لطفا منتظر باشید

جلسه یازدهم | شام غریبان؛ دوشنبه (17-5-1401)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1444 ه.ق - مرداد1401 ه.ش
45.21 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

تعبیر عجیب پروردگار از انبیای الهی

کلام در یکی از آیات سورهٔ مبارکهٔ انبیاء بود. آیهٔ شریفه مسئولیت انبیا را در بین ملت‌هایی که مبعوث شدند، بیان می‌کند. در ضمن، باطن و حقیقت آیه نشان می‌دهد که تمام انبیای خدا منبع مهرورزی، مهربانی و محبت به مردم بوده‌اند. آنها وقتی مبعوث به رسالت می‌شدند، جامعه جامعهٔ مؤمن، مسلمان و مؤدب به آداب الهی و انسانی نبود. جامعهٔ زمان همهٔ انبیا، بت‌پرست، مشرک، آلوده و دچار محرّمات بودند؛ می‌کُشتند، می‌بُردند، حقوق مردم را پایمال کرده و کم‌فروشی می‌کردند. خدا در قرآن دربارهٔ اینها می‌فرماید: متقلب، کلاهبردار و آدم‌های پستی بودند؛ اما هر پیغمبری را که به این ملت‌ها مبعوث کرد، در قرآن می‌فرماید: «وَإِلَیٰ مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیبًا»[1] یا می‌فرماید: «وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا»[2] من برادرشان را در بین آنها به رسالت مبعوث کردم. این تعبیر خیلی عجیبی است که خداوند یک بندهٔ پاک، شایسته، آقا، باعظمت، عالم و حکیم را بگوید: من برادرِ این بت‌پرست‌ها، دزدها، غارتگرها و کم‌فروش‌ها را به‌سوی آنها فرستادم. من به انبیا گفتم: درست است که جامعه اول کارتان است، به همهٔ گناهان آلوده و آدم‌های ظالم، عصبانی و خشمگینی هستند؛ ولی به‌عنوان یک برادر، بین آنها باشید. 

 

واکنش تند مردم در مقابل دعوت انبیا

این کمال محبت، لطف و احسان خدا به بندگانش است. این ملت‌ها هم، خیلی زود انبیا را نمی‌پذیرفتند و قبول نمی‌کردند؛ دعوتشان را اجابت نمی‌کردند و حرف‌هایشان را گوش نمی‌دادند. بعد می‌آمدند و با هم فریاد می‌زدند: «این دیوانه است». گاهی وقت‌ها هم فریاد می‌زدند و می‌گفتند: «این جادوگر است». گاهی هم می‌آمدند و داد می‌زدند: «این‌که می‌گوید از طرف خدا آمده‌ام، دروغ می‌گوید؛ نه خدا او را مبعوث به رسالت کرده و نه وحی‌ای نازل شده است». گاهی هم عجیب‌تر بود و جلوی پیغمبر را می‌گرفتند؛ مثل سه پیغمبری که خدا در منطقهٔ انطاکیه (در این شامات است) مبعوث به رسالت کرد. به این انبیا گفتند: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا»[3] به دعوتتان خاتمه بدهید و دیگر حرف نزنید؛ دیگر ما را به خدا، حلال و حرام و ترک بت‌پرستی دعوت نکنید. اگر کارتان را ادامه دهید و باز هم فردا ما را به خدا و خوبی‌هایی که خودتان می‌گویید و ترک بت‌پرستی دعوت کنید، دو تا کار می‌کنیم (خوبی‌ها را قبول نداشتند): 

«لَنَرْجُمَنَّكُمْ»[4] شما را می‌گیریم و یک جا می‌گذاریم که نتوانید فرار بکنید؛ در محاصره قرار می‌دهیم و جادهٔ فرار را هم می‌بندیم، بعد این‌قدر سنگ‌بارانتان می‌کنیم که زیر سنگ‌ها بمیرید. به چه کسانی می‌گفتند؟ به کسانی که عاشق و محب مردم و مهربان به خودشان بودند. 

«وَ لَیمَسَّنَّکمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ»[5] این‌قدر شما را شکنجه‌های سخت می‌کنیم که ذره‌ذره بشوید و زنده نمانید. 

