جلسه نهم؛ جمعه (4-6-1401)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تکلیف انسان، راحت و بدون مشقّت
- الف) سهولت در احکام نماز
- ب) سهولت در احکام روزه
- ج) سهولت در احکام حج
- دین اسلام، دین آسانی
- عبادت عاشقانه، در گرو شناخت دین اسلام
- دریایی از معارف در روایات اهلبیت
- مأموران پروردگار، حافظ انسان در حوادث و گرفتاریها
- سرانجام اندیشۀ بدون دین
- وفاداری به عهدالله، از ویژگیهای اندیشمندان الهی
- دعای پایانی مجلس
- کلام آخر؛ گفتوگوی شامیان در دروازۀ ساعات
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تکلیف انسان، راحت و بدون مشقّت
نشانههای صاحبان خرد، عقل، اندیشمندان و متفکران الهیمسلک، چند حقیقت عملی و اخلاقی است که به تمام آن هم میتوان عمل کرد؛ چون پروردگار مهربان عالم مسئولیتی بیش از طاقت انسان برعهدهٔ انسان نگذاشته است. شما از همان اول که وارد عبادت خدا شدید، تا امشب که همه باهم نماز مغرب و عشا را به جماعت خواندیم، برای ما سنگین و طاقتفرسا و سخت نبوده؛ جالب اینکه در قرآن مجید اعلام فرموده است: «یریدُ اللّهُ بِکمُ الْیسْرَ»[1] من در این مسئولیتها و تکالیف راحتی شما را خواستم. «وَلَا یریدُ بِکمُ الْعُسْرَ» مشقّت، سختی و بار سنگین را در این تکالیف از شما نخواستم.
الف) سهولت در احکام نماز
البته ممکن است مکلّف از نظر سنی، در بعضی از عبادات مثل نماز و روزه به جایی برسد که خواندن نماز و گرفتن روزه بهشکل طبیعی برای او سخت باشد؛ تکلیف سخت برعهدهٔ مکلف نیست! حالا دکتر هم نرفته، ولی جدیداً (دوسه روز است) وقتی ایستاده نماز میخواند، به زانو و کمرش فشار میآید. اینجا تکلیف او نمازخواندن بهصورت ایستاده نیست و باید بنشیند. با اینکه وقتی نماز را روی صندلیهای نماز میخوانیم، در سجده، هفت عضو بدن ما به سجده نمیرود؛ خدا سختی ما را نمیخواهد. گاهی نشستن هم برای من مشقت دارد و سخت است، دکتر به من میگوید که نمیخواهم نمازت را ترک کنی؛ اما در این یکیدو ماه که مهرهٔ کمر یا دیسک عمل کردهای، نشستن روی صندلی هم به بدنت فشار میآورد. اینجا خدا میگوید رو به قبله بخواب و نمازت را طاقباز در رختخواب بخوان. دیگر رکوع هم نمیتوانم بروم، مگر با اشارهٔ ابرو و سر رکوع؛ سجده هم نمیتوانم بکنم، یک مُهر در دستت باشد، روی پیشانی بگذار و آن را هم نگه دار که نیفتد.
حالا بعد از دو ماه خیلی حالم خوب شد و طوری معالجه شدم که میتوانم بدوم! آیا آن دو ماه نمازی که خوابیده خواندهام، باید قضا بکنم؟ خیر. تکلیف من در آن دو ماه، نمازخواندن بهصورت خوابیده بود و قضا ندارد.
ب) سهولت در احکام روزه
سن من به پیری رسیده است، حس میکنم که مشکلی ندارم؛ اما وقتی به دکتر میروم و میگویم ماه رمضان است، عبادت سنگینی است و ثواب فوقالعادهای دارد، آیا روزه بگیریم؟ معاینه میکند و میگوید: اگر روزه بگیری، شش ماه دیگر نور چشم تو کم میشود یا دو ماه دیگر کراتین کلیهات بالا میرود. دکتر هم کراواتی است و امروزی؛ من اگر از مطب او بیرون بیایم و پیش خودم بگویم که این امروزی است، آدم خیلی دینداری نیست، بیخود میگوید! شما اگر یک ماه رمضان را روزه بگیری، بعد که آزمایش میدهی، میبینی کراتین شما بالا رفته و کلیه یک مقدار بههم خورده است. همهٔ آن روزههایی که گرفته بودی، حرام است و برای هر روز هم، باید کفاره بدهی؛ چون روزه حرام بوده، در حقیقت مثل این بوده که روزه نگرفتهای.
