روز دوازدهم؛ پنجشنبه (25-1-1401)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سخن انبیا و ائمه، هدایتگر و خیر
- اختیار انسان در ساختن ساختمان انسانیت
- حقیقت معنایی «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»
- فرار حربنیزید بهسوی خداوند
- کار پروردگار، عین حکمت، مصلحت و ربوبیت
- کلام اهلبیت(علیهمالسلام)، نور الهی
- رویش گل الهیِ وجود انسان در سایهٔ قرآن و اهلبیت
- تاریکی، عاقبت زندگی منهای نور کلامالله
- کلام آخر؛ دستهای خالی ما در شب جمعه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
غیر از قرآن کریم، دعاها و زیارتها نیز فرمایشات پیغمبر اکرم(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) را ارزیابی کردهاند. دراینزمینه، یک مطلب از امام صادق(ع) و یک مطلب هم از زیارت جامعهٔ کبیره عنایت میکنید.
سخن انبیا و ائمه، هدایتگر و خیر
زبان انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) تا لحظهٔ خروج از دنیا به علم، خیر و معروف کار میکرد. اگر از انبیا و ائمه سخنی باقی نمیماند، جامعهٔ انسانی بهشدت تهیدست بود و برای اصلاح و تربیت خودش مایهای نداشت. گاهی یک نفر پیش انبیا و ائمه(علیهمالسلام) میآمد، حالا یا خودش درخواست میکرد که سخن بگویید یا ابتدائاً انبیا و ائمه شروع به سخن میکردند. آنها در بند این معنا نبودند که جمعیتی در زمان معیّنی جمع شوند تا اینها دانش و هدایتگریشان را خرج کنند؛ بلکه خودشان را مکلف و مسئول میدانستند برای هدایت مردم در هر موقعیتی (در راه، خیابان، جنگ، مهمانی، معابد و مساجد) سخن بگویند. روزی شخصی به نام سُدیر صِیرفی خدمت امام صادق(ع) آمد و هیچکس هم در محضر امام نبود. امام شروع به سخنگفتن کردند. وقتی اینهمه سخن خیر و کلام هدایتگر هست، نباید عمر را زایل کرد و باید گفت تا هم گوینده تباه نشود و هم عمر شنونده.
انبیا و ائمه کم هم سخن میگفتند. طولانیترین سخن پیغمبر(ص) در 23 سال عمر نبوتشان، یک بار در خطبهٔ غدیر بود و بقیهٔ منبرهایشان 5 خط یا چهار خط است. حتی خطبههای نماز جمعهشان سهچهار خط است! با همینها هم، سلمان، مقداد، ابوذر و عمار ساختند. روح، زبان و قلب گوینده در حد اعلا و کمال پاکی بود. حضرت سه خط در خطبهٔ نماز جمعه حرف میزدند و اینها را میساختند.
اختیار انسان در ساختن ساختمان انسانیت
چرا همه ساخته نشدند؟ همه نخواستند! مصالح کامل برای ساختن ساختمان انسانیت در اختیار معمار بود. خیلیها خرابه بودند، اما نمیآمدند که ساخته شوند. قرآن یک نکتهٔ خیلی جالب دارد که یکی از نکات مهم روانکاوی قرآن است: «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ»[1] این قرآن من یادآور همهٔ حقایق برای همهٔ جهانیان است. قرآن کم ندارد و میتواند میلیارد میلیارد خرابه را به کاخ انسانیت تبدیل کند؛ «لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ یسْتَقِیمَ»[2] البته اگر کسی بخواهد ساخته شود! حال اگر کسی نخواهد ساخته شود، عالیترین مصالح هم که دپو باشد، به چه درد او میخورد؟! قرآن باشد، 113 کتاب دیگر هم باشد، 124هزار پیغمبر و دوازده امام هم باشند، همه هم کنار یک خرابه باشند که امیرالمؤمنین(ع) دربارهٔ این خرابه میفرمایند: «مَيِّتٌ بينَ الأحياءِ»[3] مردهٔ بین زندگان است. وقتی نخواهد، ساخته نمیشود!