امام صادق(ع) می‌فرمایند: بعضی از این انبیا را گرفتند (همان وقت هم که می‌گرفتند، محبت و مهربانی داشتند و باز هم به مردم می‌گفتند کار بد نکنید، توبه کنید و برگردید) و با ارهٔ دوسر نصفشان کردند. شما جوان‌ها ارّهٔ دوسر ندیده‌اید! من وقتی نوجوان بودم، در نجاری‌های تهران دیدم؛ یک ارّه با تیغه‌ای بلند بود که دو طرف هم دسته داشت. دو نفر این الوار را ارّه می‌کردند؛ یکی می‌کشید و یکی برمی‌گرداند. امام صادق(ع) می‌فرمایند که تیغهٔ ارّه را روی سرشان می‌گذاشتند، یکی از این طرف و یکی از آن طرف می‌کشید. دوسه دقیقهٔ بعد، بدن پیغمبر را نصف کرده بودند. این هم عکس‌العمل‌های مردم نسبت به محبت‌های انبیاست! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: بعضی‌ها را هم داخل چاه انداختند. دویست‌سیصد نفر به هم کمک می‌دادند و یک سنگ سیصدچهارصد کیلویی را بلند می‌کردند و سرِ چاه می‌آوردند؛ جوری که این سنگ به ته چاه برود. حالا چاه بیست متر یا سی متر بود و سنگ از دهانهٔ چاه یک مقدار کوچک‌تر بود، این سنگ سیصدچهارصد کیلویی را از بالای چاه رها می‌کردند. وقتی سنگ به ته چاه می‌رفت، بدن و اسکلت پیغمبر را پهن و خرد می‌کرد. پروردگار در قرآن می‌گوید: «وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ»[6] خیلی از انبیای مرا ظالمانه کشتند. آیا خدا فرستادن انبیا را قطع کرد؟ نه. وقتی پیغمبری را می‌کشتند، یک پیغمبر دیگر می‌فرستاد؛ در چاه می‌انداختند، یک پیغمبر دیگر؛ ارّه می‌کردند، یک پیغمبر دیگر.

 

عمل انسان، حاکی از مخالفت یا موافقت با دعوت انبیا

من کمی عمومی‌تر حرف بزنم؛ در همین ایران، مردان و زنانی مخالف انبیا هستند. البته نه اینکه به زبان بیاورند یا سر چهارراه جار بکشند که ما مخالف انبیا هستیم؛ بلکه عملشان مخالف انبیاست! مثلاً تمام زنان و دختران انبیا باحجاب بودند؛ عده‌ای خودشان دلشان می‌خواهد که با انبیا مخالفت کنند و بی‌حجاب و بدحجاب باشند. اینها نمی‌گویند که ما مخالف انبیا هستیم؛ اما اگر بگویند هم که ما مخالف نیستیم، عملشان نشان می‌دهد که مخالف هستند و لازم نیست به زبان بگویند. هیچ‌کدام از پول‌دارهای رباخور سر چهارراه ولی‌عصر جار نمی‌زنند که ما مخالف قرآن، انبیا یا ائمه هستیم؛ اما رباخوری آنها نشان می‌دهد که مخالف هستند. این دیگر چیز روشنی است! تمام بی‌نمازها نشان می‌دهند که مخالف 124هزار پیغمبر هستند. اگر امشب برسم، چهار‌پنج تا آیه دربارهٔ نماز می‌خوانم تا ببینید دین تمام انبیا نماز داشته است. اصلاً پیغمبری نداریم که دینش نماز نداشته باشد! انبیا نماز را می‌شناختند. 

 

نماز، منبع رحمت و مغفرت و شفاعت

نماز یک معدن است؛ یعنی همین دو رکعت نماز صبح، چهار رکعت نماز ظهر و عصر، سه رکعت نماز مغرب و چهار رکعت نماز عشا (حالا به مستحب‌ها کاری ندارم)، منبع رحمت است. قرآن و روایات را بخوانید یا در جلساتی بروید که گویندهٔ جلسه، «قرآن‌گو» و «روایت‌گو»ست؛ دری‌وری و قصه‌های پرت‌وپلا نمی‌گوید و وقت همهٔ جلسه را هزینهٔ سیاست‌گفتن نمی‌کند؛ جلسه‌ای که روحانی‌اش درس‌خوانده، متدین، عالم و حکیم باشد. اگر خودتان نمی‌توانید در قرآن یا روایات پیدا کنید، نماز انبیا را از آنها بشنوید. نماز معدنی است که وقتی شما می‌خوانید، درِ این معدن باز می‌شود و رحمت و مغفرت خدا و شفاعت ائمه را به تو وصل می‌کند؛ همچنین درِ بهشت را به روی تو می‌گشاید. 

