لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم؛ چهارشنبه (9-6-1401)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1444 ه.ق - شهریور1401 ه.ش
22.36 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

گذری بر بحث پیشین

سخن دربارهٔ حکیم‌بودن پروردگار مهربان عالم بود. در این زمینه، نکات بسیار مهمی را چه از قرآن، چه روایات و چه علم کلام شنیدید. انسان وقتی با قلبش (به قول قرآن، قلب مرکز فهم است) حکیم‌بودن پروردگار را درک کند، نه‌تنها هیچ ایراد و اعتراضی نسبت به خود حضرت حق، انسان و جهانی که مخلوق اوست، برای او پیش نمی‌آید؛ بلکه نسبت به همهٔ افعال او در خلقت و نیز دربارهٔ انسان، یک خشنودی و رضایت کامل حاصل می‌شود. 

 

دو شرطِ استجابت دعا

من آیات قرآن مجید دربارهٔ حکیم‌بودن حق را که معمولاً آخر آیات است، بررسی و یادداشت‌برداری کرده‌ام. کلمهٔ «حکیم» 98 بار در قرآن، یا مستقیماً به‌وسیلهٔ خودش یا به‌وسیلهٔ فرشتگانش و یا به‌وسیلهٔ انبیائش ذکر شده است. 

امشب با کمک خداوند، یکی از آیاتی که در رابطهٔ با حضرت ابراهیم(ع)، پدر انبیای الهی است، برایتان می‌خوانم؛ این انسانِ دانا، عالم و تسلیم حق که سی نوع امتحان داده، کلمهٔ حکیم را در گفتارش، کنار خانهٔ کعبه، بعد از اینکه خانه را با کمک اسماعیل(ع) بنا کرد، اعلام کرد. وجود مقدس او می‌دانست دعایش مستجاب است؛ البته نه به‌علت اینکه پیغمبر بود، بلکه چون دعایش دعای درست، واقعی و حقیقی بود؛ همچنین می‌دانست خودش در مقام دعاکننده، در کمال اخلاص است و جا نداشت که خدا دعایش را رد کند. 

دعای انسان واجد شرایط معنوی و دعای معنوی یقیناً مستجاب است. اگر ما هم همان شرایط ابراهیم(ع) برایمان در حد خودمان پیش بیاید و دعا کنیم، چه معنا دارد که دعای ما رد بشود؟! من اگر عبد صالح باشم و دعایم هم دعای درستی باشد، قطعاً و یقیناً مستجاب می‌شود. دعایی که مستجاب نمی‌شود، گاهی مربوط به دعاکننده است؛ دعای ظالم، حرام‌خور و آلودهٔ به رذایل اخلاقی معنا ندارد که مستجاب شود. شخص دعاکننده آلودگی دارد، این آلودگی‌اش در دعای او جریان پیدا می‌کند و دعا هم آلوده می‌شود و مستجاب نمی‌شود. یک‌وقت خود شخص آدم خوبی است، ولی دعایش دعای خوب نیست و اشتباه است؛ مثلاً اصرار دارد که «خدایا! گنج قارون را به من بده». به چه علت؟ من با همین مقداری هم که خدا رزق مادی به من داده است، روزی ده دفعه در مرز لغزش هستم. ممکن است آدم خوبی باشم و دعایم دعای خوبی نباشد. هر طرفِ آن خراب باشد، مستجاب نمی‌شود. 

