لطفا منتظر باشید

سخنراني چهارم

(تهران حسینیه دبیرستان رستگاران)
شعبان1435 ه.ق - خرداد1393 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»

 

الگوی مناسب برای زنان جامعه

در هر جلسه از سه شب گذشته، نکتهٔ بسیار مهمی در رابطهٔ با وجود مبارک امام دوازدهم(عج)، روزگار، حکومت و مردم زمان ایشان بیان شد. نکته‌ای که با ذکر مقدمه‌ای امشب به محضرتان توضیح می‌دهم، در رابطهٔ با وجود مبارک مادر آن حضرت است. وجود، عمل، اخلاق و مخصوصاً حالت تسلیم ایشان به پروردگار عالم و اینکه آمادگی نشان ‌داده‌اند تا وجودشان ظرف امام دوازدهم(عج) و عامل عدالت جهانی شود، درس و راه است.

 

مفهوم‌شناسی از دین

یک‌وقت صفحهٔ اول یک روزنامه مقاله‌ای چاپ شده بود (حدود ده سال پیش این مقاله را یکی از چهره‌های معروف نوشته بود و چون من خیلی روزنامه‌خوان نبودم، خبر نداشتم و روزنامه را کسی برایم آورد. من هم این جریان نوشته‌شده را کاملاً یادم رفته بود؛ چون تقریباً ۴۵ سال از این جریان گذشته بود)، در آن نوشته شده بود که من محصل بودم و دبیرستان می‌رفتم؛ شب‌های دههٔ آخر صفر در خیابان خاوران جلسه‌ای بود که مثل بقیه جوان‌ها در این جلسه شرکت می‌کردم و فلانی هم منبر می‌رفت (اسم من را گفت). شب‌ها بعد از منبر، ایشان آخر مجلس می‌نشست و بیست‌سی نفر آنجا جمع می‌شدند و هر کسی به تناسب فکر و وضع خودش دربارهٔ دین، اخلاق و اعتقادات سؤال می‌کرد و ایشان هم بدون خستگی، بامحبت و مهربانی جواب می‌دادند. یک شب من جلو رفتم (پانزده‌شانزده سالم بود و یک خرده هم دنبال مطالعه بودم، دنبال درس و کتاب‌های غیر‌درسی بودم و در آن زمان مایه‌هایی برای من فراهم شده بود) و از ایشان پرسیدم: دین، علم است یا فلسفه؟ جواب ایشان عُمرانه برای من کافی شد. آن زمان آدم حافظهٔ قوی‌ای دارد و خیلی از خاطره‌ها در حافظه‌اش می‌ماند و یادش نمی‌رود.

نوشته بود که ایشان درجا جواب نداد و یک مقدار فکر کرد، بعد بامحبت گفت: پسرجان! دین، نه علم است و نه فلسفه. پرسیدم: اگر دین نه علم است نه فلسفه، پس چیست؟ ایشان گفت: دین راهی است که خدا ترسیم کرده و هر کس در این راه قرار گیرد، دو منفعت می‌کند که هر دو منفعت را قرآن بیان کرده است. 

 

سلوک در مسیر الهی

منفعت اول را قرآن یک‌بار بیان کرده؛ ولی منفعت دوم در بیشتر سوره‌ها حتی سوره‌های کوتاه قرآن مثل سورهٔ «القارعه» یا «بیّنه» آمده است. در سورهٔ «بقره» که فراوان است؛ در «آل‌عمران»، «نساء»، «مائده»، «انعام»، «اعراف»، «توبه» و «یونس» منفعت دوم بیان شده. کسی که در این راه سالک شود و واقعاً رونده این راه باشد؛ یعنی آدم بازیگری، امروز و فردایی، آدم حالا ببینم چه می‌شود، تنبلی و سستی نباشد. این راه هم پیمودنش با پای عقل، قلب، روان و اعضا و جوارح میسر است؛ عقل باید برود و دین را بیاموزد، قلب باید بفهمد، روان باید آراستهٔ به حسنات اخلاقی شود و اعضا و جوارح هم به آنچه که عقل و قلب گرفتند، عمل کند. مدتش هم کوتاه است؛ یعنی سلوک در این راه برای مردها از پانزده سالگی است و برای دخترخانم‌ها یا از تمام‌شدن سیزده سالگی یا نه سالگی است (فتواهای مراجع مختلف است، از قدیم هم مختلف بود و هر کسی مقلد هر فتوایی که هست)، از آنجا سلوک شروع می‌شود و این جاده با احتضار پایان می‌پذیرد. دیگر بعد از دنیا‌رفتن، سلوکی در کار نیست. 

