَدرِ المصطفیٰ».[18] امروز هم آمدهام، میبینم بدنت روی خاک گرم بیابان افتاده است.
دعای پایانی
خدایا! بیماریهای ظاهری و باطنی ما را به حق زینب کبری(س) شفا بده.
خدایا! رابطهٔ ما را با خودت، قرآن و ابیعبدالله(ع) ابدی قرار بده.
خدایا! اشک ما بر ابیعبدالله(ع) را به حق زینب کبری(س)، از ما نگیر.
یک رفیق داشتم، میگفت: کربلا پیش از انقلاب خیلی خلوت بود. وقتی وارد حرم شدم، دیدم یک نفر شبکههای ضریح را گرفته و مثل مادر جوانمرده گریه میکند، پاهایش را نشان میدهد و میگوید: حسین جان! من از راه خیلی دوری پیاده آمدهام و پاهایم زخم شده است؛ اما تو را راحت پیدا کردم. شهر تو معلوم بود که کربلاست، حرم و ضریحت هم معلوم بود؛ اما من روز قیامت، در آن هزارانهزار جمعیت نمیتوانم تو را پیدا کنم. من در دنیا آمدم و تو را پیدا کردم؛ روز قیامت، تو دنبال من بگرد و مرا پیدا کن.
خدایا! زن و بچه و نسل ما را حسینی قرار بده.
خدایا! 84 زن و بچه در کربلا کعب نی و تازیانه خوردند، خیمههایشان را آتش زدند، آنها را تا شام بردند، از شام به کربلا برگرداندند و از کربلا به مدینه آمدند؛ اما یک نفر مو و روی این زن و بچه را ندید. در نسل ما، دختر و زن بیحجاب قرار نده.
خدایا! امام زمان(عج) را امشب دعاگوی ما، زن و بچه و نسل ما قرار بده.
خدایا! مشکلات این مردم بزرگوار و باارزش زیاد است و خودت میدانی؛ گرانی در این مملکت، مردم را خیلی رنجیده کرده است؛ میگویند حل میشود، اما تا حالا (چهاردهه است) حل نشده! با دست رحمت خودت و دست رحمت ولیاللهالأعظم، مشکلات این مردم را حل کن.
خدایا! این مردم را از آسیب آمریکا، اسرائیل و دیگر گرگها حفظ فرما.
[1]. سورۀ بقره، آیات 2-4.
[2]. سورهٔ انعام، آیهٔ 122.
[3]. نهجالبلاغه، نامهٔ 31.
[4]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 22.
[5]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 19.
[6]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 21.
[7]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 22.
[8]. سورهٔ بقره، آیهٔ 34.
[9]. سورهٔ بقره، آیهٔ 10.
[10]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 180.
[11]. همان.
[12]. سورهٔ نور، آیهٔ 37.
[13]. سورهٔ توبه، آیهٔ 71.
[14]. سورهٔ بقره، آیهٔ 10.
[15]. این روایت در کتاب «روضةالواعظین، ج2، ص293» به اینگونه آمده است: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَظَرَ إِلَى الْكَعْبَةِ فَقَالَ مَرْحَباً بِالْبَيْتِ مَا أَعْظَمَكَ وَ أَعْظَمَ حُرْمَتَكَ عَلَى اللَّهِ وَ وَ اللَّهِ لَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنْكَ لِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْكَ وَاحِدَةً وَ مِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلَاثَةً مَالَهُ وَ دَمَهُ وَ أَنْ يُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوْء»؛ همچنین در «جامعالسعادات، ج2، ص116» بهگونهٔ دیگری آمده است: «أنه نبی الأکرم کان یطوف بالبیت فإذا رجل متعلق بأستار الکعبة وهو یقول: بحرمة هذا البیت إلاّ غفرت لی ذنبی. قال رسول الله: وما ذنبک؟ صفه لی. قال: هو أعظم من أن أصفه لک. قال صلى الله علیه وآله: ویحک ذنبک أعظم أم الأرضون؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله. قال صلى الله علیه وآله: ویحک ذنبک أعظم أم الجبال؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله. قال صلى الله علیه وآله: فذنبک أعظم أم البحار؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله. قال صلى الله علیه وآله: فذنبک أعظم أم السماوات؟ قال: بل ذنبی یا رسول الله، قال صلى الله علیه وآله: ذنبک أعظم أم الله؟ قال: بل الله أعظم وأعلى وأجل. قال صلى الله علیه وآله: ویحک فصف لي ذنبک. قال: یا رسول الله، إنی رجل ذو ثروة من المال وأنّ السائل لیأتینی لیسألنی فکأنما یستقبلنی بشعلة من النار. فقال رسول الله: إلیک عني، لا تحرقنی بنارک، فوالّذی بعثنی بالهدایة والکرامة، لو قمت بین الرکن والمقام، ثمّ صلیت الفی ألف عام، وبکیت حتّى تجری من دموعک الأنهار وتسقی بها الأشجار، ثمّ متّ وأنت لئیم، لأکبک الله في النار، ویحک أما علمت أنّ الله یقول: "وَمَن یَبْخَلْ فَاِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ" و "وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ"».
[16]. شعر از الهی قمشهای.
[17]. شعر از وصال شیرازی.
[18]. شعر از امیر عباسی: «یَومٌ عَلیٰ صَدرِ المصطفیٰ ×××××××× وَ یَومٌ عَلیٰ وَجهِ الثَّریٰ».