لطفا منتظر باشید

جلسه بیستم؛ سه‌شنبه | دومین شب قدر (22-1-1402)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1444 ه.ق - فروردین1402 ه.ش
40.23 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم 

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

بندگان پروردگار در تقسیم‌بندی قرآن

از زمان حضرت آدم(ع) تا این لحظه، وجود مقدس پروردگار بندگان را که آفرید و ضامن روزی‌دادن به آنها بود، بندگان چند طایفه شدند: 

1. انبیا و ائمهٔ طاهرین

عده‌ای در بستر اراده و رحمت پروردگار، «انبیا» و «ائمهٔ طاهرین» شدند. اینها دارای مقام عصمت بودند که در یک آیهٔ قرآن تلویحاً می‌فرماید: انگار توان بر معصیت در آنها نبود، نه این‌که نبود! ابلیس هم قبل از خلقت انسان که فقط آدم(ع) آفریده شده بود، قسم فوق‌العاده‌ای خورد و به پروردگار گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»[1] همهٔ نسلی را که از این انسان می‌خواهد به‌وجود بیاید، به گمراهی می‌کشم؛ «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»[2] ولی انبیای تو و ائمه که بعداً می‌آیند، از دسترس وسوسه، سفسطه و ایجادکردن شک خارج‌اند. من هرچه هم قدرت داشته باشم، زورم به آنها نمی‌رسد. آنها بالاترین مقام را هم در دنیا و آخرت داشتند و دارند؛ همچنین بالاترین درجات فردوس اعلی به آنها تعلق دارد.

2. مؤمنین واقعی

طایفهٔ دوم، «مؤمنین واقعی»اند؛ یعنی آنهایی که در درون و برونشان، کسب‌وکار، معاشرت و رفت‌وآمدشان مطیع صِرف پروردگار، پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هستند؛ قبل از پیغمبر(ص) نیز واقعاً مطیع همهٔ انبیا بودند که در قرآن مطرح‌اند. دربارهٔ چهره‌های ردهٔ دومِ بعد از انبیا، امیرالمؤمنین(ع) در خطبهٔ متقین می‌فرمایند: «قَلِیلاً زَلَلَـهُ»[3] لغزش اینها خیلی کم است! چند ماه یا چند سالی باید بگذرد تا شاید یک لغزش کم از آنها سر بزند؛ ولی همان مقدار کم و کوچک از لغزش که برایشان پیش می‌آید، نه گناه کبیره است و نه گناه صغیره، خودشان را برای توبه به پیشگاه حضرت حق می‌کشند! چه شب‌هایی بیدار می‌مانند و اشک می‌ریزند، غصه می‌خورند و ناراحت‌اند که چرا آن لغزش برایشان پیدا شده است! 

مرحوم حاج شیخ‌عباس قمی، ‌صاحب هفتاد جلد کتاب، دوسه ساعت مانده به مرگش، شروع به گریه کرد. خانواده‌اش به ایشان گفتند: چه شده است؟! گفت: من در مکه برای حفظ آبروی شیعه و نه علت دیگری، یک دروغ به کسی گفتم که اهل مکه بود. او در مسجدالحرام مطلبی از من دربارهٔ همهٔ شیعیان پرسید (البته ما داریم) و من گفتم نه؛ اکنون به‌خاطر آن یک دروغ دارم رنج می‌کشم که جواب خدا را چه بدهم!

مرحوم آیت‌الله بروجردی مؤمن کامل، جامع و مرد خدا بود. روز پنجشنبه، ساعت هفت‌ونیم از دنیا رفت. قبل از رسیدن ساعت به هفت‌ونیم، مثل مادر بچه‌مرده شروع به گریه کرد. دکترها پرسیدند: حملهٔ قلبی به شما شده است و درد دارید؟ گفت: خیر. من چند لحظهٔ دیگر به آن طرف می‌روم. از پیغمبر(ص) خجالت می‌کشم که اگر از من بپرسند 88 سال عمرم را چه‌کار کرده‌ام، جوابی ندارم. من دارم با دست خالی می‌روم! 

خدایا! خودم را می‌گویم و به این بندگان عاشق و خوبت کار ندارم؛ پس من هم نزدیک مرگ هستم، باید به خودم بگویم: خاک بر سرت! در این هفتاد سال برای خدا چه‌کار کردی؟!

حرف دربارهٔ این چهره‌ها در کتاب‌ها بسیار است.

3. مؤمنین ضعیف در عمل

یک طایفه هم مؤمن کامل نبودند. آنها به همهٔ مسائل ایمانی عمل نمی‌کنند، لغزش هم دارند و دچار گناه کبیره می‌شوند. شخصی به امام صادق(ع) گفت: آیا مؤمن دچار گناه کبیره هم می‌شود؟ فرمودند: بله. او ضعیف است و در دام می‌افتد، دچار گناه کبیره هم می‌شود.

4. کافرین

یک طایفه هم اصلاً کافر شدند و تمام حقایق را منکر شدند. اینها گفتند: نه خدا، نه پیغمبر، نه کتاب، نه قیامت و نه برزخ را قبول نداریم؛ ولی به فرمودهٔ قرآن، خداوند نان و آب اینها را قطع نکرد و تا لحظهٔ آخر عمر هم روزی‌شان را داد. 

