جلسه هفتم دوشنبه (25-5-1400)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- کنکاشی پیرامون دو لغت در قرآن
- الف) کلمۀ غوص
- ب) کلمۀ خوض
- حقیقت معنایی لغات «غوص» و «خوض»
- هیزم دوزخ، سرانجام فروروندگان در لجنزار گناه
- مؤمنین، غرق در نور الهی
- غواصان حکمت و معرفت در آیات قرآن
- سه کار خیر در نظر فرشتگان
- الف) رسیدگی به حال گرفتاران و تهیدستان
- ب) پردهپوشی بر گناهان دیگران
- ج) آبدادن به تشنگان
- اجر عظیم سیرابکردن تشنه و سقّایی در روایات
- الف) پاداش به آبدهنده
- ب) محبت پروردگار به آبدهنده
- ج) امان آبدهنده در سایۀ عرش الهی
- د) بهترین صدقه
- ه) پاداش پروردگار به آبدهنده در قیامت
- و) بخشایش گناهان
- ز) اولین دادگاه در قیامت
- ح) ثوابی برابر با آزادی برده و زندهکردن مردگان
- ماجرای امتناع گوسفندان اسماعیل(ع) از خوردن آب
- سفارش اسلام به سیرابکردن تشنه، بدون توجه به دین و مذهب
- دعای باران امام حسین(ع) برای کوفیان
- ارزش گریۀ بر امام حسین(ع)
- گریههای بیوقفۀ امام سجاد(ع) پس از ماجرای کربلا
- کلام آخر؛ تداوم آتش داغ علیاصغر(ع) تا روز قیامت
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کنکاشی پیرامون دو لغت در قرآن
دو لغت در کتاب خدا، قرآن مجید بهکارگرفته شده که یکی لغت «غوص» و یکی هم لغت «خوض» است.
الف) کلمۀ غوص
کلمهٔ غوص در رابطه با یکی از شئون حکومت حضرت سلیمان(ع) بهکار گرفته شده و علتش هم این است که محل حکومت سلیمان(ع) به دریا نزدیک بود. پروردگار عالم میفرماید: چهرههای قدرتمندی بودند که «يَغُوصُونَ»[1] برای سلیمان در دریا غواصی میکردند. عناصر و اشیای باارزش را از دریا برای سلیمان صید میکردند و سلیمان هم محصول صید را هزینهٔ پروردگار میکرد.
سلیمان(ع) با اینکه حکومتش بینظیر بود (انبیا سلطنت و سلطهٔ به مردم نداشتند، بلکه حکومت داشتند و حکومتشان هم مستقیماً از سوی پروردگار عالم بود) و انواع قدرتمندان الهیمسلک که عاشق ریاست، صندلی و سلطهٔ بر مردم نبودند، در کنار او بودند؛ مثلاً خدا دربارهٔ یکی از قدرتمندان حکومتش که اسمش در قرآن نیامده، ولی در کتابها آمده که نامش آصفبنبرخیا بوده، میفرماید: این انسان بخشی از علم کتاب را داشته است. وقتی سلیمان(ع) گفت چه کسی میتواند تخت ملکهٔ صبا را (نزدیک دوهزار کیلومتر از محل حکومت سلیمان دور بوده) بیاورد، صریح قرآن است که وی با انرژی بسیار قوی این بخش از علم کتاب، عرض کرد: من پیش از آنکه پلک بالایی چشمتان به پلک پایینی برسد، تخت را میآورم.
تواضع سلیمان نبی(ع) در برابر پروردگار
سلیمان(ع) همان لحظه دید که تخت در گوشهٔ بارگاه حاضر شد. ایشان هم نگفت عجب قدرتمند هستم و عجب قدرتمندی وزارت مرا به دوش دارد! اینها دروغ، یاوه و حرفهای پوچ و بیمعنایی است که بوی کبر، غرور، پَستی و نامردی میدهد. قرآن میگوید وقتی تخت را دید، به تخت اشاره کرد و گفت: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی»[2] این کار احسان پروردگار من است. در حقیقت، هیچ کاری دست هیچکس نیست! کلمهٔ من در «من کارهایتان را انجام میدهم»، «من این زمینه را ایجاد میکنم» یا «من ناامیدیها را به امید تبدیل میکنم»، نشان میدهد که این حرفها دروغ است.
