جلسه نهم | روز تاسوعا؛ یکشنبه (16-5-1401)
(تهران حسینیه بیتالرضا(ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مقدمۀ بحث
ما برای رسیدن به شکری که در قرآن مطرح است (شکر بیانشدهٔ در آیات عبارت است از «انجام مسائل الهی و ترک محرّمات». این شکر قرآن است)، باید به چهار مسئله توجه کنیم تا آن شکر موردنظر پروردگار تحقق پیدا کند. یکی از آن مسائل، شناخت مُنعم است. «منعم» از نظر ادبیات عرب، «اسم فاعل» است؛ یعنی نعمتدهنده، نعمتبخش و عطاکنندهٔ نعمت. البته خود پروردگار در سورهٔ مبارکهٔ لقمان نعمتهای خودش (نه شمار نعمتها، بلکه حقیقت نعمتها) را در دو مرحله بیان و اعلام میکند.
پروردگار شمارِ نعمتها را از هیچکس نخواسته است؛ برای اینکه خودش در سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم میگوید: «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا»[1] بر فرض، اگر بخواهید نعمتهایم را بشمارید (یعنی یک و دو کنید)، اصلاً امکان ندارد و نمیشود! چون نه توان، نه قدرت و نه وقتش را دارید. اگر بنا داشته باشید نعمتهای مرا بشمارید، به شماره نمیآید. من یک نمونهٔ آن را برایتان میگویم؛ شما دیگر با منبر و بعضی از اصطلاحات علمی آشنا هستید و من یکخرده برای بعضی از برادرانم و نوجوانها مثلی بزنم که دریافتش برای آنها آسانتر باشد.
نعمتهای پروردگار، غیرقابلشمارش و محاسبه
ساختمان بدن ما از سلول تشکیل شده که خود سلول اگر بخواهد دیده بشود، باید آن را زیر میکروسکوپ چهارپنجهزار برابر کنند تا بهاندازهٔ نصفه عدس دیده شود. خود این سلول که با چشم دیدنی نیست، از 63 عنصر آزادِ در این عالم ساخته شده است. در واقع، این موجود به این ریزی، ترکیبی از 63 عنصر است که دو تای آن، اکسیژن و هیدروژن و ازت و مواد عالی است؛ اینها آجرهای ساختمان ماست (مثل به آجر بزنم) که با این نوع از آجرِ به اسم سلول، ما را ساخته است. اگر کسی بخواهد سلولهای بدن خودش را بشمارد و بداند این ساختمان هفتادهشتاد یا صدکیلویی (بیشتر یا کمتر) از چند تا آجر ساخته شده است، چقدر طول میکشد؟
خداوند میفرماید من شما را در رحم مادر و تاریکی پشت تاریکی، به تعبیر قرآن، «فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ»[2] در سه تا تاریکی ساخته و نقاشی کردهام که به این شکل درآمدهاید. آنجا هیچ نوری نبوده، کارخانهای هم نبوده و کار سازندگی بدن شما، کار شخص خود من بوده. خداوند دائم در قرآن میگوید: «خَلَقْنا»، «خَلَقْناکُم» و «خُلِقْتُم»، یعنی هیچ دستی شما را نساخته است و خودم ساختهام. حال اگر شما بخواهید آجرهای این ساختمان را بشمارید و بتوانید ثانیهای هزار دانه از آن را بشمارید، هر ثانیه یکشصتم یک دقیقه است و یک دقیقه، شصت ثانیه. شما در یک ثانیه هزار تا از آجرها را بشمارید و هیچ کاری هم نکنید؛ نه بخوابید، نه بخورید، نه بشورید، نه چُرت بزنید و کار شما فقط شمردن آجرهای ساختمان بدنتان باشد، سههزار سال طول میکشد! چه کسی میتواند نعمتهای او را بشمارد؟
حالا این میوهای که میخورید (هندوانه، کدو، گرمک، بادمجان، گوجه و... )، از سلول تشکیل شده است. یک دانه گرمک یا خیار از چند تا سلول تشکیل شده؛ اصلاً محبت، لطف، احسان و عنایت خدا دیوانهکننده است! بیشتر مردم، نه خودش و نه کارش را میشناسند.