ای کسانی که می‌شنوید! خدا با مخالفِ منکر درگیر روزی نشد، دنیا را از او منع نکرد و تحت فشار قرارش نداد. تا وقتی که علم مقدسش نشان داد که اینها بعد از 950 سال در زمان نوح(ع) یا بعد از سال‌ها با بودن شعیب(ع) و صالح(ع) توبه نمی‌کنند. آنها هم خودشان گرفتار جریمهٔ جرمشان شدند.

5. مشرکین

طایفه‌ای هم مشرک شدند و گفتند: خدا قدرتش کم است و ما باید سی‌چهل تا خدا کنارش داشته باشیم (حتی 360 تا بت در کعبه بود!) که بتواند زندگی ما را اداره کند. خدا را قبول داشتند، ولی می‌گفتند قدرت ندارند.

6. منافقین

عده‌ای هم به سخت‌ترین و بدترین گناه، یعنی گناه نفاق دچار شدند. به هر کسی «منافق» نگویید! اول قرآن مجید را بخوانید؛ خدا در سیزده آیهٔ اول سورهٔ بقره نشانه‌های منافقین را بیان کرده است. ابتدا اینها را یاد بگیریم و به هر گنهکاری منافق نگوییم. خیلی زحمت دارد و خیلی سخت است که این اسم را روی گنهکار بگذاریم؛ خدا در سورهٔ حجرات می‌گوید: بعضی از اسم‌هایی که روی بندگان می‌گذارید، بد اسمی ‌است. از گنهکاران با حرف‌های زشت یاد نکنید! به فرمودهٔ قرآن، وقتی با گنهکار -چه آزاد و چه غیرآزاد- برخورد کردید، حق ندارید به او زشت بگویید. این از نظر قرآن حرام است! او گناه کرده، اما زشت به او نگویید و او را نترسانید! اگر گرفتار شد، نگویید فردا ساعت پنج صبح اعدام هستی؛ تمام ساختمان روحش را فرو بریزید، درحالی‌که اعدامی ‌نیست و نمی‌خواهید هم اعدامش کنید. عباد خدا را نترسانید و وحشت در دل خودشان و زن و بچۀشان نیندازید. این خلاف کتاب خداست.

 

صراحت قرآن در بیان نحوهٔ رفتار با گنهکاران

حالا همه با همدیگر (ما، بیرونی‌ها، آنهایی که می‌شنوند و همچنین آنهایی که صندلی، قدرت و مقام دارند) ببینیم برخورد خدا با این بندگان مؤمن واقعی، مؤمن ضعیف، کافر، مشرک و منافق در قرآن چگونه است. اگر غیر از این رفتار بکنیم، یقیناً ضد قرآن هستیم و روز قیامت هم به‌خاطر ضدّیت با قرآن، یقیناً گرفتاریم؛ شک نکنید! 

مثلاً مرا دستگیر کنید و بگویید تو مخالف جمهوری اسلامی‌ هستی. حالا من، یک یا دو نفر دیگر به این نتیجه رسیده‌ایم که مخالفت بکنیم و هنوز عملی انجام نداده‌ایم؛ آیا جریمه هم داریم؟ یکی می‌گوید: من تو را نمی‌خواهم! مرا نخواه؛ مگر گفته‌اند که مرا بخواهی؟! زور که نیست! حال اگر اینها دچار شدند، ببینید پروردگار مهربان عالم با اینها چگونه رفتار می‌کند؛ تمامش در قرآن صریحاً بیان شده است. حالا من آیاتش را می‌خوانم؛ با هم ببینیم.

 

مؤمنین واقعی در آغوش رحمت الهی

وضع انبیا که معلوم است؛ و اما وضع مؤمنین واقعی. من دو آیه از سورهٔ بیّنه برایتان می‌خوانم، ببینید دو آیهٔ آخر برای شما مؤمنین واقعی چه کرده است! آیه می‌فرماید: 

«إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا»[4] آنهایی که مرا باور کرده‌اند و دلشان به من گره خورده است؛ «وَالَّذينَ آمَنوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[5] اینها عاشق من هستند. مؤمنین مرا ندیده‌اند؛ اما آثار من، خودشان، باغ‌ها، آسمان و ستاره‌ها را دیده‌اند و دریافته‌اند که کل کارهایم زیباست. پس به این نتیجه رسیده‌اند که خود من زیبای بی‌نهایتم و زیبایی عشق می‌آورد.

«وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[6] این بندگانم هم ایمان دارند، هم به واجبات عمل کرده، هم محرّمات را ترک می‌کنند (این هم جزء عمل صالح است) و هم اخلاق درستی دارند. 

«أُولئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»[7] داوری منِ خدا در حق آنها این است که از تمام موجودات زندهٔ من بهترند. من موجودات زندهٔ زیادی در هفت آسمان و عرش دارم، همچنین «الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ»[8] ملائکه‌ای دارم که حامل علم و فرمانروایی من هستند؛ اما اینها از کل بهترند. 

«جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ»[9] نمی‌گوید بهشت، بلکه می‌گوید پاداششان پیش خودم است. من «عندیّت» را در این آیه نمی‌فهمم! خدا که جسم نیست، پس این «عِنْدَ» یعنی چه؟! اگر معنای خیلی خیلی دوری به این آیه بزنم، بگویم: پاداششان در آغوش رحمت من است. «جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً»[10] بهشت‌های دائمی است که در آنجا دائمی‌اند. 

«رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»[11] من خیلی از آنها راضی‌ام و به قول تهرانی‌ها، از اینها خیلی خوشم می‌آید؛ آنها هم از من راضی‌اند و به من خشنود هستند. جبرئیل گاهی که می‌خواست نازل بشود، خدا به او می‌گفت: سلام مرا به بلال برسان؛ از او خیلی راضی‌ام. گاهی هم که نازل می‌شد، به پیغمبر(ص) می‌گفت: خدا فرموده که سلام مرا به سلمان، ابوذر و مقداد را برسان؛ من عاشق اینها هستم. خدا خودش در قرآن گفته است: «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»،[12] «وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»[13] و «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛[14] به ما که رسیده، گفته است: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ»[15] من عاشق توبه‌کنندگان هستم و به آنها عشق دارم. من از آنها راضی‌ام و آنها هم از من راضی‌اند.

 

تعبیری عجیب از گنهکار در روایات 

حالا دانه‌دانه دربارهٔ اینها می‌گویم؛ اینجا که می‌خواهم راجع‌به منافقین، مشرکین و مجرمین حرفه‌ای شروع کنم، باید دو تا روایت و یک فرمان از پروردگار بخوانم که فقط برای این چهار طایفهٔ منافق، مشرک، کافر و مؤمن ضعیف، گنهکار و آلوده‌دامن است. 

الف) روایت اول

این روایت در مجموعهٔ «ورّام» است که کتاب بسیار عارفانه‌ای است. من به شما مردم خوب، سردمداران و صندلی‌دارها می‌گویم که حرف پیغمبر(ص) این است: مجموع این امت من دارای مقام عصمت نیستند و اینها هم گیر گناه می‌افتند. در این زمان، شما باید با اینها چگونه رفتار کنید! 

پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «يَا عِبَادَ اَللَّهِ أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى»[16] بندگان خدا! شما مثل بیماران می‌مانید؛ یکی سرطان، یکی حصبه، یکی هم سرماخوردگی دارد و شما هم بیمار گناه هستید. ایمانتان ضعیف است، شیطان و هوای نفس می‌توانند بر شما تسلط پیدا کنند. «وَ رَبُّ اَلْعَالَمِينَ كَالطَّبِيبِ فَصَلاَحُ اَلْمَرْضَى» صلاح شما بیماران گناه آن‌چیزی است که طبیب انجام می‌دهد و طبیبتان هم خداست. صلاح شما این است که نسخهٔ این طبیب (یعنی قرآن، نبوت و امامت) را ببینید. «فِيمَا يَعْمَلُهُ اَلطَّبِيبُ وَ يُدَبِّرُهُ لاَ فِيمَا يَشْتَهِيهِ وَ يَقْتَرِحُهُ» صلاح شما این نیست که هرچه دلتان می‌خواهد، بخورید و انجام بدهید؛ بلکه صلاح شما را فقط طبیب می‌داند که چطوری معالجه‌تان کند.

ب) روایت دوم

وقتی عیسی(ع) به شهر ناصریه آمد، مردم جمع شدند و گفتند: ما مریض داریم، بیاوریم که علاجش کنید؟ فرمود: بیاورید! صبح که از درِ خانه بیرون آمد، گفتند: مریض‌های شهر را پشت در خانه‌تان خوابانده‌ایم. ده تا مریض آورده بودند! عیسی(ع) فرمود: اگر سالم‌های این شهر به تعداد این مریض‌ها باشند، من تعجب می‌کنم! اینها مریض بدنی‌اند؛ اما بقیهٔ شهر، مریض فکری، اخلاقی و روحی‌اند. 

 

روش اخلاقی پروردگار در نحوۀ برخورد با گنهکاران

ما مریضیم، چه‌کار کنیم؟ آیا باید در سر مریض زد؟ آیا باید مشت بر سر مریض بلند کرد؟ آیا باید مریض را تحت فشار قرار داد؟ ما باید با مریض چه‌کار کنیم؟ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ»[17] کارتان این باشد که ببنید خدا با مؤمن ضعیفِ گنهکار، منافق، مشرک و کافر چه‌کار می‌کند و روش اخلاقی خدا چیست، شما هم انجام بدهید. اکنون به‌سراغ روش محبوب ازل و ابد برویم: 

الف) آیات 145 و 146 سورهٔ نساء

الله‌اکبر از این قرآن! وای خدایا! چرا ما تا حالا تو را نشناخته‌ و نفهمیده‌ایم؟! این برخورد پروردگارِ آفرینندهٔ بندگانش است که منافق شده‌اند: «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»[18] حتماً منافقین در طبقهٔ هفتم جهنم‌اند. «وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيراً»[19] در محشر هم یک نفر را پیدا نمی‌کنی که کمکشان کند و باید به طبقهٔ هفتم بروند. 

حبیب من! اما کار اینجا تمام نمی‌شود که منافق «فِي الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» باشد. «إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ»[20] اگر منافق توبه کرد، اعمالش را اصلاح و به من تکیه کرد و گفت: خدایا! هیچ‌کسی را غیر از تو ندارم؛ «وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلَّهِ»[21] کارهایش را نیز برای من خالص کرد؛ «فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ»[22] اینها جزء مؤمنین واقعیِ بندگان من هستند. «وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْراً عَظيماً»[23] منافقِ توبه‌کردهٔ مؤمن‌شده منتظر باشد که من پاداش عظیم برایش قرار داده‌ام. 

