جلسه نهم؛ دوشنبه (14-6-1401)
(سمنان مهدیه اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مقدمۀ بحث
- مهمترین برنامهٔ پروردگار در عالم معنا
- حقیقت معنایی «عرش خدا»
- دوری از اهلبیت، عامل انحراف اهلسنت در تفسیر قرآن
- درخواست ابراهیم(ع) از خداوند
- سه حقیقتِ نهفته در «یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِک»
- بعثت پیغمبر(ص)، رحمت ویژهٔ پروردگار
- بزرگترین تهمت بشریت به دل
- حقیقت «اِنّا» در جملۀ «اِنّا اَرسَلناکَ»
- عظمت پیغمبر(ص) در کلام وحی
- کلام آخر؛ زادهٔ لیلا مرا محزون مکن
- دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مقدمۀ بحث
وجود مقدس حضرت حق وقتی مهمترین مسائل را در آیات قرآن مطرح میکند، آیات را به «الْعَزیزُ الْحَکیمُ» ختم میکند. در حقیقت، پروردگار میخواهد بگوید از کار من، چه کوچکترین کارم که ذرهٔ غیرقابلدیدن است، ولی نظمش مانند نظم هستی است و چه بزرگترین کارم، شگفتزده نشوید، تعجب نکنید و برایتان غیر قابل باور نباشد؛ چون من «عزیز» و «حکیم» هستم. «عزیز» یعنی قدرت بینهایت غیرقابلشکست؛ «حکیم» یعنی این قدرت بینهایتم را در هر کار و فعلی حکیمانه بهکار میگیرم؛ لذا کارم باطل، بیهوده و بازیچه نیست.
مهمترین برنامهٔ پروردگار در عالم معنا
مهمترین برنامهٔ حضرت حق در عالم معنا که قبلش نبوده و بعدش هم دیگر پدید نمیآید، وجود مبارک پیغمبر عظیمالشأن اسلام، بعثت ایشان و کتابشان است. در آیهای که چندهزار سال قبل از پیغمبر(ص)، ابراهیم(ع) پدیدآمدن پیغمبر(ص) را از خدا میخواهد، خواستهاش را به «الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»[1] ختم میکند. متن آیه را با اینکه شبهای قبل شنیدهاید، باز میخوانم؛ چراکه بار این آیه اینقدر بالا و معنای آیه اینقدر سنگین است که به قول بعضی از حکمای الهی و اهل دل، آیه هموزن عرش خداست.
حقیقت معنایی «عرش خدا»
«عرش خدا» یعنی مقام فرمانروایی مطلق حق بر ظاهر و باطن هستی. کلمهٔ «عرش» در فارسی، یعنی «صندلی»؛ ولی در آیات قرآن، عرش بهمعنی صندلی نیست، بلکه بهمعنای مقام فرمانروایی مطلق حق بر ظاهر و باطن هستی است. اهلسنت در تفسیر قرآن، وقتی به کلمهٔ عرش رسیدهاند، چون با اهلبیت سروکار نداشتهاند و هنوز هم ندارند، دچار یک انحراف و اشتباه کفرآمیز شدند. در تفاسیرشان هست که میگویند: «عرش» بالاترین مقامِ عالم مادی و عبارت است از یک صندلی که خدا روی آن مینشیند. شبهای جمعه برای اینکه صدای دعای بندگانش را بشنود، صندلی را برمیدارد و به آسمان اول میآورد، آنجا مینشیند و وقتی دعاهای مردم تمام شد، صندلی را برمیدارد و برمیگردد.
دوری از اهلبیت، عامل انحراف اهلسنت در تفسیر قرآن
البته از این کفریات، یاوهگوییها، باطلگوییها و دخالتهای نابجا در قرآن، در تمام کتابهای اهلسنت هست. علتش هم، فقط دوری از اهلبیت(علیهمالسلام) است. دوری از اهلبیت هم از کنار بستر پیغمبر(ص) شروع شد. دوسه ساعت به درگذشت پیغمبر(ص) مانده بود که حضرت فرمودند قلم و دوات بیاورید تا وصیتم را مکتوب کنم. این شخص که شاه دومِ بعد از پیغمبر(ص) بود، آدم زرنگی بود و مقصود پیغمبر(ص) را فهمید.