 

دعای مستجاب امیرالمؤمنین(ع) در حق خودشان

یک دعا از امیرالمؤمنین(ع) نقل کنم که در مهم‌ترین کتاب‌ها آمده و بیشتر نقل‌کنندگان هم می‌گویند که این دعا دعای امیر‌المؤمنین(ع) است. چه زمانی دعا کرده‌اند؟ در نوزده‌بیست‌سالگی‌‌شان این دعا را کرده‌اند و خیلی هم دعای عجیبی است! دعای حضرت در سورهٔ فرقان آمده و این دعاست: «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ»[1] خدایا! همسر (هنوز زن نداشتند که این دعا را کردند) و بچه‌هایی نصیب من کن که این همسر و بچه‌ها باعث آرامش قلب من در دنیا و آخرت باشند. دعای حضرت هم مستجاب شد؛ چون نه در امیرالمؤمنین(ع) عیبی بود و نه در دعایشان. دعا دعای خیلی درستی بود! «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ» اگر می‌خواهی به من همسر و بچه بدهی، محبت و عنایت و لطف و احسان کن، اصلاً به من ببخش خانمی را که دل من در دنیا و آخرت با ازدواج با این خانم شاد باشد؛ همچنین بچه‌هایی از او به من بده که در دنیا و آخرت شاد باشند. 

وجود مقدس حضرت حق هم، فاطمهٔ زهرا(س) را به او عطا کرد و چهار اولاد هم به او داد: حضرت مجتبی(ع)، ابی‌عبدالله(ع)، زینب کبری(س) و حضرت کلثوم(س). اصلاً از عهدهٔ این هشت‌میلیارد جمعیت جهان برمی‌آید که همسر مولا و بچه‌هایشان را از نظر فکر، شخصیت، عقل، ایمان و عمل ارزیابی کنند؟ آیا امکان دارد؟! وقتی پیغمبر اکرم(ص) بنا به نقل کتاب‌های 1200 سال پیشِ ما که در عصر غیبت صغری نوشته شده، می‌خواهند راجع‌به این خانم اظهارنظر کنند، البته نه به‌عنوان دخترشان (پیغمبر آدم محدودی نبودند)، بلکه به‌عنوان یک انسان جامعِ کامل، می‌فرمودند: «سَيّدةُ نِساءِ الْعالَمينَ مِنَ الأوّلِينَ و الآخِرِينَ»[2] زهرا سرور زنان جهان، از زمان آدم تا روز قیامت است. این یعنی، هم‌وزنی مانند او نیست. 

سنّی‌ها هم دربارهٔ شوهرش، یعنی امیرالمؤمنین(ع) نوشته‌اند؛ نمی‌توانستند ننویسند! این‌قدر روایت مهم بوده که از زمان پیامبر(ص) مکتوب شده و نمی‌توانستند منکر بشوند. آن‌وقتی که پیغمبر(ص) این حرف را دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) زده‌اند، نمی‌دانم ایشان چند سالشان بوده! پیغمبر(ص) که از دنیا رفتند، امیرالمؤمنین(ع) سی‌ساله بودند. حتی نمی‌دانم که این حرف را در مکه زده‌اند یا در مدینه! اگر در مکه زده، اول کار سیزده‌ساله بوده‌اند؛ اما اگر در مدینه زده، حدوداً 23 ساله بوده‌اند. تنها ما هم نقل نکرده‌ایم که چماق بردارند و بگویند شما شیعه‌ها نسبت به امامانتان غلو می‌کنید؛ این‌که می‌گویید، نیست. در واقع، این روایت در کتاب‌های مهم خودتان هست و من هم از کتاب‌های شما درآورده‌ام. این کتاب 25 جلدِ هشتصدصفحه‌ای است و اغلب روایاتش برای اهل‌سنت است؛ روایات خیلی خوبی هم دارد. 

پیغمبر(ص) در این روایت می‌فرمایند: اگر می‌شد ایمان علی (ایمان به خدا و قیامت، نه اعمال، نه عقل، نه روح و نه اخلاقشان) را از قلبش درآورد و به عنصر قابل‌کشیدن تبدیل کرد؛ بعد این عنصر ایمان علی را در یک کفهٔ ترازو و کل عالم خلقت را در کفهٔ دیگر گذاشت؛ وزن ایمان علی از همهٔ عالم سنگین‌تر است. 