این برخورد خداوند با گنهکاران است؛ پیامبر اکرم(ص) هم می‌فرمایند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ» بر گنهکاران آسان بگیرید و با آنها حرف بزنید. خدا گوش، هوش و قلب به آنها داده است؛ با آنها حرف بزنید! اصلاً شما به تمام مخالفین (مرد و زن) و خانم‌های بی‌حجاب (نوددرصد بی‌حجابی‌شان مقصر نمی‌دانم، بلکه ده درصد عللی بوده که اینها را وادار به بی‌حجابی کرده است. من خیلی هم دعاگویشان هستم و دلم هم برایشان می‌سوزد؛ گو این‌که مرا هم نمی‌شناسند و اگر بشنوند که دلم برایشان می‌سوزد، بگویند «غلط کردی!»؛ روی چشمم! فعلاً از ما ناراحت هستی، بگو «غلط کردی») اعلام کنید که گروهی نماینده از بین خودشان انتخاب کنند و شما اینها را دعوت کنید، با هم بزنید و به آنها بگویید شما چه می‌خواهید؟ ممکن است ده تا برنامه ارائه بدهند که سه مورد آن درست نباشد؛ با دلیل به آنها برسانید که اینها درست نیست، هفت تای آن را قبول کرده و عمل کنیم. والله! خوب می‌شوند. باطن اینها با خداست؛ اما نمی‌دانند که روی این خداخواهی‌شان پرده آمده است. در واقع، انبیا آمده‌اند که این پرده را کنار بزنند.

ب) آیهٔ 43 به بعد سورهٔ طه 

«اذْهَبا إِلي‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي»[24] موسی! با برادرت از طرف منِ خدا (نه از طرف خودتان) پیش فرعون بروید که طغیان کرده است. چه‌‌کار کرده؟ در سورهٔ قصص طغیانش را می‌گوید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ»[25] فرعون اعلام کرد که من از همه بالاتر هستم. «وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ»[26] او وحدت ملت را شکست، تکه‌تکه و حزب‌حزبشان کرد. فرعون اولین مخترع حزب در عالم است! او یکپارچگی ملت را نابود کرد و عده‌ای را هم در جامعه خوار و ذلیل کرد، در سرشان زد و گفت شما آدم نیستید و آدم نمی‌شوید؛ شما پلید و بد هستید. «يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ»[27] همچنین جوان‌هایشان را سر برید و زنانشان را زنده نگه داشت تا بیگاری بکنند. «إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ»[28] شما از طرف من پیش این آدم بروید؛ همانا او فسادی نبوده که مرتکب نشده باشد. 

وقتی به او رسیدید، «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً»[29] وای خدا! تو چه کسی هستی؟ ما چرا تو را تا حالا نفهمیده‌ایم؟ این هم یک تقصیر ماست! گناهان فرعون را دیدید که چه بود؟! با این حال، خدا می‌فرماید: آرام با او حرف بزنید و صدایتان را بلند نکنید؛ «لَعَلَّهُ يَتَذَکَّرُ أَوْ يَخْشي»[30] برای این‌که از کارهایی که کرده، هوشیار بشود و بداند بد کرده یا از سرکشی بایستد و دیگر طغیان نکند. 

او پیغام خدا را قبول نکرد؛ اما اگر قبول کرده بود، آیا این پنج‌شش تا گناهی که از سورهٔ قصص شمردم، بخشیده می‌شد؟ به حق خودش، بخشیده می‌شد؛ دلیلش هم فرستادن دو پیغمبر بود که او را بیدار کنند. 

این برخورد خدا با فرعون است! ما که جوان و کم‌سن هستیم، خیلی گول می‌خوریم و هوای نفسمان هم در اوج است؛ شما که مؤمن هستید و در لباس اهل ایمان، روحانیت و بعضی از نیروهایید، به ما محبت کنید. من بد کردم، اما مملوک و نان‌خور خدا هستم؛ من بد کردم، تو با کرامت با من رفتار کن! اگر مرا هم گرفتی و به زندان بردی، به من احترام کن و هرچه خواستم، به مقدار لازم به من بده؛ فحش به من نده، تحقیرم نکن، در سرم نزن و بیجا به من نزن. 

متاب ای پارسا روی از گنهکار 

به بخشایندگی در وی نظر کن

اگر من ناجوانمردم به کردار 

تو بر من چون جوانمردان گذر کن[31]

والله! همهٔ اینها حرام است. همین پریروز صبح بود که برخورد امیرالمؤمنین(ع) را با یک اسیر دیدید. یک مصداق اسیر هم زندانی است. اسیر یعنی کسی که همهٔ راه‌ها به روی او بسته است و نمی‌تواند به جایی برود یا پیش زن و بچه‌اش برود. وقتی حضرت را از محراب به خانه آوردند و در اتاق روی گلیم خواباندند، بعد از مدتی که کمی حال آمدند و چشمشان را باز کردند، دیدند یک ظرف شیر با دو تا نان نرم (چون دیگر قدرت جویدنِ نان جوِ مانده را نداشتند) در یک سینی چوبی کنارشان هست. فرزندان به ایشان گفتند: بابا! شما که نمی‌توانید روزه بگیرید، صبحانه برایتان آوردیم. 

برادران زندانبان! برادران دادگستری! عزیزان دادگاه‌ها! این «تَخَلَّقُوا بِأَخْلاَقِ اَللَّهِ» است. حضرت چشمشان را به امام مجتبی(ع) دوختند و گفتند: حسن جان! فقط من گرسنه نیستم؛ ابن‌ملجم هم گرسنه است. قاتل را دارند می‌گویند، نه پسرعمویشان! «أشْقَي الْأشْقِياء» را دارند می‌گوید، نه پسرخاله‌ یا نه پسر برادرشان! حضرت می‌گویند: صبحانهٔ مرا برای او ببر. 