اصلاً بیشتر مردم تاریخ جهان و الآن که هشتمیلیارد جمعیت روی زمین هست و روی کرهٔ زمین هم هستند، چه علمی به کرهٔ زمین دارند؟ آیا میدانند وزن و حجم این کرهای که خدا زیر پای آنها قرار داده، چقدر است؟ آیا میدانند سلولهای وجود زمین از چند تا اتم تشکیل شده است؟ آیا میدانند چه کسی این کرهٔ به این وزن را دارد در فضای آزاد به دور خودش میچرخاند؟ طبق محاسبات دقیق که در نوشتهها هنوز از این عدد بالاتر ندیدهام، عمر زمین نزدیک چهارمیلیاردوپانصدمیلیون سال است و در این مدت، به دور خودش میچرخد، تکهتکه و خراب یا نصف نشده، از مدار معیّنش هم فرار نکرده. این 24 ساعت هم یک دور کامل میچرخد، برای پدیدآمدن شب و روز است و سالی یک بار هم با این حجم و وزن به دور خورشید میچرخد. فاصلهاش هم تا خورشید، 150میلیون کیلومتر است؛ اگر خدا این فاصله را زیاد کند، کل زمین و هرچه دارد (همهٔ انسانها، حیوانات، دریاها، گیاهان و بیابانها)، یخ میبندد و دیگر هم یخ آن باز نمیرود. حال اگر فاصله را کمتر کند، هرچه روی زمین هست، آتش میگیرد و میسوزد و خاکستر میشود.
چند نفر از این هشتمیلیارد، چنین نگاهی به کرهٔ زمین میکنند؟ کرهٔ زمین فقط یکی از نعمتهای خداست! چقدر هم در قرآن از زمین و آثار زمین میگوید: «خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»،[3] «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا»[4] یا «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَاداً»؛[5] اما هیچکس نگاهش نمیکند و فکر میکنند مقداری خاک و زیر پایش است که ارزشی ندارد. درحالیکه همین خاکِ زیر پا، پدر همهٔ نعمتهای پروردگار است. غیر از زمین، چند تا نعمت روی خود کرهٔ زمین هست! چقدر معدن، کوه، جنگل و حیوان روی زمین هست که تمام آنها هم مفیدند.
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست[6]
متأسفانه بیشتر مردم نگاه نمیکنند و خیلی کم هستند کسانی که خدا در آخر سورهٔ آلعمران دربارهٔ آنها میگوید: «الَّذِینَ یذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِمْ وَ یتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ».[7] چند نفر مرد و زن در کشور خودمان مصداق این آیه هستند؟ در همین محرّم، همین روز عاشورا، شب و روز تاسوعا، در همین تهران (کاری به شهرهای دیگر ندارم)، چقدر سفرهٔ گناه روی این زمین پهن میشود! یعنی روی این زمین مینشینند و زنا میکنند، عرق میخورند، قمار میکنند و به همهٔ شما، جلسات شما و گریههایتان میخندند و مسخره میکنند. روی همین زمین و با خوردن نعمت خدا! برای مسخرهکردن انرژی میخواهند؛ چون اگر آدم بیحال و مردنی باشد، نمیتواند مسخره کند و صدایش درنمیآید. او باید نمک خدا را بخورد تا بتواند خدا، انبیا، دین و این جلسات را مسخره کند. اگر نخورد که نمیتواند؛ بیچاره ضعف میکند و باید او را به بیمارستان یا تیمارستان ببرند و سِرُم به او وصل بکنند. بدون نیرو که نمیتواند به خدا بپرد و با قرآن، اهلبیت، حقایق، معارف، فضیلتها و درستیها بجنگد. واقعاً در این تهران، چند نفر مصداق آیهٔ بالا هستند؟ آیه میفرماید: «الَّذِینَ یذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَی جُنُوبِهِمْ» کسانی که در حال ایستاده، نشسته و وقتی در رختخواب خوابیدهاند، توجه به خدا دارند؛ چند نفر در این سه حالت متوجه خدا هستند؟ «وَ یتَفَکَّرُونَ» چند نفر اندیشه میکنند «فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»؟