آیا می‌توان این را لمس و درک کرد و فهمید؟ به خدا اگر بشود فهمید! اصلاً نمی‌شود فهمید! اگر ایمان به یک عنصر قابل‌کشیدن تبدیل شود و در یک کفه بگذارند؛ ظاهر و باطن عالم هستی را هم در کفهٔ دیگر بگذارند؛ وزن ایمان علی بر کل جهان سنگین‌تر می‌شود.

این انسان دعا کرده و به پروردگار گفته است «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیاتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍ»،[3] خدا هم این دعا را مستجاب کرد. این یکی از دعاهای امیرالمؤمنین(ع) است. 

 

حکایتی شنیدنی از اثر دعای کمیل بر یک خانواده

امیرالمؤمنین(ع) از زمانی که زبان و چشم باز کردند، اهل دعا بودند. یک نمونهٔ آن، دعای کمیل است. این دعا عالَم را آتش زده! کسانی را که گوش و قلبشان این دعا را بگیرد، واقعاً آتش زده است. من این را راست می‌گویم!

سال 1362ش. در تهران، خیابان لاله‌زار، از منبر پایین آمدم (آن‌وقت 31-32 ساله بودم) و بغل محراب، پیش عالم مسجد نشستم. مسجد شلوغ هم بود. جوانی آمد و گفت: آقایی با شما کار دارد؛ اجازه می‌خواهد که داخل بیاید. گفتم: بگو بیاید. با خودم فکر کردم که کسی مشکل مالی و خانوادگی دارد. چشمم به در بود، دیدم شخصی حدوداً پنجاه‌ساله آمد و بغل محراب نشست. کت و شلوار و پیراهن خیلی قیمتی تن او بود و من هم، در عمر منبرهایم اصلاً او را ندیده بودم! این‌قدر گریه کرد که نمی‌توانست حرف بزند. من هم ساکت نگاه می‌کردم و نمی‌دانستم چه شده است. اشک مثل سیل می‌ریخت. یک‌خرده که گریه‌اش آرام شد، به او گفتم: آقا! هر مطلبی دارید، به من بفرمایید؛ واقعاً اگر در قدرت من بود، برایتان انجام می‌دهم. کار اداری، دولتی یا مردمی دارید؟ گفت: هیچ کاری ندارم! من نزدیک بیست سال مأمور دولت شاه در خارج از کشور بودم؛ دیگر معلوم است که زن و بچه‌ام هم چطوری بودند. من بزرگ‌شدهٔ فرهنگ شاه بودم. بعد هم مأموریت سنگینی به من دادند و مرا با زن و بچه‌ام به خارج فرستادند. این مردم در زمان شاه انقلاب کردند، شهید دادند و زندانی شدند. وقتی پیروز شدند، رابطهٔ ما هم با ایران قطع شد و نمی‌دانستیم که وضع ما مدیران بالا در خارج از کشور چه می‌شود! به او گفتم: کجا بودی؟ گفت: آلمان بودم. دوباره گریه کرد و وقتی یک مقدار آرام شد، گفت: یک شب، من با خانمم و دوسه تا بچه‌ام می‌خواستیم از شهر هامبورگ آلمان بیرون برویم و ده‌بیست کیلومتر از شهر دور بشویم؛ به قول او (نه به قول من)، شبانه پیک‌نیک و گردش برویم، یک شام و چای هم بخوریم و ساعت یک نصفه شب به خانه برگردیم. موقع رفتن، من یک رادیو با خودم برداشتم و بردم؛ آنجا به خانواده‌ام گفتم رادیو را روشن کنیم، ببینیم ایران چه خبر است! ناراحت بودیم، مخالف انقلاب بودیم و برنمی‌داشتیم که شاه نابود شده، آخوندها سر کار آمده‌اند (این حرف‌های اوست). تا رادیوی ایران را گرفتم، اعلام کرد: «شب جمعه است، دعای کمیل پخش می‌کنیم». دعای کمیل پخش شد و من هم نمی‌دانستم چه کسی دارد دعای کمیل را می‌خواند؛ چون آشنا نبودم. تا آخرش گوش دادیم، مخصوصاً فارسی‌هایی که خواننده می‌گفت؛ رحمت خدا، مغفرت گناه و قبول توبه. هشت‌نه تا متن فارسی در دعای کمیل گفته شد. آخر شب جمعه به خانه برگشتیم، فردا صبح زنم و دخترم باحجاب شدند. من چیزی به آنها نگفتم و خودشان عاشقانه به فرهنگ قرآن و اهل‌بیت گرایش پیدا کردند. بعد هم مأموریت ما تمام شد و به ما گفتند به ایران برگرد. من یک سال است که به ایران آمده‌ام. شب‌های جمعه از کنار هر مسجدی که رد می‌شوم و دعای کمیل دارد، می‌ایستم و گوش می‌دهم، می‌بینم آن صدایی نیست که من شنیده‌ام. یک سال است گوش می‌دهم و می‌بینم یک دعای کمیل سرد و یخ، بدون توضیح و گریه؛ خدایا! آن دعایی که ما از رادیو گوش دادیم، چه بود و این دعاها چیست؟ امروز در لاله‌زار کار داشتم، وقتی می‌خواستم رد بشوم، صدای خواندن شما از بلندگو یک مقدار در خیابان شنیده می‌شد و من فهمیدم گمشده‌ام تو هستی. الآن آمدم که به تو بگویم من و زن و بچه‌ام به‌طور یقین جهنمی بودیم و دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) ما را نجات داد. در حقیقت، دعاهای علی(ع) در دعای کمیل، در حق من و زن و بچه‌ام مستجاب شد.