حضرت می‌گویند: حسنم! اگر زنده ماندم، خودم می‌دانم با او چه‌کار کنم. علی جان! اگر زنده می‌ماندید، می‌خواستید چه‌کار کنید؟ می‌شود به ما بگویید! بله. می‌شود بگویم؛ اخلاق مرا بخوانید. اگر زنده می‌ماندم، آزادش می‌کنم. وای از این اخلاق الهی! بعد هم فرمودند: حسنم! حسینم! محراب تاریک تاریک بود و هیچ‌کس ندید؛ این مرد یک ضربت به من زد. اگر خواستید او را بکُشید، فقط یک ضربت بزنید؛ دو تا ضربت شرعی نیست. حسنم! حسینم! اگر قاتلم را کشتید، او را دفنش کنید و اجازه ندهید به جنازهٔ قاتل من بی‌احترامی‌کنند.

دوسه تا آیهٔ سنگین دیگر از اخلاق خدا و دو تا روایت عاشقانه نسبت به گنهکار و مجرم ماند؛ اگر زنده ماندم، فردا شب بیان می‌کنم. الآن فقط یک آیهٔ دیگر راجع‌به کفار و مشرکین بخوانم. 

ج) آیهٔ 147 سورهٔ انعام 

حبیب من! اگر مشرکین و کفار جلویت ایستادند و علنی گفتند: پیغمبری‌ات را قبول نداریم؛ خدا، قرآن و دینت را هم قبول نداریم؛ این جواب را به آنها بده. 

مردم! کارگزاران! صندلی‌دارها! این جواب را بشنوید. حالا یکی هم در این مملکت یک مرجع یا عالم‌ را قبول ندارد و می‌گوید قبول ندارم. 

اگر جلوی تو ایستادند و «فَإِنْ کَذَّبُوکَ»[32] به‌شدت تکذیبت کردند، «فَقُلْ رَبُّکُمْ»[33] به آنها نگو پروردگار من، بلکه به این تکذیب‌کنندگان بگو: پروردگار شما که خودش، قرآنش و نبوت مرا قبول ندارید، «ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»[34] دارای مهربانی فراگیر است.

ای خدا! چه شبی ما را به مهمانی آورده‌ای. اگرچه جریمهٔ جرم از مجرمِ بی‌توبه رد نمی‌شود؛ شما الآن زنده‌اید و وقت دارید، مهربانی پروردگارتان هم فراگیر است، شما و گناهانتان را می‌گیرد و می‌بخشد. 

چرا با من دعوا می‌کنید و می‌گویید قبولت نداریم؟ چرا مرا قبول ندارید؟ با هم بنشینید و حالی‌شان کنید، بگویید چرا ما را قبول ندارید؟! حتماً حرف‌هایی دارند و شما دلیل بالاتر دارید که اینها را از این رأی برگردانید، آرامشان کنید و به جامعه، محبت شما و ملت برگردند. اگر نمی‌شد، پس این آیات چه می‌گوید؟!

 

شب قدر، شب زیارتی ابی‌عبدالله(ع)

امروز عصر یک روایت دیدم، آن را هم برایتان بگویم؛ حرفم برای امشب تمام شد، ان‌شاءالله دنبالهٔ حرف‌ها برای شب بیست‌وسوم بماند. در روایات داریم که شب بیست‌ویکم ماه رمضان شب ابی‌عبدالله(ع) است. نمی‌دانم یعنی چه! مگر امشب شب شهادت امیرالمؤمنین(ع) نیست، پس چرا روایات ما حرفی برای امشب نمی‌زنند و چند روایت دنبال هم می‌گویند امشب شب ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) است؟! امشب هر کس یک بار بگوید «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ»، همهٔ گناهانش بخشیده می‌شود. به امام صادق(ع) بگوییم ما دیگر بخشیده شدیم؛ احیا را ادامه ندهیم و خودمان را معطل نکنیم، بلند شویم و برویم. 

 

روضه‌خوانی سکینه(س) در دربار یزید

یک روضهٔ بسیار صحیح هم بخوانم که روضه‌خوانش یک نفر است. روضه‌خوان حدود سیزده سال دارد و دختر ابی‌عبدالله(ع) است. این دختر می‌گوید: آن زمان که در شام بودیم، یک روز صبح مأمورین حکومت به خرابه آمدند. ما 84 زن و بچه را ده نفر ده نفر با طناب بستند و گفتند راه بیفتید؛ مچ دست پنج تا بچه را با زن‌های بزرگ به هم بستند و کاروان ده‌نفره راه انداختند. قدم خانم‌ها بلندتر بود و وقتی یک‌خرده بلندتر قدم برمی‌داشتند، ما چون بچه بودیم، نمی‌توانستیم پابه‌پای خانم‌ها برویم. اینها ما را می‌زدند و به ما می‌گفتند تند بروید! وقتی هم که خانم‌ها می‌خواستند کند بروند، آنها را می‌زدند. 

اول صبح، ما را وارد بارگاه یزید کردند و به ما گفتند حق نشستن ندارید. امام هشتم می‌گویند: «ما را خوار کردند!». وقتی می‌گفتند ننشینید، ما اصلاً نمی‌توانستیم بنشینیم. سکینه(س) می‌گوید: من دستم با طناب به مچ‌ نه نفر دیگر بسته بود. همین‌جوری که داشتم نگاه می‌کردم، دیدم یزید با چوب به لب و دندان پدرم حمله کرد. فکر نکردم که پوستم الآن کَنده می‌شود و خون می‌آید؛ دو تا مچم را از گره طناب خالی کردم، کنار تخت یزید دویدم و خیلی بامحبت گفتم: پدرم را نزن! یزید، دیشب در خرابه، زیرانداز و رواندازی نداشتیم، من سرم را بر یک خشت گذاشتم و روی خاک خوابیدم. 

