جلسه سوم؛ دوشنبه (10-5-1401)
(تهران حسینیه بیتالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقیقت معنایی کلمۀ «بیت»
- قرآن، معیار و میزان شناخت روایات صحیح
- شرایط استجابت دعا
- برخی از علل مستجابنشدن دعا
- الف) حرامخوری
- ب) عاق والدین
- دعای معصومین(علیهمالسلام)، دعای حکیمانه و مستجاب
- دعای امیرالمؤمنین(ع) در حق انسانها
- خطرناکترین جابهجایی برای بشر
- غفلت سنگین مردم در دنیا
- شکر، از ارزشمندترین جایگاههای انسانی
- کلام آخر؛ بیتابی دختر سهساله در خرابۀ شام
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
حقیقت معنایی کلمۀ «بیت»
وقتی کلمهٔ اهلبیت را میشنوید، طبق روایاتمان، منظورشان پیغمبر(ص) تا امام عصر(عج) است. کلمهٔ «بیت» هم که «اهل» به آن وصل است، بهمعنی خانهٔ خشتی و گِلی و آجری نیست. لغتشناسان بزرگ عرب، چون لغت عرب خیلی گسترده است، یک معنای حقیقی برای «بیت» آورده و گفتهاند بهمعنای «شرف» و «شرافت» است. «شرف» و «شرافت» یعنی ارزش، بزرگی، بلندی معنوی و عظمت روحی. آیهٔ «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ»،[1] یعنی شما اهل شرف و شرافت، بزرگی و عظمت. اهلبیت یک بار دیگر هم در قرآن، دربارهٔ خاندان حضرت ابراهیم(ع) آمده که آن هم به همین معناست. علتش هم این است که خاندان ابراهیم(ع) (خودش، ساره، هاجر، اسماعیل و اسحاق) واقعاً معدن شرف، شرافت، ارزش و بزرگواری بودند.
قرآن، معیار و میزان شناخت روایات صحیح
این هم که معروف است، منبریهای قدیم میگفتند و در کتابها هم هست، من مطلقاً قبول ندارم؛ چون هرچه نوشتهاند که فوراً نباید قبول کرد! آدم باید دربارهٔ این مطالبی که نوشته شده است، فکر و اندیشه کند و ببیند اینهایی که بهعنوان روایت و تاریخ نوشتهاند، با آیات قرآن و روایات صحیحه میزان است یا نه! در زمان خود پیغمبر اکرم(ص)، منافقین مدینه کار دروغبستن به پیغمبر(ص) را شروع کردند. آنها از قول حضرت روایت جعل کرده و پخش میکردند و این کار هم مردم را دچار مشکل کرده بود. مردم میگفتند اینهایی که در کوچه و بازار میگویند «قال رسول الله»، درست است؟
پیغمبر اکرم(ص) یک منبر راجعبه دروغهایی که بهعنوان «قال رسول الله» و روایت از پیغمبر(ص) به حضرت میبستند، رفتند و فرمودند: از قول ما اهلبیت هر روایتی نقل شد، اگر خودتان متخصص هستید، روایت را با قرآن میزانگیری کنید. قرآن معیار، میزان و شاقول حق است. اگر قرآن روایت را قبول کرد، ما گفتهایم؛ اما اگر قرآن قبول نکرد، این روایت را حالا روی کاغذ یا پوست نوشته شده است، گِل بمانید و به دیوار بزنید.[2] یعنی این سخنی که دارند از قول ما نقل میکنند، دروغ است و بیارزش و باطل. روایت صحیحی نیست!
شرایط استجابت دعا
اهلبیت(علیهمالسلام) روایاتی دارند که خیلی کوتاه است. این روایات، دعاست که یا پیغمبر اکرم(ص) دعا کرده یا امیرالمؤمنین(ع) یا صدیقهٔ کبری(س) و یا ائمهٔ دیگر. دعایشان هم با این جمله شروع میشود: «رَحِمَ اللّٰه»؛ این دیگر دعای مستجاب است. خدا هیچوقت دعای پیغمبر(ص) را برنمیگرداند؛ چون نه دعا ناقص است و نه دعاکننده. در واقع، هم دعا درست است و هم دعاکننده. دعاکننده صادق و معصوم است و طهارت باطنی و ذاتی دارد. دعاکننده بندهٔ خاص پروردگار است و دعایش مستجاب. دعایش هم دعای درست و صحیحی است.