هیچ پیغمبر و امامی هم مأموریت ساختن بالإجبار را نداشت. پروردگار هم در ساختن اجباری بنا نداشته و بنا ندارد که بهکار ببرد؛ اما اعلام هم میکند اگر میخواستم بالإجبار بسازم، همهٔ شما را میساختم: «وَ لَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ»[4] اگر میخواستم، تمام مرد و زنی را که آفریدم و میآفرینم، بالإجبار میساختم؛ اما آن ساختنِ بالإجبار هیچ سودی برای آن ساختمان ندارد. اگر میخواستم که شما را بالإجبار بسازم، شما را میساختم؛ ولی دیگر قیامتی برپا نمیکردم، چون طلبکار پاداش نبودید. خودتان ساخته نشدید که بگویم بهخاطر زحمت خودسازی، حالا «جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» در اختیار شماست. پس دیگر قیامتی لازم نبود. میلیونمیلیون مردم در این دنیا میآمدند، هفتاد سال در اوج عصمت زندگی میکردند و و بعد هم میمُردند. کاری نکرده بودند و عملی از آنها سر نزده بود. همهٔ بهشت، عنایت و مغفرت خدا برای کسانی است که به خواست، عشق و ارادهٔ خودشان دیندار شدند و نمازخوان، روزهگیر و اهل خیر شدند. من فقط طرح دادم؛ قرآن، نبوت و امامت دادم و گفتم خودتان را با این حقایق بسازید. با همهٔ اینها، اجبار در کار من نیست.
حقیقت معنایی «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»
معنای «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»[5] این است که عرض کردم، نه آنچه مردم میگویند. گاهی به مردم میگویند نماز بخوان یا کار خیر بکن، میگوید نماز نمیخوانم یا کار خیر نمیکنم؛ «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ». اصلاً جای «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» اینجا نیست؛ بلکه آیه مربوط به پروردگار است، نه مربوط به من! خدا میگوید من در دینداریِ شما اجبار نمیکنم. این آیه اصلاً ربطی به من ندارد که از احکام الهیه فرار کنم، بعد هم عذر «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» بیاورم و بگویم عجب خدای عشقی است! گفته اکراهی در دین نیست؛ پس هیچ کاری نمیکنم. خیلی خطرناک است که آیه به دست غیرمتخصصان بیفتد و انحرافی معنا شود. متأسفانه انحرافی هم معنا میشود.
آیات کتب آسمانی، زبان انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، معمار ساخت کاخ انسانیت با کاملترین مصالح بوده است. حالا یک خرابهٔ زنده میگوید: آقای معمار! دست به هیکل من نزن. من نمیخواهم! پروردگار میفرماید: اگر نمیخواهد، «ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»[6] رهایش کن. وقتی نمیخواهد و میگوید خدا، پیامبر، ائمه، دین، عبادت و کار خیر را نمیخواهم و جدی هم میگوید نمیخواهم؛ پروردگار به پیغمبر(ص) میگوید رهایش کن. چرا؟
فرار حربنیزید بهسوی خداوند
وجود مقدس او انسان را با اختیار و اراده آفریده و انتخاب دست خود انسان است. جلویشان را هم نمیگیرد. آیا میگیرد؟ مثلاً حربنیزید روز عاشورا بهطرف ابیعبدالله(ع) آمد، آیا خدا جلویش را گرفت و گفت: خجالت نمیکشی که اولیای مرا در بیابان پیاده کردی و دست سیهزار گرگ دادی؟ وقتی میخواهد بهطرف پروردگار برود، جلویش را نمیگیرد. تازه در قرآن امر هم میکند: «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ»[7] بهطرف خدا فرار کن. حربنیزید هم یکی از مأموران این امر است که پروردگار میگوید: از بنیامیه بهطرف خدا فرار کن. من جلویت را نمیگیرم. اینکه قبلاً وضع تو خراب و بد و سیاه بوده، مهم نیست. حالا که داری میآیی، درجا همهٔ گذشتهات را پاک میکنم؛ چون خودت آمدهای، ارزش این را داری که در گروه اولیای خدا قرار بگیری.
البته آمدن حر هم برای او خیلی گران تمام شد؛ اما توبه برای ما، هیچوقت به آن گرانی تمام نمیشود. در این توبهکردن، از سپهبدبودن، خانهٔ آبادش در کوفه، همسرش و بچههایش، فرماندهی هزار نفر، حقوق بالاتر بنیامیه بعد از کربلا و جان خودش هم دستبرداشت و توبهاش گران تمام شد. خداوند هیچ گناهکاری را هم در قیامت معذور نمیکند که بگوید: نشد که توبه کنم؛ اگر توبه میکردم، یکخرده گران تمام میشد. البته گران هم تمام نمیشود! آنوقت خدا حر را به رخش میکشد. در قیامت، خداوند چهرههایی دارد برای اینکه عذر مردم را باطل و رد کند!
