جلسه هشتم؛ یکشنبه (13-6-1401)
(سمنان مهدیه اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- نگاه روشن ابراهیم(ع) به آینده
- گسترۀ دید زینالعابدین(ع) در دعای ابوحمزه
- وظیفۀ انسان در دعاکردن
- تجلی عزت و حکمت خدا در وجود پیغمبر(ص)
- خبر پیغمبر(ص) از روزگار امت در آینده
- صحبتی با دختران و پسران جوان
- روایتی سنگین از پیغمبر(ص) در خصوص بدهکاری
- عطای مجانی گوهری ارزشمند به مردم
- سه مسئلۀ مهم در جملۀ «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ»
- الف) هویت فرستندۀ پیغمبر(ص)
- ب) هویت و شخصیت فرستادهشده
- ج) سرمایۀ همراه فرستنده
- کلام آخر؛ گرهگشایی انگشتان کوچک، اما قوی علیاصغر(ع)
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
نگاه روشن ابراهیم(ع) به آینده
نمیدانم چندهزار سال و چند قرن بین دعای ابراهیم(ع) برای مبعوثشدن پیغمبر اسلام و استجابت دعا فاصله بود! نزدیکترین تاریخی که نوشتهاند، بین پیغمبر(ص) و عیسیبنمریم(ع) شش قرن فاصله بوده است. قبل از مسیح(ع)، صدها پیامبر تا موسیبنعمران(ع) در مناطق مختلف مبعوث به رسالت شدند. قبل از موسیبنعمران(ع) هم، پیامبرانی تا ظهور ابراهیم(ع) مبعوث به رسالت شدند. حالا بین ابراهیم(ع) و پیغمبر(ص) چندهزار سال فاصله بوده است، کسی نمیداند؛ تاریخ تدوینشدهای ندارد.
نگاه ابراهیم(ع) به آینده، یک نگاه باز، روشن و با بینش بود. او بهخاطر آیندگان تا قیامت، از پروردگار عالم تقاضا کرد که بالاترین، بهترین و بامنفعتترین نعمتش را بهصورت مبعوثکردن پیامبر اسلام به آیندگان تا قیامت عطا کند.
گسترۀ دید زینالعابدین(ع) در دعای ابوحمزه
خیلی خوب است که انسان چنین نگاه بازی داشته و به فکر کل مردم باشد. وجود مبارک زینالعابدین(ع) این را در دعای ابوحمزه به ما یاد دادهاند. من یک قطعهٔ آن را برایتان میخوانم، ببینید نگاه زینالعابدین(ع) به انسان چقدر گسترده بوده! سحر در حال گریه، بهصورت مناجات (دیگر معنی نمیکنم؛ معنی آن را میدانید) فرمودهاند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ الْأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ وَ تَابِعْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ بِالْخَیْرَاتِ»[1] همهٔ مردان و زنان باایمان را (نه فقط بعد از من) از زمان آدم(ع) تا قیامت موردمغفرت قرار بده. حالا جملهٔ بعدی آن را ببینید؛ چه دیدی و چه گستردگی نگاهی! «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِحَیِّنَا وَ مَیِّتِنَا وَ شَاهِدِنَا وَ غَائِبِنَا ذَکَرِنَا وَ أُنْثَانَا صَغِیرِنَا وَ کَبِیرِنَا»[2] چه کسی را از قلم انداختند؟ فکر میکنید کسی را از قلم انداختند؟! اصلاً کسی در عالم نماند که حضرت از قلم بیندازند.