این قدرتمندان الهیمسلک بودند که هیچ جریانی در آنها تأثیر منفی نمیگذاشت و کارگردان حکومت هم سلیمان(ع) بود. حال ببینید خودش چقدر شگفتآور است! خودش روزها در کنار حاکمیتش، زنبیل میبافت و بعدازظهر زنبیلها را در ظرفی میریخت، در کوچهها دورهگردی میکرد و میفروخت تا نان زن و بچهاش را تأمین بکند. برای یک بار از بیتالمال ملت بهعنوان اینکه حاکم هستم، جان میکَنم و زحمت میکشم، چیزی برنداشت. همچنین با لباس مبدّل به کل منطقه هم سرکشی داشت تا کسی او را نشناسد و جلویش دولا و راست بشود یا در رفتوآمدش، هزینهٔ سنگینی به ملت تحمیل بشود. با لباس مبدّل میگشت و وقت نماز به معبدی میرفت، قاتیِ مردم خدا را عبادت میکرد. گاهی که بغلدستیهایش میدیدند این چه آدم باوقار، بامحبت و دوستداشتنیای است، به او میگفتند اسم شما چیست و اهل کجا هستی، ایشان میفرمود: «أنَا مِسْکِینٌ مِنَ الْمَسٰاکِین» من هم تهیدست و فقیری از طایفهٔ تهیدستان و فقیران هستم. سرمایهٔ اینها فقط خدا بود و به هیچچیزیی دلخوش نبودند.
این از لغت «غوص» که مضارع آن در سورهٔ نمل، «یَغُوصُون» آمده است؛ اینها برای یافتن اشیای قیمتی در دریا فرو میرفتند. حالا یک شرح الهی، عرفانی و باحال در چند دقیقه راجعبه غوص، شناگری و فرورفتن در دریا برایتان عرض میکنم؛ البته اگر خدا بخواهد و مهلت بدهد. ما نمیدانیم چه میشود! یکمرتبه پروردگاربه قلب میگوید دیگر حرکت نکن؛ نوبتش تمام شده است، باید به این طرف بیاید و حسابهای دورهٔ عمرش را به ما بدهد.
گر بماندیم زنده، بردوزیم
جامهای کهاز فراق چاک شده
ور بمردیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده[3]
ب) کلمۀ خوض
«خوض» در قرآن زیادتر از «غوص» بهکار رفته و در سورههای متعددی آمده است؛ مثلاً در آیهٔ «ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»[4] حبیب من! حالا که معجزاتت، قرآن، توحید، را باور نمیکنند حلال و حرام را باور نمیکنند، دیگر خودت را هزینهٔ اینها نکن و رهایشان کن تا در این لجنزاری فرو بروند که از گناه و معصیت برای خودشان فراهم کردهاند. این کلمه در قرآن زیاد آمده است.
حقیقت معنایی لغات «غوص» و «خوض»
این لغات عربی، صیغهٔ مبالغه هم دارند. صیغهٔ مبالغۀ «غوص» در ایران زیاد استعمال میشود و ایام هشت سال مبارزهٔ حق علیه باطل هم زیاد بهکار گرفته میشد. «غواص» آن بزرگواری است که کار فرورفتنش در آب زیاد است. صیغهٔ مبالغهٔ «خوض» نیز «خَواض» است؛ یعنی آن بازیگر بدطینت، بیایمان، پوک و پوچی که با سر در دریایی سیاه و پر از لجن برای صید فرومیرود. دریایی که «خَناس»، «وسواس»، ماهوارههای ضد خدا، شیاطین و شیطانصفتها روبهرویش قرار دادهاند، غواصی میکند و در این دریا فرو میرود. چهچیزی برای خودش از دریا صید میکند؟ زنا، ربا، رشوه، غصب، ظلم، ستمکاری، بدکرداری، بداخلاقی، بدعملی و حرص صید میکند و اینها نتیجهٔ فرورفتن این فرورفتگان در دریای سیاه خَناسان شرقی و غربی است.
هیزم دوزخ، سرانجام فروروندگان در لجنزار گناه
حالا ببینید قرآن مجید در حق اینها چه میگوید! قرآن میفرماید: «ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» آنچه این بازیگران بدبخت و تهی از ارزشها برای خودشان صید میکنند، همین آلودگیها، گناهان کبیره، مسائل ضد انسانیت و ضد ارزش است. نهایت کارشان نیز «فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»[5] این است که هیزم دوزخ میشوند. اگر خدا بخواهد اینها را به بهشت ببرد، اعضا و جوارحشان انرژی استفادهکردن از نعمتهای بهشت را ندارند و چارهای نیست جز اینکه به جهنم بروند. بهشتیها که شماها باشید، روز قیامت به جهنمیها رو میکنید و از آنها میپرسید: «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ»[6] چه علتی شما را به جهنم کشید؟ یک جواب آنها به شما این است: «كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ»[7] همهٔ اوقات برای ما فرقی نداشت؛ فرقی نداشت که ماه رمضان، محرّم و صفر، فاطمیه، زمان بدون قید و آزاد است، ما با فروروندگان در لجنزار گناهان فرو میرفتیم.
مؤمنین، غرق در نور الهی
بحث اینها تمام شد. من دیگر ادامه ندهم که روحمان را تاریک و کسل میکند. ما گروه دیگری هستیم که پروردگار عالم ما را غرق در نور خودش، اولیائش، نبوت، امامت، قرآن، فهم، عمل صالح و اخلاق حسنه کرده است. این نور در وقت مردن برای ما آشکارتر میشود و برزخمان را روشن میکند. در قیامت هم، خدا به پیغمبر(ص) میفرماید: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»[8] مرد و زن مؤمن، نورشان در قیامت پیشاپیش آنها حرکت میکند. خدا دیگر نمیگوید نور من، نور قرآن و نور علم، بلکه میگوید این نور مِلک خودشان و نور ایمانشان است. «بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» آنگاه که غرق در این نور هستند، صدای خدا را میشنوند که میگوید: تمام بهشتها مژده باد به شما که در این بهشتها دائم و جاوید هستید و این کامیابی بزرگی است.
