جلسه اول؛ شنبه (8-5-1401)
(تهران حسینیه بیتالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مقدمۀ بحث
- شکر زبانی، حداقل شکر
- حرکت بنده بهسوی عمل حداکثری و احسن
- مرگ و حیات، آفریدۀ پروردگار
- فلسفۀ آفرینش موت و حیات
- اختیار انسان در پذیرش راه سعادتمندی
- نپذیرفتن عذر بندگان در روز قیامت
- شکر بندگان، حقیقتی عملی
- نماز، رشتهای از شکر بنده
- تلاوت قرآن، ترکیبی از سه حقیقت
- ناشکری اهلتسنن در قبال مقام امامت
- تجارت پرسود مؤمنین با سه کار
- شکرگزاری پروردگار نسبت به بندگان مؤمن
- کلام آخر؛ خواب امسلمه در روز عاشورا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مقدمۀ بحث
از مسائل بسیار مهمی که در قرآن مجید و روایات بهصورت گسترده مطرح شده و حضرت سیدالشهدا(ع) هم در سخنرانی شب عاشورایشان به این مسئله از میان همهٔ مسائل اسلامی اشاره کردند، مسئلهٔ «شُکر» است. پنج جلسه در همین مکان نورانی برای دوستان بحث کردم؛ اما تمام جوانب مسئله بیان نشد.
شکر زبانی، حداقل شکر
شکر در قرآن مجید، بهعنوان عمل مطرح است و نه بهعنوان زبان. اگر زبان در کنار نعمتهای الهی، به نعمت اقرار کند که این نعمت «مِنَ اللّٰه» است و ضمن این اقرار هم، «اَلْحَمْد لِلّٰه» یا «شُکْراً لِلّٰه» بگوید؛ این حداقل شکر است و نه یک شکر کامل و جامع.
حرکت بنده بهسوی عمل حداکثری و احسن
مکلف نباید به حداقل اکتفا کند و این حداقل، چیزی نیست! پروردگار عالم دوست دارد که بندگانش بهطرف حداکثر بروند؛ این آیه در سورهٔ مبارکهٔ تبارک است که همین حداکثر را میگوید: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».[1] «أَحْسَنُ» بالاتر از «حَسَن» است؛ یعنی عبد به حَسن، کار خوب و عمل نیک هم نباید قناعت کند، بلکه باید به بهتر و نیکتر توجه داشته باشد. این مطلب در فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) هم هست که ما (مرد و زن) یک مقدار نسبت به این مسائل کمطاقت هستیم؛ ولی طاقت کسانی که از معرفت و عشق بالا برخوردار بودند، طاقت کاملی بود. امام میفرمایند: اگر از طرف خداوند دو مسئله برای انجامدادن به من ارائه بشود که یکی از آنها سخت و توانفرسا باشد و دیگری سختتر (خیلی دیگر طاقت میخواهد)، من آن سختتر را انتخاب میکنم. این بهتر، برتر، خوبتر، نیکتر و احسن است.
مرگ و حیات، آفریدۀ پروردگار
خدا هم میفرماید: من حیات و مرگ را آفریدم؛ به شما «حیات» دادم و الآن در این دنیا موجود هستید. یک راه انتقال به عالم دیگر را هم به روی شما باز کردهام که «موت» است. موت بهمعنی عدم نیست که انسان بمیرد و پوچ شود. این معنی موت نیست! حضرت سیدالشهدا(ع) در طلوع آفتاب روز عاشورا همهٔ یارانشان را یکجا موردخطاب قرار دادند (هنوز جنگ شروع نشده بود و همه کنار خیمه بودند؛ به میدان نرفته بودند)، سخنرانی کوتاهی کرده و موت را در آن سخنرانی اول صبح معنا کردند. حضرت فرمودند: یاران من! موت یک پل است که ما از روی آن رد میشویم. یک سر این پل در این دنیا و یک سر این پل هم در عالم بعد است. وقتی عمر ما تمام شود، حرکت دیگری برای ما شروع میشود که حرکت از دنیا به آخرت است.