دختر ابی‌عبدالله(ع)! ما نبودیم؛ اگر ما بودیم، نمی‌گذاشتیم یک تازیانه به شما بزنند و جانمان را فدایتان می‌کردیم. 

یزید، من خوابم برد و مردی را در خواب دیدم که چهره‌ای به روشنایی درّ و مثل ماه بود. یک خدمتکار کنارش بود، به او گفتم: این آقا کیست؟ خیلی نوارنی و باوقار است! آن شخص گفت: سکینه جان! جدّت پیغمبر(ص) است. نزدیک پیغمبر(ص) رفتم و به ایشان گفتم: «یَا جدّاه قُتِلَت وَاللّٰه رِجَالُنا»[35] همهٔ مردانمان را کشتند، «وَ سُفِکَت وَاللّٰه دِماءُنا» خون همه را ریختند، «وَ هُتِکَت وَاللّٰه حَریمُنا» خیلی به ما بی‌احترامی‌کردند و ما را روی شتر خالی سوار کردند. یک دانه گلیم یا متکا زیر پایمان نگذاشتند و چهل منزل، ما را همین‌گونه بردند. پیغمبر(ص) مرا بغل گرفتند و به سینه‌شان چسباندند؛ سپس رو به حضرت آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهیم(ع) و موسی(ع) کرده و به آنها گفتند: دیدید با جگرگوشهٔ من چه کردند؟! آنگاه خدمتکار به من گفت: «یَا سکینة! إخْفِضی صُوتَک» سکینه جان! یک مقدار صدایت را پایین بیاور؛ پیغمبر(ص) از گریه دارد از بین می‌رود. 

سپس این خدمتکار دست مرا گرفت و وارد یک خانه کرد. آنجا پنج تا زن خیلی باعظمت را دیدم؛ ولی همۀ آنها با موهای پریشان و لباس سیاه بودند. یکی از این زن‌ها، یک پیراهن خون‌آلود به دست داشت، هر وقت بلند می‌شد، زن‌های دیگر هم بلند می‌شدند و هر وقت می‌نشست، زن‌های دیگر هم می‌نشستند. این زن مدام ناله می‌زد و می‌گفت: «وَا حُسَیْنَاهْ! وَا غَرِیبَاهْ! یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوک»[36] حسین جان! تو را کامل می‌شناختند؛ اما یک ظرف آب به دستت ندادند. 

بعد، این خدمتکار به من گفت: سکینه جان! این خانم‌ها، حوّا، مریم، خدیجه، هاجر و ساره هستند؛ اما آن‌که پیراهن خون‌آلود در دستش دارد، مادرت فاطمه(س) است. پیش ایشان رفتم و گفتم: «يَا جَدَّتاه! قُتل وَاللّٰه أبي وَ أوتمت عَلَى صِغَر سِني» مادربزرگ! پدرم را سر بریدند و مرا یتیم کردند، درحالی‌که من فقط سیزده سال دارم. فاطمه(س) مرا بغل گرفت و چنان ناله زد که خانم‌های دیگر هم شروع به ناله کردند. من در این هنگام بیدار شدم. 

یزید! دیگر پدرم را نزن؛ این لب و دندان را پیغمبر(ص) بوسیده است.

 

به رسم گدایی و بندگی به درگاه حق

«إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ فَکَیْفَ حِیلَتِی»؛[37] چه‌کار کنم! 

«یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ وَ یَا عَلامَ الْغُیُوبِ وَ یَا کَاشِفَ الْکُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِی کُلَّهَا بِحُرْمَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ یَا غَفَّارُ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».[38]

کتاب خدا را روبه‌روی صورت بگیرید، واقعاً با پشیمانی و شرمندگی ناله بزنید و گریه کنید؛ نمی‌دانم ممکن است به شب بیست‌و‌سوم نرسم یا سال دیگر این مهمانی را نبینم. 

«اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَمَا فِيهِ وَفِيهِ اسْمُكَ الْأَكْبَرُ وَأَسْماؤُكَ الْحُسْنىٰ وَمَا يُخافُ وَيُرْجىٰ أَنْ تَجْعَلَنِى مِنْ عُتَقائِكَ مِنَ النّارِ».[39]

در قدیم رسم عرب بوده که وقتی یک نفر شکست می‌خورد، دو دستش را روی سرش می‌گذاشت و به طرف مقابل می‌فهماند که امانم بده، با من کاری نداشته باش؛ دیگر با تو بد نمی‌کنم. حالا مطابق همان رسم، کتاب خدا را روی سر بگذارید و بگویید: 

«اللّٰهُمَّ بِحَقِّ هٰذَا الْقُرْآنِ وَبِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَبِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ وَبِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلَا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ».

مولای ما! در این چهارده توسل، اول به خودت متوسل می‌شویم: 

«بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه بِکَ یَا اللّٰه».

