لطفا منتظر باشید

جلسه دهم؛ سه‌شنبه (15-6-1401)

(سمنان مهدیه اعظم)
صفر1444 ه.ق - شهریور1401 ه.ش
23.34 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

پیغمبر(ص)، جامع علوم مُلکی و ملکوتی و توحید

فرستندهٔ پیغمبر اکرم(ص) به‌سوی مردم، پروردگار مهربان عالم است. وقتی پروردگار ایشان را فرستاد، همان روز اول، آگاهِ به علوم مُلکی و ملکوتی فرستاد. در یک لحظه، دانشی به حضرت داد که هیچ سؤالی از ایشان نشد که پاسخ بدهند «نمی‌دانم». در واقع، «نمی‌دانم» در وجود مقدس ایشان جا نداشت و تماماً علم، حکمت، آگاهی به گذشتهٔ عالم، آگاهی به آیندهٔ عالم، آگاهی به اعماق قیامت و آگاهی به ظاهر و باطن انسان بودند. 

برای اثبات مطالبی که عرض کردم، می‌توانید به روایاتشان مراجعه کنید؛ هم شیعه روایات زیادی از حضرت نقل کرده است و هم اهل‌سنت. ما شیعیان کتاب‌هایی داریم که گاهی بالای ده جلدِ پانصدصفحه‌ای است؛ فقط «قال رسول الله» است و شرح و تفسیر هم نیست. متن فرمایشات حضرت، نسبت به همهٔ حقایق عالم است. اهل‌سنت هم کتابی شانزده‌جلدی (هر جلد هفتصد صفحه) دارند که در هند نوشته شده و فقط «قال رسول الله» است. 

یک آیهٔ قرآن هم برایتان بخوانم: «وَمَا کنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیمِینِک»[1] پیش از اینکه تو را مبعوث به رسالت کنم، یک کلمه روی یک کتاب نخواندی و یک کلمه هم با دستت ننوشتی. در آن چهل سال، حضرت نه یک خط کتاب خوانده بودند و نه یک کلمه خط نوشته بودند. وقتی اول صبح 27 رجب از غار حرا حرکت کردند، جامع تمام علوم ملکی و ملکوتی شده بودند. 

این همان چیزی است که ابراهیم(ع) در دعایش برای رسالت پیغمبر(ص) اشاره کرده: «إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ»[2] خدایا! تو یک قدرت و حکیم بی‌نهایت هستی؛ مبعوث‌کردن چنین انسانی در آینده، فقط کار توست که در یک لحظه، عالِم به علوم ملکی و ملکوتی بشود. به‌نظر اهلش، این عالِم به ملک و ملکوت برای پیغمبر اکرم(ص)، خیلی ساده و معمولی است. آن علمی که در پیغمبر(ص) بوده و شگفت‌انگیز بوده، همچنین در وجود ایشان تام و اکمل بوده، علم به وجود مقدس پروردگار است.

 

قرآن، عظیم‌ترین سرمایۀ پیغمبر(ص)

خداوند فرستنده است، چنان‌که در قرآن می‌خوانیم: «إنّا أَرْسَلْنَاكَ»؛[3] چه کسی را فرستاده است؟ چنین موجود جامعِ کاملی را با چه‌چیزی فرستاده است؟ در حقیقت، چه سرمایه‌ای غیر از این علم توحید و ملک و ملکوت به ایشان داده؟ این سرمایه، قرآن است. چند سال است که قرآن نازل شده؟ 1500 سال است. آیا شنیده‌اید که هیچ حکیم، فیلسوف، فقیه، ادیب، ریاضی‌دان، عارفی و چشم‌بازی گفته باشد آنچه دربارهٔ قرآن شرح و تفسیر نوشته شده، تمام است و دیگر این کتاب حرفی ندارد؟! تاکنون کسی چنین حرفی نزده و نمی‌تواند هم بزند؛ چون هنوز هم در حوزه‌های دانش، مطالب نو از قرآن ارائه می‌شود که بعضی از این مطالب به‌شکل دریاوار است. 