ج) سهولت در احکام حج
ده سال پیش مستطیع شدهام و برای حج اسم نوشتهام. ده سال پیش گفتهاند هفتمیلیون تومان پول حج است و من هفتمیلیون تومان را به بانک دادهام و فیش دارم. چه زمانی نوبت من است؟ گفتهاند دوازده سال دیگر! من به دوازده سال نرسیده، از دنیا رفتهام. چه کسی باید حج مرا انجام بدهد؟ هیچکس! وقتی راه به روی من بسته بوده، نوبتم نرسیده بوده و مردهام، حج به گردن من نیست.
یکوقت مسئله را اشتباه برای شما نگویند! گاهی این اشتباهها را میکنند. کسی در مدینه پیش من آمد و گفت: نوبت حج پدرم دو سال دیگر است، اما مُرده. از یک روحانی پرسیدم، گفته همین جا (مدینه) یک نایب بگیر، دوسه میلیون هم به او بده تا به نیت پدرت، به شجره برود و مُحرم بشود و اعمال حج را انجام بدهد. گفتم: دیگر حج به گردن پدر تو نیست. چقدر پول پیش دادی؟ گفت: خودش داده؛ سهچهار میلیون تومان. گفتم: وقتی به تهران رفتی، آن پول را بگیر و بین ورثه تقسیم کن. او بدهکار به حج نیست.
دین اسلام، دین آسانی
یقین بدانید که هیچ دینی در عالم، صحیحتر، درستتر، استوارتر، پاکتر و آسانتر از اسلام نیست. من گاهی در تهران، مکه، مدینه و عراق دیدهام که در این موارد، بعضی از طلبهها و روحانیون خیلی به مردم سخت میگرفتند. برای همین، وقتی به تهران آمدم، کتابی در چهارصد صفحه، به نام «اسلام، دین آسان» نوشتم. ما اصلاً در هیچ جای اسلام سختی نداریم!
عبادت عاشقانه، در گرو شناخت دین اسلام
آدم اگر اسلام را بشناسد، عاشقانه عمل میکند. حالا کسی که میگوید نماز، روزه و رفتن به مکه برای من سخت است، نمیخوانم و نمیگیرم و نمیروم! قرآن میفرماید: «وَ إِنّها لَکبیرَةٌ»[2] بله درست میگوید؛ سخت است، چون دین ندارد! «إِنّها لَکبیرَةٌ» یعنی سنگین است؛ چرا احساس سنگینی میکند؟ چون دین و ایمان ندارد. ده دفعه هم بگوید خدا را قبول دارم، ولی این قبولداشتن او یک قِران هم نمیارزد. «إِلاّ عَلَی الْخاشِعینَ»[3] مگر آنهایی که نسبت به پروردگار قلب فروتن دارند. من گاهی به زبان عرفانی معنی میکنم و میگویم نسبت به پروردگار قلب عاشق دارند؛ چنانکه در قرآن میخوانیم: «وَ الّذینَ آمَنُوا أَشَدّ حُبّا لِلّهِ»[4] خدا را دوست دارند؛ مثل انبیا و ائمه که از خدا خوششان میآید. خیلیها عاشق خدا هستند و با توجه به عاشقبودن، عاشق عبادت هم هستند.
