لطفا منتظر باشید

جلسه اول؛ پنج‌شنبه (27-5-1401)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
محرم1444 ه.ق - مرداد1401 ه.ش
13.96 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم 

«الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیبنا و طبیبنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مقدمۀ بحث

در این خانهٔ خدا، در گذشته حدود پنج دهه (پنجاه جلسه) دربارهٔ «عبادت و بندگیِ» پیشگاه مقدس پروردگار مهربان عالم سخن گفته شد. مطالب بسیار، آیات، روایات و حکمت‌های نابی که در زمینهٔ «عبادت» به‌معنای جامع کلمه (هر کار مثبتی برای خدا) یادداشت کرده بودم، به پایان نرسید؛ زیرا مسئله عبادت در قرآن و روایات، مانند یک اقیانوس بی‌ساحل نشان داده می‌شود. 

آب دریا را اگر نتوان کشید

هم به قدر تشنگی باید چشید

ولی تا حد ممکن، لازم و گاهی واجب است که از مسئلهٔ عبادت خبر بشویم؛ این‌که چرا باید عبادت کرد و وجود مقدسی که عبادت می‌کنیم، کیست! 

 

نظر مدعیان علم در خصوص انسان

در جلسهٔ اول، مقدمه‌ای از قول امیرالمؤمنین(ع) برای شما عرض می‌کنم که بسیار قابل‌توجه است. این مقدمه یک روایت از پیشوای پرهیزکاران عالم و یک خطبهٔ کوتاه از «نهج‌البلاغه» است. از قرن‌های گذشته تا الآن، گروهی در لباس مدعی علم و دانش، دربارهٔ انسان این‌گونه نظر داده‌اند: انسان جسم است و این جسم نیز دیدن، شنیدن، خوردن، ازدواج، کسب و تجارت می‌خواهد و بیش از این هم نیست. بعد هم که می‌میرد، دیگر اثری از او در این عالم باقی نمی‌ماند و برنمی‌گردد. این تعریف الآن در دنیای غرب رواج دارد و واقعاً به مردم تحمیل شده که شما چیز دیگری جز بدن نیستید و حرکاتی هم که می‌کنید، محصول یک سلسله مسائل شیمیایی است. با این تعریف و تحمیل، بشر را که این فکر به او تحمیل شده، با حیوانات مساوی کرده‌اند.

 

نهایت کار حیوانات حلال‌گوشت و روییدنی‌ها در وجود انسان

ما از حیوانات هم نمی‌توانیم بیش از این سخن بگوییم؛ بدن است و گوشت و پوست که می‌بیند، می‌شنود، می‌خورد، بچه‌دار می‌شود و بعد هم می‌میرد. حالا در خیلی از کشورها، خیلی از حرام‌گوشت‌ها را می‌کُشند و می‌گویند پایان کار اوست و می‌خورند؛ بعضی از کشورها هم حلال‌گوشت‌ها را می‌کُشند و می‌خورند. در این کشورها، هیچ مؤمنی چنین نگاهی به حیوان ندارد که بگوید آخر اوست. شخصیت‌های عظیم، الهی، ملکوتی، عرشی، ایمانی و نورانی می‌گویند حیوانات حلال‌گوشتی که کشته و خورده می‌شود، باید در وجود انسان به عبادت‌الله تبدیل شود. کار این خورده‌ها (گوشت گوسفند، بز، گاو، انواع روییدنی‌ها و نباتات) با کشته‌شدن و دروکردن تمام نیست! در حقیقت، اینها نصف جاده را آمده‌اند و نصف دیگر جاده را باید در وجود انسان طی کنند تا به عبادت برسند. «عبادت» نهایت کار این حیوانات حلال‌گوشت و روییدنی‌هاست. این نهایت آنهاست که یک فکر الهی و عاقلانه است. 

 

