لطفا منتظر باشید

جلسه سوم؛ یک‌شنبه (9-5-1401)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1444 ه.ق - مرداد1401 ه.ش
17.48 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیک و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

جهان غرق در رحمت و رحیمیت پروردگار

آیهٔ شریفهٔ «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» 114 بار در قرآن کریم ذکر شده است. تنها در این آیه، 114 بار کلمهٔ «رحمن» و 114 بار کلمهٔ «رحیم» آمده. بعضی از آگاهان به قرآن گفته‌اند: «رحمن» مِهر گستردهٔ پروردگار عالم به همهٔ موجودات جهان هستی است که با این مهر به‌وجود آمده، رشد کرده، زندگی می‌کنند و از نعمت‌های پروردگار عالم برخوردار می‌شوند. «رحیم» هم به‌معنای مِهر ثابتِ غیرقابل‌تغییر است که با این شأن، خداوند متعال به بندگانش در برابر خوبی‌هایشان دو تا پاداش می‌دهد: یک پاداش در دنیا و یک پاداش هم در آخرت. 

اگر انسان در این رحمن و رحیم دقت بکند، البته با کمک دیگر آیات قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، به این نتیجه می‌رسد که جهان غرق در مهربانی، مهرورزی و رحمت پروردگار عالم است؛ چه ظاهر جهان و چه باطن جهان. رحیمیت او هم یک اطمینان صددرصد به خوبان عالم می‌دهد که وجود مقدس او هیچ عمل، قدم و حرکت مثبتی را بدون پاداش و مزد و بدون ثواب نمی‌گذارد.

 

فرهنگ‌های حاکم کنونی، خالی از رحمت و رحیمیت الهی

در حقیقت، اخلاق خدا به بیگاری‌گرفتن بندگانش نیست. بیگاری یعنی چه؟ فرعون و امثال او برای ساختن قصرها، ساختمان‌ها و اهرام‌هایی که در مصر هست و یا شاهان روم، چه روم شرقی (الآن خیلی کوچک شده و ترکیه شده) و چه روم غربی (ایتالیا)، مرد و زن را به زور و اجبار، برای بالاآوردن ساختماها و کاخ‌ها به سنگین‌ترین کارها وادار می‌کردند و مزدی هم نمی‌دادند. اگر این کارگرها از کارکردن دست می‌کشیدند، دستشان را قطع می‌کردند، آنها را می‌کشتند، به زنجیر می‌بستند و یا به زندان می‌بردند. اگر عزیزان جوانم که در کار علم و مطالعه هستند، بخواهند وضع بیگاری‌های گرفته‌شدهٔ جهان را بدانند، می‌توانند به تاریخ‌هایی مراجعه کنند که دراین‌زمینه نوشته شده است و بدانند کسانی که چه در قدیم و چه الآن، تربیت دینی نداشته، با پروردگار رابطه نداشته و انبیای خدا را قبول نداشته‌اند، سنگین‌ترین ستم‌ها و ظلم‌ها را به مردم دنیا کرده‌اند و اکنون هم می‌کنند. 

در یک کلمه، فرهنگ‌های حاکم فعلیِ شرق و غرب با اسم‌های مختلفی که دارد و پر از «ایسم» است (آخرهایش به ایسم ختم می‌شود)، خالی از رحمت و رحیمیت الهی است. این نام‌های پر از «ایسم» است دویست‌تا بیشتر است و در یک کتاب هم جمع‌آوری کرده‌اند؛ نمونهٔ گسترده‌اش «امپریالیسم غرب» است و قبلاً هم «کمونیسم شرق» بود. دلم نمی‌خواهد منبر پیغمبر(ص) را هزینهٔ تاریخ این دو بلوک بکنم. کتابی هست که رئیس دفتر استالین نوشته و بعد از مردن استالین چاپ کرده است. وقتی آن کتاب چاپ شد، من ترجمه‌اش را گرفتم. رئیس دفتر استالین دائم با او بود تا این‌که استالین مُرد؛ آنجا نوشته که استالین در مدت حکومتش بر شوروی (بعد از لنین)، نه در جنگ و نه در میدان، بلکه فقط دستور داد بیست‌میلیون نفر از مخالفینش را کشتند. شما حساب کن یک نفر بیست‌میلیون نفر را کشته و بعد هم مُرده است! 