دریایی از معارف در روایات اهلبیت
من روایات و آیات مهمی را برای این دهه آماده کرده بودم، اما در بحث نیامد. اگر زنده بمانم، خدا لطف کند و توفیق داشته باشم، بخشی از آن را در آخر ماه صفر، برنامهٔ صبح برای شما میگویم. این روایات، روایاتی است که بعضی از آنها را نشنیدهاید؛ خیلی فوقالعاده است! شما نشنیدهاید و من هم ندیده بودم؛ من هم در گردش در کتابها پیدا کردم. آخر، ما طلبهها وقتی میخواهیم برای مردم روایت بخوانیم، نمیتوانیم از اول تا آخرِ کتابها را ببینیم! مثلاً من میخواهم برای شما یک روایات ناب بخوانم، باید 110جلد «بحارالأنوار» مجلسی (55هزار صفحه) را صفحه به صفحه ببینم. آن روایتی که گوهر ناب و طلای 24 عیار است، یادداشت کنم و برای شما بگویم. البته خدا لطفی به من دارد (واقعاً لطف است و هیچچیز آن دست خودم نیست)؛ یکوقت به ذهنم میآید که یک روایت بسیار مهم در کنار این بحث هست، بخل نکنم و برای مردم بگویم. حالا پنجهزار کتاب جلوی چشم من است، روایت کجا هست؟ رستم هم نمیتواند این پنجهزار کتاب را بخواند!
روی منبر پیغمبر(ص) دارم میگویم و میدانم پای من مینویسند؛ راست میگویم! همینطوری این کتابها را نگاه میکنم و خیلی هم اهل ابزار الکترونیکی نیستم. من یک روایت را که میخواهم پیدا بکنم، دهجورِ دیگر روایت در ورقزدن کتاب پیدا میکنم؛ اما لپتاپ این کار را نمیکند. من میخواهم یک روایت دربارهٔ نماز در لپتاپ ببینم، وقتی دکمهٔ آن را میزنم، تمام روایات نماز میآید. در واقع، لپتاپ یکطرفه است. درحالیکه وقتی آدم خود کتاب را ورق میزند، میبیند اهلبیت(علیهمالسلام) چه دریایی از معارف برای ما باقی گذاشتهاند.
گاهی هم روایت مثلاً در ذهنم نیست، ولی فکر میکنم اهلبیت یک روایت دارند که با این بحث چفت است. حالا باید چطوری پیدا کرد؟ کراراً اتفاق افتاده (اسم این رحمتالله است) که کتابها را نگاه میکنم، بهنظرم میاندازند (نه اینکه بهنظرم میآید) که آنچه میخواهی، در این کتاب هست. من هم میروم و کتاب را برمیدارم؛ حالا کتاب هفتصد صفحه است، کجای آن هست؟ به قول قدیمیها، همینطوری چوبانداز کتاب را که باز میکنم، میبینم روایت همان جایی است که کتاب را باز کردهام. خیلی اینطوری پیش آمده است!
مأموران پروردگار، حافظ انسان در حوادث و گرفتاریها
برادران و خواهران من! پروردگار به ما یکطور دیگر کمک میکند و به شما هم یکجور دیگر؛ ولی بیشتر وقتها، ما به کمک خدا توجه نمیکنیم. شما متن قرآن را ببینید؛ پروردگار میفرماید: برای حفظ شما از حوادث، مأمور گذاشتهام. از وقتی بهدنیا آمدهایم تا وقت مردن، هزار دفعه پیش آمده که وقتی میخواستید از دست راست خیابان به دست چپ خیابان بروید (بهطور طبیعی، همان بار اول و دیگر به 999 بار نوبت نمیخورد)، باید ماشین میزد و شما میمردید؛ اما ماشین آمد و رد شد، فقط پرِ سرعتش شما را گرفت. چه کسی شما را نگه داشت؟ مأموران خدا نگه داشتند. خیلی از جاها به ما کمک شده که متوجه نشدهایم!
