جلسه هشتم؛ شنبه (15-5-1401)
(تهران حسینیه بیتالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مسئلۀ «شکر» در آیات قرآن
- الف) شکر پروردگار
- ب) شکر بندگان
- اهمیت توجه قلبی به منعم در مسئلۀ شکرگزاری
- فعل و انفعالات عجیب در زمین
- امر پروردگار به نگاه عقلی بر نعمتهای الهی
- ثروتمندان، جانشینان پروردگار در انفاق و یاریرسانی
- جهان هستی، بهمثابه آینهای برای تماشای جمال محبوب
- کلام آخر؛ پسرم! میروی، اما پدری هم داری
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مسئلۀ «شکر» در آیات قرآن
کلام در مسئلهٔ شکر بود که یکی از مهمترین واقعیات دین خداست. مسئلهٔ شکر در بسیاری از سورهها مطرح است؛ هم شکر بندگان و هم شکر خدا.
الف) شکر پروردگار
خدا خودش شکر دارد و باب شکر را برای بندگان هم باز کرده است؛ گاهی دربارهٔ خودش میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ».[1] «شَاکِر» از نظر ادبی «اسم فاعل» و بر وزن فاعل است. معنای اسم فاعل معنای مضارع آن است. «یَشْکُرُ» مضارع «شَاکِر» است و این اسم دلالت دارد بر اینکه شکر پروردگار ابدی و دائمی است. شکر پروردگار لفظی و کلمهای نیست، بلکه شکر پروردگار عملی است. معنیاش هم این است که پروردگار مهربان به عمل اندک بندگان پاداش دائمیِ همیشگی میدهد. این شکر خداوند است. گاهی هم تعبیر را دربارهٔ خودش بالاتر برده است و میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ».[2] «شَکُورٌ» از نظر ادبی و ادبیات عرب، «صفت مشبهه» است؛ یعنی شکر در پروردگار یک حقیقت ثابت است، تغییر نمیکند، عوض نمیشود و همیشگی است.
ب) شکر بندگان
حال آنکه دربارهٔ بندگان، معنای شکر این است: یک لِنگه و نصف شکر، عمل به تکالیف و مسئولیتیهایی که پروردگار برعهدهٔ بندهاش گذاشته و لِنگهٔ دیگر شکر، اجتناب از تمام محرّمات پروردگار است.
الآن ما که به خیلی از گناهان آلوده نیستیم و نبودهایم، نمیخواستیم هم باشیم و از اول تکلیفمان نسبت به بسیاری از گناهان، در حالت ترک و دوری بودیم. این یعنی ما از اول تکلیف تا حالا، در این قسمت، شکرگزار پروردگار عالم بودهایم. ترک گناه، شکر خداست. از ابتدای تکلیف هم اهل نماز و روزه بودهایم و در حد خودمان، اهل کار خیر و عبادت و مستحبات؛ این مجموعه هم شکر پروردگار است. گاهی هم لغزش داشتهایم؛ یعنی ما گنهکار حرفهای نبودهایم و نیستیم. گناه شغل ما نیست؛ ولی گاهی دچار غفلت، فراموشی و سهو میشویم و لغزشی پیدا میکنیم. پروردگار مهربان عالم نمیگذارد که این لغزش در پروندهٔ مؤمن ماندگار شود. آن لغزش با نماز، روزه، کار خیر، صدقه، انفاق، توبه و گریهٔ مؤمن پاک میشود. خداوند محبت عجیبی هم به ما کرده است که طبق آیات سورهٔ مطففین، فرشتگانی را برای ثبت اعمال ما نگهبان ما گذاشته. یک بخش از این حافظین و حفظکنندگان (اسمی است که خود خدا روی آنها گذاشته)، بخشی از پروندهٔ ما را در خوبیها مینویسند و بخش معصیتهای ما را یک دستهٔ دیگر مینویسند. این مطلب، هم در دعای کمیل و هم در روایات اهلبیت(علیهمالسلام) به آن اشاره شده است که این نویسندگانِ گناه زیر نظر نویسندگانِ اعمال مثبت هستند و از پیش خودشان استقلالی ندارند. وقتی مؤمنی غفلتاً و سهواً دچار گناه میشود، به اذن پروردگار، ملائکهٔ نویسندگان عبادات، خیرات و خوبیها به اینها میگویند تا هفت ساعت ننویسید؛ اگر در این هفت ساعت توبه کرد که اصلاً ننویسید؛ حالا اگر توبه نکرد وارد نماز شد، بهخاطر اهمیت نماز، گناه را به پای او ننویسید. در سورهٔ فرقان میگوید: «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»[3] خوبیهای شما که یکی از آن نماز است، زشتیها را از بین میبرد. در واقع، این خوبیها اجازهٔ نوشتن زشتیها را نمیدهند و نمیگذارد بنویسند.