خداوند چنین سرمایه‌ای به ایشان داد؛ فرستنده خداوند بود و سرمایه‌اش قرآن. این گفتار امیرالمؤمنین(ع) است: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ؛ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ»[4] با سرمایه‌ای بین مردم آمد که برای هیچ انسانی تا روز قیامت جای انکارکردن نبوتش نبود. «ذَلِكَ الْقُرْآنُ» آن سرمایه، قرآن است. بعد، حضرت چهار جمله راجع‌به قرآن دارند، خودتان در «نهج‌البلاغه» ببینید، معجزه است که قرآن چه‌چیزی دارد!

 

مودّت اهل‌بیت، تنها پاداش رسالت پیغمبر(ص)

خدا پیغمبر(ص) و قرآن، این سرمایهٔ عظیم را برای چه کسی فرستاد؟ برای انسان فرستاد. بعد هم به پیغمبر(ص) گفت: «لا أَسأَلُکم عَلَیهِ أَجرًا»[5] من از شما برای رسالتم مزد و پاداشی نمی‌خواهم و پاداش من فقط این است: «إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربیٰ».[6] چرا پروردگار «محبت» نگفت؟ پروردگار می‌توانست بگوید «إِلَّا المَحبة فِي القُربیٰ»،[7] اما چرا «إِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربیٰ» گفته است؟ دانشمندان بزرگ عرب می‌گویند که «مودّت» با «محبت» فرق می‌کند. «محبت» یعنی «دوستت دارم»، اما «مودت» یعنی «دوستت دارم و بر خودم واجب می‌دانم که از تو اطاعت کنم». پروردگار می‌گوید به آنها بگو که این پاداش من است؛ اما اگر همهٔ شما امت به اهل‌بیت من مودّت بورزید، «مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»[8] آن‌هم برای شما باشد و من نمی‌خواهم. 

در واقع، پروردگار با این قرآن، پیغمبر(ص) را صددرصد مجانی برای نجات بشر از گمراهی فرستاد. این صددرصد مجانی‌بودن چه داستانی است؟! ما یک لیوان آبِ خوردن به دست یک نفر می‌دهیم، چیزی نمی‌گوییم؛ اما در دلمان می‌گذرد که ادب اقتضا می‌کند بگوید «متشکرم»، «ممنونم» یا «دستت درد نکند». وقتی خداوند پیغمبر(ص) را فرستاد، همین را هم از ما نخواست که به خدا بگوییم: «چه کاری کردی!»، «چقدر عالی و خوب بود!» یا «عجب کسی را فرستادی!». خدا این را هم نخواست و صددرصد مجانی بود. 

حالا این سرمایهٔ عظیم صددرصد مجانی در روز قیامت تمام مخالفین را میخ‌کوب می‌کند و به‌زانو در می‌آورد؛ به‌گونه‌ای که هیچ‌چیزی برای گفتن به خدا ندارند.

 

پرهیز از دروغ‌گفتن در محضر پروردگار

دنبالهٔ آیه که پنج مطلب خیلی مهم دارد و غوغایی است، دربارهٔ شخص پیغمبر(ص) است و نه شخص خدا. بعد از «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ»، پنج تا مطلب می‌گوید که حیفم می‌آید بگویم؛ چون حتی یکی از آنها را هم نمی‌توانم امشب توضیح بدهم. همین امروز وقتی آیات قرآن مجید را بررسی می‌کردم تا ببینم امشب چه تحفهٔ عظیمی را در کنار رسالت پیغمبر(ص) برایتان بیاورم، به اینجا رسیدم که خیلی عجیب است و برای خودم خیلی مهم بود؛ در حدی هم خودم را دل‌خوش کردم. من همیشه به پروردگار می‌گویم، در حرم‌های ائمه و قنوت نماز مستحب هم گفته‌ام. البته من خیلی هم اهل مستحبات نیستم، چون آدم نیستم! گاهی در حرم ابی‌عبدالله، امام هشتم، امام عسکری، حضرت هادی، موسی‌بن‌جعفر، حضرت جواد و دیگر ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)، در قنوت نماز می‌گویم و راست هم می‌گویم؛ خداوند می‌داند که راست می‌گویم یا دروغ! همه‌جا می‌شود دروغ گفت، اما در محضر او نمی‌شود دروغ گفت و به‌عنوان حرف راست به او قبولاند. 