بعد هم به پسر هجدهسالهاش، علی گفت: بابا! تا تو شهید نشوی، من راحت نمیشوم. چرا حسین(ع) داغ ببیند، من نبینم؟ چرا زینب(س) داغ ببیند، من نبینم؟ من به تو اجازه نمیدهم که پیش مادرت برگردی. حال که حق را شناختهای، برو و از حق دفاع کن. حر جلوی پسرش را نگرفت و او هم عالیترین انتخاب را کرد. انتخابش هم در دنیا ماند. شمر هم در همان روز عاشورا و همان سرزمین، کنار همین حر، نشستن روی سینهٔ ابیعبدالله(ع) و بریدن سر را انتخاب کرد؛ اما خدا جلویش را نگرفت. حالا شما بگو: خدایا! عزیزترین بندهات زیر دست و پای شمر است. یک اشاره به قلب شمر بکن تا از کار بیفتد و این هیکل نجس روی زمین بیفتد. خدا اصلاً جلویش را نگرفت و و کارش را تا آخر کرد؛ چون خودش انتخاب کرد.
کار پروردگار، عین حکمت، مصلحت و ربوبیت
پروردگار جلوی انتخاب خیر و شر را نمیگیرد. یادم باشد که در هیچچیز برای خدا تکلیف معلوم نکنم و نگویم چرا جلویش را نگرفتی؟ چرا این کار را نمیکنی؟ این آدم سرطانی از اولیای توست. چرا با یک نگاه شفایش نمیدهی؟
کار وجود مقدس او عین حکمت، مصلحت و ربوبیت است و جای ایراد هم ندارد و جلوی هیچکس را هم نمیگیرد. تا حالا شنیدهاید که جلوی رباخوری را بگیرد و بگوید خون مردم را در شیشه نکن؟! وقتی رباخور میگوید من ربا را انتخاب کردم، خدا هم میگوید برو بخور! اما فقط در قرآن نهی کرده است و میگوید ربا نخور؛ اگر ربا بخوری، اهل دوزخ هستی. مال یتیم نخور؛ اگر بخوری، «إِنَّمَا یأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً».[8] بیگناه را نکش؛ اگر بکُشی، «فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً»[9] گناه کشتهشدن کل انسانها بر گردنت است. تو یک نفر را کشتهای؛ اما گناه کل انسانها بر گردنت است.
این انتخابِ خیر، صراط مستقیم، دین، توحید، نبوت، امامت و عبادت، عالیترین انتخاب در این جهان است. اصلاً هیچ انتخابی هموزن این انتخاب نیست.
شما نماز را انتخاب کردهای و میخوانی. بعد میگویی که این نمازم را انتخاب کنم و با جماعت بخوانم. این انتخابت اینقدر ارزش دارد که آیتاللهالعظمی بروجردی یک کتاب پنجاهجلدی دارند (این کتاب محصول سی سال زحمت ایشان است. وقتی در بروجرد بودند، طرحش را ریختند و در قم کامل کردند. ایشان شخص کمی نبوده و تا الآن هم، هموزنش در معنویت و علم در مملکت نیامده است. اکنون نیز دارد چاپ میشود) و در این کتاب، روایتی را از پیغمبر(ص) نقل میکنند: اگر افرادی از امت من در نماز جماعت حاضر شدند و نفرات نماز جماعت یازده نفر شد. بیشتر هم نشد و کسی نیامد که اقتدا کند. پیشنماز بود و ده نفر دیگر. چنانچه دریاها مرکب و جن و انس نویسنده بشوند، نمیتوانند ثواب این نماز جماعت را بنویسند. این بهترین و پرسودترین انتخاب است.
شما یک ناهار نمیخورید. بیشتر که نیست! از ساعت پنج صبح تا ده دقیقه به هشت غروب در این زمان، فقط یک ناهار، یک لیوان آب و یک غریزه را در روز حذف میکنید. شما روزه را انتخاب کردهاید؛ ببینید پروردگار چهکار کرده است! خوابت عبادت، نفست تسبیح، دعایت مستجاب و گناهان بین خودت و من آمرزیده است. مگر ما چهکار کردهایم؟ ما که شرمندهٔ تو هستیم! ما کسی نیستیم؛ اما به دستور تو یک انتخاب کردیم و روزه گرفتیم. پاداش روزهات چه خبر است؟ یکی از هشت درِ بهشت، یک در ویژهٔ روزهداران است که به روزهداران میگویند از این در بروید. حالا بعد از واردشدن از این در، خودِ بهشت روزهداران چه خبر است، خودش میداند!