پیغمبر(ص) را تنها دید، چنان ماهرانه حمله کرد که پیغمبر(ص) روی زمین افتادند. بعد روی سینهٔ پیغمبر(ص) نشست، خنجرش را کشید و گفت: چه کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟ فرمودند: پروردگار. سپس پیغمبر اکرم(ص) حرکت سریعی کردند و دشمن پشتش روی خاک آمد. پیغمبر(ص) روی سینه‌اش نیامدند و فقط او را با دست روی خاک نگه داشتند؛ بعد گفتند: چه کسی تو را نجات می‌دهد؟ مرد عرب گفت: آقایی، مهربانی و بزرگواری تو. 

یا رسول‌الله! پشت ما از گناه به خاک رسیده است؛ چه کسی ما را نجات می‌دهد؟! یقیناً شفاعت تو نجاتمان می‌دهد. امشب درِ خانهٔ خدا برای ما هم در برزخ ناله بزن! 

«إلهِی! بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ مُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ بِمُحَمَّدٍ». 

در یک جنگ، دشمن شمشیرش شکست. نزدیک امیرالمؤمنین(ع) بود و امام در حمله بودند، این شخص دوید و مقابل امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: شمشیرم شکسته است و نمی‌توانم به جنگ ادامه بدهم. دشمن بود، اما حضرت شمشیرشان را به او دادند. به امام گفتند: علی جان، چرا این کار را کردی؟ گفت: من توان برگرداندن سائل را ندارم؛ او گردن کج کرد و از من شمشیر خواست. 

«إلهِی! بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ بِعَلِیٍّ». 

چرا باید غریبانه دفنت می‌کردند؟ چرا باید دو تا بچهٔ هشت‌ساله و نه‌ساله‌ات آب می‌آوردند و روی بدنت می‌ریختند و علی(ع) تو را غسل می‌دادند؟ فاطمه‌ جان، چرا این‌قدر غریب شده بودی؟ اگر ما مرد و زن مدینه بودیم، آن شب تمام مردم مدینه و خودمان را برای تشییع تو می‌آوردیم؛ اما خیلی غریبانه تو را غسل دادند! 

«إلهِی! بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ بِفَاطِمَةَ». 

یابن رسول‌الله! نه غریب مدینه، تو غریب همهٔ عالم هستی. در عالم سابقه ندارد که پانصد نفر جنازه‌ای را تیرباران کنند. به قلب برادرت ابی‌عبدالله(ع) چه گذشت؟!

«إلهِی! بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ بِالْحَسَنِ».

محبوب و معشوق ما، همه‌کارهٔ ما، دنیا و آخرت ما!

«إلهِی! بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ بِالْحُسَیْنِ».

«إلهِی! بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ».

بیشتر از ده بار نشود، کمتر هم نشود؛ حتماً حکمتی در این دستور هست که به هر کدام ده بار متوسل بشویم و گدایی کنیم. 

«إلهِی! بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ».

«إلهِی! بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ».

تمام سه سالِ زندان بغداد در غل و زنجیر بود و نگذاشتند هوا و روشنایی را ببیند. این ساق پا، پوست و گوشت ساییده شده و استخوان را کوبیده بود؛ اما من در روایتی دیدم که در همان زندان، یک ذکر حضرت در سجده‌های نمازشان این بود: «إلهِی شِیعَتِی» خدایا! پیروان ما اهل‌بیت. 

«إلهِی! بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ». 

در نیشابور به مغازهٔ یک کفاشی آمدند. نمی‌دانم کفششان به اصلاح نیاز داشت یا این‌که کفاش شیعهٔ نابی بود که برای دیدنش آمدند. کمی نشستند و وقتی می‌خواستند بروند، به آن مشتهٔ آهنی کفاش که چرم را می‌کوبید، یک نگاه کردند و با همان نگاه، مشته به طلا تبدیل شد. کفاش بلند شد و گفت: آقا جان! مشته را به حال اول برگردانید. فرمودند: زندگی‌ات را توسعه می‌دهد. گفت: نمی‌خواهم؛ فقط به من ضمانت بدهید که وقت مردن بالای سر من بیایید. من طلا نمی‌خواهم، خودتان را می‌خواهم. 

«إلهِی! بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى».

«إلهِی! بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ».

«إلهِی! بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ».

همان حرف‌های قدیمی‌های تهران را به امام زمان(عج) بگوییم؛ جان پدرت، به ما هم نگاهی بینداز! 

«إلهِی! بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ».

کنار امام زمان(عج) احیایت را تمام کن و با گریهٔ او گریه کن. 

«إلهِی! بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ بِالْحُجَّةِ».

 

دعای پایانی

«یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ، یا أَکرَمَ‏ الْأَکرَمِینَ، یَا غَافِرَ الْمُذْنِبِینَ». 

«يَا إِلَهِي وَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ، نَسئَلُک اَلّلهُمَّ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم اَلاَعَزِ الأجَلِ الاَکرَم؛ إلهی بِحَقّ مُحمدٍ و عَلیٍّ و فٰاطمةَ و الْحَسنِ وَ الْحُسَینِ و تِسْعةِ الْمَعصومین مِنْ ذُریّةِ الْحُسَین؛ اسْتَجِب دَعواتنا یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه... ». 

اول به دستور صدیقهٔ کبری(س)، به دیگران دعا کنم و بعد به خودمان. الهی! از خزانهٔ تو اصلاً کم نمی‌شود؛ هرچه هم که امشب هزینه کنی، اگر دعاهای ما را اول در حقّ دیگر بندگانت و بعد اگر وقت بود، در حقّ خودمان مستجاب کنی، به‌اندازهٔ یک ارزن کم نمی‌آوری. 