ما چون غرق در نور هستیم و خدا را هم در حد ظرفیتمان شاکر هستیم، وقتی حرفهای آنها را میزنیم، کسل و تاریک میشویم. اگر هم به ما اجازه دادهاند که حرف آنها را بزنیم، یاد دادهاند چطوری حرف بزنیم که تاریک نشویم و با حرفزدنمان نور بیشتری جذب بکنیم. بله، حرف بزن: «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ» یا «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الْابِدينَ». اگر هم میخواهی حرف آنها را بزنی، جوری یادت میدهم حرف بزنی که نور و روشنایی برایت ببارد. شخصی به امام صادق(ع) گفت: من اگر صلوات بفرستم، ثوابش در این عالم بیشتر است یا دشمنان شما را لعنت کنم؟ فرمودند: دشمنان ما را لعنت کن؛ چراکه اینها در حق ما از ظلم و ستم کم نگذاشتند.[9]
آدم اگر اینجوری حرف بزند، نور میآید. غیبت، تهمت و ناسزا تاریکی میآورد؛ ولی اگر حرف اینها را مطابق دستور خدا، انبیا و ائمه بزنید، جذب نور میکند.
غواصان حکمت و معرفت در آیات قرآن
اما قرآن در خصوص «غواص» چه میگوید؟
گروهی غواص هستند که در هر زمانی هم بودهاند. اینها استاد غواصی هستند که در دریای حکمت، دین، معرفت، عقل، فطرت و حقیقت غواصی میکنند و این گوهرها را بهدست میآورند. خداوند اینها را نامگذاری هم کرده است: «مَرَجَ الْبَحْرَینِ یلْتَقِیانِ × بَینَهُما بَرْزَخٌ لایبْغِیانِ × فَبِأَی آلاءِ رَبِّکما تُکذِّبانِ × يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ».[10] شخصی به حضرت میگوید: این لؤلؤ و مرجان ظاهرش است؟ میفرمایند: نه! آیات هفتاد باطن دارد که یک باطنش این است. «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ» از این دریاها لؤلؤ و مرجان کشف میکنند که لؤلؤ امام مجتبی(ع) و مرجان هم ابیعبداللهالحسین(ع) است. اینان غواصی میکنند و نماز، روزه، خدمت به خلق، رحمت، عشق و محبت صید میکنند و رضایتالله را مییابند.
قرآن چه آیاتی دربارهٔ این نوع غواصان دارد! در قرآن داریم: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ × جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ»[11] اینها نتیجهٔ این غواصی است. تمام لحظات عمرشان در دریای الهی فرومیروند. چهچیزی درمیآورند و چقدر فهمشان بالاست! شخصی با گردن کج خدمت ابیعبدالله(ع) آمد و گفت: مشکل دارم. حضرت به خادمشان فرمودند: هرچه داریم، به او بده. وقتی این مرد پولها را گرفت، یک گوشه نشست و شروع به شمردن کرد. خادم از کوره در رفت و گفت: ابیعبدالله(ع) به تو پول داد، بردار و برو! مگر طلبکار هستی که میشمری؟ ابیعبدالله(ع) فرمودند: طلبکار است؛ چون آبرویش را به من داد. او از من طلب دارد. آبرویش را هزینه کرد و دردش را به من گفت. بله که طلب دارد! بگذار بشمارد.
تاکنون چقدر آبرو، پول و اشک هزینهٔ ابیعبدالله(ع) کردهایم؟ این باعث نمیشود که اگر قیامت دو فرشته به ما بگویند کنار بیا، ابیعبدالله(ع) بگویند او از من طلبکار است. کجا کنار بیاید؟ ما باید بدهیاش را بپردازیم. فرشتگان میگویند: طلبکار است؟ حضرت هم میفرمایند: بله طلبکار است.
سه کار خیر در نظر فرشتگان
هر کار خیر، عبادت، حرف خوب، محبت، عشق و مِهری، نتیجهٔ غواصی خودتان در قلبتان، ایمانتان و رابطهتان با پروردگار مهربان عالم است. سه کار خیر برایتان بگویم؛ جبرئیل میگوید: «يا محمّدُ، لَو كانَت عِبادَتُنا على وَجهِ الأرضِ لَعَمِلْنا ثَلاثَ خِصالٍ»[12] اگر عبادت ما فرشتگان روی زمین بود، سه کار میکردیم:
الف) رسیدگی به حال گرفتاران و تهیدستان
«إغاثَةَ أصحابِ العِيالِ» به داد تهیدستان میرسیدیم؛ یعنی رسیدگی به داد مردم هم عبادت است. اگر در این تعطیلیها، سختیها و بیکاریها برای من امکان داشته باشد که به مستأجرم بگویم محرّم است، به گل روی ابیعبدالله، قمربنیهاشم، علیاصغر و علیاکبر(علیهمالسلام)، یک سال اجارهام را نمیخواهم. این رسیدگی به گرفتار است.