اینها در قرآن و روایات هست! امام صادق(ع) شب آخر عمرشان بود که به امام هفتم، پسرشان موسی‌بن‌جعفر فرمودند (این روایت در همهٔ کتب روایی هست. در هر جا که می‌خواهید، بگویید تا برایتان بگویم؛ کتاب شریف «فروع کافی»، «من لا‌یحضره‌فقیه»، «بحارالأنوار»،«وسائل‌الشیعه» و «روضة‌المتقین» نوشتهٔ پدر علامۀ مجلسی که از مهم‌ترین کتاب‌های شیعه است): درست است که گفته‌اند آدمِ خواب اگر خودش نگفته باشد که مرا بیدار کن، نباید بیدار کنی؛ اما امشب، نیمهٔ شب تمام قوم‌و‌خویش‌های مرا بیدار کن. موسی‌بن‌جعفر(ع) هم رفتند، درِ این خانه و آن خانه را زدند، در این کوچه و آن کوچه رفتند و مرد و زن اقوام حضرت صادق(ع) را بیدار کردند و گفتند: پدرم با شما کار دارد؛ همگی بیایید. 

همه آمدند. حضرت چشمشان را باز کردند و چند دقیقهٔ بعد هم شهید شدند؛ چون منصور دوانقی به حضرت زهر داده بود. امام به تمام قوم‌وخویش‌هایشان فرمودند (ائمه رودربایستی ندارند و عاشق این هستند که مردم اهل نجات باشند. آنها نمی‌خواهند اوقات مردم را با این حرف‌ها تلخ کنند، بلکه می‌خواهند اوقات مردم را شیرین کنند؛ البته اگر مردم بفهمند): اقوام من! «إِنَّ شَفَاعَتَنَا لَنْ تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاَةِ»[7] اگر نماز را سبک بشمارید، روز قیامت هیچ‌کدام از شما به شفاعت ما نمی‌رسید؛ نه این‌که نخوانید، بلکه سبک بشمارید. این‌که بگویم حالا فردا می‌خوانم یا نماز ظهرم دیر نمی‌شود، ساعت چهار می‌خوانم؛ ساعت چهار نشد، ساعت شش می‌خوانم؛ ساعت شش نشد، ساعت هشت می‌خوانم؛ این هم نشد، پنج دقیقه به اذان می‌خوانم؛ این سبک‌شمردن نماز است. این «لَنْ تَنَالُ» یعنی کسی که نماز را سبک بشمارد، هرگز به شفاعت ما نمی‌رسد. 

 

امر واجب پروردگار به فرشتگان

کسی که نماز نمی‌خواند، باند ابلیس است، نه باند شیطان؛ می‌فهمم چه می‌گویم! کسی که اصلاً نماز نمی‌خواند، باند ابلیس است و نه باند شیطان‌ها. چرا؟ چون وقتی خدا آدم(ع) را آفرید، به تمام فرشتگان دستور واجب داد: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ».[8] این امر پروردگار است که به احترام این مخلوق ویژه همگی سجده کنید. سجده به بدن این مخلوق نبود. بدن ما با بقیهٔ موجودات زنده یکی است و فرقی نمی‌کند. خیلی از موجودات زنده اسکلت استخوانی دارند، ما هم داریم؛ پوست و مو و گوشت دارند، ما هم داریم؛ زبان دارند، ما هم داریم. سجده به این بدن نبود! بدن چیزی نیست؛ چند روز پیش ماست و بعد هم در قبر می‌رویم. خاک دهان باز می‌کند، هفت‌هشت ماه طول می‌کشد که ما را بخورد. البته اگر در قبر ما سوسک، موش و مار نیاید، خود خاک ما را می‌خورد. اگر آنها تشریف بیاورند که یک سفرهٔ چرب و نرم برای آنها هستیم؛ ما را می‌خورند و دعا می‌کنند.