در این دولت‌ها، اصلاً رحمت و رحیمیت خدا تجلی نداشته و فقط بی‌رحمی، ظلم، ستم، قتل، غارتگری و جنایت بوده است. آمریکا آن طرف کرهٔ زمین، یعنی در نیمکرهٔ غربی است؛ اما از چندهزار کیلومتر آن‌طرف‌تر بلند شده و به عراق آمده. بعضی از جوان‌ها آن‌وقت نبودند؛ ولی برادران و خواهرانی که چهل‌پنجاه سال دارند، یادشان است. آمریکاییان به عراقی آمدند که قبر شش نفر از امامان شیعه (امیرالمؤمنین، ابی‌عبدالله، موسی‌بن‌جعفر، امام جواد، حضرت هادی و حضرت عسکری) آنجاست و مردم (نه نظامیان) را بی‌گناه، بدون اینکه با آمریکا رابطه‌ای داشته و روبه‌رو شده بودند، در مدت چند سالی که آنجا بودند، یک میلیون نفر را کشتند. هیچ‌کدام از این یک‌میلیون نفر هم گناهی نداشتند! حالا اگر یک نفر هم در عراق علیه آمریکا حرفی زده یا به سرباز آمریکایی حمله کرده باشد، می‌خواسته از وطن، دین و ناموسش دفاع کند؛ چرا او را کشتید؟ چرا بردید و غارت کردید؟ چون اینها رحم نداشتند. چرا رحم نداشتند؟ چون اتصال به پروردگار نداشتند. 

 

اخلاق جنتلمنی در مهربانی، اخلاقی ابلیسی

آدم بی‌رحم جدای از پروردگار است؛ اما مهربان‌های واقعی (باز به دانشجویان عزیز پای منبر می‌گویم) که مهربانی آنها مربوط به اخلاق جنتلمنی نبوده، این‌گونه نیستند و متصل به پروردگارند. اخلاق جنتلمنی، حتی در مهربانی و محبت، اخلاق ابلیس است که با این اخلاق خیلی از مردم را جلب کرده‌اند؛ مثلاً از یک کارخانهٔ انگلیس، فرانسه، آمریکا و یا حتی از تاجرهای ایران فاستونی برای کت‌وشلوار می‌خریدند. ده تا عدل فاستونی، مثلاً چهارصدتا طاقه داخل آن بود. در صورت این عدل‌ها نوشته بودند که در عدل شمارهٔ سه (یعنی آن بستهٔ بزرگ)، طاقهٔ شمارهٔ پانزده، در کارخانه سرِ سوزن شکسته و نخ آن مقدار پارچه یک مقدار دررفتگی دارد. جناب تاجر! مواظب باش که این را به‌عنوان پارچهٔ سالم به مردم نفروشی؛ اما همین تاجر انگلیسی و کارخانه‌دار، از صد سال پیش بر خودش واجب کرده که برای ایجاد اسرائیل، سالیانه به یهودی‌های صهیونیست کمک مالی کند. 

اسم این کار را اخلاق انسانی و الهی نمی‌گذارند! جایی از یک توپ پارچهٔ من دررفتگی دارد و شما یک توپ پارچه را می‌گویی که دررفتگی دارد و پولش هم کم کرده‌ام؛ اما چطور راحت پول می‌دهی که هزاران نفر را بشکند، خون مردم را بریزند و زندان و شکنجه بکنند؟ اگر شما به آمریکا و اروپا رفتی و یک نفر گفت قرار ما ساعت چهار بعدازظهر باشد، ساعت چهار و یک دقیقه نمی‌شود و رأس همان ساعت چهار سر قرار حاضر است؛ اما همین آدم، وقتی ارتش تفنگ به او می‌دهد و می‌گوید به عراق و افغانستان یا فلان کشور آفریقایی برو و بکش، با رفیق‌هایت روی جنازهٔ مظلوم بی‌گناه بنشین و مشروب بخور و سیگار بکش. 