وظیفۀ انسان در دعاکردن
ما هم اگر میخواهیم دعا کنیم، همه را دعا کنیم؛ دیگر این به ما ربطی ندارد که یک نفر گوشهٔ دنیا بهخاطر اینکه خودش را از چشم رحمت خدا انداخته، شایستگی و لیاقتش را از دست داده و در دایرهٔ دعای ما قرار نگرفته است. ما وظیفه داریم که دعا کنیم. قدیم این شعر را میخواندند؛ من بچه بودم، از همین منبریهای شصت سال پیش میشنیدم: «گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟». صاحبخانه میخواهد غذا و پول و لباس بدهد، گدا میگوید حوصله ندارم به درِ خانهاش بروم. اینجا صاحبخانه مقصر است؟ من که کارم را کامل انجام دادهام، این وسط چه کسی مقصر است؟ کسی که خودش را در معرض این دعا قرار نداده، مقصر است. با این حال، ابراهیم(ع) و زینالعابدین(ع) در دعاهایشان به ما یاد دادهاند که برای همه دعا کنیم.
امام صادق(ع) روایتی دارند که خیلی شگفتآور است. اصلاً وقتی این روایت را در کتاب تحفالعقول دیدم (همین امسال یادداشت کردم تا اگر زنده بمانم، برای یک شب احیا بخوانم)، تکان خوردم! برایم خیلی شگفتآور بود که ائمهٔ ما که بودند، چه بودند، چه میگفتند و چه میکردند؟!
تجلی عزت و حکمت خدا در وجود پیغمبر(ص)
در دعای ابراهیم(ع) برای بعثت پیغمبر(ص) و سه هدف نبوت پیغمبر (من فکر میکنم که حتی نرسم هدف اولش را برایتان توضیح بدهم)، مسئلهٔ حکیمبودن خدا مطرح است. اگر یک مؤمن، قاری قرآن، طلبه یا استاد و عالم در این آیه دقت بکند، میبیند و میفهمد. ابراهیم(ع) در رابطهٔ با پیغمبر(ص) به خدا میگوید: «إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»،[3] یعنی من به مستجابشدن این دعا صددرصد مطمئن هستم؛ چون تو عزیز و حکیم هستی. «عزیز» یعنی قدرت بینهایتی که قابلشکستخوردن نیست؛ «حکیم» هم یعنی فرزانه، دانا و محکمکار بینهایت. این یعنی چه؟ در حقیقت، دارد به ما میگوید: وقتی آن پیغمبر مبعوث به رسالت شد، همهٔ عزت و حکمت خدا در او تجلی دارد. این اصلاً قابلدرک نیست! همهٔ عزت و حکمت تو در آن یک نفر تجلی تام دارد.
خبر پیغمبر(ص) از روزگار امت در آینده
من اینجا دوسه تا تذکر کوچک بدهم؛ البته نه از قرآن، بلکه از روایات پیغمبر(ص). دلم هم میسوزد که میخواهم یکی دو تای آن را تذکر بدهم. یکی از آن تذکرها برای خانمهاست که با سوز دل و ناراحتی میگویم؛ چون برایم سخت است. این در قدیمیترین کتابهایمان آمده و روایت مسلّم است. پیامبر(ص) میفرمایند: «سَيَأتي زَمانٌ عَلى اُمَّتي»[4] روزگاری در آینده برای امتم میآید؛ برای امتم، نه برای یهود، نصارا، زرتشتیان، کمونیستها، لائیکها و بوداییها! آنها خودشان پیغمبر و رهبر و قطب دارند. روز قیامت هم خودشان میدانند با امتشان. روزگاری بر امتم میآید که «نِسْوَةٌ كَاشِفَاتٌ عَارِيَاتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ» زنان آنها هم لباس بر تن دارند و هم مردم میتوانند بدنشان را ببینند. اصلاً پوشیده نیستند و در خانه آرایش غلیظ میکنند (سر و صورت، مو، چشم، ابرو، ناخن، دست و پا)، برای اینکه خودشان را به مردان بیرون بنمایانند. کلمهٔ «تبرج» در قرآن هست و دربارهٔ زنان است؛ تبرج در قرآن نهی تحریمی شده و خدا به زنان امت میگوید: «وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الْأُولَی»[5] ای زنان مسلمان! مانند زنان قبل از جاهلیت، نیمهعریان نشوید و برای خودنمایی آرایش نکنید که بیرون بروید.
