جلسه پنجم؛ چهارشنبه (12-5-1401)
(تهران حسینیه بیتالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بیمعنابودن زمان برای پروردگار
- کل هستی، حاضر در پیشگاه پروردگار
- تابعیت شیعه از اهلبیت و قرآن در مسئلهٔ پروردگار
- نشانههایی از عظمت پروردگار در آیات قرآن
- الف) آیهٔ اول
- ب) آیهٔ دوم
- انسان، موجود برتر در جهان هستی
- ویژگیهای انحصاری انسان
- الف) کرامت انسانی با عقل الهی
- ب) فراهمآوردن زمینۀ حرکت در خشکی و دریا
- ج) اعطای روزی و رزق پاکیزه
- د) امتیاز ویژه بر جمیع موجودات
- شکر، تنها راه حفظ مقام انسانی
- سقوط، سرانجام ناشکری بندگان
- کلام آخر؛ «وَالله لَا اُفارِقُ عَمّی»
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
بیمعنابودن زمان برای پروردگار
قرآن مجید یک لغت را که در آیات زیادی بهکار گرفته، لغت «تسخیر» و مشتقاتش است. این لغت، بیشتر بهشکل ماضی (زمان گذشته) در قرآن آمده؛ اما دربارهٔ پروردگار عالم، در این لغت و دیگر لغاتی که مربوط به حق است، زمان مطرح نیست. زمان برای پروردگار معنا ندارد؛ ولی زمان برای ما معنا دارد. دیروز بر ما گذشته، امروز در آن هستیم و فردا نیامده است. عرب زمان گذشته را میگوید «ماضی»، الآن را میگوید «زمان حال» و آینده را میگوید «زمان مضارع». زمانی که بر ما گذشته، دیگر چیزی از آن را با چشم نمیبینیم و گذشته است. الآن که در زمان حال هستیم، آنچه در ظرف زمان است، البته خیلی محدود میبینیم. الآن این جمع را میبینیم، درحالیکه پشت دیوار هم الآن برای ما زمان حال است، اما چیزی از آن را نمیبینیم. آینده که هنوز نیامده و چیزی از آن برای ما قابلدیدن نیست.
در حقیقت، ما در زندگی، از نظر زمان پشت یک پنجره نشستهایم؛ پنجاه تا شتر در قطاری از جلوی پنجره رد میشوند، ما شتر اول را میبینیم و دومی را نمیبینیم؛ وقتی دومی میآید، اولی و سومی را نمیبینیم؛ دومی که رد میشود، دوتای ردشده را نمیبینیم و چهارمی را هم نمیبینیم؛ اما کسی که بیرون از خانه ایستاده، پنجاه تا شتر را چون محدود به پنجره نیست، یکجا میبیند.
کل هستی، حاضر در پیشگاه پروردگار
زمان گذشته، زمان حال و زمان آینده یکجا پیش پروردگار حاضر است. ما قیامت را نمیبینیم، اما همین الآن پیش پروردگار حاضر و موجود و در برابر نگاه اوست. کل گذشته هم الآن پیش او موجود و حال هم پیش او موجود است. اگر آیهاش هم بخواهید در قرآن بدانید، در سورهٔ مبارکهٔ یاسین آمده است: «وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَینَا مُحْضَرُونَ»؛[1] هم «کُل» و هم «جَمِیع» را در آیه میگوید که تأکید را میرساند. «وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَینَا مُحْضَرُونَ» یعنی کل هستی الآن پیش من حاضر و موجود و در برابر مشاهدهٔ من است. برای او، نه گذشته دارد، نه آینده و نه حال. ما اسیر زمان هستیم و نمیتوانیم آزاد هم بشویم.
بنابراین لغاتی که در قرآن برای خدا چه ماضی، چه مضارع و چه حال آمده است، کلاً یک معنا دارد و نه سه تا؛ بهمعنی گذشته نیست، بهمعنی الآن هم نیست و بهمعنی آینده هم نیست. همه یکجا در پیشگاه وجود مقدس او حاضر هستند و او بر همه احاطه دارد: «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ»؛[2] یعنی ما در دایرهٔ نگاه خدا هستیم و نه خارج از دایره؛ ما محاط هستیم و وجود مقدس او محیط است.