من بیش از پنجاه سال قبل دوستی داشتم که خیلی امام حسینی بود. طلبهٔ قم بودم و با او به مناسبتی آشنا شدم. چشم خیلی گریانی داشت و حتی در سختیهای عراق هم هر سال به کربلا میرفت. چیزهای جالبی هم از حرم ابیعبدالله(ع) و زائران برای من نقل کرده که حالا فرصت بیانش نیست. این دوستم خیلی اهل گریه بود و خیلی هم آدم شیرینی بود. در عین اینکه اهل گریه بود، شیرینِ درست بود؛ شیرین خلافکار و خلافگو نبود!
ایشان به من گفت: من یک بار از شما منبریها شنیدم که اگر دعا کنید، دعا مستجاب میشود؛ ولی من سی سال است که دارم چند تا دعا در پیشگاه خدا میکنم و یکی از آن هم مستجاب نشده. چرا؟ گفتم: چه دعایی میکنی؟ گفت: خیلی صاف به پروردگار میگویم که گنج قارون، خوشگلی یوسف، صدای داوود و شجاعت امیرالمؤمنین(ع) را به من بده؛ اما مستجاب نشده است!
برخی از علل مستجابنشدن دعا
این دعاهایی که مستجاب نمیشود، یا نقص در دعاکننده است؛ ممکن است دعاکننده گریه کند و حال داشته باشد، خیلی هم خوب دعا بکند، ولی دعایش مستجاب نشود. چرا؟ خدا که بخیل از استجابت دعا نیست و فرموده است: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ».[3] خداوند امر کرده و ضمانت هم کرده؛ یعنی در کنار این امرش ضمانت گذاشته و گفته دعا کنید، مستجاب میکنم. این ضمانت الهی است، ولی چرا دعا مستجاب نمیشود؟
الف) حرامخوری
در «اصول کافی» آمده است: انسانی که (مرد یا زن، فرقی نمیکند) دعایش مستجاب نمیشود، حرامخور است. حرام تاریکی میآورد، بین انسان و پروردگار ایجاد مانع میکند و نمیگذارد صدا به خدا حرام برسد؛ نه اینکه خدا نشنود، بلکه صدا به خدا نمیرسد؛ یعنی به اجابت نمیرسد و مستجاب نمیشود.
ب) عاق والدین
یک علت دیگر، عاق والدین است. «عاق» لغت عربی است؛ یعنی کسی که پدر و مادرش را آزار میدهد و بهناحق ناراحتشان میکند. یکوقت پدر و مادر از دست آدم دلگیر میشوند، اما دلگیری آنها ناحق است؛ مثلاً پدر و مادر به فرزندشان میگویند ما مطلقاً راضی نیستیم که نماز بخوانی یا به مجالس عزاداری بروی و گریه کنی. پدر و مادرهایی که این خواستههای ناحق را دارند و بچهٔ آنها هم قبول نمیکند؛ بچهٔ آنها عاشق عبادت، عاشق امام حسین(ع) و مجالس سیدالشهداست و قبول نمیکنند، میرود و نمازش هم میخواند؛ اینجا ائمهٔ ما فرمودهاند: اگر میتوانی، این کارها (نمازخواندن، روزهگرفتن، گریهکردن، رفتن به جلسه و مسجد) را پنهان از پدر و مادرت انجام بده تا دلگیر نشوند؛ اما اگر یک وقت نمیشود! بالاخره جوان است و سیاه میپوشد، خانه هم که میرود، از چهرهاش پیداست گریه کرده و یا حالا روز عاشوراست، به صورتش زده و قرمز شده؛ این را دیگر نمیشود پنهان کرد. پدر و مادر میگویند ما تو را عاق میکنیم (یعنی نفرین میکنیم)، چون به حرف ما گوش ندادی و دل ما را سوزاندی. این نفرین که یک اسمش هم دعاست (دعا یکوقت دعای خیر است و یکوقت دعای شر)، حالا این پدر و مادر از این جوان دلشان سوخته و رنج دارند که چرا نماز میخواند، چرا روزه میگیرد یا چرا به مسجد میرود؛ این نفرین اصلاً بالا نمیرود، به خدا نمیرسد و مستجاب نمیشود.