اهمیت توجه قلبی به منعم در مسئلۀ شکرگزاری
این شکر بندگان و آن هم شکر پروردگار بود؛ اما در مسئلهٔ شکر، لازم است که به چند مطلب توجه داشته باشیم. یکی از آن مطالب، توجه قلبی به مُنعِم است؛ یعنی آن وجود مقدسی که نعمتها را به ما لطف کرده. ما خودمان سازندهٔ این نعمتها نیستیم! اگر کل مردم کرهٔ زمین جمع بشوند و همگی عقلها، قدرتها و کارخانههایشان را روی هم بگذارند، نمیتوانند یک گندم زنده، یک عدس، یک نخود، یک لوبیا، یک برگ تره و ریحان و تربچه، یک استکان بسیار کوچک شیر یا کمی عسل درست کنند و بسازند. اصلاً ما در کل جهان نداریم که کسی نعمتساز باشد. در زمان خودمان که حالا زنده هستیم، هشتمیلیارد نعمتخور داریم؛ اما یک دانه نعمت ساز نداریم. وقتی میخواهم صبحانه، ناهار یا شام بخورم، لباس و جوراب و کفش بپوشم، به این توجه کنم که بهوجودآوردندهٔ کل این نعمتها یک نفر است و آن یک نفر را اینجوری قبول بکنم: «لَا إلهَ إلّا اللّٰه» هیچکس غیر از او در این جهان هستی هیچ نیرویی ندارد. قرآن میفرماید: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»[4] بهسراغ اللّه برو و بقیه را دور بریز! هیچکس نیست که برای ما کاری بکند. او همهٔ کارها را انجام میدهد؛ پس به نعمتساز توجه داشته باشم.
فعل و انفعالات عجیب در زمین
مفهوم یک آیهٔ قرآن را برایتان بخوانم که به قول لاتهای قدیم تهران، آدم را دیوانه میکند! یک نفر یک هکتار زمین بایر خشک میخرد و مقداری آب هم وارد زمین میکند. این زمین دو تا دیگر چیز هم میخواهد: یکی نور خورشید و یکی هم هوای روی زمین است. این مسئله را میتوان از قرآن استفاده کرد: خاک، آب، نور و هوا. این شخص یک بخش از این یک هکتار زمین را سیب، بخشی را گردو، بخشی را فندوق، بخشی را آلبالو، بخشی را زردآلو و بخشی را هم خربزه، هندوانه، گرمک، کدوسبز، کدو حلوایی، بادمجان و گوجهفرنگی میکارد.
این مُنعم و سازنده با چهار مایهٔ کلّیِ خاک، آب، هوا و نور چهکار میکند که این یک هکتار انواع میوهها و صیفیجات را درمیآورد؟ رنگ خربزه با هندوانه فرق دارد، هر دو با گوجهفرنگی فرق دارند، گوجهسبز با زردآلو فرق دارد، هر دو با سیب و هر سه با گردو فرق دارند، هر چهار تا با بادام و هر پنج تا با گوجهسبز ترش فرق دارند، هر شش تا با لیمو، پرتقال و نارنگی فرق دارند؛ این چیست؟! مردم دنیا تا حالا به این مسئله فکر کردهاند؟ خود ما تا حالا چنین فکری کردهایم؟ من گاهی جایی که دعوتم میکنند، شهر یا منطقهٔ کشاورزی است، حالا خانهای که باید ده شب آنجا بمانم، معمولاً یا باغچهٔ بزرگ دارد یا کنار یک باغ است و یا داخل یک باغ؛ خیلی مینشینم و به فکر میروم، اما به جایی هم نمیرسم. در حقیقت، حالت قناعت و آرامش برای من نمیآید که خدا چند میلیارد فعل و انفعال در این خاک با یک مقدار آب، نور و هوا، ایجاد میکند تا این بساط به پا میشود؟
این فعل و انفعالات خیلی عجیب است؛ ولی آخر یک دانه، دو تا، چهار تا، پنج تا یا یک سانتیمتر مربع! صدها هزار فعل و انفعال در خاک ایجاد میشود؛ چه خبر است! در بعضی از مناطق کشاورزی، هنوز به یک باغ که ده جور میوه و پنج جور صیفیجات دارد، کود گاوی میدهند و بعضی جاها کود گوسفندی، بعضی جاها کود گنجشکی و بعضی جاها کود کبوتری میدهند. این فعل و انفعالات، کود گاو و گوسفند، کبوتر و گنجشک را به ریشه میدهد، ریشه هم به املاح تبدیل میکند و به شکوفه میدهد. همان کود گاو، گوسفند، کبوتر و گنجشک به سیب قرمز خوشمزه، گردوی سفت، فندق و پسته تبدیل شده و پایینش هم گوجهفرنگی قرمز میشود. اصلاً این رنگآمیزی کجای هوا، خاک، آب و نور است؟ این رنگها از کجا میآید و این رنگرز این رنگها چجوری از این آب، خاک، هوا و نور بیرون میکشد؟ اصلاً کارخانهٔ رنگرزی خدا در کجای عالم است؟ رنگها و تلفیق این رنگها از کجا میآید؟ گاهی یک گل را که نگاه میکنی، شش جور رنگ دارد. چقدر شعور به عالم داده شده است که این رنگها را در گل و میوهها پخش میکند! چه خبر است؟ تمام این مناطق کشاورزی، سبزیخوردنها، یونجهها، علفها و صیفیجات رنگ سبز برگهایشان را از کجا میآورند؟