خدا در آیه می‌فرماید: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» وقتی از حیات ویژهٔ مخصوص به خودم در او دمیدم و زنده شد، بلند شد و ایستاد، بر تمام شما واجب است که به او سجده کنید. البته این سجده به خدا بود و قبله آدم(ع) بود؛ در حقیقت، خود آدم(ع) هم قبله نبود و علی(ع) قبله بود. 

 

سرپیچی ابلیس از امر پروردگار

حالا خدا این دستور را داد و گفت سجده کنید؛ آیه را دقت کنید: «فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ × إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»[9] یک نفر از ملائکه نماند که سجده نکند؛ اما ابلیس سجده نکرد. خدا در قرآن می‌گوید: من به او گفتم چرا سجده نکردی؟[10] در پاسخ گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[11] وجود من از یک انرژی قوی خاص است. «نار» به‌معنی این آتش درون منقل و گاز نیست، بلکه یک عنصر بسیار مهم انرژی‌مانند. ابلیس گفت: مرا از نار آفریدی و او را از خاک آفریدی؛ خاکی که همه روی آن پا می‌گذارند و حیوانات روی آن راه می‌روند. در واقع، ابلیس این بدن را از جان جدا کرد؛ از حرفش معلوم است که گفت: «من به او سجده نمی‌کنم؛ چون او را از خاک خلق کردی». درحالی‌که روحش را از خاک خلق نکرده بود! ابلیس پروندهٔ بدن و روح را جدا کرد و فقط به‌سراغ بدن رفت. 

خداوند هم به او گفت: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ»[12] از آن مقامی که به تو دادم، یعنی هم‌نشینی با ملائکه، بیرون برو! خود ابلیس از جنس فرشته نبود. چه کسی می‌گوید از جنس فرشته نبود؟ قرآن می‌گوید: «إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ»[13] او موجود ناپیدایی بود که چشم‌های سر او را مثل ملائکه نمی‌دید؛ ولی جنس ملائکه با جنس وجود ابلیس صددرصد تفاوت داشت. 

 

خروج ابلیس از جایگاه ملکوتی به‌واسطۀ یک نافرمانی

فدایتان بشوم! یک دانه سجده نکرد. خانم‌ها، دخترخانم‌ها، جوان‌ها، بزرگواران، باکرامت‌ها، عاشقان ابی‌عبدالله(ع)، کسانی که هنوز دینتان را نگه داشته‌اید، این گرانی‌های بی‌در و پیکر و بی‌افسار، شما را از خدا و دین جدا نکرده و در معیشت، پول‌درآوردن و خرید جنس‌ها (بعضی‌هایش دویست برابر شده است) زجر می‌کشید، ولی مانده‌اید؛ من به شما می‌گویم، بقیه که به من و شما کاری ندارند و اینجا هم نمی‌آیند! امروز روز عاشورا بوده و من نمی‌دانم چندمیلیون نفر از مردم به ویلاهای شمالشان رفته‌ و الآن خوش‌اند؛ قمار می‌کنند، مشروب می‌خورند و زن و مرد مختلط هستند. آنها که اینجا نمی‌آیند، ما و شما را دوست ندارند، ابی‌عبدالله(ع)، پیغمبر(ص) و خدا را دوست ندارند. 

من به شما می‌گویم که ابلیس یک سجده نکرد؛ بعضی در این مملکت هستند که هشتاد سالشان است و هزاران سجده را لگدمال کرده‌اند. اصلاً سجده نکرده‌اند! بعضی از زن‌ها یک دفعه هم سجده نکرده‌اند؛ بعضی از جوان‌ها الآن دیگر 20-22 هستند، اما یک بار هم سجده نکرده‌اند. ابلیس یک سجده نکرد؛ ولی اینها از پانزده‌سالگی به بعد، هر 24 ساعت، چهار تا سجده در نماز صبح نکرده‌اند، هشت تا سجده در نماز ظهر، هشت تا سجده در نماز عصر، شش تا سجده در نماز مغرب و هشت تا سجده در نماز عشا نکرده‌اند. شما سی یا چهل سال را با همین ماشین حساب یا موبایلتان جمع کنید و ببینید چند تا سجده نکرده‌اند. 