حال اگر دعای خیر دعای درستی باشد، آن مستجاب میشود؛ البته اگر خود دعاکننده هم درست باشد. در یکی از اینها نباید نقص باشد. اگر در دعا نقص است، دعا مستجاب نمیشود؛ اگر در دعاکننده نقص است، دعا مستجاب نمیشود. اگر مرد و زنی آدمهای بهقاعده و متدینی هستند، گاهی مرتکب گناه میشوند، آن قابلبخشش است؛ ولی دعایشان مستجاب است، اگر خوب باشند و دعایشان هم دعای درستی باشد.
دعای معصومین(علیهمالسلام)، دعای حکیمانه و مستجاب
دعاهایی که پیغمبر(ص)، ائمه(علیهمالسلام) و حضرت زهرا(س) در حق انسان دارند، چون اهلبیت کامل و جامع هستند، پاکی همهجانبه دارند و «یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»[4] هستند، دعاهایشان هم دعای حکیمانه، عالمانه و درستی است و مستجاب میشود. حالا ما دعاهایی را از پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) میشنویم که اگر بخواهیم در حق ما مستجاب بشود، باید خودمان را در معرض آن دعا قرار بدهیم تا دعا شامل حال ما بشود. اگر شامل حال ما نشود، شامل حال کسی میشود که شرایط مستجابشدن دعا برایش فراهم است.
دعای امیرالمؤمنین(ع) در حق انسانها
یک دعا که برای امیرالمؤمنین(ع) است، این است: «رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَءً عَرَفَ قَدْرَهُ»؛[5] حضرت نمیگویند «رجلاً» یا «إمرأة»، بلکه میفرمایند «رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَءً»؛ یعنی فرقی نمیکند که مرد باشد یا زن. خداوند مشمول رحمت قرار بده مرد یا زنی را که جایگاه و اندازهٔ خودش را بشناسد و جاهل به جایگاه خود نباشد. در حق جایگاه خودش اشتباه فکر نکند و نگوید ما موجود زنده هستیم، میخوریم و میخوابیم، ازدواج میکنیم و بچهدار میشویم؛ پس ما هم مثل حیوانات هستیم. این جهل به جایگاه، اندازه و وجود خود است!
ما حیوان نیستیم و جایگاه ما در بین موجودات زنده، جایگاه خلافت منالله است. این جایگاه هم جایگاه خیلی مهمی است! قرآن میفرماید: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِیفَةً»؛[6] این آیه ویژهٔ آدم(ع) نیست، بلکه بهدلیل وجود کلمهٔ «جَاعِلٌ»، ویژهٔ همهٔ انسانهاست. «جَاعِلٌ» در ادبیات عرب اسم فاعل است و دلالت بر معنای مضارعش، «یَجْعَل» میکند: من میخواهم در روی زمین برای خودم جانشین قرار بدهم. «جَاعِلٌ» اسم فاعل معنی «یَجْعَل» را میدهد. همچنین «خَلِیفَةً» هم «الف» و «لام» ندارد؛ اگر «الف» و «لام» داشت، فقط متوجه یک نفر بود. به قول ادیبان عرب، کلمهٔ «خَلِیفَةً» چون«الف» و «لام» ندارد، نکره است و شخص معیّن و خاصی را نمیگوید. «إِنِّی جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِیفَةً» یعنی من میخواهم همهٔ انسانها را با مقام خلافتاللهی بیافرینم. از همین رو، حضرت میفرمایند خدا رحمت کند مرد و زنی را که این ارزش و جایگاه خودشان را بشناسند.