چند نفر از اصحاب پیغمبر(ص) از مدینه درآمدند، سی‌چهل فرسخ رفتند و وسط بیابان به یک چوپان رسیدند (حالا آن را که من می‌گویم، بعداً می‌گویم). این چوپان پابرهنه و بی‌سواد داشت سی‌چهل تا دام می‌چراند. این چند نفر به مدیر کاروان (به قول ما) گفتند: برو و از این چوپان یک بره بخر و بیاور تا ذبح کنیم، در آتش بپزیم و بخوریم. یکی از آنها رفت و گفت: این بره‌ها دانه‌ای چند است؟ چوپان گفت: بیست درهم. گفت: یک بره به ما بده! چوپان گفت: اینها برای من نیست، مالک دارد و من چوپانم. 

چقدر بد و زشت است که آدم گناه یاد دیگران بدهد! لااقل وقتی می‌خواهید گناه بکنید، در چهارچوب وجود خودتان بکنید و این را به دیگران انتقال ندهید و یک جامعه را به فساد نکشید. خیلی از فیلم‌ها و سریال‌های حتی تلویزیون ایران انتقال‌دهندهٔ گناه و فساد و عاشق و معشوقیِ نامحرمی است (من که حالا روضه‌خوان هستم و خیلی وقت ندارم؛ گاهی برای من می‌نویسند و گاهی هم به من می‌گویند). این گناه را در خلوت انجام دهید، کسی به شما کاری ندارد؛ چنان‌که پیغمبر(ص) فرموده‌اند: کل خانه‌ها محدود به مالکانش است و کسی حق ورود ندارد. هر کاری دلتان می‌خواهد، در خانه‌هایتان بکنید و گناه یاد مردم ندهید! خطرناک است. 

جوان‌ها! در مدرسه‌ها، دانشگاه‌ها، مراکز فرهنگی و اداری، گناه یاد کسی ندهید. فردای قیامت، خودت یک گناه کرده‌ای؛ اما هزار نفر از تو یاد گرفته‌اند که بدون اینکه از آنها کم بشود، سنگینی آن هزار نفر را هم به پروندهٔ جناب‌عالی می‌دهند. روز قیامت چقدر می‌خواهی بار بکشی؟ 

کارگرها! در کارخانه‌ها گناه یاد کارگرهای دیگر ندهید. همان یک پیچ که تشویق می‌کنی تا در لباسش بگذارد و بیرون ببرد، به‌طمع این‌که سی‌هزار تومان می‌خرند؛ روز قیامت، این دزدی هم به گردن توست که یاد داده‌ای، هم به گردن کسی است که دزدیده. همچنین آن سی‌هزار تومان نجس بوده که برای به زن و بچه‌اش برده و زن و بچه‌اش هم با خوردن حرام، بی‌دین شده‌اند. همهٔ اینها کار تو یک نفر است! کسی هم نیست که به‌دنبال آثار گناه و اثر یاددادن گناه برود که ببیند چقدر موج می‌اندازد. 

این چوپان هم گفت اینها برای من نیست و مالک دارد. آن شخص گفت: مالکش کجاست؟ چوپان گفت: مالکش چادرنشین است و از اینجا خیلی دور است. من الآن نمی‌توانم به‌دنبالش بروم. به او گفت: این برهٔ بیست‌درهمی را چهل درهم بفروش و چهل درهم را در جیب خودت بگذار و با زن و بچه‌ات بخور. شب که رفتی، مالک بره دید یکی کم است، اگر گفت کجاست، بگو گرگ پاره کرد و خورد.