ابلیس یک سجده نکرد، پروردگار فرمود: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ»[14] از این جایگاه ملکوتی بیرون برو؛ تو مطرود هستی. «وَإِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلَیٰ یوْمِ الدِّینِ»[15] از الآن (من نمی‌دانم چه تاریخی است) تا روز قیامت، لعنت من بر تو باد. 

 

سرانجام فرعون، درسی برای آیندگان

ما تاریخِ از زمان آدم(ع) را نداریم و کسی نبوده که زندگی آدم(ع) را وقتی در زمین شروع شده، تاریخ‌برداری کند. هیچ‌کس نبوده و در تاریخ هم ننوشته‌اند! جمجمه‌هایی که پیدا شده، من در موزهٔ «بریتیش» لندن دیده‌ام؛ دانشمندان این جمجمه‌ها را با دستگاه ارزیابی علمی کرده‌ و نوشته‌اند: صاحب این جمجمه (انسانی عین ما بوده؛ نه بلندتر، نه کوتاه‌تر و نه کله‌گنده‌تر از ما بوده) پانزده‌میلیون سال پیش مرده است. چطور خاک جمجمه را نخورده؟ خدا در قرآن می‌گوید: من بدن فرعون زمان موسی را از آب بیرون انداختم و بقیه غرق شدند. آنها را آب برد و ماهی‌ها خوردند؛ اما «فَالْیوْمَ نُنَجِّیک بِبَدَنِک لِتَکونَ لِمَنْ خَلْفَک آیةً وَإِنَّ کثِیراً مِنَ النَّاسِ»[16] تو را بیرون می‌اندازم و جنازه‌ات را هم نگه می‌دارم، به‌طوری که یک لک به آن نیفتد تا برای آیندگان عبرت باشد و بدانند ظالم با ادعای «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ»[17] به چه ذلت و بدبختی افتاده است! 

 

شعری زیبا از شیخ بهایی

ببینم این شعر شیخ بهایی را یادم می‌آید که برای شما بخوانم؛ چقدر عالی گفته است! شما می‌دانید که شیخ پانصد سال پیش زندگی می‌کرده و از ریاضی‌دانان و فلک‌شناسان مهم جهان، همچنین از فقها، اصولیین، شعرا و عرفای بزرگ جهان اسلام است. او آدم کمی نیست و سنگین، محکم و متین حرف زده است. شیخ بهایی می‌گوید:

جد تو آدم بهشتش جای بود

قدسیان کردند بهر او سجود

یک گنه چون کرد، گفتندش تمام

مُذنبی مُذنب، برو بیرون خرام

خدا به او گفت که کل میوه‌های بهشت برای توست؛ اما میوهٔ این یک درخت تناسبی با بدنت ندارد و ضرر دارد، نخور! او یک گناه کرد که آن هم گناه کبیره یا گناه صغیره نبود. بزرگان دین ما می‌گویند «ترک اولی» بود؛ مثل اینکه دکتر به مریض می‌گوید: دوسه روز طالبی نخور. امر یا نهی خدا هم از این قبیل بود. حالا از این یک درخت نخور؛ اما دومیلیون درخت الآن در اختیار توست. هرچه میوه در آنهاست، بخور؛ ولی این یک میوه را نخور که تناسبی با تو ندارد. وقتی آدم(ع) یک میوه‌ از آن چید و خورد، گفتند بهشت جای تو نیست! 

اکنون شیخ به من می‌گوید؛ من که شصت سال است روی منبر خیلی به مردم احترام کرده‌ام و حالا هم احترام می‌کنم. من هیچ‌وقت به این ملت حمله نکرده‌ام؛ نه به گنهکارش، نه به آدم خوبش، نه به آدم بی‌دینش و نه به زن بی‌حجابش. من اصلاً عادت ندارم که به کسی حمله کنم. کلام من همه‌اش کلام محبت است و کلام حمله‌ای ندارم! البته خدا کلام حمله‌ای به من نداده است و مسلّح و عصبانی نیستم، چه‌کار کنم؟ من نمی‌توانم به مردم توهین بکنم. نه به شما، بلکه به گنهکاران و مجرمان می‌گویم: شیخ دارد به من می‌گوید که گویندهٔ شما هستم!