تابعیت شیعه از اهلبیت و قرآن در مسئلهٔ پروردگار
اگر به اینها دقت کنید، توحید ما واقعاً یک توحید خالص، صاف و ناب میشود و ما از دچارشدن به شباهت خدا به مخلوق آزاد میشویم. آن گیری که اهلتسنن کردند، ما دیگر آن گیر را نمیکنیم. معتبرترین کتابهای اهلتسنن (البته پیش خودشان و نه پیش ما) دربارهٔ پروردگار مسائلی دارند که کاملاً نشان میدهد آنها به خدایی اعتقاد دارند که در همهچیز شبیه مخلوق است؛ درحالیکه قرآن میگوید: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».[3] از عجائب علمای اهلسنت است که حرف آخوندهایشان را دربارهٔ خدا قبول دارند، اما آیه را قبول ندارند. اینها میگویند هرچه علمای ما گفتند، همان صحیح است.
ولی ما اینطور نیستیم و در مسئلهٔ پروردگار، تابع اهلبیت(علیهمالسلام) و خود قرآن هستیم؛ مثلاً در قرآن میخوانیم: «إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ»[4] پروردگار صدای شما را هر کجا باشید، میشنود؛ در خلوت و آشکار، ته دریا یا بالای هوا، مشرق یا مغرب، تنها باشید و یا در جمع، صدایتان را دربیاورید یا صدایتان را درنیاورید؛ آن صدایی که داخل سینه دارید، آن را میشنود. قرآن میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»؛[5] ولو اینکه آن صدا را به زبان و گلو نیاورید.
اهلتسنن این حرفها را نمیزنند! من یک شب جمعه در مسجدالحرام، روبهروی حجر اسماعیل(ع)، در خلوتیِ مسجد نشسته بودم و یک روحانی غیرشیعه هم کنار من بود. البته من با یک پیراهن عربی بودم و با لباس نبودم، او مرا نشناخت که ایرانی هستم. به عربی به او گفتم: امشب چه شبی است؟ به عربی جواب داد: «لَیْلَة الْجُمعه» شب جمعه است. گفتم: «اَدْعُ اللّٰه» خدا را بخوانم؟ گفت: حتماً!
این در کتابهای اصلی و مهمشان است و نه در کتابهای کوچه و بازاری آنها. چطور کتاب «کافی»، «من لا یحضرهالفقیه» صدوق، «تهذیب» و «استبصار» شیخ طوسی، «وسائلالشیعه»، «تبیان» شیخ طوسی و «مجمعالبیان» طبرسی برای ما یک اصل است؛ کتاب «صحیح مسلم»، «صحیح بخاری»، «مُسند احمد» و «مُوطأ ابنمالک» برایشان یک اصل است.
وقتی گفتم امشب خدا را بخوانم و مناجات بکنم؟ گفت: حتماً مناجات کن؛ برای اینکه امشب شب جمعه است و شبهای دیگر اینجور نیست! خدا صندلیاش را از عرش برمیدارد و با خودش به آسمان اول میآورد. آنجا روی صندلی مینشیند تا به زمین نزدیک باشد و صدای بندگانش را بشنود. این امتیاز شب جمعه است.
حالا شما بگو: علم خیلی پیشرفت کرده، آسمان که سقف و طاق و کف نیست و جای گذاشتن صندلی ندارد. آسمان جو است و هوای متراکم و رقیق. در این هوا و غیر هوا، سیارات دور خودشان و منظومهٔ خودشان میچرخند. آنجا سکونی وجود ندارد؛ صندلی را کجا میگذارد؟ هوا که سقف ندارد! شما بگو که علم این را میگوید، خیلی راحت میگوید: علم غلط کرده! این مطلبی که آخوندهای ما میگویند، درست است. در حقیقت، ما متعصبتر از آنها در ادیان جهان نداریم!