البته بدن بعد از مرگ میپوسد و تمام میشود، مگر بدن اولیای الهی؛ ولی روح بقای قطعی دارد. هر کسی هم گفته باشد که روح بقا ندارد و آن هم میمیرد، دلیلی ندارد و ادعای خالی است. حالا با توجه به اخبار پروردگار، انبیا و ائمه راجعبه عالَم بعد، همچنین با توجه به آیات قرآن دربارهٔ برزخ که در دو سورهٔ مؤمنون (جزء هجده) و سورهٔ مؤمن (جزء 23) آمده است، معلوم میشود که جهانِ بعد از رفتن ما تا برپاشدن قیامت، یک جهان دیگر است. ما اکنون در «دنیا» هستیم، دنیای بعد از ما «برزخ» است و دنیای بعد از آن هم «قیامت» است. این سه دنیا در قرآن کاملاً مطرح است. بدن میپوسد؛ چرا؟ چون بدن در برزخ موردنیاز ما نیست. در حقیقت، بدن ما مثل جفت ما میماند که در رحم مادر تا وقتی در دنیای رحم بودیم، با یک لوله به ما وصل بود و از طریق آن جفت تغذیه میکردیم؛ وقتی بهدنیا آمدیم، دهانمان باز بود و معده و رودهٔ ما کار میکرد، تمام اعضا و جوارح ما با دنیا ارتباط برقرار کرد و دیگر نیازی به جفت نداشتیم. قابله جفت را قیچی کرد. آن زمانها چون نیازی به جفت نبود، دفن میکردند. ما بعد از انتقال به عالَم بعد، تا قیامت به بدن نیازی نداریم. وقتی در صور دمیده بشود، «فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ»[2] بدن بلافاصله به ما برمیگردد و ما با بدن وارد قیامت میشویم؛ ما با روح وارد قیامت نمیشویم. در دنیا به بدن نیازمند هستیم و در آخرت هم نیازمند بدن هستیم؛ ولی در برزخ به بدن نیازی نداریم. این بار سنگین از ما جدا میشود و در برپاشدن قیامت به ما برمیگردانند.
فلسفۀ آفرینش موت و حیات
این معنی موت است. حالا آیه را دوباره بشنوید: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».[3] خدا در این آیه میفرماید: «من مرگ را آفریدم»؛ یعنی مرگ «عدم» نیست. «عدم» یعنی «نیستی محض» و قابلآفریدن نیست. خدا «نیستی» را نیافریده است. نیستی «نیست» است و خداوند «هست» را آفریده است؛ معلوم میشود که مرگ هم یک نوع «هستی» است که میگوید «خَلَقَ الْمَوْتَ» مرگ را آفریدم. «وَالْحَيَاةَ» و زندگی را هم آفریدم. برای چه آفریدم؟ خدا هستم و حکیم، بصیر و خبیر؛ حالا به قول لاتهای قدیم تهران، عشقش کشید که ما را خلق بکند، مرگ را هم خلق بکند، «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» برای اینکه شما در این کلاس زندگی با احسن عمل امتحان بشوید و نمره بگیرید و به سعادت ابد برسید.
اختیار انسان در پذیرش راه سعادتمندی
حالا ممکن است یک نفر بگوید که من نمره نمیخواهم؛ خدا اجبارش نمیکند که نمره بخواهد! کسی که میگوید نمره نمیخواهم، جای او با شما خیلی فرق میکند. خیلی بینهایت فرق میکند و نمیتوان عدد برای این تفاوت گذاشت. یک نفر میگوید «من نمیخواهم»، خدا هم او را زور نمیکند که بخواهد. وقتی شخصی میگوید «من این سعادت ابد را با احسن عمل نمیخواهم؛ من حوصلهٔ عمل حسنش را ندارم، چه برسد به احسن عمل! من حوصلهٔ عبادت معمولی را ندارم، چه برسد به عبادت نیکتر و بالاتر»؛ وجود مقدس پروردگار عالم در قرآن مجید میفرماید: «أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ»[4] کسی که نمیخواهد، با کسی که میخواهد، اصلاً در هیچچیز با هم مساوی نیستند. کسی که میگوید من خدا و احکام خدا، نبوت، امامت و حلال و حرام را میخواهم، با کسی که میگوید نمیخواهم، «أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا»؟ خود پروردگار جواب این سؤال را داده است و میفرماید: «لَا يَسْتَوُونَ» اصلاً در هیچچیز با هم مساوی نیستند.