کسی که پیغمبر(ص) را در مدینه می‌دید، اینها را دارد یاد می‌دهد! او را می‌شناسم، اما نمی‌خواهم اسمش را روی منبر ببرم؛ از خودش، پدرش، مادرش، عمه و خاله‌اش تا قیامت بیزارم.

چوپان بی‌سواد به او گفت: مالک این بره‌ها صددرصد به من اعتماد دارد. من اگر امشب به او بگویم گرگ بره‌ات را پاره کرد، نهایتاً می‌گوید: پسرم یا برادرم! یک‌خرده بیشتر مواظبت کن. او قبول می‌کند که گرگ بره‌اش را پاره کرده است؛ اما به من بگو روز قیامت این دروغ را به پروردگار عالم چطور بقبولانم؟ اگر خدا پرونده‌ام را جلوی چشمم گذاشت و گفت بره کجاست، به او می‌توانم بگویم گرگ پاره کرده است؟ به خدا می‌شود این دروغ را قبولاند؟! به خدا که نمی‌شود! 

 

بهترین درخواست از پروردگار

من راست می‌گویم؛ در قنوت‌ نمازهای مستحبی‌ام (چون فارسی است) به پروردگار می‌گویم: «من نگویم که طاعتم بپذیر». چرا؟ همهٔ عبادات ما در این هشتاد، نود یا صد سال، پیش پروردگار از نظر کمیّت و کیفیت چقدر است؟ مثلاً اگر در قیامت بگوید: بندهٔ من! هشتاد سال نمازت در برابر چشمت که سالم نگه داشتم و دیگر با هم حسابی نداریم. اگر بخواهد نعمتش را با کار من قیمت‌گذاری کند و بگوید: هشتاد سال عبادتت پای این بچهٔ خوبی که به تو دادم یا پای این دختر متدینی که به تو دادم، دیگر چه طلبی از من داری؟ تازه این که من به تو دادم، از آنچه تو به من دادی، خیلی اضافه‌تر است! البته خدا این‌جوری که با ما معامله نمی‌کند و خیلی آقاست؛ حال اگر خواست معامله کند، فرض کن که بگوید: هشتاد سال نماز و روزه‌ات در برابر اناری که مطابق بدنت (دندان، عضلات، نای، مری، معده، کبد، پوست، و ناخن و مو) ساختم. یک انار را در بدنت تقسیم کرده و کمبود همه‌چیز بدنت را تأمین کردم. این را که به تو دادم، چند؟ و چیزی که تو به من پرداختی، چند؟

من نگویم که طاعتم بپذیر 

قلم عفو بر گناهم کش[9]

یک کار در حق من بکن که این از تو برمی‌آید و از هیچ‌کس دیگری برنمی‌آید؛ آن‌هم این‌که «قلم عفو بر گناهم کش».

 

منابع سودمند پیغمبر(ص) برای امت

اگر روز قیامت با این دل‌خوشی مثبتی که در حد ظرفیت خودمان به پیغمبر(ص) داریم و از او اطاعت کرده‌ایم، کل گناهان ما را عفو کند به‌خاطر پیغمبر(ص) و تا دم مرگمان دو قدم به‌دنبال پیغمبر(ص) رفته‌ایم، ما جزء برندگان خیلی مهم هستیم. این را شنیدید؟ آنچه در دنیا به خوبان عالم عنایت کرده و می‌کند، همچنین آنچه در آخرت به خوبان عالم عنایت کرده و می‌کند، به حق قرآن، به‌خاطر پیغمبر(ص) است. شما نمی‌دانید که پیغمبر(ص) چه سود بی‌نهایتی برای ما باقی گذاشته‌اند! 