الهی! تمام برادران عزیز رفتگر ما، خادمان قرآنی، پرستاران و دکترهای بیمارستان‌ها، دکترهایی که الآن شیفت ندارند و خواب‌اند، خدمتگزاران به این دین و مردم، معتادانی که در خیابان‌ها و زیر پل‌ها خوابیده‌اند و بدنشان اجازه نداده که به احیا بیایند، رانندگان انواع وسایل (ماشین، قطار، هواپیما و کشتی)، همهٔ بیماران بیمارستان و خانه‌ها، همهٔ نیروهای مسلح و سربازان خوش‌نام امام زمان(عج) که جانشان را برای حفظ این کشور و ملت می‌گذارند؛ الهی! هر کس دلش می‌خواسته که امشب برای احیا برود، اما حال نداشت و خوابید؛ همهٔ آنها و اموات آنها را با احیای امشب مردم این کشور شریک قرار بده. 

خدایا! شیعیان افغانستان، پاکستان، کشمیر، بنگلادش، همچنین شیعیان اروپا، آمریکا و آفریقا را در این احیا شریک قرار بده.

خدایا! به عزت خودت و عزت انبیا و ائمه‌ات، شرّ اسرائیل را از سر مردم این ناحیه و مردم دنیا کم کن. 

الهی! کسانی را که گفتیم و هر که یادمان نیامد، گروهی از دوستانمان که هر سال جلوی منبر بودند و بیشترین گریه را داشتند، از دستم رفتند و من غریب و تنها شدم؛ آنهایی که همین عصر با من صحبت کردند و دلشان خیلی پر می‌زد که باز هم جلوی منبر بیایند و از گریه‌دارهای ناب بودند، اما بیماردار بودند و در خانه ماندند؛ همه را با این احیا شریک قرار بده. 

خدایا! می‌توانی همهٔ این مرگ‌ها را رقم بزنی: مرگ ما را در نماز قرار بده؛ مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده؛ مرگ ما را در دعای عرفه قرار بده؛ مرگ ما را در ایام عزای عاشورای ابی‌عبدالله(ع) قرار بده. چه‌کار کنیم! مرد و زن ما اصلاً قدرت جداشدن از ابی‌عبدالله(ع) را نداریم. خدا نیاورد آن روزی که دست رد به سینه‌مان بخورد و بگویند تو لایق حسین ما نیستی. والله! چنین دست ردی به ما نخواهند زد. 

خدایا! لحظهٔ مرگ، پروندهٔ واقعاً ناقابل ما را برای ارزش پیداکردن به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان. 

خدایا! درست است که لحظهٔ مرگ خیلی ناقابلیم؛ ولی برای تو هستیم. ما برای شیطان و هوای نفس نیستیم؛ بلکه وابستهٔ به تو و رفیق توییم. لحظهٔ مرگ، صورت‌های ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده. 

خدایا! به عزت و جلالت، به انبیا و ائمه‌ات، به آیات قرآنت و گریه‌های سکینه(س) در مجلس یزید که چند بار گفت «یزید، دیگر بس است، پدرم را نزن»؛ به گریه‌های حضرت سکینه(س) که جان‌سوزترین گریهٔ پرقیمت پیش تو بوده؛ مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) قرار بده. 

با شرمندگی و عذرخواهی کامل از خواهران، برادران، جوانان و بچه‌هایی که چون مکان وسیعی نداشتیم تا همه‌تان را روی چشممان جا بدهیم، در کوچه و خیابان ماندید، روی پل و زیر پل نشستید. باز هم بگویم؛ با شرمندگی از همهٔ شما! 

خدایا! به تک‌تک شیعیان جهان لیاقت ظهور امام زمان(عج) را عنایت فرما. 

 


[1]. سورهٔ ص، آیهٔ 82.
[2]. سورهٔ ص، آیهٔ 83.
[3]. نهج‌البلاغه، خطبهٔ 184.
[4]. سورهٔ بینه، آیهٔ 7: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ».
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 165.
[6]. سورهٔ بینه، آیهٔ 7.
[7]. همان.
[8]. سورهٔ غافر، آیهٔ 7.
[9]. سوهٔ بینه، آیهٔ 8.
[10]. همان.
[11]. همان.
[12]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 159.
[13]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 146.
[14]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 134. 
[15]. سورهٔ بقره، آیهٔ 222.
[16]. این روایت در «ارشادالقلوب، ج1، ص153» نیز آمده است.
[17]. بحارالأنوار، ج58، ص129.
[18]. سورهٔ نساء، آیهٔ 145.
[19]. همان.
[20]. سورهٔ نساء، آیهٔ 146.
[21]. همان.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. سورهٔ طه، آیهٔ 43.
[25]. سورهٔ قصص، آیهٔ 4.
[26]. همان.
[27]. همان.
[28]. همان.
[29]. سورهٔ طه، آیهٔ 44.
[30]. همان.
[31]. شعر از سعدی شیرازی.
[32]. سورهٔ انعام،‌ آیهٔ 147.
[33]. همان.
[34]. همان.
[35]. ریاحین‌الشّریعه، ج3، ص278-280؛ نفس‌المهموم، ص217.
[36]. بحارالأنوار، ج‏45، ص317؛ ریاحین‌الشّریعه، ج3، ص278-280؛ نفس‌المهموم، ص217.
[37]. فرازی از دعای صباح.
[38]. همان.
[39]. مفاتیح‌الجنان، از اعمال شب‌های قدر.

برچسب ها :