حالا اگر کل این کرهٔ زمین، هرچه داشت، قرمز بود؛ گندم، جو، حبوبات، صیفیجات، تنهٔ درختان، برگها و میوهها قرمز بودند. نوزاد که بهدنیا میآمد، بعد از مدت کمی کور میشد و دیگر نمیدید. این عقل عقل چه کسی است که میدانسته باید رنگها را نود درصد سبز قرار بدهد و دهبیست جور رنگ دیگر را قاتی این سبزها قرار بدهد؟ این منعم چه کسی است و چهکار میکند؟ این منعم میخواهد یک گندم درست کند، چقدر خاک باید تبدیل شود؟ چقدر هوا، نور و آب میخواهد؟ معدن باید چقدر آهن بدهد که کشاورز بتواند بیل، کلنگ، تیشه و تراکتور بخرد؟ چقدر از ملکولهای آب باید خرج بشود؟ از اتمهای نور چند عدد باید خرج بشود؟ خلاصه برای بهوجودآمدن یک دانهٔ گندم، چند میلیارد چرخ باید بچرخد؟
امر پروردگار به نگاه عقلی بر نعمتهای الهی
متأسفانه مردم این را یادشان نیست! فقط صبح، حالا در مملکت خودمان، نان سنگک و بربری را کمی پنیر و گردو، عسل و خامه، سرشیر و شیر، تخممرغ هم به آن میزنند. این سفرهٔ خانهٔ پولدارهاست. برای ما همان نان سنگک و پنیر است و اگر پولمان برسد، یکیدو تا هم مغز گردو؛ اگر بچه هم ناراحت باشد، شیر یک لیتری گران از لبنیاتی بخریم. دائم هم منتظر بمانیم که خوراکیها ارزان شود؛ اما هر روز هم افسارگسیخته گرانتر میشود. حالا کسی که سفرهاش کامل است با من که سفرهام یک چای، پنیر و یکخرده هم شیر است (پنیر هم که قیمتش دیگر خیلی بالا شده و کیلویی 200-240هزار تومان شده؛ گرانی گردن کسانی است که گران کردهاند و گران میفروشند. آه و نالهٔ مردم در قیامت به گردن آنهاست)؛ چه کسی صبح سر سفره به این آیه عمل میکند؟ آیه میفرماید: «فَلْینْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَی طَعَامِهِ»[5] و حکم این آیه حکم واجب است. «لام» فعل «فَلْینْظُرِ» «لام امر» است. «یَنْظُر» یعنی با نگاه عقلی، نه نگاه چشمی؛ نگاه چشمی را که گوسفند، گاو، بز و بقیهٔ حیوانات هم دارند. «نَظَر» در قرآن، یعنی نگاه با کمک عقل. من با بقیهٔ کشور کار ندارم؛ در تهران، چه کسی هست که صبح سر سفرهٔ صبحانه یک نگاه و نظر به سفره بیندازد (سفرهٔ پولدارها یا سفرهٔ خودمان) و بگوید: چند تا گندم برای این نان سنگک آسیاب و خمیر شده تا نان شده است؟ برای این یک نان، چرخاننده چند میلیارد چرخ را در عالم چرخانده؟ برای این یک مقدار شیر یا یک ذره پنیر چند میلیارد چرخ را چرخانده؟
ثروتمندان، جانشینان پروردگار در انفاق و یاریرسانی
حالا کسانی که دارند، میتوانند نان و پنیری بخرند؛ اما خیلیها در این یکیدوساله قدرت خریدشان خیلی کم شده است. واقعاً بر ما واجب است که اگر میتوانیم، این کار خیلی زیبای کمک مؤمنانه را ادامه بدهیم. اصلاً همهٔ هیئتهای تهران و شهرستانها، باید آبرودارانی را که به قول قرآن مجید، صورتشان را با سیلی سرخ نگه داشتهاند، شناسایی بکنند. هیئتها به نمایندگی از ابیعبدالله(ع)، امام عصر(عج) و پروردگار، به مردم کمک بدهند. در قرآن آمده است: «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ»[6] شما پولدارها برای من جانشین هستید.