تو طمع داری که با چندین گناه

داخل جنت شوی ای روسیاه

 

انبیا، دل‌سوز و مهرورز نسبت به مردم

اینک به اول منبر برویم؛ آیه نشان می‌دهد که انبیا برادر مردم و مهربان به مردم بودند و محبت به مردم داشتند. عجیب این‌که ملت‌هایی که انبیا را به‌شدت تحت فشار قرار دادند، وقتی توبه کردند، خدا توبه‌شان را قبول کرد، گناهانشان را بخشید و بهشتی‌شان کرد. با انبیا خوب، مهربان و مهرورز باشید! اگر حرفی به ما می‌زنند، به مصلحت ماست و ما را دوست دارند؛ آنها نمی‌خواهند ما ضرر بکنیم. همهٔ آنها می‌گویند ربا نخور، شراب نخور، عرق نخور، ورق‌بازی نکن، زنا نکن، مال مردم را ندزد، رشوه نگیر، اختلاس نکن و با نامحرمان نظربازی نکن. انبیا دلشان می‌سوزد، چون می‌دانند عاقبت این کارها دوزخ است، نمی‌توانند تحمل بکنند که ما به دوزخ برویم. 

من یک روایت هم بخوانم و حرف را تمام بکنم. از آنچه برای ده شب امسال راجع‌به «رحمت» نوشته بودم، هیچ‌چیز آن جلو نیامد و ماند؛ نه اینکه هیچ‌چیز جلو نیامد، بلکه مثلاً از ده خطی که نوشتم، این ده شب دو خطش را خواندم و همهٔ نوشته‌ها ماند.

گر بمانیم زنده، بردوزیم

جامه‌ای که‌از فراق چاک‌شده

ور نمانیم، عذر ما بپذیر

ای بسا آرزو که خاک شده[18]

نمی‌دانم که می‌مانم یا نمی‌مانم؛ امسال سال آخرم است یا سال آخرم نیست! اگر خداوند به من توفیق داد که شما بزرگواران را زیارت کردم، این بحث «رحمت» را ادامه می‌دهم. البته جای دیگر هم این بحث را مطرح کرده‌ام؛ فکر کنم پنجاه جلسه شده و طبق نوشته‌هایم، صد جلسهٔ دیگر، یعنی 150 ساعت هم مانده است. این مطالب و نوشته‌ها دوسه جلد کتاب تحت عنوان «رحمت الهی» می‌شود.

با انبیا، پیغمبر(ص)، اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و قرآن خوب باشیم؛ این به سود ماست! پیوندخوردن به ابلیس و شیاطین به سود ما نیست! ابلیس و شیاطین اهل عرق، ورق، زنا، ربا، رشوه، دزدی، غصب و اختلاس هستند. من شیاطین انسی را می‌گویم، شیاطین جنّی که توانی ندارند و دیده هم نمی‌شوند؛ اصلاً نمی‌دانیم شکلشان چطور است! این شیطان انسی تا دلتان بخواهد، در مملکت زیاد هست؛ به‌سراغ آنها نرویم! 

 

کلام آخر؛ کمی از سر نیزه پایین بیا

الآن ساعت چند است؟ این ساعت حال شما خوب است؟ بله خوب است؛ زیر کولر نشسته‌اید و در ورود به جلسه هم احترامتان کرده‌اند؛ بعد هم شام برایتان حاضر کرده‌اند که به شما می‌دهند؛ زن و بچهٔ شما هم یا اینجا با شما هستند و یا در خانه‌ها در امنیت هستند؛ اما الآن این زن و بچه در بیابان چه‌کار دارند می‌کنند؟ 

چند ساعت قبل از غروب آفتاب که همهٔ خیمه‌ها را سوزاندند، این بچه‌ها و زن‌ها و دخترها پراکنده شدند. نمی‌دانم زینب(س) و ام‌کلثوم(س) چند ساعت به‌دنبال این بچه‌ها می‌گشتند! امشب و در این ساعت، زینب کبری(س) دیگر کمکی مثل عباس(ع)، علی‌اکبر(ع) و قاسم(ع) نداشت. بالاخره همه را جمع کرد و آمار گرفت، دید دو تا از دخترها نیستند. دوباره بلند شد و شروع به گشتن کرد. کنار دوسه تا بوتهٔ خار دید که این دو دختر دست در گردن هم انداخته و زیر اسب‌ها له شده‌اند.
 