نظم حاکم بر جهان، حاکی از وجود یک منعم
شما اگر نظام طبیعتِ زمین را در کتابهای علمی بخوانید، اعجابآور است؛ مثلاً یک کار نظام طبیعت، شستن نمکهای مازاد تولیدشدهٔ در زمین است. اینها را میشورد و با رودخانههایی که خدا ساخته، به دریا راهنمایی میکند. این آب شور وارد دریا میشود و چهارمیلیاردوپانصدمیلیون سال است که گوشتداران دریا در این آب شور مانده و نمردهاند. اگر آب دریاها شیرین شیرین باشد، هیچ حیوانی در دریا زنده نمیماند و خود آب هم میگندد؛ چون آب رفتوآمدی در دریاها ندارد و ساکن است، یک باد میآید و موجی میزند. چهارمیلیاردوپانصدمیلیون سال است که نمک در آب میریزد، چرا شورتر نمیشود؟ هر سال که دارد میلیونها تُن نمک در آب میرود، واقعاً کسی فکر میکند که چرا شورتر نمیشود؟ آدم یک بار به خیار نمک میزند، اگر دو بار بزند، با دستمال کاغذی آن را پاک میشود؛ چون اینقدر شور میشود که نمیشود خیار را خورد. حالا چرا چهارمیلیاردوپانصدمیلیون سال است نمک در آب دریاها میریزد و شورتر نمیشود؟ این چه نظم و اندازهگیریای است؟ خدا چهکار میکند؟ ما که شبها خوابیم و راحت سر روی بالش میگذاریم، نمیدانیم چه فعلوانفعالاتی در این نعمتها انجام میگیرد. روز هم که بیداریم، اینقدر در اداره، کارخانه یا دم مغازه کار داریم که نمیتوانیم به چیزی توجه کنیم.
حال اگر یک سال در این پنج قاره اصلاً باران نبارد؛ نه در اقیانوسیه، نه آمریکا، نه آفریقا و نه آسیا یک سال باران نبارد، چه میشود؟ دانشمندان نوشتهاند: اگر یک سال باران نبارد، تولید نمک زمین به 120 متر میرسد؛ یعنی تمام هتلها، کارخانهها و خانههای روی هم چیدهشده داخل نمک میروند و ما هم سرِ دومتری داخل نمک میرویم.
چه کسی این نظام را برقرار کرده است؟ آیا نباید این منعم و نعمتدهنده و کارش را شناخت؟ مگر ما وقتی از مادر بهدنیا آمدیم، ذرهذره قد نکشیدیم؛ پس چه شد که یکمرتبه قدکشیدن ما ایستاد؟! چه کسی گفت که قد ما بایستد؟ اگر دستور به ایستادن قدکشیدن نمیداد، هر کدام از ما الآن دویست متر بودیم؛ چون با این غذاهایی که میخوریم، مرتب قد میکشیدیم. چه کسی دارد ما را اداره میکند؟ این درختها هم وقتی به یک قدی میرسند، میایستند و دیگر بالا نمیروند؛ اگر بنا بود همینطور بالاتر بروند، الآن درخت گردو هشتصدمتر بود. چه کسی میخواست به آن بالا برود و گردو بچپیند؟ درخت سیب و پرتقال هم همینطور! این اندازهگیری چیست؟ این اندازهگیری کار ما هم نیست! هیچ نوع اندازهگیریای کار ما نیست! اگر مثل عقاب به گاو، گربه یا خرس پر قَوی داده بود یا اگر به این مرغها و خروسهای خانگی پرِ پرواز داده بود؛ اصلاً ما یک مرغ گیر نمیآوردیم. همهٔ آنها پر دارند و پرِ آنها قوی است؛ اما نمیتوانند پرواز کنند. چرا نمیتوانند پرواز کنند؟ چون تمام اینهایی که پر دارند و نمیتوانند پرواز کنند، استخوانشان توپُر است؛ اما کبوتر و دیگر پرندگان (مثل هواپیمایی که با آلومینیوم میسازند و سبک است) استخوانهای توخالی دارند که سنگین نباشند و بتوانند پرواز کنند.