اینها در دنیا هم مساوی نیستند! خدا به همهٔ ما عقل، شعور، درک و احساس داده؛ آیا واقعاً موسی(ع) با فرعون مساوی است؟ یعنی اگر موسی(ع) را در یک کفهٔ ترازو و فرعون را در کفهٔ دیگر بگذارند، کاملاً میزان هم هستند؟! آیا خوبی و بدی یکی است؟ گرمای کویر لوت با خنکی قمصر کاشان یکی است؟ بیماری با سلامتی یکی است؟ عالِم با نادان یکی است؟ حالا لازم هم نبود که قرآن به ما یاد بدهد؛ بلکه با همین مقدار عقلی که داریم، میفهمیم که این طرفیها با آن طرفیها و به قول قرآن، اصحاب یمین و اهل شمال، عالم و جاهل، سالم و بیمار، درستکار و بدکار با هم یکی نیستند.
خود ما میفهمیم که یکی نیستند. یک نفر که به شما محبت میکند و محبت او هم اصیل، انسانی و اخلاقی است، با یکی که به شما بدی میکند و بدی او هم شیطانی، حیوانی و درندگی است؛ آیا این دو نفر پیش شما یکی هستند؟ یقیناً اینها یکی نیستند! ابراهیم(ع) با نمرود یکی نیست؛ وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) با معاویه یکی نیست؛ ابیعبدالله(ع) با یزید یک وزن نیستند؛ هارون با موسیبنجعفر(ع) یک وزن نیستند.
اینکه معلوم است! اصلاً معلومبودن این حرفها ضروری است. گل با خار یکی نیست؛ گل زیبایی، طراوت و عطر دارد، مردم هم خوب برای آن پول میدهند. درحالیکه خار در بدن فرو میرود و خون میاندازد، زخم میکند و میسوزاند؛ حتی گاهی هم در بدن میشکند، باید به بیمارستان ببرند و این خار را با دستگاههای دقیق از کف پا یا داخل چشم و بدن دربیاورند. اینها یکی نیست!
نپذیرفتن عذر بندگان در روز قیامت
خداوند میفرماید من شما را آفریدم و در حیات و مرگ، یعنی انتقال به عالم بعد قرار دادم تا خودتان را به من بنمایانید که کدامیک از شما اهل احسن عمل هستید! حرف بهتر، عبادت بهتر، خدمت بهتر، دانایی بیشتر و رفتار نیکوتر از دست همهٔ شما برمیآید؛ تنبلی نکنید و ضعف نشان ندهید! «نمیتوانم» و «نمیشود» نگویید! پروردگار عالم روز قیامت این «نمیتواند»، «نمیشود» و «نخواهد شد» را در مسئلهٔ بندگی مطلقاً قبول ندارد. لذا ما در آیات قرآن مجید میبینیم که میفرماید: روز قیامت برای من عذر نیاورید که من عذر شما را قبول نمیکنم؛ چون امکانات بدنی، عقلی، سلامتی و نیز امکانی مثل نبوت، امامت، قرآن عقل به شما دادهام. برای همین معنی ندارد که با اینهمه امکانات، بگویید «نشد یا نمیشد که ما بندهٔ تو بشویم» و یا «امکان نداشت آدم خوبی بشویم». من اینها را قبول نمیکنم.
شکر بندگان، حقیقتی عملی
من اگر کنار هر نعمتی قرار بگیرم و با زبانم اقرار بکنم که این نعمت از خداست، اعتقاد هم داشته باشم که نعمت «مِنَ اللّٰه» است و بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»؛ درصورتیکه اینجا بایستم و جلوتر نروم، به حداقل شکر قناعت کردهام. خدا هم برای این حداقل خیلی ارزش قائل نیست! ما باید در همهٔ مسائل مثبت رو به حداکثر برویم.
از نظر قرآن مجید، «شکر» عمل است که آیهٔ شریفهاش را هم در جلسات قبل خواندم؛ آیه این است: «إعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْراً»[5] ای خاندان داوود، عمل کنید! البته این آیه خطاب به همهٔ انسانهاست؛ خطاب خاص است، ولی معنیاش عام است. چرا «إعْمَلُوا»؟ برای اینکه شکر تحقق پیدا بکند. این معنای «شکر» است. اگر میخواهید بندهٔ شاکری باشید، عمل بکنید؛ با بدن، جان، قلب، پول، زبان، آبرو، قدم، قلم و رفتارتان. اگر میخواهید بندهٔ شاکری باشید، با همهٔ امکاناتی که دارید، عمل مثبت انجام دهید. این «شکر» میشود.