حسین جان! امشب چه بلایی سر زن و بچه‌ات آمد و زن و بچه چه کردند؟ 

آمار تمام شد. شب به نیمه رسیده است. به عمرسعد گفتند: اینها از تشنگی می‌میرند. گفت: چند تا مشک آب برایشان ببرید. وقتی آب به خیمه‌ها رسید، این بچه‌ها چه‌کار می‌کردند! مدام می‌گفتند: بابا! آب آزاد شده؛ عمو! آب آزاد شده؛ ما دیگر شما را اذیت نمی‌کنیم. 

ماه در شب یازدهم خیلی نور ندارد و هنوز زمین تاریک است. زینب کبری(س) یک نگاه به جمع خانم‌ها و دخترها کرد، دید رباب(س) نیست. آمد و دید گوشهٔ بیابان، تک‌وتنها نشسته، یک ظرف آب هم از این آب آزادشده در دستش است، زارزار گریه می‌کند و می‌گوید: اصغر! آب آزاد شده؛ اصغر! دیگر صدای تیر و خنجر نمی‌آید.

مترس ای کودک شش‌ماههٔ من

نمی‌آید صدای تیر و خنجر

رباب(س) را هم آرام کرد؛ اما خودش آرام نمی‌شود. از خانم‌ها جدا شد و به گوشه‌ای آمد و شروع به حرف‌زدن با ابی‌عبدالله(ع) کرد. 

حسین من! 

سرت کو سرت کو که سامان بگیرم

سرت کو سرت کو که دامان بگیرم

سراغ سرت را من از آسمان و

سراغ تنت از بیابان بگیرم

تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه

من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم

مگر خون حلقومت آب حیات است

که از بوسه بر حنجرت جان بگیرم

حالا اینجا را گوش بدهید؛ مخصوصاً خانم‌ها که عاطفه و محبتشان بر ما اضافه است!

رسیده کجا کار زینب که باید

سراغ سرت از این و از آن بگیرم

یا باید به‌دنبال شمر بدوم و بگویم سرش را بده و یا باید به‌دنبال خولی بگردم. 

کمی از سر نیزه پایین بیا تا

برای سفر بر تو قرآن بگیرم 

قرار من و تو شبی در خرابه

پی گنج را کنج ویران بگیرم

تا صبح که برادرش را ندید؛ اما فردا صبح، حدود طلوع آفتاب، همهٔ 84 زن و بچه را کنار بدن‌ها آوردند. زینب(س) همهٔ اهل‌بیت را با خواهرش سوار کرد؛ خودش مانده بود! زن‌ها و بچه‌ها دارند نگاه می‌کنند که عمه چطور سوار می‌شود؟! همین شش ماه پیش بود که عمه وقتی در مدینه می‌خواست سوار شود، اکبر(ع) و قاسم(ع) برایش رکاب گرفتند و قمربنی‌هاشم(ع) زیر بغلش را گرفت؛ اما الآن متحیّر در بیابان مانده است. به جای اینکه سوار بشود، میان گودال دوید و گلوی بریده را بغل گرفت.

 


[1]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 85؛ سورهٔ هود، آیهٔ 84.
[2]. سورهٔ هود، آیهٔ 61.
[3]. سورهٔ یس، آیهٔ 18: «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ».
[4]. همان.
[5]. همان.
[6]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 21.
[7]. من ‌لایحضره‌الفقیه، ج1، ص206؛ وسائل‌الشیعه، ج4، ص25.
[8]. سورهٔ ص، آیهٔ 72.
[9]. سورهٔ ص، آیات 73 و 74.
[10]. سورهٔ ص، آیهٔ 75: «يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ۖ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ».
[11]. سورهٔ ص، آیهٔ 76.
[12]. سورهٔ ص، آیهٔ 77.
[13]. سورهٔ کهف، آیهٔ 50.
[14]. سورهٔ ص، آیهٔ 77.
[15]. سورهٔ ص، آیهٔ 78.
[16]. سورهٔ یونس، آیهٔ 92.
[17]. سورهٔ نازعات، آیهٔ 24.
[18]. شعر از شیخ بهایی.

برچسب ها :