یک منبع منفعت که پیغمبر(ص) برای ما به‌جا گذاشته‌اند، وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) است. امام حسین(ع) پرتو وجود پیغمبر(ص) است. ما ایشان را ندیده‌ایم و الآن هم نمی‌بینیم؛ اما این پیغمبر(ص) است و این هم نوه‌اش. این نوه گوشت و خون و جان و پوست پیغمبر(ص) است. به نقل عایشه (او از راویان اهل‌سنت است که همهٔ اهل‌سنت هم او و روایت‌هایش را قبول دارند. البته ما نمونهٔ این روایت را در کتاب‌های خودمان از ائمه داریم؛ من مخصوصاً از عایشه نقل می‌کنم)، پیغمبر(ص) فرموده‌اند:‌ در آینده، این فرزندم در سرزمینی به نام «طَف» شهید می‌شود و آنجا دفنش می‌کنند؛ نه این‌که کسی به زیارت حسین من برود، چراکه حسین من بعد از دفنش در دنیا نیست! «مَنْ زَارَ قَبْره» بلکه اگر کسی به زیارت قبر او برود. به این را دقت کنید! همان که از درِ اتاقش برای زیارت قبر حرکت می‌کند و بیرون می‌رود؛ نه به شتر کار دارد، نه به استر و اسب، در زمان ما هم نه به ماشین و هواپیما و قطار. اصلاً همهٔ اینها در زیارت حذف است. کسی که برای زیارت قبر او حرکت کند و به کربلا برسد؛ چه یک‌ساعته با هواپیما و چه پیاده می‌خواست (مثلاً از سمنان تا کربلا؛ فکر کنم حدود هشتصدنهصد کیلومتر باشد) تا کنار قبر برود، به هر قدم او در این مسیر، خدا ثواب هزار حج و عمرهٔ قبول‌شده در نامهٔ زائر می‌نویسد. این یک گوشه از برکت وجود پیغمبر(ص) است.

پیغمبر(ص) در جای دیگری می‌گویند: علی جان! من تو را به دستور خدا به جانشینی خودم معلوم کردم؛ هرکس پیرو تو باشد، روز قیامت با شخص خودت جزء رستگاران عالم است. اگر خداوند پیغمبر(ص) را نفرستاده بود، قرآن، علی(ع)، فاطمه(س)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج) نبودند. تمام این سرمایه‌های عظیمِ فرستاده‌شده به‌خاطر گل وجود پیغمبر(ص) است. 

 

افسوس پروردگار بر تاریک‌دلان و استهزاکنندگان

یک آیه هم از قرآن برای کسانی بخوانم که با پیغمبر(ص) رابطه ندارند: «یا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یسْتَهْزِئُونَ»[10] وای بر کسانی که فرستادگان مرا مسخره کردند؛ نه این‌که کشتند، تبعیدشان کردند، زندان بردند و شکنجه کردند، بلکه فقط مسخره کردند. شما به یکی گفتی بیا و به پیغمبر(ص) اقتدا کن، او هم گفت: این پیغمبر عرب‌هاست، به ما ایرانی‌ها چه ربطی دارد؟! این یک نوع مسخره است؛ نه شمشیر به روی پیغمبر(ص) بلند کرده، نه زخمی کرده و نه ایشان را کشته. مگر خدا در قرآن گفته که من پیغمبر را برای عرب‌ها فرستاده‌ام؟! خدا می‌فرماید: «وَ ما أَرْسَلْناک إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ»[11] من تو را برای همهٔ جهانیان فرستادم. حالا یک آدم تاریک‌دل بی‌خبر که یک‌خرده هم بوی متجددمآبی داشته باشد و هوای کثیف اروپا و آمریکا به مشامش خورده باشد، می‌گوید: برو آقا! در روزگار زیردریایی و تسخیر ماه، با این‌همه صنعت، پیغمبر چه کسی است و به چه درد ما می‌خورد؟!