اصلاً چه کسی این نظم را بهوجود آورده که چه پرندهای استخوان توپُر و چه پرندهای استخوان توخالی داشته باشد؟ همهٔ آنها هم از خاک آفریده شدهاند. طاووس مگر از نطفه نیست؟ نطفهاش مگر برای غذای ماده و نر نیست؟ غذای ماده و نر مگر برای خاک نیست؟ پس کارخانهٔ رنگرزی خدا کجاست که طاووس را اینگونه منظم رنگآمیزی کرده؟! امیرالمؤمنین(ع) 1500 سال پیش، روی منبر مسجد کوفه یک سخنرانی کامل فقط برای رنگآمیزی پر طاووس دارند. من چون «نهجالبلاغه» را ترجمه کردهام، موقع ترجمه میگفتم که امیرالمؤمنین(ع) برای چه کسانی به منبر رفتهاند و این حرفها را زدهاند؟ آیا مردم کوفه این حرفها را میفهمیدند؟! مردم کوفه چهار سال علی(ع) و منبرهایشان را دیدند، بعد به کربلا آمدند و 72 نفر از جگرگوشههای علی(ع) را تکهپاره کردند. اینها منبر علی(ع) را میفهمیدند؟! مطمئناً نمیفهمیدند! در واقع، امیرالمؤمنین(ع) برای امروز منبر رفتند که علم و حرف علی(ع) را راجعبه رنگآمیزی پرِ طاووس میفهمند.
حضرت همچنین یک سخنرانی راجعبه مورچه دارند که غوغا کردهاند! «مترلینگ» هم کتابی دربارهٔ مورچگان دارد، اما شما سخنرانی علی(ع) را در 1500 سال پیش ببینید و بعد کتاب مترلینگ را ببینید که برای زمان ماست؛ هم میکروسکوپ با او بوده، هم تلسکوپ کنار دستش در مملکتش بود و هم دانشمندانِ قبل از او مطالعات مهمی راجعبه مورچه داشتهاند. او همهٔ اینها را جمع کرده و کتاب «مورچگان» شده است. امیرالمؤمنین(ع) مطالبشان را از جایی جمع نکرده بودند و زمان ایشان کتابی دربارهٔ مورچه نبوده است؛ اما چه کردهاند!
چهار مرحلۀ مهم در شکرگزاری
الف) شناخت منعم
همهٔ اینها نعمت است و یک کار که ما باید بکنیم تا به شکر واقعی برسیم، شناخت منعم است. حالا که میخواهیم شکرش را بهجا بیاوریم، عاشقانه و بدون خستگی و کسالت شکر را بهجا بیاوریم. من باید او را بشناسم؛ چون اگر او را نشناسم، نماز واجبم را با کسالت بهجا میآورم و تا نمازم تمام میشود، میگویم «آخیش، راحت شدم!». مگر خدا کوه دماوند را روی شانهام گذاشته بود که از دماوند تا تهران بیاورم و برگردانم؟ این برای عدم شناخت است؛ اما اگر آدم وجود مقدسی را بشناسد و بفهمد که چنین مولایی چنین عبد ضعیفِ مسکینِ مستکینِ مستجیرِ حقیرِ ذلیل را در شبانهروز پنج دفعه راه داده که با او حرف بزند. آنوقت یک نماز عاشقانه میخواند، انگار دارد او را میبیند! پیامبر(ص) میفرمایند: «اُعبُدِ اللّهَ كَأنَّكَ تَراهُ، فَإن لَم تَكُن تَراهُ، فَإنَّهُ يَراكَ»[8] بهگونهای خدا را عبادت کن که انگار او را میبینی؛ اگر او را نمیبینی، او تو را میبیند. یک نماز درست و حسابی بخوان که بدش نیاید و متنفر نشود. تو او را نمیبینی، او که تو را میبیند.