نشانههایی از عظمت پروردگار در آیات قرآن
الف) آیهٔ اول
به اول سخنرانی برگردیم؛ خدا در قرآن میفرماید: «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ»؛[6] «سَخَّرَ» فعل ماضی است، اما همین الآن را میگوید: من خورشید، ماه و ستارگان را بهنفع شما بهکار گرفتهام. لبهٔ تیز آیه بر همین «لَکُم» است. «لام» این «لَکُم» در ادبیات عرب، بهمعنی «لام انتفاع، سود و منفعت» است. من خورشید، ماه و ستارگان، این موجودات سماواتی و کیهانی را به نفع شما (نه اینکه قبلاً بهکار گرفتهام) بهکار گرفتهام؛ چه در گذشته، چه حال و چه آینده.
من از خواندن این آیات منظور دارم؛ دوسه آیه برایتان بخوانم و بعد منظورم را بگویم.
ب) آیهٔ دوم
آیهٔ دیگر میفرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِیعاً»؛[7] باز در این آیه هم «لَکُم» دارد: هرچه در زمین هست، به نفع شما بهکار گرفتهام. عقرب، رتیل، مار، جوجهتیغی و وحشیهای جنگل هم جزء هرچه هستند. هرچه در زمین هست، من به سود شما بهکار گرفتهام. حالا سود عقرب و مار برای ما چیست؟ سودش این است: ما هزاران تُن زغال سنگ میسوزانیم، میلیونها لیتر نفت و گاز و گازوئیل میسوزانیم، هیزم و زغال میسوزانیم؛ تمام اینها در جو زمین تولید کربن میکند. کربنِ اضافه وارد اکسیژن هوا شده و هوا مسموم میشود. تمام حیوانات زهردارِ کرهٔ زمین، پالایشگاه هوا هستند؛ یعنی اینها سمهای هوا را میگیرند، هم برای خودشان اسلحه درست کرده و هم هوا را پاکیزه و تمیز میکنند. همهٔ درختها و جنگلها ازُت هوا را میگیرند، در کارخانهٔ خودشان به اکسیژن خالص تبدیل کرده و در هوا رها میکنند. سه قسمت از کرهٔ زمین باید آب بود و یک قسمتش هم خشکی که خیمهٔ حیات در اینجا برپا باشد. اگر دو قسمت خشکی و دو قسمت آب بود، حیات بهوجود نمیآمد؛ اگر سه قسمت خاک بود و یک قسمت هم آب، حیات بهوجود نمیآمد.
اندازهگیریهای شگفتی در این کرهٔ زمین هست که بقا و بهوجودآمدن همه، به زلف این اندازهگیریهای پروردگار عالم بسته شده است. اینکه حیوانات باید چه تعدادی باشند و اگر اضافهتر باشند یا کم بشوند، بهقول خارجیها، اکوسیستم زمین را بههم میزنند؛ الآن این شکارهای نامربوط افراطی، اکوسیستم زمین را بههم ریخته است. همین گازهای گلخانهای (گازهای نفت، کارخانهها و... ) به لایهٔ ازن لطمه زده، سوراخ و کم کرده و کُشته، هوای کرهٔ زمین دارد بههم میریزد؛ همچنین سیلها، خرابیها و طوفانهای عجیب و غریب؛ نهایتاً بشر با دست مبارک خودش، طبق روایات ما، دوسوم جمعیت را میکُشد و بعد، دیگر نمیتواند کاری بکند. با کشتهشدن دوسوم جمعیت، کارخانهها تعطیل میشود و دیگر گازهای سمی بهوجود نمیآید (چون دیگر دوسوم نیستند). یکسوم زمین که میمانند، نیازمند حکمت و محبت و عدالت میشوند و بعد از آن، پرده کنار میرود و وجود مبارک امام عصر(عج) ظاهر و زمین آمادهٔ حکومت ایشان میشود. قبل از آمدن امام، دوسوم مردم زمین به دست خودشان نابود میشوند و این نابودی دارد پیش میآید.
«خَلَقَ لَکُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِیعاً» آنچه در کرهٔ زمین هست، هرچه که میبینید (تیغها و علفهای بیابان، خاکها، کوهها، تپهها، شنها، رملها، جنگلها، صحراها، جویها، رودها، چشمهها و حیوانات)، همه را به نفع شما آفریدهام.