خطرناکترین جابهجایی برای بشر
اگر من در حد خودم (نه در حد انبیا، ائمه و اولیا)، جایگاه خودم را در این عالم هستی بشناسم، خودم را با پایینتر و پستتر از خودم معاوضه نمیکنم. این جابهجایی یکی از خطرناکترین جابهجاییهاست. من عمری خودم را برای گاو و گوسفند و پایینتر از خودم هزینه کنم؛ من عمری خودم را برای طلا، نقره، پول و دلار هزینه کنم؛ من عمری خودم را برای ملک، زمین، پاساژ و ساختوساز هزینه کنم. همهٔ اینها پایینتر از من هستند و آن ارزش بالا را ندارند. من بالاتر هستم، پایینتر را باید خرج خودم کنم و خودم را خرج خدا کنم. در حقیقت، من باید از زمین و تمام نعمتهای زمین، از آسمان و نعمتهای آسمان (خورشید و ماه و هوا) بگیرم و بعد، گرفتههایم را هزینهٔ مقام بالاتر (پروردگار) کنم.
اگر من هفتاد سال فقط برای پولدرآوردن بدوم، دوهزار میلیارد هم درمیآورم و به هیچ کار دیگرم نمیرسم؛ چون اینقدر وقتگیر است! این پول درآوردنهایی که فقط پولدرآوردن است، برای آدم زمانی نمیگذارد تا به خودش، بچههایش، عبادت، به خدا و خدمت بپردازد. حالا بعد از هفتاد یا هشتاد سال، بانک به من اعلام میکند که شما مثلاً دوهزار میلیارد دلار داری و من هم شب میخوابم و صبح بلند نمیشوم. در تهران، هفتهشت نفر را سراغ دارم که میلیاردی پول، زمین و ملک داشتند، شب خوابیدند و صبح هم بلند نشدند. آنها را به بهشت زهرا بردند و همهٔ پولها هم ماند. اگر وارث نداشتند، حضرت دولت همهٔ پولها را بالا کشید؛ اما اگر وارث داشتند و ورثه چند نفر بودند، اختلاف پیدا کردند و دعوایشان شد و تمام ثروت ماند. در همین محلهٔ بالاتر از اینجا، یک خانهٔ حدود دوهزارمتری وجود داشت که برای مردی بود. من وقتی بچه بودم، او را دیده بودم. با خانمش زندگی میکرد (البته خانه ملک مَرد بود) و دو سه تا هم بچه داشت. این شخص مُرد و ورثه دربارهٔ این خانه به اختلاف افتادند. آنوقت، این ورثهٔ اول هم مردند و ورثههای دسته دوم هم به اختلاف افتادند. این خانه سرپا بود تا بالاخره ورثههای اول، دوم و سوم یکجا جمع شدند، به محضر رفتند و امضا کردند که خانه برای اینها بشود، بعد بفروشند و پولش را تقسیم کنند. نزدیک دویست نفر به محضر رفتند! چقدر گیرشان آمد؟ هر کدام یک وجب!
گاهی ملک و پول اینجور است! آدم را به فراموشی و غفلت میکشاند؛ نه کاری برای خودش میکند، نه کاری برای بندگان خدا و نه کاری برای خدا. بعد هم میمیرد و ملک و پول بین ده تا بعد، بیست تا بعد، پنجاه تا بعد، صد تا بعد یا دویست تا بعد پهن میشود که آنهم دیگر بهدرد نمیخورد.
غفلت سنگین مردم در دنیا
پس برادران و حتی خواهران (چون غیر از قدیم است و الآن خواهران هم پولدرآور هستند؛ مدیر کل، رئیس، خیاطهای خیلی قوی، هنرمند در ساخت پارچهها و مسائل گرانقیمت هستند. آنها هم ثروت درمیآورند)، همه یادمان باشد که خودمان را هزینهٔ درآوردن نکنیم و مبادا خودمان، خدا و عباد خدا را یادمان برود. حالا هشتاد سال هم خدا عمر به ما بدهد و در آن ثروت اندوخته بمیرم، تازه به قول امیرالمؤمنین(ع)، وارد برزخ که بشوم، «اَلنَّاسُ نِیامٌ فَاِذَا ماتُوا انْتَبَهُوا».[7] امیرالمؤمنین(ع) میگویند: مردم خودِ خواب هستند. حضرت نمیگویند «نائم» یعنی خواباند، بلکه میفرمایند چنان غفلت به بعضی از مردم مسلط شده که خود غفلت هستند و نه غافل. این خیلی بدتر از غافل است. غافل ممکن است با یک تلنگر بیدار شود؛ ولی کسی که خود غفلت است، با صد تا تلنگر هم بیدار نمیشود! چه وقت بیدار میشوند؟ میفرمایند: «فَاِذَا ماتُوا انْتَبَهُوا» وقتی وارد عالم برزخ میشوند، تازه چشمشان را باز میکنند و میبینند که یک انسان هشتادنود کیلویی هستند با بار سنگین غفلت از خدا، خودشان و خلق؛ با پولشان هم کاری نکردهاند.