ب) نعمتشناسی
این یک مقدمه برای شکر است که منعم را بشناسم؛ مرحلهٔ بعد هم، «نعمتشناسی» است. نعمتشناسی در قرآن، در همین سورهٔ بقره مطرح است؛ چقدر در قرآن امر واجب میکند که «اذْکُرُوا نِعْمَتِی الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیکُمْ»[9] به نعمتهایی که من به شما عطا کردهام، توجهی بکنید! «اذْکُرُوا» نه اینکه ذکر نعمت بکنید، بلکه «ذکر» در اینجا بهمعنی توجه قلبی است؛ یک توجه قلبی عمیق به نعمتهایی داشته باشید که به شما عطا کردهام. شما یک لقمه هنداونه، یک قاچ خربزه، یکچهارم نان سنگک، یکخرده گردو و پنیر و یک لیوان شیر میخورید. این نعمتها وقتی از دهان شما پایین میرود، درون شما چه خبر است؟ چقدر شعور درون شماست که این نعمت خوردهشده را تقسیم میکند؟ آنجایی که باید ناخن بدهد، سر انگشتان میفرستد. شما مرتب ناخنهایتان را میگیرید و ناخنتان بلند میشود؛ چون این چیزهایی که میخورید، به سر انگشتانتان میآید و یک بخش آن، ناخن میشود. یک بخش آن، پوست و یک بخش هم، موی سیاه و سفید میشود. یک بخشِ آن هم دندان میشود مثل سنگ آسیاب که تا نود سال بتوانی هر غذایی را بخوری. یک بخش آن، رگ و یک بخش، خون و یک بخش از آن هم، عصب میشود.
درون شما با نعمت من چهکار میکند؟ شیر خیلی گوارا و خوشمزه است و به طبع همه هم میسازد. در سورهٔ نحل میگوید: این شیر گوارای سفید را که از گاو، گوسفند، بز و دیگر حیوانات حلالگوشت به شما میدهم، «مِنْ بَینِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِینَ»[10] من در وجود گاو و گوسفند از بین سرگین (تاپاله) و خون درمیآورم. تاپاله زرد است و خیلی هم بدبو، خون هم که خیلی قرمز است و اگر بریزد، چند دقیقه که بماند، بو بلند میکند؛ اما من از بین این سرگین (تاپاله و شکمبه) و خون قرمز بسیار پررنگ، شیر سپید خوشگوار لذتبخش درمیآورم و به شما میدهم. این یک نعمت من است. حالا شما به تمام کارخانههای دنیا بگو که ده کیلو تاپالهٔ گاو را با ده لیتر خون در هر ماشینی میخواهید، با هم قاتی کنید و شیر دربیاورید؛ اگر شیر درآمد! وقتی تاپاله با خون مخلوط میشود، یک چیز مشمئزکننده میشود؛ اما خدا شیر درمیآورد.
این شیر برای علف است علف از کجا میآید؟ علف محصول بیابان، نور خورشید، آب باران و هواست. چه فعلوانفعالاتی در این گیاه ایجاد میشود که آخرش شیر از داخل آن درمیآید؟ یعنی فکر بکنید که چندهزار چرخ باید در این عالم بچرخد تا یک لیوان شیر درست شود؟
منعمشناسی و نعمتشناسی. نعمتشناسی غوغایی است که کتاب هم دربارهٔ نعمتها خیلی خوب نوشته شده؛ اصلاًوقتی آدم میخواند، شگفتزده میشود! ساختن نعمت، رنگبندی نعمت، پردازش نعمت، درستکردن نعمت به میزان دستگاه گوارش ما؛ اینها نعمتشناسی است.