انسان، موجود برتر در جهان هستی
اکنون در این دو آیه دقت بکنیم؛ آسمانها (من یک آیه از آن را خواندم و ممکن است ده تا آیه در ذهنم باشد که بخوانم؛ همین یک آیه: «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ») و کل عالم بالا را به نفع شما بهکار گرفتهام. «سَخَّرَ» یعنی «بهکارگرفتن»؛ من در ترجمهٔ قرآنم هم، برای معنای لغات قرآن، خیلی در کتابهای لغت اصیل عرب گشتهام و جوری ترجمه کردهام که قرآن برای کلاس ششمیها هم قابلفهم باشد. «سَخَّرَ» را «تسخیر کردم» ترجمه نکردهام؛ «سَخَّرَ» در لغت عرب، بهمعنی «بهکارگرفتن» است. من عوالم بالا را و آنچه در زمین هست، به سود شما بهکار گرفتهام. حالا این سؤال مطرح میشود که خیلی هم مهم است: در این موجودات عالم بالا (یعنی همین منظومهها، سحابیها، کهکشانها و میلیاردها ستاره و خورشید که بعضی از آنها در مقابل خورشید ما مثل یک هنداونهٔ بزرگ در مقابل یک ارزن میمانند) و کرهٔ زمین، موجود برتر از ما چیست؟ وقتی میگوید من آنها را به نفع شما بهکار گرفتهام، یعنی شما برتر هستید که من آنها را نوکر و هزینهشوندهٔ برای شما قرار دادهام؛ بالاتر از شما در عالم بالا و زمین نیست.
ویژگیهای انحصاری انسان
الف) کرامت انسانی با عقل الهی
لذا خدا که خودش آفریننده است و عالِم و آگاه که بالاتر از ما در زمین و عالَم بالا نیست، در سورهٔ اِسراء[8] میفرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»[9] انسان چقدر عجیب است! ما به بنیآدم ارزش دادیم؛ آیا با بدن به ما ارزش داده است؟ قویتر از بدن ما، بدن شیر و کرگدن است؛ قویتر از پوست ما، پوست کرگدن است که در قدیم، سپر برای جنگ درست میکردند. آیا ما را با بدن ارزش داده؟ فیل که پنجاه برابر ماست! ارزش ما برای بدن نیست، بلکه این «کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» به عقل ماست. عقل محبوبترین خلق پروردگار در این عالم است. در «اصول کافی» از قول امام صادق(ع) آمده است: خدا مخلوق و موجودی محبوبتر از عقل نیافریده. جالب است که میگوید: هر که شایستگی نشان بدهد، عقل را به او میدهم؛ همان عقلی که در انبیا و ائمه بود، نه این عقلی که ما میگوییم در اروپاییها، آمریکاییها، شرقیها، جنوبیها و غربیهای کرهٔ زمین هست. امام صادق(ع) میفرمایند: «تِلْکَ النَّکرَاءُ»[10] این چیزی که در مردم هست، زرنگی است و نه عقل. عقل الهی در شایستگان از عباد الهی است.
حال اگر کسی شایستگی نشان ندهد، خدا نعمتش را حرام نمیکند. پروردگار عالم نگین عقل را که در طویله و وجود الاغ نمیگذارد. نگین عقل برای یک انگشتر قیمتی به اسم انسان است که دارای اخلاق، انصاف، وقار، وزانت و سنگینی، ادب و عاشق حرکات مثبت است. این عقل که رشتهٔ همان عقل انبیاست، در اوست. در واقع، این محبوبترین موجود است. من انسان را به عقل ارزش دادم.
ب) فراهمآوردن زمینۀ حرکت در خشکی و دریا
«وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»[11] زمینهٔ رفتوآمد در تمام خشکیها و دریاها را برای انسان فراهم کردهام. در خشکیها، تا قبل از ماشین، مثلاً در هند با فیل به این طرف و آن طرف میرفتند؛ در ایران و کشورهای دیگر هم با اسب و قاطر و الاغ به این طرف و آن طرف میرفتند؛ اما الآن در کشورها ماشین، قطار، موتور و دوچرخه هست. برای سفرهای دریایی هم از زمان نوح(ع) کشتی بوده و هنوز چیز جدیدی برای سفر دریایی اختراع نکردند. در هوا هم، قبلاً نمیتوانستند بروند و الآن با هواپیما سفرهای هوایی میکنند. یک ارزش بهاسم عقل به آنها دادم و یکی هم اینکه تمام دریا و خشکیها را زیر پایشان گذاشتم.