یک شب در مسجدی منبر میرفتم، آدم خیلی محترمی آمد و بغل دستم نشست. من میخواستم به احترامش بلند شوم، اما نگذاشت. ایشان گفت: بیکار نیستم و کار میکنم، اما درآمدم آنچنانی نیست. به دو تا مریضی و مشکل خوردم و آنها را با درآمدم حل کردم. الآن که پیش شما نشستهام، میخواهم کل آبرویم را بدهم؛ اگر داری، پول ده شب نان خالی به من بده. گفتم: من پول دو ماه نانت را میدهم. افراد آبروداری هستند که دیگر خیلی به خودشان باید فشار بیاورند و دردشان را بگویند. روزی داشتند جنازهای را برای دفن میبردند، بچهٔ هفتهشتسالهای که دستش در دست پدرش بود و نمیدانست مرگ و قبر یعنی چه، به پدرش گفت: این کسی را که روی دوش مردم سوار شده، کجا میبرند؟ گفت: دارند به خانهای میبرند که چراغ، فرش، رختخواب، طاقچه، ظرف و نان ندارد. بچه گفت: مگر او را به خانهٔ ما میبرند؟ از این افراد و این خانهها زیاد هستند؛ مخصوصاً در شهرستانهای دورتر. حالا در تهران، خدا به مردم تهران خیر بدهد که هم به مردم، هم جلسات ابیعبدالله(ع) و هم به دین خدا در حق خودشان خوب میرسند.
جهان هستی، بهمثابه آینهای برای تماشای جمال محبوب
اول مُنعم را باید سر سفره دید؛ یعنی من باید سفرهام را آینه قرار بدهم و در این آینه، جمال ازل و ابد، محبوب، معشوق و ربّ را تماشا بکنم.
گیتی و خوبان آن در نظر آینهای است
ديده نديدند در آن جز رخ زيبای دوست
این حرف عرفای بزرگ شیعه است. این شعر برای یکی از استادان عرفان من بود که مجتهد، فیلسوف، عارف و عاشق بود. نماز شبش بدون بندآمدن گریهاش دو ساعت طول میکشید! در نماز شب، رکعت یازدهم یک قرآن کوچک در دست راستش بلند بود و با دست چپش هم از خدا گدایی میکرد. این شعر یک تکبیت برای یکی از غزلیاتش است.