حکایتی شنیدنی از ملاهادی سبزواری

دراین‌زمینه، داستان عجیبی را برای شما نقل بکنم که با گوش خودم از نبیرهٔ حکیم الهی، عارف خبیر و مؤلف بسیار مهم، حاج ملاهادی سبزواری شنیدم. دو دهه (در دو سال)، در سبزوار به منبر می‌رفتم. ایشان تنها باقی‌ماندهٔ روحانیِ حکیم، فیلسوف و مفسر قرآن، از نسل ملاهادی بود. من در این دو دهه، بیشتر روزها به خانهٔ او می‌رفتم تا از احوالات جدش برای من بگوید و من یادداشت می‌کردم. البته خود ایشان کتابی دربارهٔ زندگی حاجی نوشته بود که روزهای آخر، با خط خودش پشت آن کتاب برای من نوشت و به من داد. برای من یک کتاب خیلی قیمتی و باارزش است. هر روز هم سر قبر حاجی می‌رفتم؛ چون آنجا خیلی احساس آرامش می‌کردم. انگار از قبر این مرد الهی، تا جایی که کار می‌کرد، نور پخش می‌شد. آنجا تا نماز ظهر می‌ماندم. قبر او هم قبلاً بیرون سبزوار بود. قبرستان سبزوار بیرون شهر، در راه قدیم مشهد بود؛ اما الآن آن جاده دیگر نیست و عوض شده است. یک جاده‌ اتوبان شده (شمال شهر سبزوار است)، ولی آن‌وقت قبرستان بیرون شهر بود. 

حاجی وصیت می‌کند که مرا وسط قبرستان دفن نکنید (آن زمان قبرها پولی نبوده و مردم ز برای اموات مؤمنین و مؤمنات،مین وقف می‌کردند). ایشان گفته بود که مرا اولِ اول قبرستان دفن کنید که قبر من دوسه قدم با جاده‌ای که زائران حضرت رضا(ع) رد می‌شوند، بیشتر فاصله نداشته باشد؛ به این خاطر که گرد و غبار سُم اسب‌ها و قاطرهای زوّار روی خاک من بریزد و خدا به این خاطر، به من رحم کند. من آدمی هستم که غبار پای زائران روی قبر ریخته و از آن قبر هم، در تحول به بدن من منتقل شده است و خدا به من لطف کند. 

حاجی این‌طوری عقیده داشت و به خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) وصل بود. ایشان چون با خدا و اهل‌بیت هم وصل بود، مغزش خیلی کار می‌کرد و عبادتش هم خیلی بامنفعت بود. البته نه نماز و روزه تنهای ایشان؛ چون همۀ حرکات حاجی خدایی بود، سودمند بود. او حدود دویست سال پیش مرده؛ ولی هنوز سایهٔ فکر، عقل، روح، اخلاق و علم او در تمام حوزه‌های شیعه موجود است. من هم وقتی در قم طلبه بودم، منظومهٔ حکمت ایشان را خوانده‌ام و بعد هم، همین کتاب را درس داده‌ام. از کتاب‌های خیلی مهم و سخت است! علم حکمت است. 

نبیرهٔ او می‌گفت: حاجی دو تا پسر و دو تا دختر داشت. اسم یک دخترش «حوریه» و اسم دختر دیگرش «نوریه» بود. حاجی بعد از هفتادوچند سال بیمار می‌شود و در رختخواب می‌افتد (البته بعد، از آن بیماری خوب می‌شود). یک روز، نوریه که شوهر هم کرده بود، جوجهٔ مرغی را رو به قبله سر می‌بُرد و پوست می‌کَنَد، یک ذره آش برای پدر درست می‌کند و این مرغ کوچک را داخل آش می‌اندازد که بپزد. بعد، آش را در یک ظرف گِلی می‌ریزد و پیش پدر می‌آورد. پدر همین‌طوری که در رختخواب افتاده بود، چشمش به این جوجهٔ پخته می‌افتد و به دخترش (نوریه خانم) می‌گوید: به چه علت این جوجه را به‌خاطر من کشتی؟ این جوجه نباید فدای من می‌شد! دخترش گفت: شما در درس‌هایی که می‌دهید، می‌گویید بدن انسان یک راه، سبب و علت است. انسان باید این حبوبات، سبزیجات و گوشتِ حلال را بخورد تا نیرو و قدرت این خوراکی‌ها در بدن او به عبادت‌الله تبدیل بشود. من این جوجه را به این دلیل کشتم. حاجی به دخترش گفت: دخترم! من هر وقت این حرف را در درس‌هایم زده‌ام، گفته‌ام این روییدنی‌ها و گوشت حلال، باید مسیر را طی بکنند تا وارد بدن بشوند و از بدن انسان هم مسیر را طی کرده و به عبادت تبدیل بشوند. من مرتب گفته‌ام «بدن انسان»؛ من هنوز خودم را «انسان» نمی‌دانم و هنوز به جایی نرسیده‌ام. 