من نوجوان بودم، شاید پیرمردها یادشان باشد، در راه قم، بعد از منظریه که پادگان بود، جادهٔ قدیم سرازیری پایین میرفت و یکخرده آنطرفتر، سربالایی بالا میآمد. کسی گفت: عجیب مشتاق شدم که زن و بچهام را به زیارت حضرت معصومه(س) ببرم. در آن سرازیری (من از آنجا خیلی با اتوبوس رد شده بودم)، یک سیل کمنظیر آمد که اتوبوس را با همهٔ مسافرهایش برد. وقتی اتوبوس را پیدا کردند، همه مرده بودند! کامیون را هم سیل برد و راننده و شاگرد مرده بودند! هفتهشت تا ماشین سواری را برد! آنوقت، خیلی در روزنامهها سر و صدا کرده بود. سیل یک ماشین را هم با زن و بچه برد که مسجد آذربایجانیهای بازار ختم آنها بود؛ من یادم است مرحوم فلسفی هم به منبر رفت و خیلی هم شلوغ شد. این بزرگوار میگفت: ده کیلومتر مانده به سیل، هنوز سیل راه نیفتاده بود، زن و بچهام در ماشین بودند که ماشین خاموش شد. استارت زدم، نگرفت؛ پایین آمدم و کاپوت ماشین را بالا دادم، دیدم تسمهٔ دینام و چهار تا شمع سالم است و انژکتور بنزین هم تمیز. باک را باز کردم، دیدم تا گلوی باک، یکخرده پایینتر، پُر از بنزین است. ماشین هیچ مشکلی ندارد! پشت ماشین نشستم و گفتم این کامیوندارها گواهینامهٔ پایه یک دارند و موتور را وارد هستند؛ جلوی یک کامیون را گرفتم و گفتم: زن و بچهام در ماشین هستند و هوا گرم است، ماشینم را یک نگاه بکن. او هم آمد و همهچیز را دید، بعد گفت: آقا! ماشین تو صددرصد سالم است؛ من نمیدانم چرا روشن نمیشود.
ما یک ساعت معطل شدیم. بعد از یک ساعت، یک استارت آرام زدم و ماشین روشن شد. ده کیلومتر رفتیم، سربالایی منظریه را بالا آمدم و پایین رفتم، دیدم سیل عظیمی آمده و حالا خوابیده؛ اتوبوس و کامیون و راننده و شاگردراننده را آب برده است. مرگ من و زن و بچهام نرسیده بود. از کنار جادهٔ سیلبرده رد شدم و به قم آمدم.
چه کسی به ماشین گفت روشن نشو؟ ماشین که صددرصد سالم بود! خدا تا حالا خیلی به ما کمک داده؛ اما ما توجه و نگاه نکردهایم. خدا به ما یکطور کمک میدهد و به شما طور دیگری. خیال نکنید اگر به من کمک میدهد، یک مطلب در ذهن من هست، از بین پنجهزار کتاب، درجا کتاب را باز کنم و مطلب آنجا باشد، من آدم ممتازی هستم! یکوقت بعد از منبر در جایی تعریف نکنید که این آدم ویژهای است! شکل کمک خدا به ما با شکل کمک او به شما فرق میکند؛ هیچکدام هم آدم ویژهای نیستیم. در پروندهٔ همهٔ ما هم یک خط سیاه هست. در پروندهٔ هر کدام از شما که خط سیاه نیست، بلند شود و بایستد. جرئت کنید! یکی از شما بلند شوید و بگویید من از پانزدهسالگی تا حالا، هیچ گناهی نکردهام. چنین پروندهای نیست؛ ولی با این گناه، محبت، رحمت و کمک خود را قطع نکرد.