 

اقتضای زمان در استجابت دعا

امیرالمؤمنین(ع) یک عمر دعا کردند و تمام آن هم مستجاب شد؛ چون علی(ع) معدن همهٔ پاکی‌ها بودند و دعاهایشان هم عالمانه بود. چنین دعایی یقیناً مستجاب‌شدنی است. البته توقع نداشته باشید سریع مستجاب شود؛ چون به ما یاد داده‌اند که «الاُمورُ مَرهونَةٌ بأوقاتِها»[4] وقت مستجاب‌شدن باید برسد تا من ضرر نکنم. اگر دعا زودتر یا دیرتر مستجاب شود، ممکن است برایم ضرر داشته باشد؛ اما وقتِ آن که برسد، یقیناً درهای رحمت الهی به روی من باز می‌شود، کلید رحمت به قفل مشکل می‌خورد و مشکل را حل می‌کند.

 

آداب دعا در خطاب پروردگار به عیسی(ع)

حالا یک دعاکننده در طول تاریخ، ابراهیم(ع) بود. من فقط آدرس دعاهایش را می‌دهم. امشب که به خانه رفتید، دعاهایش را در این سه آیهٔ سورهٔ بقره ببینید؛ البته اگر دلتان بخواهد. متأسفانه انس ما با قرآن و روایات خیلی کم است. دعایی هم که می‌خوانیم، با حال ائمه نمی‌خوانیم. وقتی با حال خودمان می‌خوانیم، دعا سرد و یخ و بی‌مزه می‌شود، مستجاب هم نمی‌شود! عجب روایتی است! خداوند به حضرت عیسی(ع) فرمود: «يَا عِيسى! هَبْ لي مِن عَيْنَيكَ الدُّموعَ»[5] ای موسی! می‌خواهی دعا کنی، دعا اشک می‌خواهد. دعای با تکبر، بدون ‌توجه به دعا و با چشم خشک که دعا نیست! حافظ دراین‌باره چقدر زیبا می‌گوید؛ بارک‌الله! من پنجاه سال است که با دیوان حافظ مأنوسم. علامهٔ طباطبایی صاحب تفسیر «المیزان»، در ده جلد چهارصدصفحه‌ای «دیوان حافظ» را تفسیر کرده است. ایشان در داوری عجله نداشت و مثل بعضی‌ها نبود که شعرهایش را بخواند و بگوید حافظ درویش، خانقاهی، قطبی، اهل می و شاهد بود. خدا این داوری‌ها را به آدم نمی‌بخشد! در داوری، علامه آدم بسیار دقیقی بود. حافظ می‌گوید: 

طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری 

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

«و مِن قَلبِكَ الخُشوعَ» درِ خانهٔ من می‌آیی، با قلب شکسته، فروتن و خاکسار، «وَ مِنْ بَدَنِک الْخُضُوعَ»[6] همچنین با یک بدن رهاشده و آرام، مثل آدم های کمرشکسته پیش من بیا. من دعایت را مستجاب می‌کنم. 

 

شهر سمنان، شهر علم و عرفان و شعر

دعاهای زیادی در قرآن هست. حالا این سه آیهٔ سورهٔ بقره را ببینید؛ قرآن می‌فرماید: «وَ إِذْ یرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَ إِسْمَاعِیلُ»[7] زمانی که ابراهیم(ع) با پسرش اسماعیل(ع) دیوارهای کعبه را بالا بردند و کعبه آماده شد، خودش و بچه‌اش کنار بیت‌الله شروع به دعا کردند. 

من آن دو آیه را در تهران به مدت ده روز بحث کرده‌ام و آن مطالب را که دربارهٔ حکیم‌بودن خدا بود، تکرار نمی‌کنم؛ بقیهٔ بحث را به سمنان، این شهر قدیمی و دینی، این شهر علم و عرفان و شعر منتقل کردم. متأسفانه اینها تقریباً از یاد بیشتر مردم رفته است و دل‌سوزی هم نمی‌شود که یک نهاد دولتی مثل ارشاد یا فرمانداری، یک سالن از این سالن‌های دولتی را که بیکار افتاده، برپا کند. عکسی از علمای بزرگ این شهر که بعضی از آنها شاگرد حاج ملاهادی سبزواری بودند (استاد که آسمانی بود و شاگردانش هم آسمانی شدند)، در این سالن بزنند. اگر هم عکسی از آنها نمانده، نقاشان می‌توانند یک عکس به نام آنها بکشند. البته عکس حاجی را که با دوربین گرفته‌اند، هست. عکس عالمان، عارفان، شاعران، مربیان و اثرگذاران شهر در این هفتصد‌هشتصد سال را بزنند و یک صفحه هم شرح حال برایشان بنویسند تا نسل جدید سمنان و نسل دیروز یادشان نرود که این شهر، شهر کویری، خشک و کم‌آب نیست. این شهر پر از آب رحمت الهی و شجره‌های طیبهٔ علمی، عرفانی و تفسیری است. ما هم که از بین برویم، بقیه اصلاً به‌سراغ این حرف‌ها نمی‌آیند و مردم آیندهٔ سمنان یادشان می‌رود که سمنان از چه موقعیت باارزشی برخوردار بوده. شما یک شاعر به نام «رفعت سمنانی» دارید که شاعر خیلی فوق‌العاده‌ای است! یک غزلش در تمام شعرای ایران بی‌نظیر است. دیوانش هفتصد صفحه است. آن شعر او که به کلمهٔ «یک طرف»[8] ختم می‌شود، یکی از زیباترین اشعار این کشور است. 

شما شخصیت‌های زیادی در شهرتان داشتید که خیلی از آنها هم در قبرستان‌های سمنان و امامزاده‌ها دفن هستند و به‌کلی فراموش شدند. اگر ارشاد شهر سمنان بخواهد دربارهٔ مدفونین عالم، شاعر، عارف، فقیه و اصولی این شهر بنویسد (چون من دستم در کار است)، بیشتر از ده جلد می‌شود؛ ولی تا حالا هیچ‌کس اقدام نکرده است. 