ج) کسب حلال
سومین مطلب هم اینکه، نعمتی که میخواهم بهدست بیاورم، قرآن و روایات اصرار دارند فقط از مال حلال بهدست بیاورم؛ چون حرام در جریان زندگی سر از معصیت درمیآورد. البته نمیشود هم جلوی آن را گرفت؛ اصلاً امکان ندارد و ما هنوز کارخانهای نداریم که ضرر حرامها را از حرامها بگیرد. اصلاً دستگاهی وجود ندارد! وقتی آدم حرام را میخورد، دلش سنگ و تاریک میشود، از عبادت کسل و فراری میشود. هزار دفعه هم شنیدهاید که زینالعابدین(ع) به ابیعبدالله(ع) گفتند: کارتان با این مردم به کجا رسید؟ حضرت فرمودند: جنگ. زینالعابدین(ع) گفتند: چرا حالا جنگ؟ یارانت کجا هستند؟ فرمودند: کشته شدند. زینالعابدین(ع) گفتند: بچههایت کجا هستند؟ فرمودند: کشته شدند. زینالعابدین(ع) گفتند: برادرهایت کجا هستند؟ فرمودند: کشته شدند. زینالعابدین(ع) گفتند: چرا؟ در حقیقت، زینالعابدین(ع) علتیابی کردند که این نعمتها چرا تبدیل به آدمکشی شده؛ آنهم امامکشی و معصومکشی!
قدرت بدن برای نعمتهاست و اگر بدن قدرت نداشت، نمیتوانست به بچهٔ ششماهه تیر بزند. بدن باید قدرت داشته باشد که کمان را بکشد و شمشیر و خنجر را بزند. تمام اینها برای نعمتهاست که بد هزینه شده. از همین رو زینالعابدین(ع) گفتند: بابا، چرا یارانت و اهلبیت را کشتند؟ حضرت فرمودند: «مُلِئَت بُطونُهم مِنَ الحَرامِ» به یک علت این کار را کردند؛ حرامخوری اینها را به اینجا کشاند. اینها نعمتها را از راه حرام، رشوه، اختلاس و بیتالمال بهدست آوردند و خوردند، باعث شد که امامکُش بشوند. حالا خود ابیعبدالله(ع) نیستند که حرامخورهای مملکت ما بروند و او را بکشند؛ ولی اهدافش را میکشند و به آن حمله میکنند. در واقع، اینها دین را مسخره میکنند. اینکه من بفهمم نیروی نعمتی را که خوردهام، کجا هزینه کنم.
د) انفاق در راه خدا
چهارم اینکه، این نعمت اگر در زندگی من اضافه است، اضافهاش را انفاق کنم، زکات و خمسش را بدهم، صدقه بدهم و به یتیم کمک بکنم.
وقتی این چهار مرحله را طی کردم، خدا را شکر کردهام. حالا دیگر تا آخر عمرم با زبانم هم الحمدلله نگفتم، نگفتم! البته با زبانم هم بهصورت واجب، ده بار در طول شبانهروز در نماز میگویم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ × الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»[11] این شکر زبانی است و شکر عملی هم همین بود که در این چهار مرحله برایتان عرض کردم. این چهار مرحله و منزل را که طی بکنیم، شکر خدا را انجام دادهایم.