 

اثر نور پیغمبر(ص) بر وجود انسان

در حقیقت، تنها پیغمبر(ص) به دردتان می‌خورد؛ هر کس با پیغمبر(ص) است، هر جا کار می‌کند، دزد و اختلاس‌چی نیست! عرق‌خور، زناکار، خائن به ناموس، خائن به ملت، خائن به مملکت و خائن به همسایه نیست! هر کس با پیغمبر(ص) رابطه دارد، رابطهٔ درست و سالمی دارد و باکرامت و بزرگوار است؛ اما کسی که با پیغمبر(ص) رابطه ندارد، تاریک‌دل است. من آمار ندارم از اولی که اختلاس و دزدیِ روز روشن در بدنهٔ دولت (از بعد از پیروزی تا حالا) شروع شده، چقدر مال شما را به تاراج برده و به آمریکا، کانادا، اسرائیل و لندن برده‌اند و کسی هم نتوانسته آنها را بگیرد! آنها به آنجا رفته‌اند و غلام حلقه‌به‌گوش صهیونیست بین‌الملل شده‌اند که کسی نتواند آنها را بگیرند. همین شماهایی که در این جلسه اداره‌ای هستید، آیا در این سی سال شده پولی در مقابلتان قرار بگیرد و مدیرتان نفهمد و دستتان دراز بشود که ده‌میلیون از آن بردارید؟! چرا برنداشته‌اید؟ برای اینکه نور پیغمبر(ص) در وجود شما نمی‌گذارد که شما به‌هیچ‌عنوان آلوده بشوید. 

کسانی که پیرو پیغمبر(ص) هستند، به‌طور عجیبی مورداعتماد مردم هستند. من آن زمان بچه بودم و دقیق یادم نیست. ایشان را هم دیده بودم. آن زمان (هشتاد سال پیش) از پاکستان، عراق، ایران، افغانستان و اروپا میلیون‌ها تومان پول بی‌زبان برای آیت‌الله‌العظمی بروجردی می‌آمد. میلیون‌ها تومان در هشتاد سال پیش می‌دانید یعنی چه؟! وجود مبارک ایشان در 88سالگی از دنیا رفت. من برای دفنش بودم و بالای قبر ایستاده بودم. چهارده سال است که سالگردش را در قم به منبر می‌روم. از بس ارزش‌ها در این آدم بوده، در این چهارده‌ساله یک منبر تکراری نرفته‌ام. وقتی او را در قبر گذاشتند و زندگی‌اش را بررسی کردند، دیدند در این 88 سال، حتی یک قِران از پول‌هایی که از همهٔ دنیا به نام سهم امام برای او می‌آمد، خرج خانه و خودش و لباسش نکرده و هیچ‌چیزی را برنداشته است. وقتی از دفنش برگشتند و در حضور مراجع دفترهایش را بررسی کردند، دیدند ششصدهزار تومان به طلبه‌های حوزهٔ قم بدهکار است. 

این پیروی از پیغمبر(ص) است. این نور پیغمبر(ص) در وجود انسان است. این آثار پیغمبر(ص) در زندگی انسان است. خیلی از آنها این‌جور بودند؛ حضرت امام هم این‌طور بود. تا روز چهاردهم خرداد که از دنیا رفت، من در همهٔ جریاناتش بودم و کنار جنازه‌اش هم در شب جمعه دعای کمیل خواندم؛ ایشان هم در مدت عمرش، آنچه پول برایش آمد، برای خودش خرج نکرد. یک زمین از پدرش مانده بود که محصول آن را می‌فروختند و برایش می‌فرستادند. آن زمین را هم، آخرهای عمرش به یکی از رفقای من گفته بود که به خمین برو و این زمین را صدمتر صدمتر کن، به چند مستحق بده و سند بزن و بیا. 

این زندگی‌کردن با پیغمبر(ص) است و آن‌هم زندگی‌کردن بی‌پیغمبر است. حرفم تمام است. ده ساعت از عمر شریفِ پرقیمت باارزشتان را در ده شب در اختیار من گذاشتید؛ فقط از شما تقاضا دارم که هر کدام شما، این ده ساعت از عمرتان را به من ببخشید. اگر از عمرتان برایتان خوب استفاده نکردم، حداقل به من محبت کنید تا روز قیامت گیر عمر شما نباشم. 