 

نگاه امیرالمؤمنین(ع) نسبت به خودشان

آدم رفتار اینها را می‌بیند و حرف‌هایشان را می‌شنود، بیشتر به جملات دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) پی می‌برد. چهرهٔ باعظمت و بی‌نظیری که هم‌وزن پیغمبر(ص) است، الّا در نبوت (نبوت به پیغمبر اختصاص داشت و منهای مقام نبوت، امیرالمؤمنین تمام ارزش‌های پیغمبر را داشتند)؛ این انسان که باید گفت بعد از خدا و پیغمبر(ص)، سومین ارزش جامع جهان هستی است؛ این امام راستگو، صادق، مصدق و خالص، شب جمعه در محضر خدا قرار گرفته و با چشم دل، به قول خودش در حال مشاهدة‌الله است، آن‌هم به نقل کمیل‌بن‌زیاد (کمیل می‌گوید اولین باری که این دعا را شنیدم، از اول دعا تا آخر، صورت امام روی خاک بود و گریهٔ ایشان هم بند نیامد)؛ در دعای کمیل می‌فرمایند: «أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ».[1]

 

نظر انبیا و ائمه دربارۀ جایگاه انسان

این نگاه امیرالمؤمنین(ع) به خودشان است و آن نگاه حاج ملاهادی سبزواری به خودش که به دخترش می‌گوید: من درست گفتم! اینها باید وارد بدن انسان بشود تا به کمال، عبودیت، بندگی، عبادت، اخلاص و گریه برسد؛ ولی دخترم، من که هنوز انسان نشده‌ام! 

قرن‌ها قبل، زمینیان در لباسِ علم و دانش، الآن هم حتی بزرگ‌ترین استادان اروپا و آمریکا (من اسم آنها را نبرم، چون از آنها نفرت دارم) که کتاب‌هایشان در مراحل عالی دانشگاهی درس داده می‌شود، می‌گویند: «انسان» یعنی بدن، خوردن و لذت‌بردن؛ بعد هم که عمر او تمام شد، مردن یعنی هیچ و پوچ و تمام! 

اما انبیا، ائمهٔ طاهرین و عارفان الهی، اصلاً این حرف را نمی‌زنند! انبیا و اهل‌بیت می‌گویند: انسان موجود برتر است. انسان این بدن شصت‌هفتاد کیلویی نیست، بلکه متشکل از بدن، روح، عقل، فطرت، وجدان و قلب است. البته این قلب، غیر از قلب درون سینهٔ اوست؛ منظور یک قلب باطنی، الهی و ملکوتی است که خود این قلب به فرمودهٔ امام صادق(ع)، «اَلْقَلبُ حَرَمُ اللّهِ، فَلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللّهِ غَيرَ اللّه»[2] حرم خداست. غیرخدا را در قلبی که حرم خداست، راه نده؛ چون اگر غیرخدا را در این حرم راه بدهی، این خانه را خراب و آلوده می‌کند. 

 

شئون رحمت‌الله در زندگی انسان

حالا شما بگو امام صادق(ع) می‌گویند کسی غیر از خدا را در این حرم راه نده! 124هزار پیغمبر، قرآن، اهل‌بیت و ابی‌عبدالله(ع) شئون رحمت خدا هستند و «غیر» نیستند. من یادم باشد که انبیا، ائمه، قرآن، زن و بچهٔ متدین، رفیق یا عالم متدین که در قلب من هستند، «غیر» نیستند و شئون رحمت‌الله هستند. «غیر» یعنی غریبه و بیگانه؛ شیاطین جنی و انسی همه بیگانه و جدای از پروردگار هستند و هیچ‌کدام از شئون رحمت الهی نیستند. اگر یک نفر از این شیاطین جنی و انسی را با اختیار خودم در قلب راه بدهم، خانهٔ خدا را ویران کرده و به خانهٔ ابلیس، حسد، کبر، غرور، ریا، نفاق، شرک و کفر تبدیل می‌کنند. مرحوم ملااحمد نراقی دراین‌باره چقدر زیبا می‌گوید (همهٔ کتاب‌های او زنده است و 250 سال است که این کتاب‌ها بین عالمان شیعه جریان دارد)! وی کتابی به نام «طاقدیس» دارد که کل آن شعر است. شب‌هایی که ملااحمد حال داشته و هر وقت به او حال دست می‌داده، قلم برمی‌داشته و شعر می‌گفته. من وقتی شش‌هفت‌ساله بودم، چون می‌دیدم که پدرم این کتاب را می‌خواند و زارزار گریه می‌کند، با این کتاب مأنوس شدم و هنوز هم این کتاب را دارم؛ هم قدیمی آن را که برای صد سال پیش است و هم چاپ جدید آن را دارم. مرحوم نراقی در این کتابش درددلی با پروردگار دارد (به اصطلاح ما، «مناجات») که به پروردگار می‌گوید: 

من غلط کردم در اول بی‌شمار

اهرمن[3] را داده‌ام ره در حصار

خدایا! جوان که بودم، خیلی اشتباه کردم؛ نمی‌توانم بشمارم که چقدر اشتباه کرده‌ام! اصلاً درِ دلم را باز گذاشتم که غریبه داخل بیاید و جا خوش بکند، اجاره هم نکند و مالک بشود؛ رها هم نکند و بگوید خانهٔ من است.