من تا حالا در هیچ کتاب اهلسنت (خیلی با کتابهایشان سروکار دارم) ندیدهام، اصلاً نبوده و نیست که پیغمبر(ص) فرموده باشند بعد از من، ایشان خلیفه است. بعد از ایشان، دومی خلیفه است و بعد هم سومی. این که روی منبرهای روی شیعه هم میگویند خلیفهٔ اول و دوم و سوم، این تهمت به پیغمبر اکرم(ص) است. ایشان کجا و با چه مدرک و دلیلی اینها را خلیفه کردهاند؟! کتابهای معتبر اهلسنت 83 روایت با سند نقل کردهاند که من هر 83 تا را دارم. پیغمبر(ص) در این 23 سال رسالتشان، فقط به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «اَنْتَ خَلِیفَتِی فِي کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی»؛[2] نه اینکه بعد از سه نفر، تو خلیفه هستی. در واقع، سه نفرِ قبل از امیرالمؤمنین(ع)، به زبان فارسی «شاه» بودند و به زبان عربی هم «حاکم»؛ اما خلیفه نبودند.
وقتی پیغمبر(ص) گفتند قلم و دوات بیاورید، این شاه دومی خیلی زرنگ بود و فهمید که پیغمبر(ص) میخواهند چهچیزی بنویسند یا بگویند و کسی بنویسد؛ از رفتارهای 23سال پیغمبر(ص)، از مکه تا 28 صفر فهمیده بود که حضرت میخواهند بنویسند «بعد از من، امت بهسراغ علی بروند». گفت: «حَسْبُنا کِتابُ اللّٰه»[3] قرآن برای ما بس است. او با جملهٔ «حَسْبُنا کِتابُ اللّٰه»، اهلبیت را صددرصد حذف کرد. شما دیدید که بعد از رحلت پیغمبر(ص)، کسانی که به اهلبیت اقتدا کردند، به فرمودهٔ امام هشتم، دوازده نفر بیشتر نبودند. امام این دوازده نفر را میشمارند که سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، ابورافع و ابوالهیثمبنتیهان از جملهٔ آنها هستند؛ اما بقیهٔ امت اهلبیت را از زندگیشان حذف کردند.
حالا عالمان آنها بهسراغ قرآن میآیند و وقتی به آیات قرآن میرسند، عمق آیات را نمیفهمند. آنها معلمی مثل اهلبیت را حذف کردهاند و مجبور هستند از فکر خودشان، معنایی را که دلشان میخواهد، به قرآن تحمیل بکند؛ لذا میگویند: «عرش» بهمعنای صندلی است که خدا روی آن مینشیند. درحالیکه اهلبیت(علیهمالسلام) میگویند: «عرش» یعنی مقام فرمانروایی پروردگار بر ظاهر و باطن هستی. این معنای واقعی عرش است.
عقل شما کدام یک از این معانی را قبول میکند؟ عرش بهمعنای «صندلی» را قبول کرد یا عرش بهمعنای «مقام فرمانروایی او بر ظاهر و باطن عالم» را پذیرفت؟ عقل نسبت به ذاتی که بینهایت است، در جایی جا نمیگیرد. ذاتی که حدود ندارد، روی یک صندلی جایش میشود؟ معنی حرف اینها که میگویند «خدا صندلی دارد و روی آن مینشیند»، این است: ما پنج اقیانوس عالم، یعنی اقیانوس کبیر، اطلس، هند، منجمد شمالی و جنوبی را در یک استکان جا میدهیم. این معنای حرف آنهاست.