کلام اهلبیت(علیهمالسلام)، نور الهی
در هر صورت، سُدیر صیرفی خدمت امام صادق(ع) آمده است. سدیر تنها هم هست و حضرت هم تنها بودند. انبیا و ائمه هم زبانشان را برای حرف خیر، کار خیر، هدایت، بیدارکردن و رشددادن انتخاب کردهاند. امام شاید بیشتر از دو خط حرف نزدند و تمام شد. سُدیر گفت: «کَلَامکَ کَالْجُوهَر»[10] یابنرسولالله! اصلاً این حرفهایی که از دهانتان درمیآید، همهاش گوهر است. امام صادق فرمودند: «وَ مَا الْجُوهَرُ إلّا الْحَجَر» سدیر! گوهر که سنگی بیش نیست. الماس، عقیق و فیروزه سنگ هستند. آیا کلام ما باید به سنگ تشبیه شود؟ کلام ما در این دنیا شبیه ندارد!
کلامشان چیست؟ حضرت هادی(ع) در زیارت جامعه، خطاب به پیغمبر(ص) و یازده امام و خودشان میفرمایند: «کَلَامُکُمْ نُورٌ». این یعنی: ای مردم عالم! شما بدون کلامالله و کلام اولیاءالله، تاریک هستید. شوخی ندارد! مغزتان، قلبتان، بدنتان، دلتان و روحتان تاریک است. اگر این نور بتابد و شما هم روزنههای عقل، فطرت، قلب، روح و بدن را به روی این نور باز کنید، با کمک این نور، از سرزمین وجود شما هر نوع گُل الهی روییده میشود؛ گل کرامت، اصالت، شرافت، عبادت، عرفان، خدمت، ایمان و محبت.
رویش گل الهیِ وجود انسان در سایهٔ قرآن و اهلبیت
ما خاک هستیم. چیز دیگری که نیستیم! خداوند در قرآن میفرماید: «إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ»[11] و نیز در آیهٔ دیگری میفرماید: «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ»[12] خاکی که شما را از آن خلق کردهام، دائم جلوی چشم شماست. یک سر به شمال بزنید و ببینید که خاک چهچیزی تحویل داده است! یک سر به مناطق کشاورزیای بزنید که با بردن کارهای صنعتی، نابودش نکردهاند و هنوز زنده است و منطقهٔ کشاورزی مانده. اگر غارت و هجوم نشود و اگر آهن داخل آن خالی نشود که رزق مردم نابود نشود. همهٔ اینها در قیامت حساب میشود! جایی که منطقهاش را برای روزیِ مردم ساختهام، برای چه پر از کارخانههای آهنآلات کرده و سفرهٔ بندگانم را جمع کردهاید. متأسفانه دولتها این دقتها را از طریق قرآن و روایات ندارند؛ ولی باید بدانند که روز قیامت گرفتار و گیر هستند و دادگاه دارند. شما مناطق کشاورزی را ببینید؛ نقل میکنند (به قول قدیمیها، العُهْدة عَلَی الراوی) و میگویند شبهقارهٔ هند دویست تا گیاه دارویی دارد و ایران دوهزار نوع گیاه دارویی. این گیاهها را از کجا میآورد؟ خاک به من گیاه دارویی میدهد. آیا تا حالا شده که در عمرم، داروی بندگان خدا بشوم و اصلاً وجودم برای درد مردم دوا بشود؟!
یک شعر برای شما بخوانم. همهٔ شما شعر دوست دارید. طبع ایرانیها شعرپسند است. شعر هم برای یک سرهنگ ارتشی قبل از انقلاب است. من آن زمان بچه بودم که در هیئتها میآمد و اهل حال بود. دیوانش نزدیک پانصد صفحه است. این سرهنگ اهل همدان بود و اینقدر خوب شعر میگفت که مداحهای ردهٔ اول تهران، شصتهفتاد سال پیش (من بچه بودم که میرفتم؛ چون اسمش را بلد بودم)، شعرش را میخواندند.