گیتی و خوبان آن در نظر آینهای است
ديده نديدند در آن، جز رخ زيبای دوست
آدم باید اینجوری نگاه بکند. من الآن شما را از بالای منبر نگاه میکنم، باید شما را آینهٔ محبوب حساب بکنم و شما را نگاه نکنم. در آینهٔ وجود و چهرهٔ شما، «اِنَّ آثارَنا تَدُلُّ عَلَینا»[7] بهعنوان یک آینه، باید چهرهٔ معشوق ازل و ابد را ببینم. وقتی یک درخت را میبینم، باید آینه حسابش کنم. خورشید، ماه، ستارگان و دریا را باید آینه حساب کنم و او را در این آینه ببینم. خدا باباطاهر همدانی را رحمت کند؛ آدم عالمی بود. او فقط شاعر نبود و یک کتاب بسیار مهم و کمنظیر علمی دارد. بعد از دههٔ عاشورا، اگر خدا بخواهد، میخواهم آن را شرح کنم. فکر کنم حدود صد صفحه است؛ اما شرحی که میخواهم به آن بزنم، عربی است. کتاب بسیار مهمی است و عربیاش هم خیلی سخت؛ چون حقایق عالم را در دو کلمه دو کلمه، سه کلمه سه کلمه ریخته، خیلی پیچیده و مبهم است و واقعاً تفسیر میخواهد! شعرهایش هم که غوغا کرده است! ما همه را آینه میبینیم؛ باباطاهر میگوید:
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
یعنی من همه را آینه حساب میکنم و اصلاً به این کار ندارم که مات دریا بشوم، بلکه مات تو میشوم. من مات زمین، خورشید، ماه و ستارگان نمیشوم، بلکه مات تو میشوم. من مات پنیر و گردو، عسل، کره، خامه، شیر و خرما نمیشوم. من سر سفره مینشینم و تو را میبینم. «جهان را بلندی و پستی تویی // ندانم چهای، هرچه هستی تویی».[8]
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
به هر جا بنگرم، کوه و در و دشت
نشان روی زیبای تو بینم[9]
من چرا چشمم را حرام مخلوقت کنم؟ چشمم را هزینهٔ خودت میکنم. چرا با مخلوق عشق بکنم؟ با تو عشق میکنم. چرا وقتی جوانم، به دختربازی بروم؟ سراغ خدا میروم که همهچیز گیرم بیاید؛ نه سراغ دختربازی که هر چیزی هم که به من دادهای، از دستم برود. اگر میخواهم عشقبازی بکنم، با خودت عشقبازی میکنم. اگر میخواهم ناز بکنم، چرا برای دختر یا خانم، برای پسر جوان یا مرد غریبه ناز کنم؟ برای خودت ناز میکنم که هیچکس در عالم، مثل تو ناز نمیخرد. مگر در گودال خطاب نکرد:
خود بیا که میکشم من ناز تو
عرش و فرشم جمله پاانداز تو[10]
چرا برای غریبه ناز بکنم؟ برای خودش ناز میکنم. چرا پیش کسی گردنم را کج کنم؟ برای خودش گردنم را کج میکنم. من به هر شکلی که با خودش مربوط بشوم، اینقدر چیز گیرم میآید که دنیا و آخرت مرا پُر میکند!
کلام آخر؛ پسرم! میروی، اما پدری هم داری
من امسال از روز اول محرّم، هم در جلسهٔ صبح، هم اینجا و هم یک جلسه که در شب هست، نتوانستم مصیبت کامل بخوانم؛ نشده، نمیتوانم و از دستم برنمیآید. در دورهٔ عمرم، تنها امسال مصیبت عبداللهبنحسن(ع) را کامل خواندم؛ آنهم داشتم میمُردم! اگر بتوانم (وسط کارش میمانم)، روز عاشورا میخواهم در حسینیهٔ هدایت مصیبت کامل بخوانم که اگر مُردم، از من یادگاری بماند. حضرت دارند با علیاکبر(ع) حرف میزنند:
ای تجلی صفات همهٔ برترها
چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوشقد و بالا شدهای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها
پسرم! میروی، اما پدری هم داری
نظری گاه بینداز به پشتسرها
حالا که داری میروی، گاهی روی خود را برگردان که تو را ببینم!
سر راهت پسرم، تا درِ آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
آنها دارند خودشان را از رفتن تو میکشند!
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست،[11] اگر مادر سقا هم نیست
عمهات هست به جای همهٔ مادرها
فقط تو نیستی که مادرت نیست، بلکه مادر هم عباس هم نیست.
حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
آب ندارم که به تو بدهم! میخواهم بگویم بیا تا این انگشترم را در دهانت بگذارم؛ بگذار این انگشتر را هم ساربان ببرد. همین یک دانه را میخوانم و بقیهاش را نمیخوانم!
چه کنم با تو و این ریختوپاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها[12]
چطوری تو را جمع کنم و بلندت کنم! چطوری تو را تا خیمه ببرم؟
[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 158.
[2]. سورهٔ شوری، آیهٔ 23.
[3]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 70.
[4]. سورهٔ انعام، آیهٔ 91.
[5]. سورهٔ عبس، آیهٔ 24.
[6]. سورهٔ حدید، آیهٔ 7.
[7]. شعر از رشیدالدین میبدی: «اِنَّ آثارَنا تَدُلُّ عَلَینا ××××× فَانْظُروا بَعدَنا اِلیَ الْآثار».
[8]. شعر از فردوسی.
[9]. شعر از باباطاهر عریان.
[10]. شعر از ناصرالدینشاه قاجار.
[11]. لیلا(س) از دنیا رفته بود و در کربلا نبود.
[12]. شعر از علیاکبر لطیفیان.