یک نظر در کار این ویرانه کن

دشمن خود را برون ز این خانه کن[4]

این دشمن خانهٔ تو را خراب کرده و دیگر آباد نیست. این بیت‌اللهِ باطن خرابهٔ نشیمن جغدِ جنایت و رذیلت شده است. من الآن دیگر نمی‌توانم او را بیرون کنم؛ تو بیا و خانهٔ خود را پس بگیر. من دیگر قدرتی ندارم و دشمن هم به حرف من گوش نمی‌دهد.

 

انسان، کانالی برای تبدیل خوراکی‌های حلال‌ به عبادت

نگاه انبیا، ائمه و امیرالمؤمنین(ع) به انسان، در این دو بخشی که می‌خواهم برای شما بخوانم، پاک‌ترین، مثبت‌ترین، عالمانه‌ترین و حکیمانه‌ترین نگاه است. در حقیقت، وقتی آدم نگاه قرآن، انبیا و امیرالمؤمنین(ع) به انسان را درک می‌کند، می‌بیند عجب موجود باارزش و والایی است! خدا انسان را واسطه قرار داده که همهٔ روییدنی‌ها، گوشت‌های حلال و میوه‌ها را بخورد و در وجودش به عبادت‌الله تبدیل بشود. دیگر هیچ موجودی در این عالم، مثل انسان نیست! ملائکه و جن که غذاخور نیستند؛ غذاخور مثل انسان نیست که غذا در وجود او به عبادت‌الله تبدیل شود. شما ببینید که ما چقدر مهم هستیم! خدا ما را کانال هزینه‌ و تبدیل‌شدن همهٔ حلال‌ها به عبادت قرار داده است. 

 

کلام آخر؛ ناله‌های حضرت زهرا(س) در شب‌های جمعه

امشب چه شبی است! شروع جلسه چه شبی است! الآن با گوش دل گوش بدهید، صدای گریهٔ 124هزار پیغمبر و ائمه و از همه ناله‌دارتر، صدیقهٔ کبری(س) از حرم ابی‌عبدالله(ع) می‌آید. در روایات داریم: زهرا(س) نعره‌هایی می‌زنند که فرشتگان با شنیدن نعره‌های زهرا(س) گریه می‌کنند و آتش جهنم ملتهب می‌شود. قدیمی‌ها می‌خواندند:

شب‌های جمعه فاطمه بااضطراب و واهمه

آید به دشت کربلا، گوید حسین من چه شد؟

گردد به دور خیمه‌گاه، آید میان قتلگاه

گوید حسین من چه شد؟ نور دو عین من چه شد؟

نمی‌دانم که آیا در عالم برزخ، پروردگار روز عاشورا، گودال، حملهٔ به ابی‌عبدالله(ع) و بدن قطعه‌قطعه را به زهرا(س) نشان می‌دهد یا نه؟!

هوا ز باد مخالف چون قیرگون گردد 

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد[5]

ایام محرم است و بعد از من، هر شب جلسهٔ عزاداریِ پربار ادامه دارد. من واقعاً از شما می‌خواهم برای جلسهٔ بعد هم که ده دقیقه یا یک ربع بیشتر نیست، تشریف داشته باشید. امام صادق(ع) می‌فرمایند: گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) سه تا کار می‌کند: شما را لایق شفاعت ما می‌کند؛ هنوز از جا بلند نشده، تمام گناهان شما آمرزیده می‌شود؛ رحمت پروردگار شامل حال شما می‌شود. همین‌طوری که نشسته‌اید و آماده هستید، برای کل اموات شیعه، مسلمین و مسلمات از زمان آدم(ع) تا حالا و شهدا، یک مرتبه سورهٔ «حمد» و سه مرتبه «قُل هُوَ اللّهُ اَحَد» را قرائت کنید.

 


[1]. فرازی از دعای کمیل.
[2]. بحارالأنوار، ج67، ص25.
[3]. یعنی غیر و بیگانه.
[4]. شعر از ملااحمد نراقی.
[5]. شعر از مقبل کاشانی.

برچسب ها :