ج) اعطای روزی و رزق پاکیزه
«وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ»[12] من هیچ کثافت و ناپاکی را روزی انسان نکردهام و رقم رزق انسان را در پاکیزهها زدهام. رقم زدهام که انگور بخورد، اما رقم شراب و مستکننده را برایش نزدهام. این برای من نیست: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ»[13] شرابسازی کار موجودات خطرناکی مثل بیدینها، کافرها، یهودیها و مسیحیهاست. من رزق بشر را رقم پاکیزه زدهام؛ مانند گوشت پرندگان حلالگوشت که چنگال ندارند، گوشت ماهیهای فلسدار که بیماریزا نیستند، گوشت آهو و شکارهای حلالگوشت که برای بدن سودمند است؛ ولی گوشتهایی را که برای خود حیوانات خوب است و برای بدن مردم و عقل مردم ضرر دارد، حرام اعلام کردهام. خوک به خودی خود، در عالم خلقت سر جایش است؛ ولی برای بشر نیافریدهام که بخورد، بلکه آن را برای اکوسیستم جهان خلق کردهام. حال اگر ملت خوکخور شدند، این روزیِ من نیست. من رزق حلال و طیب را روزی بندگانم قرار دادهام: «كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ»[14] و نیز در این آیه: «وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَيِّبًا»؛[15] اما خبائث را برای شما حرام کردهام. کسانی که خوک، خرس و حیوانات دیگر هستند، برای خودشان در خلقت، جای آنها واقعاً جای درستی است. من برای شما روزی پاک قرار دادهام.
معروف است و در کتابهایمان هم دیدهام که امیرالمؤمنین(ع) داشتند با قاطری حرکت میکردند (ننوشتهاند کجا بوده؛ مدینه یا کوفه بوده)، به یک مسجد رسیدند و با خودشان گفتند در این مسجد دو رکعت نماز بخوانم. امیرالمؤمنین(ع) خیلی هم عاشق نماز بودند و از نماز خسته نمیشدند. لذتشان در این عالم، در نماز بود. وقتی به دم در مسجد رسیدند، یک نفر آنجا در کوچه ایستاده بود که حضرت افسار قاطر را به او دادند و گفتند: این را نگه دار (امیرالمؤمنین آن شخص را نمیشناختند) تا من دو رکعت نماز بخوانم و بیایم. حضرت رفتند، نماز خواندند و آمدند، دیدند که افسار و دهنهبند قاطر را باز کرده و رفته، قاطر هم رها در کوچه است. امام (خندهٔ مسخره) خندیدند و فرمودند: من پیش خودم تصمیم داشتم که وقتی بیرون میآیم، بهخاطر زحمت نگهداشتن قاطرم دو درهم به او بدهم؛ اما او صبر نکرد که این حلال را از دست علی بگیرد. من میدانم که دهنهبند را به بازار برده و به آن مالخرها دو درهم فروخته است. در حقیقت، این دو درهم روزیِ او در کف دست علی بوده؛ اما این را نخواست! برای همین رفت و این دو درهم را از دست شیطان گرفت؛ چیز اضافهای هم گیرش نمیآمد. همان چیزی که من نیت کرده بودم، به همان قیمت هم دهنهبند قاطر مرا فروخت.
د) امتیاز ویژه بر جمیع موجودات
«وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»؛[16] «كَثِيرٍ» در این آیه، بنا به نگاه مهمترین مفسرین شیعه و غیرشیعه، بهمعنی کل و جمیع است. من این بشر را بر جمیع موجوداتم امتیاز ویژه دادهام.