ب) پردهپوشی بر گناهان دیگران
«و سَترَ الذُّنوبِ» پردهپوشی روی گناهان کسانی میکردیم که از گناهانشان خبردار میشدیم.
ج) آبدادن به تشنگان
«سَقيَ الماءِ لِلمُسلِمينَ» تشنهها را آب میدادیم. آبدهی و سقایی هم عبادت است. کار سقایی آب، اولین بار در این جهان هستی کار خدا بوده که به خورشید فرموده بتاب، به آب گفته بخار شو، به بخار گفته بالا بیا و سرد شو. به این بخار سردشده هم گفته ابر شو، به ابر هم گفته است به همه جای کرهٔ زمین آب بده.
اجر عظیم سیرابکردن تشنه و سقّایی در روایات
روایات عجیبی در زمینهٔ آبدادن وارد شده که واقعاً عجیب است!
الف) پاداش به آبدهنده
رسول خدا(ص) میفرمایند: «فِي الكَبِدِ الحارَّةِ أجرٌ»[13] اگر به دست کسی که از تشنگی میسوزد، آب بدهی، پاداش دارد. خدا هم پاداشش را میدهد.
ب) محبت پروردگار به آبدهنده
امام باقر(ع) نیز میفرمایند: «إنّ اللّهَ تباركَ و تَعالى يُحِبُّ إبرادَ الكَبِدِ الحَرّاءِ»[14] خدا عاشق خنککردن دلی است که از تشنگی آتش گرفته است. به چه کسی آب بدهم؟ دیگر نگفتهاند به چه کسی! به چه کسی یعنی چه؟! به تشنه آب بده. مرد لات، عرقخور و شلوغی در بیابان میرفت، دید حیوانی در این گرما از تشنگی لَهلَه میزند و جان میدهد. سطل و چرخ نبود که آب بیاورد. لباسهایش را سریع درآورد، همه را بههم گره زد و از میلهٔ چاه پایین رفت. کل لباسها را در آب کرد، بعد روی دوشش انداخت و سریع بالا آمد. کنار حیوان نشست و شروع به چلاندن لباسهایش کرد. وقتی حیوان سیراب شد، بلند شد و دُم خودش تکان داد؛ یعنی از تو متشکرم. بعد هم سر به آسمان برداشت؛ یعنی خدایا! از لطف تو هم تشکر میکنم. به پیغمبر زمان خطاب رسید: تو پیش این لات گنهکار برو و بگو پروردگار تمام گناهان گذشتهات را بهخاطر آبی که به این حیوان دادی، بخشید. لَا إلٰهَ إلّا اللّه!
ج) امان آبدهنده در سایۀ عرش الهی
امام باقر(ع) در ادامه میفرمایند: «و مَن سَقى كَبِدا حَرّاءَ مِن بَهيمَةٍ و غَيرِها أظَلَّهُ اللّهُ في عَرشِهِ يَومَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلُّهُ» کسی که به یک تشنه که از تشنگی میسوزد، آب بدهد؛ این تشنه اسب، شتر، گاو و گوسفند است یا غیر از حیوانات است، خدا او را بهخاطر این آبدادنش، فردای قیامت در سایهٔ عرش خودش قرارش میدهد و میگوید در محشر آفتاب نخوری که تشنه بشوی؛ زیر سایهٔ عرش من بیا.
د) بهترین صدقه
امام ششم(ع) میفرمایند: «أفضَلُ الصَّدقَةِ إبرادُ الكَبِدِ الحَرّى»[15] سیرابکردن تشنه است.
ه) پاداش پروردگار به آبدهنده در قیامت
اللهاکبر از این دین! رسول خدا(ص) فرمودهاند: «إنّ الرجُلَ إذا سَقَى امرَأتَهُ الماءَ اُجِرَ»[16] اگر مردی در خانه ببیند که زنش تشنه است، او قبل از اینکه خانمش آب بردارد و بخورد، به خانمش آب بدهد؛ پاداشش نزد خدا محفوظ است. خدا او را در قیامت صدا میکند و میگوید تو به زنت یک لیوان آب دادهای، نمیخواهم در این قیامت تشنگی بکشی.
و) بخشایش گناهان
رسول خدا(ص) در روایت دیگری میفرمایند: «إذا كَثُرَت ذُنوبُكَ فاسْقِ الماءَ عَلَى الماءِ»[17] اگر حس کردی گناهانت زیاد و برفانبار شده، پشتسر هم تشنه را آب بده، تمام گناهانت بخشیده میشود. خیلی عجیب است! یک توبهٔ از گناه این نیست که گریه کنی و استغفرالله بگویی، بلکه میگوید تشنه را آب بدهی، گناهانت بخشیده میشود.