سرانجام اندیشۀ بدون دین
آنهایی که اندیشمندان الهیمسلک هستند؛ چون انیشتین، کُخ (کاشف بیماری سل)، ادیسون (کاشف لامپ الکتریکی) و دکارت (فیلسوف فرانسوی) هم اندیشمند بودند. در کشور ما هم، محمدعلی فروغی واقعاً یک آدم باسواد و اندیشمند بود؛ اما دین نداشت! سالها نخستوزیر و کمک رضاخان بود. این اندیشمند در زمان پسرِ رضاخان (محمدرضاشاه) پیش چرچیل، روزولت و استالین رفت که فیلم آنها هست. چرچیل، نخستوزیر انگلیس، گرگ در دنیا مثل او نبود! روزولت با دو تا بمب اتمی، نیمساعت طول نکشید که دویستهزار نفر را در ژاپن، بدون هیچ تقصیری تکهپاره کرد! استالین هم در کشور خودش، بدون جنگ بیستمیلیون نفر را بهعنوان اینکه فکر میکرد مخالف او هستند، کشت! محمدعلی فروغی حالا دین نداشت، اما واقعاً دانشمند و اندیشمند بود و نمیتوان آن را انکار کرد. او کتابی به نام «سیر حکمت در اروپا» دارد که برای جوانها بد نیست. این کتاب پانصد صفحه دارد و کتاب خیلی قویای است!
این آدم باسواد و اندیشمند پیش چرچیل، استالین و روزولت آمد و گفت: شما دستور دادید که رضاشاه را بیرون کنید و ما بیرون کردیم.
ماشین او به بندرعباس آمد، کشتی انگلیسی پهلو گرفت، به او گفتند بالا بیا؛ اما کل چمدانهایت را در آن کشتی بگذار. آن زمان (هشتاد سال پیش)، شانزدهمیلیون تومان از جواهرات و طلاهای این ملت در آن چمدانها بود که به او گفتند مأمورهای ما چمدانهایت را در این کشتی میگذارند و دنبال تو میآورند. چمدانهایش را به لندن بردند و خودش را به جزیرهٔ موریس فرستادند که خیلی بد آب و هوا بود. از آنجا هم به ژوهانسبورگ آوردند؛ آنجا هم دیوانه شد و مُرد.
این فروغی ملعون، اندیشمند و عالم به استالین، روزولت و چرچیل گفت: من تعهد میدهم که رضاشاه را به شما بدهم؛ هر گوری که میخواهید، او را ببرید؛ ولی بگذارید بچهاش در این مملکت شاه بشود. هر سه گفتند عیبی ندارد. محمدرضا پسر رضاخان قلدر برای 37 سال شاه شد. او بهوسیلهٔ فروغی شاه شد و هیچکس غیر از خدا نمیداند که در این 37 سال، چه جنایاتی به دین و این ملت کرد! کل این جنایات هم به گردن فروغی و خود اوست.
وفاداری به عهدالله، از ویژگیهای اندیشمندان الهی
اینکه میگویم اندیشمندان و کلمهٔ الهی را کنار آن میگذارم، این اندیشمندان الهی صفات، عمل، اخلاق، حال و اعتقادی دارند. من خودم جزء آنها نیستم، ولی آیات آن را که میخوانم، واقعاً لذت میبرم!
یک صفت آنها این است: «یوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ»[5] به این دو مسئله در این آیه توجه داشته باشید! «یوفُونَ» از نظر فعلی، فعل مضارع و یعنی دلالت بر استمرار دارد. «یوفُونَ» یعنی آنها تا وقتی بمیرند، وفادار هستند و قطع وفاداری نمیکنند. به چهچیزی وفادارند؟ «بِعَهْدِ اللّهِ» به این هم توجه داشته باشید که کلمهٔ «عهد» در این آیه، به «اللّه» چسبیده است. ما یکوقت یک قولنامه امضا میکنیم یا یک قرارداد میبندیم، این عهدالناس است. من یک خانه قولنامه میکنم، باید به تعهد خودم وفا کنم و سر سه یا پنج ماه پول آن را بدهم تا سند به نام من بخورد؛ اما پول را نمیدهم، مردم را میدوانم و عهدشکنی کردم. با چه کسی عهدم را شکستهام؟ با مشهدی علی، میرزا محمدباقر یا حاج بهروز عهدم را شکستهام؛ اما در عهدی که وصل به خداست، اگر عهدم را بشکنم، عهد چه کسی را شکستهام؟ گناه آن کم و قابلجبران است؟ قابلجبران هست، البته اگر نمیرم و در دنیا بمانم.