 

دعای ابراهیم(ع) در حق آیندگان

حالا این آیه را ببینید؛ من دو آیهٔ آن را در ده جلسهٔ تهران به‌طور کامل توضیح دادم و آخرین آیه را برای این شهر و مردم بزرگوار، آقا، متدین و امام‌حسینی گذاشتم. دارم از شما تملق می‌گویم؟ چه تملقی؟ شما خبر دارید که در عمر منبرم، بیشترین جمعیت را در این کشور دیده‌ام؛ چه تملقی دارم؟ مگر از کل شهر سمنان چقدر پای منبر می‌آیند؟ مرد و زن شما چند نفر هستید؟ چه تملقی؟! روی منبر پیغمبر(ص) راست می‌گویم و شما را مؤمن، شیعه و امام‌حسینی می‌دانم. 

اولین آیه‌ای که می‌خواهم در سمنان توضیح بدهم (چه توضیح عارفانهٔ عجیبی هم دارد)، این است: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِکَ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یزَکِّیهِمْ»[9] ابراهیم(ع) چندهزار سال قبل از پیغمبر(ص) این دعا را داشت. در واقع، او به ما یاد می‌دهد که وقتی می‌خواهی دعا کنی، برای تمام آیندگانت هم دعا کن؛ از خدا کم نمی‌آید. چرا می‌خواهی فقط خودت و زن و بچه‌ات این لقمه را بخورید؟ این لقمه را به کل نسل آینده‌ات هدیه کن. ای خدا! این کار عظیم برای آیندهٔ جهان از دست تو برمی‌آید؟ بله که برمی‌آید! آخر دعایش می‌گوید: «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»[10] تو قدرت غیرقابل‌شکست هستی و همهٔ قدرتت هم در حکیم‌بودنت طلوع دارد. 

 

کلام آخر؛ چه شد پیشانی از محمل شکستی؟

این چند شبی که باقی مانده است (غیر از شب جمعه)، می‌خواهم مصائب را از کربلا به بعد برایتان شروع کنم که چه اتفاقاتی در این سفر افتاد! این اتفاقات اگر برای سلسله‌جبال هیمالیا می‌افتاد، پودر می‌شد؛ اما از دختر دوسه‌ساله‌شان تا دخترهای سیزده‌چهارده‌ساله‌ و خانم‌های شصت‌هفتاد‌ساله‌شان چنان برای خدا مقاومت کردند؛ از کربلا تا شام، یک حرف از دهان این 84 زن و بچه درنیامد که بوی گلایه و شکایت بدهد. چه روحیه‌هایی! شعری که می‌خوانم، برای یکی از مجتهدان بزرگ قم است که صد سال پیش از دنیا رفته. او آدم خیلی باسوادی بود؛ چقدر باحال گفته است!

به نوک نیزه چون خورشید تابان

نمایان شد سر شاه شهیدان

یکی لبخنده بودی بر دهانش

هزاران سرّ پنهان در نهانش

همه هستی به راه دوست داده 

رخش بر روی خاکستر نهاده

برای این سری که سرّ خدا بود، غیر از تنور جای دیگری نداشتید؟ آیا در خانه، یک اتاق کوچک یا یک محل پاکیزه نبود؟! برای چه سر را در تنور بردید؟

نگاهش گاهی در آسمان بود

گهی چشمش به‌سوی خواهران بود 

ز ابرو بودش تا زینب اشارت

همی می‌داد خواهر را بشارت 

که من بر عهد خود بس استوارم 

به پیمان تو هم امیدوارم 

تو پیمان شکیبایی ببستی 

چه شد پیشانی از محمل شکستی؟ 

خواهر گفت: حسین من! جدم، پدرم، مادرم و برادرم حضرت مجتبی(ع) تمام جریان کربلا را برای من توضیح داده بودند و من آمادگی داشتم؛ اما هیچ‌کدام نگفته بودند که روزی جلوی چشم من، سر بریدهٔ تو را بالای نیزه می‌زنند!