ز) اولین دادگاه در قیامت
امام باقر(ع) نیز میفرمایند: «إنّ أوَّلَ ما يُبدَأُ بهِ يَومَ القِيامَةِ صَدَقةُ الماءِ»[18] اولین دادگاهی که در قیامت شروع میشود، دادگاه رسیدگی به آبدادن است.
ح) ثوابی برابر با آزادی برده و زندهکردن مردگان
امام صادق(ع) هم دراینباره فرمودهاند: «مَن سَقى الماءَ في مَوضِعٍ يُوجَدُ فيهِ الماءُ كانَ كَمَن أعتَقَ رَقَبَةً»[19] اگر کسی در جایی که آب فراوان است، لیوان را آب کند و به تشنه بدهد؛ مثل آدمی است که یک بَرده در راه خدا آزاد کرده است. آب هم فراوان است! «وَ مَنْ سَقَی الْمَاءَ فِی مَوْضِعٍ لَا یُوجَدُ فِیهِ الْمَاءُ کَانَ کَمَنْ أَحْیَا نَفْساً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً» و اگر جایی باشی که آب نباشد و تو آب داشته باشی، به یک تشنه بدهی، ثوابش مانند این است که تمام انسانهای آفریدهشده را زنده کرده باشی.
ماجرای امتناع گوسفندان اسماعیل(ع) از خوردن آب
بهسراغ آب دیگر برویم؛ «أَنَّ إِسْمَاعِيلَ كَانَتْ أَغْنَامُهُ تَرْعَى بِشَطِّ اَلْفُرَاتِ»[20] گوسفندهای اسماعیل(ع) به کنارهٔ رود فرات رسیدند و میچریدند که چوپانش گفت: پسر ابراهیم! گوسفندها علف خوردهاند و سیر شدهاند. اکنون لب آب آوردهام، اما آب نمیخورند. اسماعیل(ع) گفت: چند روز است که آب نخوردهاند؟ گفت: از فلان روز تا حالا آب نخوردهاند و تشنهٔ تشنه هستند. «فَسَأَلَ رَبَّهُ عَنْ سَبَبِ ذَلِكَ» اسماعیل(ع) از پروردگار سؤال کرد که چرا گوسفندهای من آب نمیخورند؟ «فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ يَا إِسْمَاعِيلُ سَلْ غَنَمَكَ فَإِنَّهَا تُجِيبُكَ عَنْ سَبَبِ ذَلِكَ» خودت از گوسفندها بپرس؛ زبانشان را باز میکنم تا جوابت را بدهند که چرا آب نمیخورند! «فَقَالَ لَهَا لِمَ لاَ تَشْرَبِينَ مِنْ هَذَا اَلْمَاءِ» اسماعیل(ع) گفت: گوسفندها! این آب عیبی دارد که نمیخورید؟ «فَقَالَتْ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ قَدْ بَلَغَنَا» با زبان گویا گفتند به ما خبر رسیده است که «أَنَّ وَلَدَكَ اَلْحُسَيْنَ سِبْطَ مُحَمَّدٍ يُقْتَلُ هُنَا عَطْشَاناً». خورشید، امروز گرمتر به ما بتاب که ما حس کنیم در کربلا چه خبر شد! «فَنَحْنُ لاَ نَشْرَبُ مِنْ هَذِهِ اَلْمَشْرَعَةِ حَزَناً عَلَيْهِ» ما از این آب نمیخوریم؛ چون برای ابیعبدالله(ع) غصه داریم، ناراحت و اندوهگین هستیم. این هم یک مسئلهٔ آب است.
سفارش اسلام به سیرابکردن تشنه، بدون توجه به دین و مذهب
امام صادق(ع) بیرون مدینه بودند. هوا خیلی گرم بود. یکی روی زمین افتاده بود و از تشنگی میمرد. امام دیدند تا از مرکب پیاده بشوند، مَشک بیاورند و آب بدهند، او میمیرد. به یک نفر که پیاده بود و آب هم دستش بود، فرمودند: در گلوی او کمی آب بریز. این شخص گفت: او مسیحی است! حضرت فرمودند: تو آب بده، به دینش چهکار داری؟
دعای باران امام حسین(ع) برای کوفیان
من قبلاً دورنمایی از این روایت را چند سال پیش گفتهام و حالا میخواهم اصلش را بگویم. راوی روایت امام صادق(ع) هستند. امام صادق(ع) از پدرشان امام باقر(ع)، امام باقر(ع) نیز از زینالعابدین(ع) نقل میکنند. زینالعابدین(ع) در اواخر عمر امیرالمؤمنین(ع) دو سال داشتند. راوی روایت، سه امام معصوم است. زینالعابدین(ع) میگویند: مردم کوفه درِ خانهٔ امیرالمؤمنین آمدند و در زدند. امام بیرون آمدند، مردم به حضرت گفتند: ما بیچاره میشویم. امام فرمودند: چه شده است؟ گفتند: باغها در حال خشکشدن و زراعتها در حال نابودشدن است. برای ما دعا کنید.