این آرایشکردن و خودنمایی در آیندهٔ امت من به وقوع میپیوندد. «خَارِجاتِ مِنَ اَلدِّينِ» تمام این زنان از دین من بیرون هستند؛ منِ پیغمبر نمیتوانم به آنها «مسلمان، امت، شیعه یا سنی» بگویم. آنها نهتنها از دین من بیرون هستند، بلکه «دَاخِلاَتٌ فِي اَلْفِتَنِ» در انواع فتنهگریها، آشوبگریها، بههمزدن روحیهٔ مردم، بههمزدن خانوادهها، دلسردکردن شوهرها از زنهایشان ورود میکنند. «اولئكَ بَريئونَ مِنّي و انا بَريئٌ مِنْهُمْ»[6] آنها از منِ پیغمبر صددرصد بیزار هستند و اصلاً قبولم ندارند، من هم از آنها بیزار هستم.
صحبتی با دختران و پسران جوان
من نمیخواهم به خانمهایی که حجاب ندارند و آرایش غلیظ میکنند، بگویم این کار را نکنید؛ بلکه میخواهم بگویم: خانمها و دختران! پیغمبری را که در خلقتش، عقلش، قلبش و گستردگی روحش ظهور اتمّ قدرتالله و حکمتالله است، باید کنار بگذارید و به دستورات حجابش گوش ندهید؛ اما دستورات زنان و دختران تلاویو، لندن، واشنگتن و اروپا را با آغوش باز بپذیرید و لذت ببرید و افتخار کنید؟! این درست است؟ من نمیگویم باحجاب بشوید، بلکه یک سؤال منصفانه، عقلی، روحی و قلبی از شما میکنم و میگویم: بهنظر شما، حذفکردن این پیغمبر از زندگیتان، عفت و عصمت و حجابتان درست است؟ و بعد از حذفکردن ایشان، آیا انتخاب فرهنگ اسرائیل، لندن و واشنگتن درست است؟ من به انتظار جواب شما نیستم؛ خودتان به خودتان جواب بدهید که آیا این کار درست است یا نه!
همین حرف را به پسران جوان دارم: آیا این درست است که در لباس و مو، سلمانی، برخورد با پدر و مادر و دیگران، ارتباط با نامحرمان و شرکت در جلسات گناه، پیغمبر(ص) را حذف کرده و فرهنگ صهیونیست را انتخاب کردهاید؟ فرهنگ صهیونیست عرقخوری، شرابخوری، قمار، شهوترانی همهجانبهٔ بیقید و شرط و حرامخوری بیقید و شرط است.
جوانان عزیزم! به خدا، من شما را دعوت نمیکنم که پیرو پیغمبر(ص) بشوید؛ ولی جواب بدهید: آیا حذف پیغمبر(ص) از زندگیتان که مجلای اتمّ قدرت و حکمت حق است، کار درستی است؟
خدایا! من را روی منبر دینت ببخش که مَثَل را اینقدر پایین میآورم؛ شما هم مرا ببخشید. فیروزهٔ اصل نیشابور در دنیا نمونه ندارد. آلمان هم فیروزه دارد، اما ریختگی و قلابی است و فقط عین فیروزهٔ نیشابور است. ما این را تشخیص نمیدهیم، ولی متخصصین کاملاً تشخیص میدهند. این مطلب را که میگویم، برای چند سال پیش است. مشهد، درِ یک مغازه بودم که کلاً عقیق و فیروزه داشت؛ خیلی گرم هم مرا پذیرفت. من نه میخواستم بخرم و نه میخواستم مزاحم کسبش بشود؛ اما او گفت که بایست، یک چای بخور و برو. بعد، من جعبهٔ فیروزهها را دیدم؛ مثلاً یک فیروزه روی یک رکاب خیلی خوب، نوشته بود «بیستمیلیون تومان». این قیمت برای ده سال پیش است و قیمت الآن را نمیدانم. یک جنس معدنی هم بهنام «خرمهره» هست که عین فیروزه است؛ قدیمها دیده بودید و الآن هم در روستاها هست. چهل تا از این خرمهرهها را سوراخ میکردند، بند کرده و به گردن الاغ میانداختند. الآن یک کیلوی آن ده تومان هم نمیشود.