 

اثر تجلی رحمانیت و رحیمیت در قلب انسان

اما آنجایی که رحمانیت و رحیمیت در قلب یک مرد یا زن تجلی می‌کند، این مرد و زن به تبع رحمانیت و رحیمیت خدا، مرد و زن بسیار مهربانی خواهند شد. البته اگر آدم این رحمانیت و رحیمیت را واقعاً تجلی بدهد؛ یعنی نماز دروغی نخوانَد و بی‌رحم نباشد. هر روز رو به قبله بایستد و در ده رکعت نماز بگوید «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحیم»؛ در روایت داریم که اگر تأثیری از نماز برندارد، هر آیه‌ای از نماز را که از همان «بِسْمِ اللّٰه» می‌خواند، خدا می‌گوید دروغ می‌گویی. این در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است. وقتی می‌گویم «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمَنِ الرَّحیم»، راست بگویم. راست‌گفتنم به چیست؟ به این است که من هم رشته‌ای از رحمانیت و رحیمیت خدا را در خودم تمرین بکنم، تجلی و قدرت بدهم؛ حتی نسبت به دشمنم هم، طبق قرآن تجاوز نکنم و با دشمنم به‌درستی و حق برخورد بکنم. در قرآن می‌خوانیم: «إِنَّ اللَّهَ لاَ یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»[1] خدا متجاوزان را دوست ندارد. 

 

اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، جلوۀ تام رحمانیت و رحیمیت پروردگار

امیرالمؤمنین(ع) شب بیست‌ویکم ماه رمضان در وصیتشان به امام مجتبی(ع) و ابی‌عبدالله(ع) با خط خودشان نوشته‌اند (این در آخر وصیت‌نامه‌شان هست): حسنم، حسینم، فرزندانم، دخترانم! ابن‌ملجم در تاریکی به من حمله کرد و کسی حمله‌اش را ندید. او یک ضربت به من زد؛ یک بار شمشیر را بالا برد و فرق مرا شکافت. اگر من زنده ماندم، خودم می‌دانم و قاتلم. من فکر می‌کنم با این جملهٔ «اگر زنده ماندم، خودم می‌دانم و قاتلم»، اگر حضرت از این زخم خوب شده بودند، مقداری هم پول به ابن‌ملجم می‌دادند و می‌گفتند پیش زن و بچه‌ات برو؛ چون ایشان تجلی کامل رحمانیت و رحیمیت بودند. بعد هم فرمودند که اگر زنده نماندم و کل فرزندانم تصمیم به قصاص گرفتند، به ابن‌ملجم یک ضربت بزنید و ضربت دوم، حرام و خلاف است. 

این تجلی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» در وجود علی(ع) است؛ در وجود اولادشان هم همین‌طور بود. ابی‌عبدالله(ع) آخرین لحظات عمرشان بود، روی اسب نشسته بودند و می‌خواستند با دشمن بجنگند. البته اول قصد جنگ نداشتند و قصدشان صحبت با مردم بود؛ اگر مردم قبول کردند، آنها را ببخشند و اگر خواستند حمله کنند، ابی‌عبدالله(ع) هم جنبهٔ دفاعی به خودشان بگیرند. حضرت جنگ ابتدایی نکردند و حتی صبح عاشورا هم اجازهٔ شروع جنگ به یارانشان ندادند. وقتی که دشمن نزدیک خیمه شد و در خیمه تیر انداخت، جنگ شروع شد؛ وگرنه خود امام جنگ را شروع نکردند و اجازهٔ شروع هم ندادند. حالا دیگر هیچ‌کس نمانده و شش‌ماهه هم شهید شده؛ حضرت تنها مانده، روی زین اسب نشسته، سه شبانه‌روز است که آب و غذا نخورده و 71 داغ دیده‌اند. 