اسلام میگوید اگر باران میخواهید، باید حداکثر سه روز پشتسر هم، همه لباسها را برعکس بپوشید، با اشک چشم به بیابان بیایید و نماز باران بخوانید. این انرژی نماز در سه روز، برای شما باران میآورد؛ اما امیرالمؤمنین(ع) دیدند که راه ابیعبدالله(ع) به خدا میانبُر است، نماز و بیابانرفتن لازم نیست. همان دمِ در به ابیعبدالله(ع) فرمودند: حسین من! دعا کن تا باران بیاید. علی(ع) بود و خودش دعا نکرد! حضرت دیدند که راه حسین(ع) میانبر است. ابیعبدالله(ع) در همان لحظه اینگونه دعا کردند: «اَللَّهُمَّ مُعْطِيَ الْخَيْراتِ، وَ مُنْزِلَ الْبَرَکات»[21] ای خدایی که خیرات را عطا و برکتها را نازل میکنی، «أَرْسِلْ السَّماءَ عَلَيْنا مِدْراراً» از عالم بالا باران پیدرپی بر ما بفرست. «وَ اسْقِنْا غَيْثاً مِغْزاراً واسِعاً غَدَقاً مُجَلَّلاً سَحَّاً سَفُوحَاً ثَجّاجاً» باران فراوان ببار که کل منطقه را بگیرد. بارانی پُر قطره که کل سطح زمین را پر بکند، پیدرپی بیاید (نیمساعت نیاید و قطع بشود)، پُر ریزش و تند باشد که صحراها، درهها و رودخانهها را پر بکند.
فدایت شوم! چرا این کار را در کربلا نکردی؟! چون خدا همهٔ شما را تشنه میخواست و شما تسلیم خدا بودید. خدا شما را تشنه میخواست؛ چون اجری که برای شما 72 نفر گذاشته بود، برای احدی در عالم نگذاشته بود.
دعا تمام شد. دیدند مرد عربی دواندوان از اطراف کوفه میآید. وقتی رسید، گفت: حسین جان! آب موج میزند، هیچ چاله و رودخانهای نمانده، مگر اینکه آب پر شده است.
ارزش گریۀ بر امام حسین(ع)
روایت تا اینجا تمام است و از این به بعدش برای شماهاست. الآن به فکرتان رسید که کوفیها در دلشان گفتند یک روز بیاید که تلافی کنیم! سیدبنطاووس از امام صادق(ع) نقل میکند که حضرت فرمودند: زینالعابدین(ع) چهل سال، شبانهروز برای ابیعبدالله(ع) گریه کردند. برادران و خواهران! نمیدانم این گریه چقدر قیمت دارد؟! گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) دو گریه است که قیمتش را هم هیچکس نمیداند. یکی گریهٔ از خوف خداست و یکی گریه برای ابیعبدالله(ع). نمیدانم این گریه چقدر میارزد که امام زمان(عج) قسم مؤکد خورده و فرمودهاند: «لأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما»[22] حسین من! والله روز و شب برایت گریه میکنم و کاری هم به اشکم ندارم که تمام بشود. اگر اشکم تمام شود، به جای اشک، خون برایت گریه میکنم. مگر با حسین(ع) چهکار کردهاند که امام زمان(عج) اینقدر سوخته است؟!
گریههای بیوقفۀ امام سجاد(ع) پس از ماجرای کربلا
امام صادق(ع) در ادامهٔ روایت میفرمایند: بعد از کربلا، در این چهل سال، غیر از عید فطر و قربان، تمام روزها روزه بود. وقت افطار که میشد، سفره پهن میکردند و آب و غذا میگذاشتند. زینالعابدین(ع) به آب نگاه میکردند، دوازدهچهارده ساعت در گرمای مدینه روزه گرفته و تشنه بودند. شما اول افطار خاکشیر یخمال میخورید، نفستان درمیآید. حضرت سر سفره به آب نگاه میکردند و میگفتند: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً»[23] پدر مرا با لب تشنه کشتند. وقتی به غذا نگاه میکردند، میگفتند: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً» پدر مرا با شکم گرسنه سر بریدند.