اهلبیت(علیهمالسلام) فرمودهاند که این سنگینی گاهی از کوههای احد روی دوششان سنگینتر میکند و هیچ کاری هم دیگر نمیتوانند بکنند؛ نه آنها را برمیگردانند و نه متأسفانه اینجور آدمها ورثههای خوبی ندارند. حداقل شصت سال است که وصیتنامههای مردم را دیدهام. در این شصتساله، هرچه وصیتنامه به من ارائه شده و دیدهام، فقط دو تایش را عمل کردند. یکی از آنها، یکی از دوستان خیلی متدینم بود که وصیت پدرش را موبهمو عمل کرد. یکی هم وصیت پدر خودم بود که موبهمو عمل شد؛ بقیهٔ وصیتها را زیرورو کردند و بردند و خوردند. به یک خانواده که مردشان رفیق من بود، گفتم: به این وصیت عمل بکنید. حدود چهل سال پیش، ثروت این آدم نزدیک صدمیلیون تومان بود. چهل سال پیش، با این صد میلیون تومان میشد نصفه خیابان چراغ برق را خرید. یک سال مرتب تلفن زدم! دلم برای رفیقم میسوخت. در آخر، خانوادهاش به من گفتند دیگر تلفن نکنید؛ چشمش کور، میخواست خودش عمل بکند. به ما هم ربطی ندارد! الآن آن بندهٔ خدا در برزخ گرفتار است؛ چون وصیتی داشت که باید عمل میشد تا گرفتار نشود و نشد! اصلاً وصیت کرده بود که دوسوم این ثروت من برای برادر و خواهرم است. آنها کوچک بودند و مادرم بیسواد بود. من مادرم را به محضر بردم و به آن محضری پول دادم، مادرم انگشت زد و همهٔ ثروت را به نام خودم کردم.
گر خود نکنی بر خود رحمی
امید مدار ز دیگر کس[8]
این شعر برای یک مرجع تقلید است. مراجع تقلید بعد از خودش افتخار میکردند که در نجف، شاگرد او باشند. من هم با یک واسطه، شاگرد او هستم؛ چون درس «خارج فقه» را پیش یک انسان والای الهی پُرگریه خواندم که پنج سال شاگرد او بود. ایشان از افتخارات شیعه است. مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی، عارف و فیلسوف، اصولی، متکلم، شاعر، زاهد و عابد؛ همه چیز در او جمع بود. خیلی هم سخت زندگی میکرد!
تو که در هشتاد سال عمرت با اینهمه ثروت، کاری برای خدا نکردهای یا یک قِران برای ابیعبدالله(ع) ندادهای؛ حسینی که به کل آفرینش، ظاهر و باطن هستی، انبیا و ائمهٔ بعد از خودش و دین حق دارد! امام زمان(عج) وقتی از ابیعبدالله(ع) تعریف میکنند، تعریفهایشان خیلی عجیب است! ایشان باید هم تعریف کنند. یک جملهشان این است: «کُنتُ لِلرَّسُولِ وَلَداً و لِلقُرآن سَنَداً وَ للاُمَّة عَضُداً»[9] حسین تکیهگاه و سند قرآن، بازوی دین خدا و اسلام بود. هیچکس این تعریفها را نکرده است و ائمهٔ ما اینها را برای امام زمان(عج) گذاشتند. آنها هم میتوانستند بگویند؛ ولی همه را یکدفعه یکنفرشان نگفت، بلکه بین همهشان پخش بود و هر کسی بخشی را در هر زمان گفت.