حسین من! اگر بخواهی با من حرف نزنی، من این ظرفیت را دارم؛ اما یک کلمه با این دختر سه‌ساله‌ات که در دامن من است، حرف بزن. حسین من! نزدیک است که قلبش از کار بیفتد. من نوجوان بودم که این مطلب را از یکی از علمای بزرگ اصفهان شنیدم؛ ایشان گفت: بچه دید عمه‌اش دارد با بیرون محمل حرف می‌زند. یک‌مرتبه جلوی محمل آمد و چشمش به سر بریدهٔ بابا افتاد؛ صدا زد: بابا برگرد! من و بچه‌ها با تو عهد می‌کنیم که دیگر از تو آب نخواهیم.

دعای پایانی

خدایا! ما و اهل‌بیت ما و نسل ما را با و روایات آشنا کن. 

خدایا! ما را شیعهٔ واقعی قرار بده. 

خدایا! تمام بیماران ما را شفا بده.

خدایا! اموات و شهدای ما را غریق رحمت فرما. 

خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی همهٔ ما قرار بده.

خدایا! عاقبت همهٔ ما را ختم‌به‌خیر کن.

 


[1]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 74.
[2]. امالی شیخ صدوق، ص175؛ معانی‌الأخبار، ص107: «أمّا ابنَتي فاطمةُ فإنّها سيّدةُ نِساءِ العالَمينَ مِن الأوّلِينَ و الآخِرِينَ».
[3]. سورهٔ فرقان، آیهٔ 74.
[4]. بحارالأنوار، ج77، ص165، ح2.
[5]. بحارالأنوار، ج72، ص71: «أوْحى اللّهُ تعالى إلى عيسى ابنِ مريمَ: يا عيسى! هَبْ لي مِن عَيْنَيكَ الدُّموعَ، و مِن قَلبِكَ الخُشوعَ، و اكْحُلْ عَيْنَيْكَ بِمِيلِ الحُزْنِ إذا ضَحِكَ البَطّالونَ، و قُمْ على قُبورِ الأمْواتِ، فنادِهِم بالصَّوتِ الرَّفيعِ لَعلّكَ تَأخُذُ مَوعِظَتَكَ مِنهُم، و قُلْ: إنّي لاحِقٌ بِهم في اللاّحِقينَ».
[6]. این بخش در خطاب پروردگار به موسی‌بن‌عمران(ع) آمده است: «یا ابْنَ عِمْرَانَ! کذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یحِبُّنِی فَإِذَا جَنَّهُ اللَّیلُ نَامَ عَنِّی، أَ لَیسَ کلُّ مُحِبٍّ یحِبُّ خَلْوَةَ حَبِیبِهِ؟ هَا أَنَا ذَا یا ابْنَ عِمْرَانَ، مُطَّلِعٌ عَلَی أَحِبَّائِی إِذَا جَنَّهُمُ اللَّیلُ حَوَّلْتُ أَبْصَارَهُمْ فِی قُلُوبِهِمْ وَ مَثَّلْتُ عُقُوبَتِی بَینَ أَعْینِهِمْ یخَاطِبُونِّی عَنِ الْمُشَاهَدَةِ وَ یکلِّمُونِّی عَنِ الْحُضُورِ یا ابْنَ عِمْرَانَ، هَبْ لِی مِنْ قَلْبِک الْخُشُوعَ، وَ مِنْ بَدَنِک الْخُضُوعَ، وَ مِنْ عَینَیک الدُّمُوعَ، وَ ادْعُنِی فِی ظُلَمِ اللَّیلِ، فَإِنَّک تَجِدُنِی قَرِیباً مُجِیباً» (کلیات حدیث قدسی، ص116).
[7]. سورهٔ بقره، آیهٔ 127.
[8]. شب شمع یک طرف، رخ جانانه یک طرف ×××××××× من یک طرف در آتش و پروانه یک طرف

    افکنده بهر صید دل من ز زلف و خال ××××××××× دام بلا ز یک طرف و دانه یک طرف
[9]. سورهٔ بقره، آیهٔ 129.
[10]. همان.

برچسب ها :