دخترانم، خانمها و جوانها! خودتان جواب بدهید: حذفکردن فیروزهای که قیمتش از جهان بیشتر است، یعنی فیروزهٔ وجود پیغمبر(ص)، و انداختن خرمهره به جای آن بر گردن زندگی کار درستی است؟! خدا به شما عقل داده است و میتوانید جواب بدهید؛ نیازی نیست که من جواب بدهم.
روایتی سنگین از پیغمبر(ص) در خصوص بدهکاری
به شما برادران اهل منبر و اهل امام حسین(ع)، مغازهدار، اداری و آموزشوپرورشی هم عرض میکنم؛ پدرانم، برادرانم و عزیزانم! مواظب باشید که یک روز و یک شب، زندگی شما از پیغمبر(ص) و دستوراتش خالی نباشد. این ضرر است!
دربارهٔ کاسبها مطلبی از پیغمبر(ص) برایتان بگویم که خیلی عجیب است. امام صادق(ع) این مطلب را نقل میکنند و در کتابهای مهم ما آمده است. شخصی به حضرت صادق(ع) عرض کرد: یابن رسولالله! من روایتی را شنیدهام، چون روایت خیلی سنگینی است، آمدهام از شما بپرسم که راست است یا نه؟! فرمودند: روایت را بخوان. گفت: یک مردهٔ متدین را اهلش دم در مسجد آوردند و به حضرت رحمتللعالمین (این آیه را میخوانم که شما حساب کار را بدانید)، یعنی مِهر خالص برای جهانیان گفتند نماز این میّت را بخوانید تا او را دفنش کنیم. فرمودند: به یک نفر دیگر بگویید نمازش را بخواند؛ من نمیآیم. گفتند: ما دلمان میخواهد که شما نمازش را بخوانید؛ شما چرا نمیآیید؟ فرمودند: این میّت تا لحظهٔ قبل که زنده بود (حالا من به پول ایران برگردانم تا روایت سادهتر بشود)، دو ریال (دو تا یکقِرانی که الآن در مملکت پیدا نمیشود) بدهکار بوده، داشته و بدهکاریاش را نداده و مرده است. این مرده موردرحمت خدا نیست و من برای خواندن نمازش نمیآیم!
این حرف پیغمبر(ص) است؛ یعنی مال مردم و بیتالمال اینقدر محترم است! سریع رفتند، دیدند چه خاکی به سرشان بکنند؟ پیغمبر(ص) نمیآیند که نماز بخوانند. روایت دنباله ندارد و نمیدانم چه شد. آن شخص به امام صادق(ع) گفت: آیا این راست است؟! فرمودند: یقیناً راست است و این روایت هم درست است.
اوضاع زمان از نظر سلامت، اوضاع خرابی است و ما هر لحظه در معرض مرگ هستیم؛ مالمان را کاملاً اصلاح و پاک کنیم که به خدا بدهی نداشته باشیم و به مردم هم به ناحق، بدهی نداشته باشیم؛ اگر مُردیم، گیر نباشیم!
عطای مجانی گوهری ارزشمند به مردم
اکنون بهسراغ آیهای بروم که وعده داده بودم از سورهٔ احزاب و اعراف بخوانم. در سورهٔ اعراف چون ده تا مطلب هست، حتماً فرصت نیست بخوانم؛ اما در سورهٔ احزاب مطلب کمتری هست. این سوره بیان شخصیت پیغمبر(ص) است که خدا دارد به ما یاد میدهد و میگوید: بدانید من چه گوهر ارزشمندی را بهصورت مجانی و مفتی به شما عطا کردهام که کسی جز من و علی ارزشش را نمیداند! چنین تجارتی در جهان، ازلاً و ابداً سابقه ندارد؛ خدا قیمتیترین جنسش را که توحید، نبوت انبیا، برزخ، قیامت، بهشت و جهنمش به تار زلف حضرت گره خورده، مجانی به مردم عطا کرده باشد. اصلاً نه در ازل و نه در ابد سابقه ندارد و جا دارد چند خط شعر ناب دربارهشان بخوانم. یکخرده روشنتر از بیستخط شعری است که دیشب خواندم؛ اما چون در چهارپنج خطش نام مبارک ایشان آمده است، شما در دلتان درود بفرستید تا من شعر را روان بخوانم. هر کس این نام را بشنود، مستحب است که بلند، آهسته یا قلباً درود بفرستد؛ ولی شما ساکت باشید و با قلبتان درود بفرستید.