حالا من تریلیاردر هستم، شیعه هم هستم، اما یک قِران برای ابیعبدالله(ع) ندادهام و یک بار هم به کربلا نرفتهام. در روایات «کاملالزیارات» که از بهترین کتابهایمان است، آمده: کسی که بتواند در طول عمرش یا در سال یکبار به کربلا برود و نرود، به زهرا(س) جفای واقعی کرده است. پولدارها واقعاً میخواهند با این پولها چهکار کنند؟! این خیلی عجیب است که پولدار خیلی خوب متدینِ هزینهکن هم در این مملکت زیاد است؛ خدا به همهٔ آنها خیر بدهد! اما آن پولدار با اینهمه پول میخواهد چهکار کند؟! در آخر، ملکالموت میخواهد بهسراغش بیاید و یک تلنگر به او بزند. بعدازظهر هم به بهشت زهرا ببرند و خاکش کنند.
این است حرف امیرالمؤمنین(ع) که میفرمایند: «رَحِمَ اللَّهُ اِمْرَءً عَرَفَ قَدْرَهُ» خدا رحمت کند کسی را که جایگاهش را در این عالم بشناسد. فردا اگر زنده بودم و خدا خواست، این را توضیح بیشتری میدهم.
شکر، از ارزشمندترین جایگاههای انسانی
یک جایگاه که از ارزشمندترین جایگاههاست و خدا برای ما قرار داده، فقط کار ماست و نه کار حیوانات، جایگاه «شکر» است. این مسئله در قرآن مجید اصلاً پروندهٔ گستردهای دارد! من نعمتخوری باشم که بتوانم شکر آن را بهجا بیاورم؛ یعنی خدا دهان، دندان، زبان، گلو، ماهیچه، مری، معده، رودهٔ کوچک و بزرگ را به ما داده و به همهٔ آنها هم یاد داده که چگونه غذا را هضم کنند. طبق قرآن، تمام امعا و احشای ما عالم و آگاه هستند؛ به معده یاد داده که چطور غذا را هضم کند، چقدر آن را نگه دارد و بعد از چه مدتی به رودهٔ کوچک و بزرگ بدهد؛ به کلیه یاد داده که تمام آشغالهایی که بندهٔ من را مسموم میکند، تصفیه کند و از بدن بیرون بدهد؛ به جگر سیاه که پالایشگاه بدن است، یاد داده چطور خون را تصفیه کند و آشغالهایش را بهطرف کلیه بدهد، خوبهایش هم بهطرف قلب برود؛ قلب هم خون پاک و صاف را به همهٔ بدن پخش کند.
اینکه من میخورم و توان میگیرم، آیا نباید این توان را شکر بکنم؟! شکرش چیست؟ «شکر» این است که خودم را هزینهٔ کارهای مثبت، عبادتالله و خدمت به خلقالله بکنم. طبق قرآن و روایات، این معنی شکر است. سپاس یعنی نعمتهای خوردهشدهٔ تبدیلشدهٔ به توان و نیرومندی هزینهٔ مثبت بشود و معنای دیگری هم ندارد. آیه را هم یک بار دیگر بخوانم؛ پنج روز قبل، در ایام شهادت امام صادق(ع) خواندم که یادتان بماند. آیه این است: «اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکْراً»[10] خاندان داوود، عمل بکنید! چرا عمل کنید؟ برای اینکه با عملتان شکر مرا بهجا بیاورید. «شکر» عمل است. بعد پروردگار میفرماید: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ»[11] خیلی کم هستند بندگان شاکر که از سر سفرهٔ من نیرو بگیرند و این نیرو را به مقداری که از دستشان برمیآید، هزینهٔ کار مثبت، عبادت و خدمت بکنند.
حقیقتاً چه آیهای است! این گلایهٔ سخت خداست! «اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ» چرا بندگان شاکر اینقدر کم هستند؟ من همهچیز به همه دادهام، چرا به من و نعمتهایم پشت کردهاند؟ چرا کم هستند؟ متأسفانه عدهای فقط بخور هستند و اهل کار مثبت نیستند.