خاک، معدنها و گوهرها را ببین که چهچیزی بیرون میدهند. تو هم یکمشت از آن خاکی؛ پس مثل زمین عمل کن تا هرچه گل مثبت از حقایق است، بگذار از سرزمین وجودت در سایهٔ قرآن و اهلبیت روییده شود. گل و گلستان، درخت سیب و پرتقال، صیفیجات، فیروزه و الماس باش.
عدهای را چه شده که سرزمین وجودشان همهاش تولید زبالهٔ ظلم، دروغ، تهمت، غیبت، بخل، کینه، حسد، دزدی و اختلاس میکند! چه شده که خرابه مانده است؟! جاهایی که زبالهها را نمیبرند، به روستاها میبرند و در خرابه میریزند. چه شده که شیطان هرچه زباله دارد، عاشقانه در خرابهٔ وجود تو میریزد؟
این سرهنگ شاعر هم خیلی آدم باحال و اهل گریهای بود. عاشق ابیعبدالله(ع) بود و حجت خدا در ارتش شاه. این یک شعرش است و از این شعرها زیاد دارد. من چاپ اول دیوانش را دارم.
اگر فکر دل زاری نکردی
به عمر خویشتن کاری نکردی
چون مثل مادر اصلیات زمین نیستی. زمین هر سال برای هشت میلیارد جمعیت که دلِ زاری دارند، فکر میکند و گندم، جو، میوه، ارزاق، نفت، مس، روی و گوهرهای قیمتی میدهد. کار مادر اصلیات، خاک این است: هیچ جای کرهٔ زمین تولید زباله نمیشود و همهاش تولید خیر است.
تو را از روز آزادی[13] چه حاصل
که رحمی بر گرفتاری نکردی
نچینی گل ز باغ زندگانی
گر از پایی برون خاری نکردی
خیلی از شما باید این بیت را دیگر بپذیرید که در دنیا، مناطق مختلف و در بعضی از ادارت خود ما وجود دارد.
ستمگر بر سرت زان شد مسلط
که خود دفع ستمکاری نکردی
خودت ستم میکنی و دادت بلند میشود که چرا به من ستم میشود!
من به شما ارادت دارم و عاشق شما هستم. بهطور یقین، شما را اهل بهشت و رحمت خدا میدانم. روی حرفم با کسانی است که بیگانهٔ از دین هستند.
جناب! اجازه بده یکی بیاید و از زن و بچهات، پدر و مادرت، همکارانت و ارباب رجوع بپرسد که واقعاً از تو راضی هستند! چرا به تو ستم نشود، درحالیکه خودت خیلی ستم کردهای!
این ابیات شاهکار این شعرش است:
کسی در سایهٔ لطفت نیاسود
به عالم کار دیواری نکردی
شدی مغرور روز روشنی چند
دگر فکر شب تاری نکردی
بود حال تو پیدا نزد «صابر»
به ظاهر گرچه اظهاری نکردی[14]
تاریکی، عاقبت زندگی منهای نور کلامالله
حرفم تمام! کلامالله نور است: «أَنْزَلْنَا إِلَیکُمْ نُوراً مُبِیناً».[15] کلام انبیا، پیغمبر(ص)، ائمه(علیهمالسلام) و صدیقهٔ کبری(س) طبق ارزیابی حضرت هادی(ع)، نور است. ما منهای این نور، در ظلمت هستیم. در این جهان، نور دیگری غیر از این نورهای معنوی وجود ندارد؛ نه روانشناسان خارجی نور دارند و نه کتابهایشان نور دارد؛ نه اساتید دانشگاههای دنیا نور دارند و نه خیلی از استادهای ما. کلام نور فقط برای این گروه و قرآن است. اگر این نور به ظلمتکدهٔ وجود من نتابد، اینجا در تاریکی میمانم و در تاریکی هم میمیرم. در برزخ هم، در تاریکی دچار میشوم و در قیامت هم بهفرمودهٔ پیغمبر(ص)، «إنّ الظُّلمَ عندَ اللّهِ هُو الظُّلُماتُ يَومَ القِيامَةِ»[16] آنجا هم در تاریکی میمانم.
جهنم آتش دارد، روشن نیست که همدیگر را ببینند؟ خیر، روشن نیست. سورهٔ واقعه را بخوانید: «فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ»[17] هوای جهنم متراکم از تاریکیای است که بوی بدش، جهنمیها را از همهٔ عذاب جهنم بیشتر رنج میدهد. درحالیکه کسانی که با نور کلامالله، انبیا و ائمه به مرگ میرسند، در نور میمیرند. شیخ صدوق روایتی دارد که میگوید: «اَلْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ اَلنُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلاَمُهُ نُورٌ وَ مَنْظَرُهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلَى اَلنُّورِ»[18] اینها وقت مرگ و در برزخ روشنایی عجیبی میبینند و قیامت هم خدا میداند که چه نوری در وجود اینها (شماها) هست.