شکر، تنها راه حفظ مقام انسانی
آن دو آیهای که دربارهٔ آسمانها و کل نعمتهای زمین خواندم، با این آیهای که از سورهٔ إسراء خواندم، همه را در ذهن مبارکتان جمع بزنید؛ این میشود: ما در این عالم، فوق تمام موجودات و مادون پروردگار قرار گرفتهایم. مقام ما پایینتر از خدا و بالاتر از همهٔ موجودات است. این جایگاه ماست. کسی که بخواهد (ممکن است بعضیها نخواهند؛ اینکه میگویم بخواهد، حرف خود پروردگار در قرآن است: «لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ»[17]) این جایگاهش محفوظ بماند، یعنی فوق مخلوقات و مادون پروردگار قرار داشته باشد، تنها راه حفظ این مقام، فقط شکر پروردگار است و هیچ راه دیگری ندارد.
سقوط، سرانجام ناشکری بندگان
شکر یعنی چه؟ یعنی هر نعمتی که از آسمان و زمین به نفع ما به ما داده، ما برابر با طرح خودش هزینه کنیم؛ اگر انگور به ما داده، انگور را بخوریم و (به قول خارجیها) انرژی (به قول خودمان)، نیرو و (به قول عربها) قوّت بگیریم. آنگاه این انرژی و نیرو و قوّت را صرف عبادتالله و خدمت به خلقالله بکنیم. در این صورت، ما سر جایمان و جایگاه خود هستیم؛ اما اگر ناسپاس و ناشکر بشویم، یعنی بیدر و پیکر بخوریم و نیروی این خوراکیها و نعمتها را هم بیدر و پیکر هزینهٔ گناه، هوای نفس و شیطان بکنیم، در سورهٔ طه میگوید: «فَقَدْ هَوَىٰ»[18] از این مقام مادون خالق و مافوق مخلوق سقوط میکنیم و همردیف «کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»[19] میشویم و دیگر آن بالا نمیمانیم. خدا میفرماید: اگر ناسپاسی و ناشکری کنی و نعمتهای مرا غیر از جاهایی هزینه بکنی که من میگویم، در آن مقامی که برایت قرار دادهام، نمیمانی و سقوط میکنی.
به کجا سقوط میکنم؟ این حرکتِ سقوطکردن مرتب ادامه دارد. این سقوطکردن هم از بالا به پایین باید یک جا بایستد. کسی که از پشتبام میافتد، به حیاط میافتد و همانجا میایستد، یا میمیرد و یا دست و پایش میشکند، دیگر از کف حیاط پایین نمیرود؛ اما این هوایی که قرآن میگوید سقوط میکند و همینطور میرود. کجا میایستد که دیگر جای سقوط بیشتری ندارد؟ کف دوزخ سقوط میکند و دیگر از آنجا به جای دیگری نمیرود.
شُکر یعنی هزینهکردن تمام نعمتهای دادهشده برابر با طرحی که خود او داده است؛ مثلاً شکر پول این است که هم خرج زن و بچهام را بهدرستی بدهم، هم انفاق داشته باشم، هم صدقه، هم زکات و خمس و هم کمک به قوموخویش داشته باشم. حال اگر به این گستردگی نمیتوانم، فقط به زن و بچه برسم که کنار من آسان زندگی بکنند؛ اگر خیلی هم خوشحالم که کاری برای بندگان خدا بکنم، پیغمبر(ص) میفرمایند: نصفه خرما که میتوانی به کسی بدهی تا در دهانش بگذارد و کامش شیرین شود. این هم شکر مال توست.
شکر دایرهٔ عجیبی دارد؛ اما حرف امروزم تمام شد. اگر زنده ماندیم، فردا ادامه میدهیم و اگر زنده نماندیم هم، حتماً بهطرف رحمت و مغفرت پروردگار میرویم.
کلام آخر؛ «وَالله لَا اُفارِقُ عَمّی»
در رحم مادرش بود که حضرت مجتبی(ع) شهید شدند. این بچهٔ دهساله بهدنیا نیامده بود و پدر را اصلاً ندید. امام حسن(ع) دفن شدند و سهچهار ماه بعد، عبدالله بهدنیا آمد. واقعاً «صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ» درود خدا بر تو! هر روز به درِ خانهٔ امام مجتبی(ع) آمدند و حال این بچه را پرسیدند. هر روز آمدند و گفتند: در را باز کنید و بچه را بدهید تا من بغلش کنم. امام حسین(ع) این بچه را میگرفتند و به سینهشان میچسباند. این بچه تنها بویی که چشیده و استشمام کرده بود، بوی ابیعبدالله(ع) بود. بوی ابیعبدالله(ع) بوی خدا، بوی بهشت، بوی ایمان، بوی اخلاق، بوی توحید و بوی معاد بود.