خدا نکند که مریض بشوید؛ اما اگر به دکتر نیاز پیدا کردید و رفتید، اگر یادتان ماند، از دکتر بپرسید: به آدم گرسنه و تشنه چه حالی دست می‌دهد؟ دکتر هم از نظر روان‌کاوی و روان‌شناسی می‌گوید: انسان تشنه و گرسنه در اوج عصبانیت است. در خانه هم دیده‌اید که وقتی بچه گرسنه‌اش است، داد می‌کشد، فریاد می‌زند و گاهی هم به مادر بی‌احترامی می‌کند. گاهی مرد خانه خسته و گرسنه است، وقتی از بیرون می‌آید، عربده می‌کشد که چرا غذا حاضر نیست؟ این چه وضعی است؟ این چه زندگی‌ای است؟ طبیعتاً آدم گرسنه و تشنه عصبانی می‌شود؛ اما حالا به‌سراغ ابی‌عبدالله(ع) بیا که مَجلای رحمانیت و رحیمیت حق است. 

البته بحث من دربارهٔ رحمت و مهربانی حق است، نه دربارهٔ مهربانی انسان‌ها؛ بلکه این را به‌عنوان رحمانیت و رحیمیت حق می‌گویم که در اینها تجلی داشته است. رحمت و رحمانیت امیرالمؤمنین(ع)، حضرت مجتبی(ع) و یا ابی‌عبدالله(ع) رحمت پروردگار بوده و اینها ظرف جلوهٔ آن رحمت بی‌نهایت بودند. 

حضرت همان‌طور که روی اسب نشسته بودند،‌ صحبت کردند. بعد از اتمام صحبت‌هایشان، خیلی خسته بودند؛ نیزه‌ای در دستشان بود، حدود بیست‌سی‌سانتی‌متر آن را همین‌جور که روی اسب بودند، در زمین فرو کردند و برای رفع خستگی به آن تکیه دادند. یک پهلوان و نه آدم معمولی به عمرسعد گفت: بروم و کارش را تمام کنم؛ چون دیگر زور و قدرتی ندارد! عمرسعد هم گفت برو. امام از بالای زین داشتند نگاه می‌کردند و دیدند که یک پهلوان دشمن آماده شده تا حضرت را به قتل برساند و می‌خواهد خیز بردارد. وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) جنبهٔ دفاعی به خودشان گرفتند و برای دفاع آماده شدند. دفاع از خود واجب هم هست؛ مگر این‌که آدم از پا دربیاید و دیگر نتواند دفاع بکند. آخرین نفس‌های حضرت هم همین شد و دیگر نمی‌توانستند دفاع بکنند؛ دیگر توانی نداشتند. 

امام براساس حکم خدا آمادهٔ دفاع شدند. دشمن با اسب تاخت، شمشیر هم آماده و خیلی هم پرقدرت بود؛ چون نه تشنه‌اش بود، نه گرسنه بود و نه خونی از بدنش رفته بود. تا نزدیک ابی‌عبدالله(ع) رسید، ابی‌عبدالله(ع) ذوالجناح را جهاندند و با شمشیر زودتر به دشمن حمله کردند. پای دشمن از ران کاملاً قطع شد، خون شروع به ریختن کرد و پای دیگرش هم در رکاب ماند. این شخص دید اگر پایش در رکاب بماند و بیفتد، اسب او را روی زمین می‌کِشد و ممکن است تکه‌تکه بشود. آن پایش را هم درآورد، خیلی سریع دستش را روی زین گذاشت و پیاده شد و روی زمین خوابید؛ چون دیگر پا نداشت که برگردد. امام هم سریع پیاده شدند و بالای سر او آمدند. 

من بقیهٔ داستان را نگویم؛ شما بودید، چه‌کار می‌کردید؟ باید او را می‌کشتید! دشمن است و حمله کرده، پیروز نشده و زمین خورده‌ است؛ باید او را بکشد. این هم یک نوع محبت است.