یکی از عهدهای خدا «توحید» است که یک عهد فطری است. من با خلقت شما عهد بستم که خداپرست باشید و بتپرست، مالپرست و صندلیپرست نشوید. یک عهد من، «توحید» است؛ بههیچ عنوان، تا آخر عمرتان بهدنبال یک بت، چه زنده و چه مرده نروید.
یک عهد دیگر هم، «نبوت انبیا»ست؛ به انبیا وفادار باشید.
یک عهد دیگر هم، «امامت» است؛ وفادار به اهلبیت باشید.
یک عهد دیگر من، «قرآن» است؛ وفادار به قرآن باشید.
اگر وفادار باشید، چه میشود؟ قرآن میفرماید: «وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»[6] آیهٔ خیلی جالبی است! این «ی» در «بِعَهْدِي» به جای «الله» است. «وَ أَوْفُوا بِعَهْدی» یعنی به پیمان من وفا کنید، «أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» من هم به قولم وفا میکنم و شما را به بهشت میبرم. من عهدشکن نیستیم؛ اما اگر شما به عهدهای من وفا نکنید، چه توقعی از من دارید که به عهدم وفا کنم و شما را به بهشت ببرم!
این یک ویژگی آنهاست؛ حدود هفت ویژگی دیگر در دو آیهٔ بعدی هست. انشاءالله یادم هم میماند که در ضمن بحثِ دههٔ آخر صفر، با یادداشتهایی که دارم، تمام میکنم.
دعای پایانی مجلس
خدایا! شب آخر است؛ حالا چرا به خدا بگویم؟ همهٔ ما به مراسم ختم رفتهایم؛ از جلسه که بلند میشویم و میخواهیم بیرون برویم، شش نفر دم در دستبهسینه ایستادهاند و میگویند خوش آمدید! خدا خیرتان بدهید؛ بزرگواری فرمودید! رویتان بشود و به پیغمبر(ص)، حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع) و امیرالمؤمنین(ع) بگویید که ما سی شب و سی روز است در جلسهٔ حسین شما شرکت کردهایم؛ آیا حق ما هست که شما یک خوشامد به ما بگویید و به ما دعا بکنید؟! قطعاً حق ماست!
خدایا! به حقیقت پنج تن، ما و خانواده و نسل ما را مشتاقانه، وفادار به پیمانهای خودت قرار بده. فرداشب که من نیستم، جلسه با واعظ دیگری ادامه دارد؛ اما من روضهٔ فردا شب را برای شما بخوانم.
کلام آخر؛ گفتوگوی شامیان در دروازۀ ساعات
این مردم بیانصاف، بیمروت، پَست، بدبخت و شقاوتمند، مرد و زن شامی، کنار دروازهٔ ساعات لباس نو پوشیدهاند، شادی میکنند و میزنند و میخندند. از بالای شترها اهلبیت را تماشا میکنند و از هم میپرسیدند:
آن یکی گفتا که اینان کیستند
دیگری گفتا مسلمان نیستند
زینالعابدین(ع) مسلمان نیست و شما مردان شامی مسلمان هستید؟! زینب کبری(س) مسلمان نیست و شما زنهای شام مسلمان هستید؟
آن یکی گفتا که این بیمار کیست
دیگری گفتا که بابش خارجی است
آن یکی گفتا عجب افسرده است
دیگری گفتا برادرمُرده است
یک نفر زینالعابدین(ع) را شناخت، داشت جان میداد! به امام گفت: آقا! پدرتان کجاست؟ با شما نبود که شما را اسیر کردند؟ فرمودند: پدرم همسفر ماست. گفت: کجاست؟ فرمودند: سرت را بلند کن؛ پدرم با نیزه همسفر ماست. نگاه کرد، دید سر خونآلود ابیعبدالله(ع) بالای نیزه است.
[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 185.
[2]. سورهٔ بقره، آیهٔ 45: «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ».
[3]. همان.
[4]. سورهٔ بقره، آیهٔ 165.
[5]. سورهٔ رعد، آیهٔ 20.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 40.