 

کلام آخر؛ من کرب‌وبلا را چو خزان دیدم و رفتم

و اما در آخر، داستان تو یا اباعبدالله(ع)! 

من چون امشب دارم خداحافظی می‌کنم، خداحافظی زینب کبری(س) از ابی‌عبدالله(ع) را برایتان بگویم. آیا در 56 سال عمر حضرت زینب(س)، سخت‌تر از لحظهٔ جداشدن از ابی‌عبدالله(ع) برایش بود؟ 

دوستان بنشینند تا ذکر مصیبتم تمام شود؛ به ابی‌عبدالله(ع) بی‌احترامی نکنید و بلند نشوید؛ تا آخرین کلمه تشریف داشته باشید تا به ساحت مقدس ابی‌عبدالله(ع) بی‌ادبی نشود. برای من خیلی سخت است! در منبر هر کس می‌خواهد برود، مشکلی نیست؛ اما وقت بیان مصائب ابی‌عبدالله(ع)، کسی بلند شود و برود، گویی خنجر به قلب من می‌خورد.

زینب(س) آمد و در گودال نشست. بدن دفن بود، اما قبری که برای بدن درست کرده بودند، با تیر و نیزه، خنجر، چوب، سنگ و... بود. اینها را از روی بدن کنار زد، زیر بغل بدن قطعه‌قطعه را گرفت و روی دامن گذاشت و شروع به صحبت با ابی‌عبد‌الله(ع) کرد. شعرای اهل دل ما چقدر عالی زبان حال گفته‌اند! 

حسین من!

من کرب‌وبلا را چو خزان دیدم و رفتم

چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم

ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان

این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم

در کرب‌وبلا زینت آغوش نبی را 

آوردم و غلتیده به خون دیدم و رفتم

ممکن چو نشد حنجر پاک تو ببوسم

آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم

این بخش از شعر آدم را خیلی آتش می‌زند!

یاد آمدم آن روز که گفتی جگرم سوخت 

چشم از تن صدچاک تو پوشیدم و رفتم

چون همره ما هست سرِ غرقه به خونت

من یاد لب تشنهٔ تو بودم و رفتم

افتاد اگر دست علمدار تو از تن

پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم

دیگر ابی‌عبدالله(ع) را ندید تا سر بازار کوفه که وقتی سر از محمل بیرون کرد، دید سر خون‌آلود بالای نیزه است. بعد از آن هم، ابی‌عبدالله(ع) را کم دید. تا این‌که در مجلس شام سر بریده را میان تشت دید که یزید با چوب خیزران حمله کرد.

خیزرانی که بر آن لب می‌زد

نیشتر بر دل زینب می‌زد

«اَللّهُمَّ اْغفِر لَنا و لِوالِدَینا و لِوالِدَی والِدَینا و لِمَن وَجَب لَهُ حَقٌ عَلَینا».

«اَللّهُمَّ أهْلِک أعْدائَنا وَ اشْفِ مَرضَانا»

«اَللّهُمَّ سَلّم دِینَنا وَ دُنیانَا وَاجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً».

 


[1]. سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 48
[2]. سورهٔ بقره، آیهٔ 129: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِکَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ يُزَکِّيهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ».
[3]. سورهٔ احزاب، آیهٔ 45.
[4]. نهج‌البلاغه، خطبهٔ 158: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ؛ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ؛ ذَلِكَ الْقُرْآنُ، فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ. أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ».
[5]. سورهٔ شوری، آیهٔ 23.
[6]. همان.
[7]. همان.
[8]. سورهٔ سبأ، آیهٔ 47.
[9]. شعر از سعدی شیرازی.
[10]. سورهٔ یس، آیهٔ 30.
[11]. سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107.

برچسب ها :