نماز، رشتهای از شکر بنده
امام هشتم روایتی دارند که من خیلی وقت پیش این روایت را دیدهام؛ حضرت میفرمایند: نمازخواندن رشتهای از شکر خداست. رشتهای از شکر است و همهٔ شکر نیست. من در مغرب و عشا هفت رکعت نماز میخوانم، این شکر پروردگار میشود. مرحوم شیخ حرّ عاملی در کتاب «وسائلالشیعه» و مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی در کتاب «جامع احادیث شیعه» روایت عجیبی نقل کردهاند؛ بین این دو نفر، دیگر بزرگان هم نقل کردهاند. روایت این است: مکه تا ده سال، همهٔ نمازها دو رکعتی بود؛ یعنی کل نماز واجب در شبانهروز ده رکعت بود. مدینه هم که آمدند، حدوداً یکسالوخردهای باز هم نمازها ده رکعت بود. امام مجتبی(ع) وقتی بهدنیا آمدند، پیغمبر اکرم(ص) این اجازه را در قانونگذاری از طرف پروردگار داشتند و به نماز ظهر و عصر، هر کدام دو رکعت اضافه کردند. بعد از تولد امام مجتبی(ع)، نماز شهر چهار رکعت شد و نماز عصر هم چهار رکعت شد. در روایت آمده که این را بهعنوان شکر اضافه کردند تا همهٔ بندگان بهخاطر نعمت امامت حضرت مجتبی(ع)، شکر بیشتری برای پروردگار انجام بدهند. شکر این نبود که ملت دست بلند کنند و بگویند «الهی! بهخاطر اینکه حضرت مجتبی(ع) را به ما عطا کردی، الحمد لله». شکر عمل است و چهار رکعت به نماز اضافه شد. نماز صبح دو رکعت بود، ظهر و عصر هم چهار رکعت؛ اما تا یک سال بعد، نماز مغرب و عشا هر کدام دو رکعت بود. وقتی ابیعبدالله(ع) بهدنیا آمدند، پیغمبر اکرم(ص) یک رکعت به نماز مغرب اضافه کردند و دو رکعت هم به نماز عشا. آنچه که پیغمبر(ص) اضافه کردند، «سنتالنبی» میگفتند و چیزهایی هم که خدا دستور داده بود، یعنی آن ده رکعت، «فریضةالله» میشود؛ لذا رکعاتی که پیغمبر(ص) اضافه کردند، در سفر حذف میشود، الّا یک رکعت نماز مغرب. خدا آن یک رکعت را به گل جمال ابیعبدالله(ع) باقی گذاشت و گفت حذف نکنید؛ یعنی تا حالا میلیاردها نفر در رکعت سوم نماز مغرب، با حضرت سیدالشهدا(ع) حرکت کردهاند و این ماند. این معنی شکر است.
تلاوت قرآن، ترکیبی از سه حقیقت
مطلب بسیار مهمی هم امروز از سورهٔ فاطر برای شما بگویم؛ شکر فقط برای بندگان نیست و خدا هم از بندگان شکر دارد. در حقیقت، شکر طرفینی است؛ شکر عبد نسبت به پروردگار و شکر پروردگار نسبت به عبد. حالا شکر خدا چیست؟ شکر خداوند این است که بندهاش اگر کار خیلی خوبی کرد، بگوید متشکرم و سپاسگزارم؟ شکر پروردگار حرفی و کلامی نیست، بلکه شکر پروردگار هم نسبت به بندگانش عملی است. حالا آیه را گوش بدهید و دقت هم بفرمایید؛ آیهٔ خیلی فوقالعادهای است که شکر خدا را نسبت به بندگان میگوید:
«إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ»[6] کسانی که قرآن را تلاوت میکنند و نه قرائت. آیه نمیگوید «الَّذِينَ یَقْرَئونَ كِتَابَ»؛ اینها در قرآن خیلی دقیق است! استخدام کلمات در قرآن مجید، فقط حکمت محض است. «تلاوت» یعنی چه؟ نظر بزرگترین عالمانی که در لغات عرب و قرآن کار کردهاند، چیست؟
راغب اصفهانی یکی از این افراد است؛ البته غیر از ایشان هم خیلی از افراد کار کردهاند. کارها اینقدر قوی و زیاد است که بعضی از آنها دربارهٔ لغات قرآن چهارده جلد است. راغب هزار سال پیش زندگی میکرد و اصالتاً هم ایرانی و فارس بود. او برای درک لغات عرب به مناطق عربنشین، مخصوصاً بین چادرنشینان رفت؛ چون درسخوانده بود، در حرفزدن عربها، مخصوصاً عربهای خالص که لغاتشان قاتی نداشت، دقت میکرد تا ببیند چه لغتی را کجا بهکار میگیرند. برای مثال، کلمهٔ «عین» که در قرآن هم آمده است، نزدیک شانزدههفده تا معنا دارد. یک معنای آن، «چشم» است؛ یک معنی آن «چشمه» است؛ یک معنای آن هم «فلز گرانقیمت» است. منِ ایرانی نمیدانم که لغت «عین» در یک جمله، در چهچیزی بهکار گرفته شده است. او اینقدر گشت و گوش داد تا ببیند در چه مواردی، «عین» در کجاها بهکار گرفته شده است. بعد، این کتاب واقعاً باارزش و پراهمیت «المفردات» را نوشت. بعد از او، هر کسی که کتاب نوشته (پنج جلد، شش جلد، ده جلد و دوازده جلد)، ریشهٔ همهاش کتاب راغب است.