مطالب زیادی دربارهٔ شکر باقی مانده و فکر هم نکنم که این دهه تمام بشود. دوستان ما هم این بحث شکر را چون اولین بار است که مطرح کردهام، دارند پیاده میکنند تا بعد از تمامشدن، مستقلاً یک کتاب بهعنوان «شکر» کنند؛ یعنی اسم کتاب، فقط «شکر» است. خدایا! لطفی به ما بکن، ما را راهنمایی کن و به ما نیرو بده؛ از درون ما را هدایت کن که بیشکر نمانیم، و الّا ضرر سختی میکنیم.
کلام آخر؛ بیتابی دختر سهساله در خرابۀ شام
برادرانم! اصلاً طاقت خواندن مصیبت این سهساله را واقعاً ندارم و خیلی سختم است. البته در مجلس صبح، نه به این شکلی که الآن میخواهم بخوانم، بلکه آنجور که خواندم، دیگر داشتم میمردم و نفسم داشت بند میآمد؛ انگار داشتم خرابه و وضع آن و وضع این بچه را میدیدم. خیلی فشار به من آمد!
اگر دست پدر بودی به دستم
چرا من در خرابه مینشستم
ما که در مدینه خانههای خوبی داشتیم؛ یعنی اگر بابای من بود، مرا میزدند؟ عمهام خیلی از من مواظبت کرد، اما باز هم نشد که کامل مرا مواظبت کند و با کعب نیزه و تازیانه زدند. مگر گوشوارههایم چقدر میارزید؟ ما خانوادهٔ ولخرجی نبودیم؛ گوشوارههای من به چه درد زندگی شما میخورد؟! مگر ما چهکار کرده بودیم؟!
کاش به بچهها میگفتند یکخرده بایستند، یا خودتان گوشواره را دربیاورید و یا ما آرام دربیاوریم؛ اما چرا گوشوارهها را کشیدند؟!
به بالینم طبیبی یا حبیبی
از این هر دو یکی بودی، چه بودی[12]
بالاخره طبیب بهسراغش آمد تا دردش را کم کند؛ ولی در تمام تاریخ عالم، سابقه ندارد که طبیبی با سر بریده و گلوی خونآلوده بالای سر مریض بیاید.
[1]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 33.
[2]. روضالجنان، ابوالفتوح رازی، ج5، ص368: «إذا أتاكُم عَنّي حَديثٌ فَاعرِضُوهُ عَلَى كِتابِ اللّهِ وَ حُجّةِ عُقُولِكُم فَإن وافَقَهُما فَاقبِلوهُ وَ إلّا فَاضرِبُوا بِهِ عَرضَ الجِدارِ».
[3]. سورهٔ غافر، آیهٔ 60.
[4]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 33.
[5]. غررالحکم، ج1، ص373؛ عیونالحکم، ج1، ص261.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 30.
[7]. بحارالأنوار، ج4، ص43؛ خصائصالائمه، ص112.
[8]. شعر از آیتالله غروی اصفهانی، معروف به کمپانی.
[9]. بحارالأنوار، ج101، ص239، ح38: «کُنْتَ لِلرَّسُولِ وَلَدَاً وَ لِلْقُرْآنِ سَنَدَاً وَ لِلْاُمَّةِ عَضُدَاً وَ فِي ٱلطّٰاعَةِ مُجْتَهِدَاً حٰافِظَاً لِلْعَهْدِ وَ ٱلْمیٖثٰاقِ نٰاکِبَاً عَنْ سُبُلِ ٱلْفُسّٰاقِ تَتَأَوَّهُ تَأَوُّهَ ٱلْمَجْهُودِ طَویٖلَ ٱلرُّکُوعِ وَ ٱلسُّجُودِ زٰاهِدَاً فِی ٱلدُّنْیٰا زُهْدَ ٱلرّٰاحِلِ عَنْهٰا نٰاظِرَاً بِعَیْنِ ٱلْمُسْتَوْحِشیٖنَ مِنْهٰا».
[10]. سورهٔ سبأ، آیهٔ 13.
[11]. همان.
[12]. شعر از باباطاهر عریان.