البته امیرالمؤمنین(ع) معنای دیگری برای «عرش» دارند و میگویند: مقام عرش، یعنی مقام علمالله؛ علمی که «بِکلِّ شَیءٍ مُحِیطًا»[4] است.
سنگینی این آیه که درخواست ابراهیم(ع) برای مبعوثشدن پیغمبر(ص) است، در عالم معنا واقعاً به وزن عرش الهی است؛ چون «الْعَزِیزُ الْحَکیمُ» در آیه هست.
درخواست ابراهیم(ع) از خداوند
حالا بهسراغ مبعوثشدن پیامبر(ص) بروم و متن درخواست ابراهیم(ع) را بخوانم. ابراهیم(ع) در ابتدای درخواستش میگوید: «رَبَّنَا» و خود این «رَبَّنَا» خیلی حرف دارد. من الآن دقیق یادم نیست؛ در تفسیر قرآنی که نوشتهام (چهل جلد است و نزدیک بیست تای آن چاپ شده)، در ابتدای سورهٔ حمد، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»[5] فکر کنم نزدیک بیست صفحه کلمهٔ «ربّ» را توضیح دادهام.
«رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِک»[6] مطالبی که برای این «یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِک» نظام داده بودم تا برایتان بگویم، نزدیک پنج شب طول میکشید؛ اما فرداشب وقت تمام میشود.
«وَیعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَیزَکیهِمْ إِنَّک أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»[7] این سه حقیقتِ «یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِک»، یعنی آیات آفاقی، انفسی و تشریعی را برای مردم بخواند.
سه حقیقتِ نهفته در «یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِک»
این سه نوع آیه هم داستانی است؛ البته اگر کسی با چشم عقل به این سه نوع آیه نگاه کند. هر سه نوع هم در قرآن ذکر شده است.
آیات آفاقی: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنَا فِي الآفَاقِ»[8] یعنی دانهدانهٔ عناصر کتاب آفرینش.
آیات انفسی: «وَفِي أَنْفُسِهِمْ» هر کدام از آیاتم در وجود بشر یک آیهٔ الهی است. هر یک تار مو، ناخن، سوراخ پوست ما و همچنین پنجهزار دکمهٔ عصبی که سر هر انگشت ما کار میکند و زبری، نرمی، داغی و سردی را با آن میفهمیم، یک آیهٔ الهی است.
آیات تشریع هم از «ب» در «بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمنِ الرَّحِیم» سورهٔ حمد تا «سین» در آیهٔ «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس»[9] سورهٔ ناس است.
چه کسی میخواهد اینهمه آیات را بگوید؟ چقدر درسخواندن، مطالعهکردن و دقت میخواهد؟
بعثت پیغمبر(ص)، رحمت ویژهٔ پروردگار
اکنون بهسراغ اصل بعثت ایشان برویم. خدا در سورهٔ مبارکهٔ احزاب، نزدیک به پایان سوره میفرماید: «اِنّا اَرسَلناکَ»[10] ما تو را فرستادیم. برای چه فرستادیم؟
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: ما چهارده نفر اهل اینجا نبودیم و اینجایی نیستیم. در حقیقت، ما نوری آویختهٔ بر عرشالله بودیم. ما در محدودهٔ زمین، جریانات و اوضاع زمین کاری نداشتیم که ما را به اینجا بفرستند، در یک خانهٔ خشتی و گلی بیاییم و بعد هم، شما ما را تبعید و زندان کنید، حقمان را ببرید و در تنگنا قرارمان بدهید. ما اینجا کاری نداشتیم؛ اما چون پروردگار دید که تمام امتها با این اعمال، افکار، رفتار و حرامخوریهایشان بهسرعت دارند به جهنم میروند، خدا تکتک ما را فرستاد تا شما را نجات بدهد. این آیه در سورهٔ جمعه است؛ چه آیهٔ عجیبی است! همان سه تا مطلب دعای ابراهیم(ع) در این آیه هم هست: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»؛[11] چرا؟ «وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»[12] پیش از بعثت تو («إنّ» در اینجا بهمعنی «اگر» نیست و بهمعنی «حتماً» است)، کل مردم حتماً غرق در گمراهی و مسافر جهنم بودند. من تو را فرستادم که اینها را نجات بدهی.