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای‌زدن

گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی[2]

این محبت اسلامی و جلوهٔ محبت پروردگار است. یک بار دیگر این رباعی خیلی پرقیمت را بخوانم. من ده‌دوازده سال داشتم، این رباعی را از واعظی شنیدم که مسجد لرزاده (محلهٔ ما) دعوت کرده بودند. با همان یک باری که خواند، من حفظ شدم.

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی

یعنی مهار خودت را داری، بر خودت حکومت داری و حاکم هستی؛ رها نیستی که هر کاری دلت بخواهد، بکنی. مهار خودت دست خودت است. همه‌اش عیب‌جویی و تحقیر نکن و در سر مردم نزن! دین حتی اجازه نداده است که کسی زندانی و محکوم را تحقیر بکند! اجازه نداده است که کسی اسیر در اتاق دومتر در سه‌متر زندان را تحقیر بکند! دین خیلی عجیبی است!

به‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا[3]

البته ما هم می‌توانیم به امیرالمؤمنین(ع) اقتدا بکنیم.

امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: این‌که الآن اسیر و زندانی توست، با او مدارا کن! به ابن‌ملجم فحش ندهید و تحقیرش نکنید؛ بعد از شهادت من، به‌خاطر کشتن من هم با شمشیر بین مردم نیفتید و بگویید علی کشته شده، باید خون این ملت را ریخت. یک نفر مرا کشته است و نه ملت.

وای از محبت! فرق تا روی پیشانی شکافته شده و زهر همهٔ بدنشان را گرفته، وقتی می‌خواستند حضرت را از مسجد بیاورند، امیرالمؤمنینی که در هیچ جنگی شکست نخوردند، با پای خودشان توان راه‌رفتن نداشتند؛ بچه‌ها ایشان را در گلیم گذاشتند و به خانه آوردند. معلوم است به مریضی که دیشب نیت روزه کرده، الآن گرسنه و تشنه است و از او خون رفته، بلافاصله وقتی حضرت را در رختخواب خواباندند، در یک سینی چوبی مقداری نان نرم و کاسهٔ شیر آوردند. امام مجتبی(ع) به پدر گفتند: بابا! شیر آورده‌ام؛ زیر بغلتان را بگیرم و بلند کنم؟! امام فرمودند: نه حسن جان! من را بلند نکن. ابن‌ملجم الآن گرسنه است. این سینی را ببر و به او بده. 

 

علت تکرار رحمن و رحیم در آیات قرآن

این دین ماست! این دین خداست! این خداست! برادران و جوانان عزیز! فدایتان شوم، دستتان را می‌بوسم؛ مادرانم، خواهرانم و دختران جوان! بی‌خود نیست که پروردگار در این قرآنش (حدود 606 صفحه با چاپ زمان ماست) 114 بار «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمنِ الرَّحیم» را تکرار کرده است. این را بفهمم که تکرار این‌همه «رحمن» و «رحیم» برای چیست! برای این است که من چراغ رحمانیت و رحیمیت خدا بشوم؛ و الّا نمازخواندن و توجه‌نکردن به معنی‌اش و نمازنشدن، آن نماز را بی‌ارزش می‌کند. من پنجاه سال است که نماز می‌خوانم، باید نماز شده باشم. من باید دربارهٔ خودم فکر کنم و ببینم پنجاه سال نماز خوانده‌ام، آیا حالا نماز شده‌ام؟ یعنی وقتی می‌گویم «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»،[4] «ربّ» یعنی مربی، پنجاه سال است می‌گویم «ربّ»، حالا من حداقل مربی بچه‌هایم شده‌ام و آنها را خوب بار آورده‌ام؟ وقتی می‌گویم «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»،[5] در کسب‌وکار، حرف‌زدن و نگاه‌کردنم، واقعاً الآن به قیامت توجه دارم؟ توجه دارم که روز قیامت با چشم و شهوت هرز من چه می‌کنند؟ «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» در وجودم به شجرهٔ طیبه تبدیل شده یا فقط «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» را گفته‌ام، از دهانم پریده و رفته است؟ 

 