کلام آخر؛ دستهای خالی ما در شب جمعه
شب جمعه است و ما هم گدا هستیم. حرف نداریم! این دو قِران پول، یک خانه و یک ماشین که ثروت نیست. اینها را میگیرند و منتقل میشود. تا ملکالموت بر بالین ما پیدایش شود، همهٔ سندهای ما باطل میشود. اینها ثروت نیست که ما بگوییم داریم! ما چیزی نداریم. اگر داشتیم که امشب امیرالمؤمنین(ع) از نیمهٔ شب تا نزدیک اذان، صورتشان روی خاک نبود! کل دعای کمیل را در سجده خواندند. در واقع، حضرت به ما اعلام میکنند که دستتان خالی است و باید پر کنید.
«اَللّهُمَّ وَ اَسْئَلُكَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ اَنْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حاجَتَهُ وَ عَظُمَ فيما عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ؛ اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ وَ خَفِىَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ اَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ وَ لا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ؛ اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَ لا لِقَبائِحى ساتِراً وَ لا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ؛ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ظَلَمْتُ نَفْسى وَ تَجَرَّأتُ بِجَهْلى وَ سَكَنْتُ اِلى قَديمِ ذِكْرِكَ لى وَ مَنِّكَ عَلَىَّ».[19]
حالا روزهتان را به گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) وصل کنید.
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب وداع هجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدمبهقدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنا کنم تو را
حسین من! حسین من!
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نی سر، نه پیرُهن، ز چه پیدا کنم تو را
برگیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو
خود نوحهٔ مادرانه چو زهرا کنم تو را
ای آنکه داغهای جگرسوز دیدهای
اکنون به آب دیده مداوا کنم تو را[20]
داغ عباس، اصغر، اکبر و قاسم دیدهای؛ داغ دو تا بچهٔ مرا دیدهای؛ داغ عاشقانت را دیدهای!
همینطور داشتند گریه میکرد که یکمرتبه بالای گودال (من برای اثبات این مطلب لااقل پنجاه تا روایت دارم) چشمشان به پیامبر افتاد که با پا و سرِ برهنه مثل ابر بهار اشک میریزند. به رسول خدا(ص) فرمودند: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ»[21] شما که بیشتر طاقت ندارید، چجوری برایتان بخوانم! آخر مصیبت معشوق را برای عاشق نمیگویند؛ خیلی سخت است! «مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ ... مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ». خیلی با پیغمبر(ص) حرف زده! یک جملهٔ دیگرش را بگویم؛ دختردارها نمیدانم طاقتش را دارید یا نه! «وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا» یارسولالله! بلند شو و ببین که اشرار دارند دخترانت را به اسارت میگیرند.
[1]. سورهٔ تکویر، آیهٔ 27.
[2]. سورهٔ تکویر، آیهٔ 28.
[3].غررالحکم، ح2118؛ تهذیبالأحکام، ج6، ص181؛ المقنعة، ص808.
[4]. سورهٔ نحل، آیهٔ 9.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 256.
[6]. سورهٔ انعام، آیهٔ 91.
[7]. سورهٔ ذاریات، آیهٔ 50.
[8]. سورهٔ نساء، آیهٔ 10.
[9]. سورهٔ مائده، آیهٔ 32.
[10]. بحارالأنوار، ج29، ص47؛ مناقب ابنشهر آشوب، ج4، ص248.
[11]. سورهٔ ص، آیهٔ 71.
[12]. سورهٔ طه، آیهٔ 55.
[13]. منظور روز قیامت است.
[14]. شعر از صابر همدانی
[15]. سورهٔ نساء، آیهٔ 174.
[16]. خصال، ج1، ص176؛ وسائلالشیعه، ج9، ص42.
[17]. سورهٔ واقعه، آیات 42-43.
[18]. خصال، ج1، ص277؛ بحارالأنوار، ج64، ص23.
[19]. فرازی از دعای کمیل.
[20]. شعر از حبیبالله چایچیان (حسان).
[21]. لهوف سیدبنطاووس، ص180-181.