عالیترین مرحلۀ شکر در میدان کربلا
این 72 نفر واقعاً چه شکری در این عالم انجام دادند! آن نمازهایشان، آن روزههایشان و آن کمکی که در تاریخ نظیر نداشت و به هیچ پیغمبری اینجور کمک نشده بود. 72 نفر در کمال سخاوت جانشان را به ابیعبدالله(ع) تقدیم کردند و این دیگر عالیترین مرحلهٔ شکر بود. غیر از این جانی که تقدیم کردند، اصلاً همهٔ کارهایشان شکر بود. حبیببنمظاهر اهل کوفه و مغازهدار بود. بخشی از لشکر ابیعبدالله(ع) کوفی بودند که بالاترین عباد خدا محسوب میشدند. اینها اهل کوفه، متولد و بزرگشدهٔ کوفه بودند. یک عده از اصحاب، از بصره آمده بودند و یک عده کم هم از مدینه و مکه. بیشتر نفرات لشکر برای کوفه بودند که در اولیای الهی نظیر نداشتند. وقتی امام حسین(ع) بالای سر حبیب نشستند (نزدیک بودند و صدای حضرت را میشنیدند)، فرمودند: کسی را کشتید که هر 24 ساعت یک بار قرآن را ختم کرد. در کوچه، مغازه و خانه قرآن میخواند. این شکر خداست! امام وقتی بالای سر این شهدا میآمدند که کل آنها شاکران واقعی پیشگاه خدا بودند، برای هر کدام حرفی زدند؛ مثلاً در شهادت علی اصغر(ع) گفتند: «خدایا! این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند». بالای سر قاسم(ع) گفتند: «عمو جان! جاندادن تو به این شکل برای من خیلی سخت است». بالای سر بعضی از اصحاب هم نشستند، اشک ریختند و گفتند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ».[12] دیگر حرف خیلی پرمایهای که زدند، بالای سر علیاکبر(ع) بود؛ حضرت گفتند: «بعد از تو، خاک بر سر دنیا و زندگی دنیا»؛[13] اما کنار قمربنیهاشم(ع) فرمودند: «اَلاُن اِنکَسَرَ ظَهری وَ قِلَّت حِیلَتی».[14]
کلام آخر؛ یوسف ما تکوتنهاست، خدا رحم کند
بچهها دم خیمه دارند عمو را نگاه میکنند که میرود.
یوسف ما تکوتنهاست، خدا رحم کند
چقدر گرگ به صحراست، خدا رحم کند
موجی از نیزه و خنجر بهسوی علقمه رفت
نوح ما در دل دریاست، خدا رحم کند
شور چشماند و دل اهل حرم شور زند
بس که او خوش قدوبالاست، خدا رحم کند
چقدر کرده کماندار کمین و از دور
قد عباس هویداست، خدا رحم کند
هدف خنجر و شمشیر و سنانی که زنند
نکند پیکر سقاست، خدا رحم کند
نکند دست علمدار ز تن افتاده
که چنین هلهله برپاست، خدا رحم کند
چه بلایی شده نازل که پدر گریهکنان
دست بر دامن زهراست، خدا رحم کند
خصم خندد به پدر، چشم عمویم روشن
این چه هنگامه و غوغاست، خدا رحم کند
کار عباس تمام است و دگر کار همه
خواندن فاتحه برماست، خدا رحم کند
خیلی عجیب است که امام وقتی از میدان، از سر هر کشتهای برمیگشتند، خبر میدادند که چه شده؛ اما از کنار بدن قمربنیهاشم(ع) که برگشتند، خانمها و دخترها و عمهها دور حضرت ریختند و گفتند از عمو چه خبر؟ فقط یک کلمه گفتند: بروید و مهیّای اسیری بشوید!
[1]. سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 34.
[2]. سورهٔ زمر، آیهٔ 6: «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّىٰ تُصْرَفُونَ».
[3]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 190.
[4]. سورهٔ طه، آیهٔ 53.
[5]. سورهٔ نبأ، آیهٔ 6.
[6]. شعر از شیخ محمود شبستری.
[7]. سورهٔ آلعمران، آیهٔ 191.
[8]. ارشادالقلوب، ج1، ص128؛ بحارالأنوار، ج69، ص279.
[9]. سورهٔ بقره، آیات 40 و 47.
[10]. سورهٔ نحل، آیهٔ 66.
[11]. سورهٔ فاتحه، آیات 1 و 2.
[12]. سورهٔ بقره، آیهٔ 156.
[13]. لهوف، ص139: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ وَ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا».
[14]. بحارالأنوار، ج45، ص41-42.