پس فرستادن پیغمبر(ص) رحمت ویژهٔ خداست: «وَ ما أَرْسَلْناک إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ».[13] علت فرستادن پیغمبر(ص) این است که هفت درِ جهنم را به روی بشر قفل کند. شما در این روزگار (شما که میگویم، یعنی شما مردان مؤمن و خانمهای متدین) با ایمان و اقتدای به پیغمبر(ص)، دست پیغمبر(ص) را نگرفتید و خدا هم هفت درِ جهنم را به رویتان قفل کرده است. خیلی از افراد هم دست ایشان را گرفتند که قفل نکند، او هم قفل نکرد. هرچه رباخور، عرقخور، زناکار، ستمگر، دزد، اختلاسچی، ظالم، غاصب، منحرف، کافر، مشرک و منافق از زمان خود حضرت تا حالا در کل کرهٔ زمین بود، دستشان را گرفتند که درِ هفتگانهٔ جهنم را به روی ما قفل نکن، ما دلمان میخواهد به جهنم برویم؛ خدا هم نگفت بهزور جلویشان بایست و آنها را نگه دار که به جهنم نروند.
اگر بنا بود کسی را بهزور بگیرند تا به جهنم نرود، روز عاشورا خدا جلوی شمر را میگرفت تا سر ابیعبدالله(ع) را نبرد. خدا دلش میخواهد که این باشد؛ و الّا آواز حق، آواز قرآن، صدای انبیا و پیغمبر(ص)، صدای امیرالمؤمنین(ع) و ابیعبدالله(ع) دم گوش شمر بود. شمر خودش نخواست و خدا هم به کسی اجبار نمیکند. حرّ با پسرش علی به کربلا آمده و حالا دلش میخواهد که زن و بچه، خانه، حقوق بنیامیه و سپهبدیاش را رها کند و در آغوش ابیعبدالله(ع) برود. خدا او را هُل نداد و مجبور نکرد، بلکه خودش انتخاب کرد و این قیمت دارد.
بزرگترین تهمت بشریت به دل
من به ملت ایران، کسانی که از این مدار بیرون هستند، عرض میکنم: چرا از بعثت پیغمبر(ص) قدردانی نمیکنید و جلوی دستش را گرفتهاید که هفت درِ جهنم را به روی شما نبندد؟ به خودتان جواب بدهید؛ چون کار شما به ما ربطی ندارد. خدا در قرآن به پیغمبر(ص) میفرماید: «مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ»[14] حساب اینهمه مجرم، منافق و کافر با شما نیست و با من است؛ اما بهراستی چرا؟ یک نفر با یک دنیا عشق، محبت، حکمت، علم، دلیل، برهان و عرفان میگوید با من بیایید تا شما را به بهشت ببرم؛ چرا و به چه دلیل میگویید نه؟ خودتان دلیل و برهان، علم، حکمت و نور دارید؟ اینکه به پیغمبر(ص) میگویید نه، به چه دلیل است؟
چنین اشخاصی نهایتاً اگر جوابتان را بدهند، میگویند دلمان میخواهد. خود این هم یک تهمت سنگین به دل است! نمیگویند هوای نفسمان میخواهد، میگویند دلمان میخواهد! دل که خانهٔ خداست و بهطرف پروردگار عالم و پیامبرش جهتگیری دارد؛ چرا میگویید دلم میخواهد؟ اصلاً دل این چیزها را در عالَم نمیخواد! تنها چیزی که دل میخواهد، خداست. نمیگویند هوای نفسمان میخواهد، بدترین تهمت را به دل میزنند و میگویند دلم میخواهد؛ کجا دل میخواهد؟! اگر دلت اینکاره بود، پس چرا خیلی از گنهکاران توبه کردند؟ راهنمایی قلب، دل، عاطفه و دلسوزی به حال خود باعث توبه میشود. دل برگشت و در بازار قیامت هم، سروکار خدا با دل است؛ این متن قرآن است: «یوْمَ لَا ینْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ × إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ».[15] پیغمبر اکرم(ص) هم در حدیثی میفرمایند: «إنَّ اللّهَ تباركَ وتَعالى لايَنظُرُ إلي صُوَرِكُم وَلَا إلي أموالِكُم وَلكنْ يَنظُرُ إلي قُلوبِكُم وأعمالِكُم»[16] خدا یک بار هم نه به قیافهٔ شما نگاه میکند و نه به کارخانه، مغازه، مدیر کلی، وزارت و صندلیهایتان. اینها پیش خدا ارزشی ندارد! کل رئیسجمهورهای عالم و مقامهایشان را روی هم بچینند و به خدا ارائه بدهند، به نصفه بال پشه قابلدیدن نیست؛ اما نگاه خدا دائم به دل و اعمال شماست. «يَنظُرُ» فعل مضارع است و دلالت بر دوام دارد.
حقیقت «اِنّا» در جملۀ «اِنّا اَرسَلناکَ»
پیغمبر(ص) را آزاد بگذاریم تا با بعثت، روایات، شخصیت، شفاعت، رحمت، محبت و عشقورزیشان هفت درِ جهنم را ببندند. نمیدانید که حضرت چقدر عاشق انسان بودند؛ ولی قدردان پیغمبر(ص) خیلی کم است!
این «اِنّا» در «اِنّا اَرسَلناکَ» یعنی چه؟ به هر طلبهای بگویی «اِنّا» یعنی چه، درجا میگوید: «اِنّا» یعنی «ما»؛ ولی آیا واقعاً معنی «اِنّا» همین «ما» است که در کنار «من» قرار دارد؟ این معنی «اِنّا» است؟
اگر شما عزیزان و بزرگواران، چه مرد و چه زن، همین امشب بخواهید معنی «اِنّا» را ببینید، «اِنّا» یعنی مَطلع اسمای حسنی، صفات جلال و صفات جمال؛ اینها رویهمرفته «کلالکمالات» میشود. امشب این را در دعای جوشنکبیر، یک صفحه یا نصفه صفحهٔ آن ببینید. معنای «اِنّا» خود دعای جوشنکبیر است؛ یعنی منِ «کلالکمالات» همهٔ صفات جمال، جلال و اسمای حسنای خود» را به میدان آوردهام تا پیغمبر را برای شما فرستادهام. در واقع، پیغمبر مطلعالفجر اسمای حسنی، اسمای کمالیه، اسمای جمالیه و اسمای جلالیهٔ من است.
بیشتر شما باسواد هستید و کسانی هم که به دانشگاه و حوزه نرفتهاند، اینقدر پای منبرهای خوب بودهاند که عالم هستند. اگر به من بگویید دلیل این حرفها چیست و کجاست، میگویم به این روایت مراجعه کنید؛ این روایت همهٔ کوههای عالم هم نمیتوانند وزنش را تحمل کنند. پیغمبر(ص) فرمودهاند: «مَنْ رَآنِي فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ»[17] کسی که بتواند همهٔ وجود من (نه بدن و قیافهام) را ببیند، یقیناً خدا را دیده است. حضرت نمیگویند «رَآی صُورتی»، «رَآی عِینی» یا «رَآی یَدی»، بلکه میفرمایند: «مَنْ رَآنِي» کسی که مرا ببیند؛ یعنی قدرت دیدش تا جایی باشد که بتواند هویت مرا ببیند، «فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ». آیا میشود این روایت را هضم کرد؟ من خودم ظرفیتش را ندارم و و به حق خودش، نمیفهمم و نمیدانم چیست؟
من در بعثت پیغمبر و فرستادنش بهسوی شما، تمام ارزشهای افعالی، صفاتی، جمالی، جلالی و حسنایی را بهکار گرفتهام. این حقیقت «اِنّا» است.