محمد فروغ فروزان عشق
نخستین تجَلای تابان عشق
محمد سفیر سرافراز غیب
وجودی مبرّا ز هر نقص و عیب
این را میگویند تعریف منطقی که یک مسئلهٔ علمی است؛ فارسیاش این است: پیغمبر(ص) دارای همهٔ کمالات و فاقد همهٔ نواقص بودند. هیچ کمالی در ایشان کم نبود و هیچ نقصی در ایشان پیدا نمیشد.
محمد به معنا همان عقلِ کل
که بوجهل، خصمش همان جهلِ کل
محمد گل گلشن اصفیا
محمد مه محفل انبیا
به دریای انوار حق مُنغمس[7]
شعاع خدا بر دلش منعکس
خدا را نشان داد با بیّنات
بههم ریخت اوهام لات و مَنات
بشر را فرا خواند بر کشف راز
مه مکه در آسمان حجاز
حقیقت برو چشم دل باز کن
به آهنگ او نغمه را ساز کن
اولِ آیهٔ سورهٔ احزاب این است که به قول سعدی، «مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر// ما همچنان اندر اول وصف تو ماندهایم». این جملهٔ اول آیه است: «يَا أيُّهَا ٱلنَّبِيُّ! إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ»؛[8] اما مطالب آیه: «شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً × وَ دَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُنِیراً»[9] این پنج تا ویژگی در تو هست و از تو میخواهم: «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبِیراً»[10] به کسانی که تو را قبول کرده و پذیرفتهاند و ایمان به تو دارند، مژده بدهی و به آنها بگویی که از طرف خدا برای شما فزونبخشی کبیر است.
این «فزونبخشی» چیست که خدا میگوید «کبیر» است؟ خدا مگر کوچک است؟ خدا که بینهایت است، این «فَضْلاً کَبِیراً» چیست که خدای بینهایت میگوید «فزونبخشی کبیر»؟ خدا این فزونبخشی را چه میبیند که میگوید «کبیر»؟
سه مسئلۀ مهم در جملۀ «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ»
این دو آیه به هم وصل است؛ در این «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ» باید سه مسئله را واقعاً با چشم دل ببینیم:
الف) هویت فرستندۀ پیغمبر(ص)
فرستندهٔ پیغمبر(ص) چه کسی است؟ «إِنَّا» است. این «إِنَّا» چیست؟ «إِنَّا» به همین سادگی یعنی «ما»؟! منِ بیسواد هم این را بلدم که «إِنَّا»ی عربی یعنی «ما»؛ اما همهٔ حرف در این «إِنَّا» است که«إِنَّا» چیست و کیست و فرستندهٔ پیغمبر(ص) که «إِنَّا» است، چه کسی است؟
ب) هویت و شخصیت فرستادهشده
فرستادهشده چه کسی است که خدا در قرآن اینقدر روی او سرمایهگذاری کرده؟ یک انسان است. حاج ملاهادی سبزواری در کتاب «شرحالأسماء» خود میگوید: دو تا «میم» در اسم پیغمبر(ص) هست (ما در تشهد هم میخوانیم؛ اسمشان دو تا «میم» دارد: یک «میم» در اول آمده و یک «میم» هم بعد از «ح»، وسط کلمه و بعدش هم «دال» است. خود این اسم، ترکیب کامل نماز عرفانی، عرشی و الهی است که بهصورت اکمل، این نماز در وجود پیغمبر بوده؛ یعنی خود اسمشان حقیقت نماز است)؛ یکی از آن «میم»ها، «میم» مُلک است (اگر رسیدم، در سورهٔ علق برایتان میگویم و دلیل میآورم). این یعنی خدا تمام دانش ظاهر عالَم را در قلب پیغمبر(ص) قرار داده. یک «میم» هم، «میم» ملکوت است؛ یعنی خدا تمام دانش غیب، الّا دانش منحصر به خودش را که «سرّ الأسرار» است، در وجود پیغمبر(ص) ریخته.