خادمشان میگوید: هر روز برای کشاورزی با امام به صحرا میرفتم. وقتی به صحرا میرسیدند، سنگ زبری را بهعنوان مُهر برمیداشتند، پیشانیشان را روی این سنگ زبر میگذاشتند و هزار مرتبه در سجده میگفتند: «لَا إلهَ اِلاّ اللّه حَقّاً حَقّاً، لَا اِلهَ اِلاّ اللّه ایماناً وَ تَصْدیقاً، لَا اِلهَ اِلاّ اللّه عُبودِیةً وَ رِقّاً».[24] این ذکر سجده را میگفتند، بعد بلند میشدند و به سنگ درشتی تکیه میدادند، زار میزدند. به ایشان گفتم: «یَا سَیّدی! أما أنْ لِحُزْنک أنْ یَنْقَضی وَ لِبُکَائِک أنْ یَقِلّ» آقای من! آیا وقتش نشده است که غصهتان کم شود و گریهتان بند بیاید؟ چهل سال است که گریه میکنید! حضرت فرمودند: «وَیْحَک» چه میگویی ای غلام! «إنَّ یَعْقُوب بْن إسْحٰاق بْن إبْراهِیم کَانَ نَبِیّاً وَابْنُ نَبِیّ» یعقوب فرزند پیغمبر بود و پدرش هم فرزند پیغمبر بود. دوازده پسر داشت که «فَغیَّبَ اللّه وَاحِداً مِنْهُم» خدا یک نفرشان را غایب کرد. بچهاش را نکشتند، بلکه خدا او را غایب کرد! «فَشَابَ رَأسُهُ مِنَ الْحُزن وَاحْدَودَب ظَهْره مِنَ الْغَم وَ الْهَم وَ ذَهَب بَصَره مِنَ الْبُکاء» تمام موهای سر یعقوب سفید، پشت او از غم و غصه خمیده و از گریهٔ زیاد چشمش کور شد. «وَابْنُهُ حَیٌّ فِي دارِ الدّنیا» او میدانست یوسف زنده است، «وَ أنا فَقَدْتُ أبِی و أخِی و سَبْعَةَ عَشر مِنْ أهْل بَیْتی صَرعیٰ مَقْتُولین» اما من پدرم، برادرم علیاکبر، عمویم قمربنیهاشم، بچهٔ ششماههمان و هفده نفر از اهلبیتم را دیدم که روی خاک افتاده بودند و سر همه را بریدند. «فَکَیْف یَنْقَضِی حُزْنی وَ یَقِل بُکائی» چطوری غصهام تمام و گریهام کم بشود؟!
کلام آخر؛ تداوم آتش داغ علیاصغر(ع) تا روز قیامت
حاج میرزا حسین نوری شاگردان مهمی داشت که یکی از آنها، شیخ عباس قمی بود. ایشان در کتاب «دارالسلام» نوشته است: شخصی خیلی گرفتاری و مشکل داشت. مدام ناله زد، گریه کرد و متوسل شد. در نهایت، رسول خدا(ص) را در عالم مکاشفه دید و حضرت به او فرمودند: اگر میخواهی گره زندگیات باز بشود، به بابالحوائج متوسل بشو. ایشان به پیغمبر(ص) گفت: منظورتان موسیبنجعفر(ع) است؟ حضرت فرمودند: نه، اگرچه موسیبنجعفر(ع) بابالحوائج است. دوباره گفت: منظور شما قمربنیهاشم(ع) است؟ حضرت دوباره فرمودند: نه، اگرچه قمربنیهاشم(ع) هم بابالحوائج است. آنگاه گفت: دیگر چه باب الحوائجی داریم؟ پیغمبر(ص) فرمودند: علیاصغر.
آتش یواشیواش سرد میشود. کورههای آجرپزی، ساخت آهن و میلگرد خاموش و خنک میشود. آتش خانه، آتش اجاق و آتش گاز خاموش و سرد میشود و دیگر هیچ حرارتی نمیدهد. زینالعابدین(ع) میفرمایند: حرمله آتشی روی دل ما گذاشت که «لَا یَبْرَد إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» این خیلی حرف است که ما بعد از مردن هم میسوزیم، قیامت هم میسوزیم و این آنش سرد نمیشود.
روز اربعین که برگشتند، خانمهای بنیاسد دستهدسته به دیدن زینب کبری(س) و حضرت رباب(س) میآمدند. به آنها سفارش میکردند که وقتی میآیید، بچهٔ شیرخواره و بچهٔ کوچک با خودتان نیاورید. نمیدانم خبر به خانمی نرسیده بود و بچهٔ شیرخوارهای در بغل داشت. او آمد و اتفاقاً بچه شروع به گریه کرد. تا رباب(س) این بچه را دید، به صورت و سینهاش زد. شما میگویید زبان گرفت و گفت: اصغر، سینهام شیر دارد مادر!
لحظات آخر ابیعبدالله(ع) است و میخواهند به میدان بروند. زینب کبری(س) نفسنفس میزد؛ چون این بچه را در تمام خیمهها گرداند تا ببیند آب پیدا میشود یا نه! خیمهٔ هیچ خانمی آب نبود. در بغل زینب(س) بود و سرش روی شانهاش افتاده بود. ابیعبدالله(ع) وقتی حال بچه را دیدند، فرمودند: بچه را به من بده. اینها با من جنگ دارند، با بچه که جنگ ندارند. بچه را وسط میدان آوردند.