عظمت پیغمبر(ص) در کلام وحی
این در حد من نیست و نمیخواهم پیغمبر(ص) را با انبیای قبلی مقایسه کنم؛ اما دو آیهٔ قرآن برایتان بخوانم:
«وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ»[18] منِ خدا سی شبانهروز موسی را وعده گرفتم و گفتم از شهر مصر با پای خودت به کوه طور بیا و بعد هم ده شب هم اضافه کردم. کلیمالله را دعوت کردم و گفتم با پای خودت به کوه طور بیا؛ دعوت من هم روی زمین بود؛ از مصر تا وادی سینا چند کیلومتر است، نمیدانم!
اما وقتی نوبت به پیغمبر(ص) میرسد، در سورهٔ إسراء (مردم به اشتباه سورهٔ «اَسراء» میگویند) میفرماید: «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ»[19] و دنبالهٔ سفر را در سورهٔ نجم ادامه میدهد. وقتی نوبت به پیغمبر رسید، خودم او را از روی زمین برداشتم و تا ملکوت عالم بردم و نشانههای قدرتم را نشانش دادم. من به او نگفتم خودت بیا، بلکه او را بردم.
این عظمت پیغمبر(ص) است. آیا قابلهضم است؟ نگفتم بیا، او را بردم و خودم سِیرش دادم. خدایا! ما اگر روز قیامت پیش پیغمبرت خجالتزده قرار بگیریم، چهکار باید بکنیم؟ او با یک کلمه میتواند ما را محکوم کند! مثلاً به تمام زنان بیحجاب بگوید: حسین مرا برای عملشدن به قرآن قطعهقطعه کردند، برای چه آیات حجاب را نابود کردید؟! همچنین به رباخور بگوید: حسین مرا قطعهقطعه کردند تا ربا جمع بشود. چراربا خوردید؟
حالا پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هم نه، فقط یک خانم در روز قیامت جلوی مجرمین حرفهای را بگیرد و بگوید دست دو تا بچهٔ من قطع شد، «اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»، برای چه دین را زیر پا گذاشتید؟ اصلاً هیچکس جوابی ندارد که بدهد.
دنبالهٔ آیهٔ «اِنّا اَرسَلناکَ» برای فرداشب، البته اگر او بخواهد؛ چراکه ما هیچکاره هستیم.
کلام آخر؛ زادهٔ لیلا مرا محزون مکن
پس بیامد شاه معشوق الست
بر سر نعش علیاکبر نشست
میدانید چقدر این داغ سنگین بوده! بالاخره پدر است؛ جنبهٔ پدری ابیعبدالله(ع) و فرزندی علیاکبر(ع) را که نمیتوان حذف کرد. بچهاش را جلوی چشمش قطعهقطعه کنند، او هم نگاه کند و هیچ اثری برندارد؟! اینها جهان عاطفه و محبت بودند. بزرگان دین ما نوشتهاند که سکینه(س) میفرماید: پدرم وقتی دید که علی با اجازهٔ خود ابیعبدالله(ع) دارد میرود، من پدرم را دیدم؛ چشمهایش مثل آدم محتضر در حدقه میگشت.
چنان سنگین بود که به میدان رو کرد و صدا زد: عمرسعد! خدا نسلت را قطع کند.[20] آنهم حسینی که محبت آفرینش است! چقدر داغ علیاکبر(ع) برایش سخت بود!
علیاکبر(ع) به میدان رفت و مدتی بعد برگشت. همه روی منبرها میگویند که برگشت تا از پدرش آب بگیرد. مگر نمیدانست پدرش آب ندارد؟! او به دو علت برگشت؛ اول اینکه گفت: به زیارت ابیعبدالله(ع) بروم؛ چون هر قدمش مساوی حج عمرهٔ قبولشده است. دوم هم گفت: خوشحالکردن پدر عبادت است؛ بروم تا یک بار دیگر مرا ببیند و خوشحال بشود.