ج) سرمایۀ همراه فرستنده
فرستنده چه کسی است؟ یک نگاه به او باید کرد؛ فرستادهشده چه کسی است؟ یک نگاه باید به او کرد؛ چهچیز را همراهش فرستاده؟ جواب این را در آیهٔ اعراف میگوید. سهتا مسئله هست: فرستنده چه کسی است؟ فرستاده کیست؟ سرمایهای که با او فرستاده، چیست؟!
کلام آخر؛ گرهگشایی انگشتان کوچک، اما قوی علیاصغر(ع)
شهیدی را به شما معرفی کنم؛ ثابت یقینی شده که انگشتان این شهید قویترین گرهها را بهراحتی باز میکند. یک دانشمند عرب دربارهٔ این شهید کتابی هم نوشته که در حرم امیرالمؤمنین(ع) به من داد. کتاب او «الرضیع» نام دارد و حدود چهارصد صفحه است. خدا چه قدرتی از طریق پدرش ابیعبدالله(ع) به این طفل شیرخواره داده که علامهٔ مجلسی، صاحب 110 جلد کتاب «بحارالأنوار» و هفتاد جلد کتاب دیگر (بعضی از آنها 25 جلد است)، هر شب جمعه زن و بچهاش را جمع میکرد، یک متکا میگذاشت و منبر میرفت. ده دقیقه سخنرانی میکرد و بعد هم، بیست دقیقه روضهٔ علیاصغر(ع) را میخواند؛ چنانکه نفس علامه گلوگیر میشد و نزدیک بود از گریه بمیرد. آنها این بچه را میشناختند و میدانستند که این بچه بزرگترینهاست، ولی بهشکل یک ششماهه.
بابا دارد با او حرف میزند؛ من همهٔ این زبان حال را قبول دارم. اینها را از حرفهای اهلبیت درآورده و شعر کردهاند.
ای یگانه کودک یکتاپرست
وی به طفلی مست صهبای الست
گرچه شیر مادرت خشکیده است
شیر رحمت از لبت جوشیده است
غم مخور ای بهترین همراز من
غم مخور ای آخرین سرباز من
غم مخور ای کودک خاموش من
قتلگاهت میشود آغوش من
غم مخور ای کودک دردیکشم
من خودم تیر از گلویت میکشم
در حرم زاری مکن از بهر آب
چون خجالت میکشم من از رباب
میبرم تا آنکه سیرابت کنم
با خدنگ حرمله خوابت کنم
مخفی از چشم زنان دلپریش
میکَنم قبر تو را با دست خویش
صورتت را میگذارم روی خاک
تا ز خاک آید ندای عشق پاک
حضرت ششماههٔ خونآلود را در آغوششان به کنار خیمه آوردند. بارکالله به این مادر که بیرون نیامد! اما زینب کبری(س) بیرون آمد و امام بچه را به زینب دادند. نمیدانم برایتان گفتهاند یا نه! سبطبنجوزی از علمای اهلسنت است؛ او خیلی جالب شرح داده و گفته: تیر سهشعبه از سه طرف میبُرّد. مگر گلوی بچهٔ ششماهه چقدر بوده که وقتی تیر آمد، ابیعبدالله(ع) دیدند سرِ بریده دارد روی خاک بالبال میزند. حضرت پیاده شدند، سر را بغل گرفتند و به زینب کبری(س) دادند. خودشان روی زمین نشستند و با اشک چشم گفتند: خدایا! ببین که این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند. خدایا! هر مادری وقتی میخواهد بچهاش را از شیر بگیرد، دهجور بهانه درست میکند تا بچه دیگر بهانه نگیرد؛ بچهٔ من بهانه نمیخواست و تیر سهشعبه او را از شیر گرفت.