چرا در مقتل «فَذُبحَ الطِفل مِنَ الاُذُنِ إلَی الاُذُن»[25] دارد؟ چرا ندارد «گلو را زدند»؟ شما وقتی ساعت پنج صبح گل را میچینید، گل روی شاخه ایستاده است؛ اما ساعت نه و ده صبح گل برمیگردد. ابیعبدالله(ع) هم بچه را که بلند کردند، سر بچه روی شانهشان افتاد. فقط یک کلمه گفتند: مردم! اگر من گناهکار هستم، این بچه که گناه ندارد. با دقت به او نگاه کنید؛ زبان به لب میزند، مثل ماهی که از آب بیرون افتاده است.
امام رو به لشکر حرف میزدند، بچه روی دست راست و سرش روی شانهٔ بابا بود. ابیعبدالله(ع) یک مرتبه حس کردند که بچه شدید تکان خورد. وقتی برگشتند، دیدند سر بچه روی زمین افتاده است و بچه دست و پا میزند. حضرت پیاده شدند. اول سر بریدهٔ بچه را برداشتند و زیر بغل گذاشت. بچهٔ سر بریده را هم در یک دستشان گرفتند. حال میخواهند به خیمه برگردند، اما با مادر چهکار کند؟! بچه است، آدم را میسوزاند! بچهٔ دوسه ساله وقتی مریض است، حرف میزند و میگوید مامان تشنه یا گرسنه هستم. بچه است، آدم را آتش میزند!
امام پشت خیمهها آمدند، زینب(س) را صدا زدند و فرمودند: خودم او را نگه دارم یا تو بغلش میگیری؟ گفت: نه، به من بده. زینب کبری(س) بچه را گرفت. ابیعبدالله(ع) روی زمین نشستند، سرشان را بلند کردند و گفتند: خدایا! به کوچک و بزرگ من رحم نکردند. این بچه را ذخیرهٔ قیامت من قرار بده. خاک رَمل و نرم بود. ابیعبدالله(ع) با دو دستشان یک قبر کَندند و بچه را در قبر گذاشتند. وقتی میخواست سر بریده را به حلقوم بچه وصل کنند، صدای رباب بلند شد:
مچین خشت لحد تا من بیایم
تماشای رخ اصغر نمایم
[1]. سورهٔ انبیاء، آیهٔ 82.
[2]. سورهٔ نمل، آیهٔ 40.
[3]. شعر از شیخ بهایی.
[4]. سورهٔ انعام، آیهٔ 91.
[5]. سورهٔ جن، آیهٔ 15.
[6]. سورهٔ مدثر، آیهٔ 42.
[7]. سورهٔ مدثر، آیهٔ 45.
[8]. سورهٔ حدید، آیهٔ 12.
[9]. امارةالولاية، ص51؛ تعليقه شفاءالصدور، ج2، ص48؛ وفورالأثر، ص91: «جَاءَ رَجُلٌ خَيّاط بَقَميصَينِ إلَي الْاِمَامِ الصَّادِق وَ قَالَ: عِنْدَ مَا كُنْتُ أخيطُ أحَدِ الْقَميصين كُنْتُ أصلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ غدما أخيطُ الآخَرَ كُنْتُ أللعَنْ أعْدَاءِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَأي الْقَميصينِ تَخْتَاره؟ فَاخْتَارَ الْاِمَام صَادِقُ ألْقَميصُ الَّذي كَانَ الْخيَّاطَتْهُ يَلْعن أعْدَائِهِمْ، فَقَالَ: إنِّي أحَبُّ هَذَا الْقَميصُ أكْثَر؛ مرد خياطی دو پيراهن نزد امام صادق(ع) آورد و عرض كرد: من هنگام دوختن يكی از اين دو پيراهن بر محمد و آلمحمد صلوات میفرستادم و هنگام دوختن ديگری، بر دشمنان محمد و آلمحمد(ص) لعن میفرستادم. شما كداميک را اختيار میکنید؟ امام صادق(ع) پيراهنی را كه با ذكر لعن دوخته شده بود، انتخاب کرده و فرمودند: من اين پيراهن را بيشتر دوست دارم».
[10]. سورهٔ الرحمن، آیات 19-22.
[11]. سورهٔ بینه، آیات 7-8.
[12]. تنبیهالخواطر، ج1، ص39 و 65.
[13]. کنزالعمال، ح16063.
[14]. بحارالأنوار، ج1، ص170.
[15]. بحارالأنوار، ج8، ص172.
[16]. کنزالعمال، ح16380.
[17]. کنزالعمال، ح16377.
[18]. بحارالأنوار، ج13، ص173، ح96
[19]. بحارالأنوار، ج1، ص170، ح96؛ اصول کافی، ج4، ص57؛ وسائلالشیعه، ج6، ص330-331.
[20]. عوالمالعلوم، ج17، ص102، ح4؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۴۳، ح40.
[21]. بحارالأنوار، ج44، ص187، ح16.
[22]. فرازی از زیارت ناحیهٔ مقدسه.
[23]. لهوف، ص209.
[24]. وسائلالشیعه، ج3، ص283؛ لهوف، ص209.
[25]. معالیالسبطین، ص389؛ مقتل ابیمخنف، ص130.