ابی‌عبدالله(ع)، سرمایۀ دنیا و آخرت

شما بودید، با دشمنی که یک پایش قطع شده و روی خاک افتاده است، چه‌کار می‌کردید؟ شما این‌طور تصمیم می‌گرفتید و می‌گفتید حالا که افتاده، روی سینه‌اش بنشینم و سرش را جدا کنم تا یک شرّ کم شود. امام چه تصمیمی گرفتند؟ امام جلوهٔ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» است. من یک‌خرده می‌ترسم که در بحث‌هایم خیلی باریک بشوم و بعد به من تهمت بزنند؛ ولی اینجا شب سوم محرم است و بدون ترس می‌گویم. حالا هر کس هر ایرادی هم می‌خواهد به من بگیرد، من جوابش را دارم. اگر می‌خواهید وجود مبارک ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) را ببینید، همین امشب قرآن را باز کنید و ایشان را در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» ببینید. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» حسین(ع) است؛ یعنی جلوهٔ تام رحمانیت و رحیمیت خداست! لذا امام صادق(ع) می‌گویند: در نمازهایتان یاد ما باشید؛ چون ما عین نماز و حقیقت نماز هستیم. 

حضرت از اسب پیاده شدند. دشمن هم پنج‌شش‌متری افتاده است. ابی‌عبدالله(ع) خیلی آرام قدم برداشتند که او نترسد. کارهای ائمه خیلی دقیق است! دشمن دارد می‌بیند که دست امام نه خنجر است، نه نیزه، نه شمشیر از غلاف‌ کشیده و نه با قدم‌هایشان خیز برمی‌دارند. ابی‌عبدالله(ع) آرام و با قدم آهسته بالای سرش آمدند. نمی‌توانم بگویم! 

جوان‌ها! ببینید که خدا شما را با چه کسی آشنا کرده است؛ قدر ابی‌عبدالله(ع) را بدانید. وقتی حضرت به دشمن رسیدند، نشستند و فرمودند: تو را به خیمه ببرم و زخمت را ببندم؟ 

خانم‌ها، خواهران، مردها و برادرها! به جان هر کس که پیش شما از همه دوست‌داشتنی‌تر است، تا لحظهٔ آخر از ابی‌عبدالله(ع) دست‌برندارید. حسین(ع) همهٔ دنیا و سرمایهٔ آخرت است. 

این شخص گفت: مرا به خیمه‌ات نبر. قوم‌وخویش من در لشکر هستند؛ آنها را صدا کن تا بیایند و مرا ببرند. فرمودند: باشد. بعد جلوی لشکر رفتند و گفتند: بیایید، قوم‌وخویش خود را بردارید و ببرید. 

حرف امشبم از نظر زمان تمام، اما خیلی ناتمام! این بحث رحمانیت و رحیمیت به ظاهر و باطن کل هستی گسترده است و تمام نیست. مطلب دیگری را شروع کنم. 

 

کلام آخر؛ درددل رقیه(س) با سر بریدۀ پدر

اگر دست پدر بودی به دستم

چرا اندر خرابه می‌نشستم

«اگر دردم یکی بودی، چه بودی

اگر غم اندکی بودی، چه بودی

به بالینم طبیبی یا حبیبی

از این دو، گر یکی بودی، چه بودی

فدای خاک پایت! داشتی درددل می‌کردی، دکترت در راه بود؛ اما با سر بریده داشت پیش تو می‌آمد. دیگر نخوان «به بالینم طبیبی یا حبیبی// از این دو، گر یکی بودی، چه بودی»؛ دارد می‌آید! هیچ‌وقت سابقه نداشته که دردمند طبیبش را بغل بگیرد؛ اما اینجا داغ‌دار دکترش را بغل گرفت و گفت: 

«يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ؟»؛ 

«يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَرِيدَك؟»؛

«يا أبتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي؟».

 


[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 190.
[2]. شعر از رودکی.
[3]. شعر ازشهریار.
[4]. سورهٔ فاتحه، آیهٔ 2.
[5]. سورهٔ فاتحه، آیهٔ 4.

برچسب ها :