پس بیامد شاه معشوق الست
بر سر نعش علیاکبر نشست
سر نهادش بر سر زانوی ناز
گفت کهای بالیده سرو سرفراز
ای درخشاناختر برج شرف
چون شدی سهم حوادث را هدف
ای بهطرف دیده خالی جای تو
خیز تا ببینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیرانداز نیست
خیز و تا بیرون از این صحرا رویم
نَک بهسوی خیمهٔ لیلا رویم
اینقدر بابا دلم را خون نکن
زادهٔ لیلا مرا محزون مکن[21]
من نمیتوانم این جملهٔ «فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً»[22] را معنی کنم و باید یک مثل برایتان بزنم؛ اما جانم به لب میآید و آن مثل را نمیزنم. ابیعبدالله(ع) میخواستند بدن را از وسط میدان به عقب بیاورند، اما دیدند که نمیتوانند تکانش بدهند؛ سر زانو بلند شدند و گفتند: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى الْفُسْطاطِ»[23] جوانهای بنیهاشم! بیایید تا بدن عزیزم را از وسط میدان به عقب ببریم. جوانها آمدند. حضرت فرمودند: کمی صبر کنید. بعد عبایشان را درآوردند و آرامآرام زیر بدن کشیدند.
دعای پایانی
خدایا! زندگی و مرگ ما را زندگی و مرگ محمد و آلمحمد قرار بده.
خدایا! ما را به خود وانگذار.
خدایا! همهٔ گذشتگان و شهدای ما را غریق رحمت کن.
خدایا! توسل و گریهٔ برای اهلبیت(علیهمالسلام) را از ما نگیر.
خدایا! دشمنان ما را ذلیل و زمینگیر کن؛ شرّ اسرائیل و آمریکا را به خودشان برگردان.
خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما، خانواده و نسل ما قرار بده.
[1]. سورهٔ بقره، آیهٔ 129: «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».
[2]. خصائص امیرمؤمنان(ع)، نسائی، ج1، ص50؛ السنة، شیبانی، ج2، ص565.
[3]. بحارالأنوار، ج۲۲، ص۴۷۳ و ۴۷۴؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج۲، ص۵۵.
[4]. سورهٔ نساء، آیهٔ 126.
[5]. سورهٔ حمد، آیهٔ 2.
[6]. سورهٔ بقره، آیهٔ 129.
[7]. همان.
[8]. سورهٔ فصلت، آیهٔ 53.
[9]. سورهٔ ناس، آیهٔ 6.
[10]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 45.
[11]. سورهٔ جمعه، آیهٔ 2.
[12]. همان.
[13]. سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107.
[14]. سورهٔ انعام، آیهٔ 52.
[15]. سورهٔ شعراء، آیات 88 و 89.
[16]. بحارالأنوار، ج77، ص88؛ امالی شیخ طوسی، ص536: «یا اَباذَر! اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی لاینظُرُ إلی صُوَرِکُم وَ لا إلی أموالِکُم وَ أقوالِکُم وَ لَکِن ینظُرُ إلی قُلُوبِکُم وَ أعمَالِکُم. یا أباذر! التَّقوَی هُنا التَّقوَی هُنَا وَ اَشارَ إِلی صَدرِهِ».
[17]. مجمعالزوائد، ج7، ص181؛ صحیح بخاری، ج8، ص72؛ جامعالصغیر، ج2، ص602.
[18]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 142.
[19]. سورهٔ إسراء، آیهٔ 1.
[20]. لهوف، ص99: «يَا ابْنَ سَعْدٍ! قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي».
[21]. شعر از حجتالاسلام نیّر تبریزی.
[22]. بحارالأنوار، ج45، ص42.
[23]. تاریخ طبری، ج4، ص340.