بعد، این رملها را کنار زدند، یک قبر کندند و بچهٔ خونآلودشان را روی خاک گذاشتند؛ میخواستند لحد بچینند که اینجا صدای رباب بلند شد:
مچین خشت لحد تا من بیایم
تماشای رخ اصغر نمایم
یکی از یاران اهلبیت(علیهمالسلام) برای دیدن زینالعابدین(ع) از کوفه به مدینه آمد. حضرت از آن سیهزار نفر، نه از شمر، نه از خولی و نه از عمرسعد پرسیدند؛ فقط از یک نفر پرسیدند و به او فرمودند: شنیدهام مختار قیام کرده است؛ از حرمله چه خبر؟ حرمله جگر ما اهلبیت را سوزانده.
دعای پایانی
خدایا! معرفت ما را به خودت، پیغمبرت، قرآن و اهلبیت کامل کن.
خدایا! ما و نسل ما را شیعهٔ واقعی قرار بده.
خدایا! به حق حضرت زهرا(س)، حضرت زینب(س)، حضرت خدیجه(س)، حضرت مریم(س) و حضرت آسیه(س) که در قرآن خیلی به او احترام کردهای، دختر و زن بیحجاب در نسل ما قرار نداده.
خدایا! مرگ و حیات ما را مرگ و حیات محمد و آلمحمد قرار بده.
خدایا! مریضهای ما را شفا بده و گذشتگان ما را بیامرز.
خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما و نسل ما قرار بده.
[1]. فرازی از دعای ابوحمزهٔ ثمالی.
[2]. همان.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 129: «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».
[4]. روایاتی که با این عبارت و عبارات مشابه شروع میشود، خبر از آیندهٔ امت در آخرالزمان میدهد؛ اما روایت موردبحث، با عبارت «تَظْهَرُ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ» شروع شده است: «تَظْهَرُ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ وَ اِقْتِرَابِ اَلسَّاعَةِ وَ هُوَ شَرُّ اَلْأَزْمِنَةِ نِسْوَةٌ كَاشِفَاتٌ عَارِيَاتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ خَارِجاتِ مِنَ اَلدِّينِ دَاخِلاَتٌ فِي اَلْفِتَنِ مَائِلاَتٌ إِلَى اَلشَّهَوَاتِ مُسْرِعَاتٌ إِلَى اَللَّذَّاتِ مُسْتَحِلاَّتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ فِي جَهَنَّمَ خَالِدَاتٌ» (وافی، ج22، ص809).
[5]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 33.
[6]. این بخش از روایت موردبحث به روایت دیگری از پیامبر اکرم(ص) مرتبط است و ارتباطی با این بحث ندارد: «سَیَأتي زَمانٌ عليَ اُمّتي يُحِبّونَ خمساً و يَنْسَونَ خَمْساً: يُحـِبّون الدُّنيا و يَنْسَونَ الآخرة؛ وَ يُحِبّونَ المالَ و يَنْسَونَ الْحِسابَ؛ وَ يُحِبّونَ النِّساءَ و يَنْسَونَ الْحُور؛ وَ يُحبّونَ الْقُصوُرَ و يَنْسَوْنَ الْقُبُور؛ وَ يُحِبُّونَ النَّفسَ وَ يَنْسَونَ الرَّبّ؛ اولئكَ بَريئونَ منّي و أنَا بَریئٌ مِنْهُمْ» (کلمةالرسولالأعظم، ص133؛ الأثنیعشریه، ص202).
[7]. یعنی فرورفته.
[8]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 45.
[9]. سورهٔ احزاب، آیات 45 و 46.
[10]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 47.