راغب میگوید: «تلاوت» ترکیبی از سه حقیقت به این ترتیب است (این مطلب را گشته و فهمیده): خواندن قرآن، فهم قرآن و عمل به قرآن. این معنای تلاوت است. حالا این «يَتْلُونَ» در سورهٔ فاطر است؛ در سورهٔ بقره هم میبینید: «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ»[7] کسی که قرآن را تلاوت میکند و حق تلاوت را بهجا میآورد، یعنی میخواند و میفهمد و عمل میکند، اینها مؤمن به قرآن هستند.
ناشکری اهلتسنن در قبال مقام امامت
ما الآن در دنیای غیرشیعه اینقدر قاری قرآن داریم که شاید از قرنها قبل تا حالا، فقط بهخاطر کلمهٔ «علی»، «صَدَقَ اللّٰه الْعَظِیم» میگویند. درحالیکه منظور ما شیعیان از «علی» در «صَدَقَ اللّٰه الْعَلیّ الْعَظِیم»، داماد پیغمبر(ص) و امام اول نیست. ما در دعای ماه رمضان میخوانیم: «یَا عَلِیُّ یَا عَظِیمُ»؛ «علی» اسم خداست. متأسفانه به آنها تحمیل کردهاند که«صَدَقَ اللّٰه الْعَلیّ الْعَظِیم» نگویید تا اسم «علی» اینقدر پخش نشود. عبداللهبنعمر از راویان اهلسنت است (من آدرس سه کتاب را نوشتهام: «انسابالأشراف»، «شرح ابن ابیالحدید» که هر دو نویسنده سنی هستند و یکی از علمای بزرگ دیگر) که نقل میکند: پدرم در بستر مرگ بود. به او گفتم: شورایی که برای تعیین خلیفه بعد از مردن خودت تشکیل دادهای، به شکلی طرحریزی کردهای که حکومت به علیبنابیطالب نرسد. چرا این کار را کردی؟ تو نزدیک مردن هستی، چرا این کار را کردی؟ جواب مرا داد و گفت: اگر علی سرکار بیاید، کل امت را وارد راه توحید، قیامت، خدا و حلال و حرام میکند. من و رفیقم کلی زحمت کشیدهایم و دین را بههم ریختهایم، دوباره علی بر سرکار بیاید و دین مانند زمان پیغمبر بشود؟ گفتم: پدر، چه اشکالی دارد؟ تو نیستی که ناراحت بشوی؛ چه اشکالی دارد که علیبنابیطالب امت را وارد راه الهی کند؟ پدرم گفت: پسرم! من تا زندهام و بعد از مرگم، در عالم دیگر (اگر قبول داشته باشد) هم از علیبنابیطالب متنفر هستم. این تاریکی دل و ناشکری مقام امامت است.
تجارت پرسود مؤمنین با سه کار
خدا در سورهٔ بقره میگوید: «الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ»؛ حالا در سورهٔ فاطر میگوید: «إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ»[8] کسی که کتاب خدا را میخواند و میفهمد و عمل میکند، «وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ»[9] نماز را برپا داشته، نه اینکه میخواهد برپا بکند؛ اصلاً وجوداً اهل نماز شده است. «وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً»[10] با پولش هم در پنهان و آشکار کار خیر میکند. مخصوصاً آشکار کار خیر میکند که مردم ببینند صدمیلیون یا هزارمیلیون برای ساختن درمانگاه، مدرسه و مسجد داده تا برای پولدارهای دیگر هم درس باشد. در واقع، چنین فردی نمیخواهد با کار خیر آشکارش، ثروتش را به رخ کسی بکشد و فقط میخواهد درس بدهد؛ او حتی در پنهان هم این کار را میکند. چند روز پیش، کسی پیش یکی از دوستان من آمد و گفت: راضی نیستم فلانی (یعنی من) بویی ببرد و بفهمد که من میخواهم این صدمیلیون تومان را برای حضرت سیدالشهدا(ع) بدهم تا از من تشکر و تعریف بکند. اینها پول میدهند، اما پنهان.
«يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ»[11] چهبسا اینها تجارتی دارند میکنند که در این تجارت، ذرهای خسارت با این سه کار وجود ندارد: «يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً».
شکرگزاری پروردگار نسبت به بندگان مؤمن
سپس در آیهٔ بعد میفرماید که من در حق آنها چهکار میکنم: «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»[12] من مزد این تلاوت، نماز و انفاق آشکار و پنهان را کامل کامل، کِیل و پر میدهم و کم نمیگذارم. مزدشان را پر میدهم و بعد از پردادن مزد، از احسان خودم هم به آنها اضافه میدهم. اصلاً کاری به عبادات آنها ندارم و کیل مزدشان را پر میدهم، حتی اضافه هم میدهم. چرا اضافه میدهم؟ «إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ»[13] چون من خدای آمرزنده و بسیار شکرگزاری هستم.
شکر خدا چیست؟ این را هم باید به منابع الهی مراجعه بکنیم. شکر خدا این است: پاداش بینهایت در برابر عمل اندک. ما فقط پنجاهشصت سال عبادت، خدمت به خلق و انفاق میکنیم، ماندنی نیستیم و میرویم؛ اما خدا میگوید من شکورم! یعنی پاداش این عمل اندک و کممدت شما را ابدی میدهم.
کلام آخر؛ خواب امسلمه در روز عاشورا
حرف امروز تمام شد. من 55 سال است که منبر میروم، اما فکر میکنم هنوز اهمیت عظمت، عرفان و فلسفهٔ دههٔ عاشورا را نفهمیدهام! کار خیلی عظیمی است و اصلاً برای من قابلدرک نیست. سنیها این مطلب را نوشتهاند؛ اگر دلتان میخواهد، آدرسش این است: «تفسیر طبری» سنّی، جلد دهم. وی در تفسیر «وَالْفَجْرِ × وَلَيَالٍ عَشْرٍ»[14] میگوید: یعنی ده شب اول محرّم. بعضیها نوشتهاند دههٔ اول ذیالحجه؛ اما این عالم سنی میگوید دههٔ اول محرّم. چقدر مهم است که خدا به این دهه قسم خورده!
امسلمه میگوید: پیغمبر(ص) در اتاق من خوابیده بودند و حسین(ع) روی سینهشان بود. من هم داشتم تماشا میکردم. برایم خیلی شگفتآور بود که بهشکلی دارد این بچه را میبوسد؛ معمولاً پدر و مادر صورت بچه را میبوسند. گفتم: آقا! چهکار میکنید؟ فرمودند: به من خبر رسیده که این بچه را در بیابانی میکُشند. بعد یک مشت خاک به من دادند و فرمودند: این خاک همان جایی است که حسین من از اسب روی آن میافتد. من این خاک را فقط به تو میدهم. روزی که دیدی خون تازه دارد از این خاک بیرون میآید، بدان حسین من را در آن روز کشتهاند.
امسلمه میگوید: حدود 52-53 سال بعد (آن زمان ابیعبدالله سهچهار سال داشتند و روز عاشورا 57 سالشان بود)، من خواب بودم و هیچ توجه نداشتم که امروز دهم محرم است. همینجوری که خواب بودم، دیدم درِ اتاق باز شد و پیغمبر(ص) با سر و پای برهنه داخل شدند و تمام بدنشان هم خاکآلود است. تا حالا پیغمبر(ص) را اینگونه ندیده بودم! گفتم: آقا چه خبر است؟ حضرت گفتند: حسینم را کشتند!
[1]. سورهٔ ملک، آیهٔ 2.
[2]. سورهٔ یس، 51.
[3]. سورهٔ ملک، آیهٔ 2.
[4]. سورهٔ سجده، آیهٔ 18.
[5]. سورهٔ سبأ، آیهٔ 13.
[6]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 29.
[7]. سورهٔ بقره، آیهٔ 121.
[8]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 29.
[9]. همان.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 30.
[13]. همان.
[14]. سورهٔ فجر، آیات 1 و 2.