بچه یواشیواش شیر مادر را خورد و وقتی به زبان آمد، در عالم بچگی فکر میکرد که ابیعبدالله(ع) بابای اوست. در ابتدا نمیگفت عمو و میگفت بابا؛ یواشیواش مادرش یادش داد که این عمویت است و پدرت نیست. گاهی مادر دست بچه را میگرفت و سر قبر پدرش میآورد و میگفت: عزیزدلم! این پدرت است که او را کشتند.
روز 27 رجب که ابیعبدالله(ع) میخواستند بهطرف مکه حرکت کنند، مادر این بچه (بچهٔ بزرگش هم قاسم بود) خدمت ابیعبدالله(ع) آمد و گفت: من بدون شما در مدینه نمیمانم. بچههایم هم بدون شما در مدینه نمیمانند. ما را هم با خودتان ببرید! امام فرمودند: بیایید.
اینها هم به مکه آمدند و با عمو در مکه بودند. وقتی میخواستند از مکه به کوفه بیایند، در کربلا جلوی آنها را گرفتند. از روز دوم محرم که آنها را پیاده کردند تا روز عاشورا، این دو بچه با امام حسین(ع) بودند و مادرشان هم با زینب کبری(س) بود.
قاسم(س) که با اجازه به میدان رفت؛ فردا آن را توضیح میدهم که چطوری امام حسین(ع) اجازه دادند. امام حسین(ع) واقعاً به قاسم(س) اجازه نمیدادند و میگفتند نمیشود؛ بعد میگویم چه علتی داشت که امام اجازه دادند.
اما این بچه را به زینب کبری(س) سپردند و فرمودند: او را نگه دار تا نیاید. زور زینب(س) نرسید که او را نگه دارد! پیش عمهاش قسم جلاله خورد و گفت: «وَالله لَا اُفارِقُ عَمّی»[20] من از عمویم جدا نمیشوم! امام همینطوری که در این ده سال بغلش میکردند و به سینه میچسباندند، در گودال هم بغلش کردند. در سینهٔ ابیعبدالله(ع) بود که «فَذُبِحَ» با تیر حرمله سر از بدنش جدا شد.
[1]. سورهٔ یس، آیهٔ 32.
[2]. سورهٔ فصلت، آیهٔ 54.
[3]. سورهٔ شوری، آیهٔ 11.
[4]. سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 39.
[5]. سورهٔ لقمان، آیهٔ 23.
[6]. سورهٔ نحل، آیهٔ 12.
[7]. سورهٔ بقره، آیهٔ 29.
[8]. مردم به غلط میگویند سورهٔ اَسراء؛ لغت «اَسراء» یعنی قبلاً او را حرکت داد. «اِسراء» مصدر است؛ یعنی ایجاد حرکت و بهوجودآوردن حرکت. اسم سوره «اِسراء» است و «اَسراء» در اولین آیه است: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ». این اسم سوره نیست، بلکه فعل ماضی است. «اِسراء» بر وزن اِفعال، مصدر است.
[9]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 70.
[10]. الکافی، ج1، ص11: «تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَهُ وَ هِیَ شَبِیهَهٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ».
[11]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 70.
[12]. همان.
[13]. سورهٔ مائده، آیهٔ 90.
[14]. سورهٔ بقره، آیهٔ 172.
[15]. سورهٔ مائده، آیهٔ 88.
[16]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 70.
[17]. سورهٔ تکویر، آیهٔ 28؛ سورهٔ مدثر، آیهٔ 37.
[18]. سورهٔ طه، آیهٔ 81: «كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَىٰ».
[19]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 179.
[20]. لهوف، ص72؛ مثیرالأحزان، ص56.