 

منظور از کلمهٔ «عمل»

منفعت اول را در دنیا می‌برد و کاری با آخرت ندارد.آیه‌اش هم برایتان بخوانم که آیهٔ بسیار مهمی است؛ بخصوص آخر آیه که آدم را شگفت‌زده و غرق در تعجب می‌کند: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا»[1] عمل یعنی حرکت؛ اصلاً لغت عمل یعنی کار و کار یعنی حرکت؛ اما این عمل باید عمل پسندیده باشد. مورد پسند چه کسی باشد؟ خودم؟ نه. مورد پسند مردم؟ نه. این عمل باید مورد پسند یک‌نفر باشد و آن‌هم خداست؛ خودم می‌خواهد بپسندم یا نپسندم؛ مردم بپسندند یا نپسندند؛ اصلاً کاری به خود و مردم در پسندیدن و نپسندیدن نباید داشته باشم؛ چون اگر کار به خودم داشته باشم، مشرک می‌شوم و کار به مردم داشته باشم، شرک هم به‌تعداد مردم می‌شود.

 

قدرت نامتناهی الهی

من نباید به خودم کار داشته باشم؛ به قول قرآن مجید: «عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ»[2] تو یک بنده در تصرف من هستی و قدرت بر هیچ‌چیز نداری. لطف من هم تو را نگه داشته است؛ برای اینکه رابطه تو با کل جهان هستی با یک ذره باد است و هیچ راه ارتباطی با جهان نداری؛ نه دستت، نه مغزت، نه قلبت، نه قدمت، نه شکمت وسیلهٔ ارتباط است؛ وسیلهٔ ارتباط تو با جهان یک ذره باد است که این باد را در ریه می‌آوری و بعد از ریه بیرون می‌دهی. اگر من به آن ریه بگویم که باد را از بیرون قبول نکن، مرده‌ای و اگر به ریه بگویم که باد را بیرون نده، باز هم مرده‌ای.

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان باد است

بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است

 

رحمت خداوند بر بندگان

گاهی چقدر این شعرها ارزش دارد که جوان‌ها باید بگویند. اغلب قدیمی‌های ما شعرهای خوب را حفظ بوده‌اند؛ حالا یک غزل کامل از حافظ را حفظ نبودند؛ اما تک‌بیتی‌های بعضی از غزل‌ها را حفظ بودند و به‌کار می‌گرفتند؛ مثلا قدیمی‌ها می‌گفتند: 

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند[3]

یک‌نفر است که به ما رحم می‌کند؛ بقیه افراد غیر از خدا فقط ما را دوست دارند و به ما رحمی ندارند؛ چون رحم پیششان نیست. آن رحمتی که برای ما کار‌گشاست، پیش هیچ‌کس نیست. زن و بچه، اقوام (البته نه همه‌شان) و بعضی از رفقا ما را دوست دارند و آدم‌های خوبی هم هستند؛ ولی تا دم قبر می‌توانند بیایند و اصلاً نباید بعدش از آنها توقع داشت؛ کجا بیایند؟ ما مسافر آخرت هستیم؛ آنها هنوز مسافر آخرت نیستند که دنبال ما بیایند.

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

اینها را به‌کار می‌گرفتند. من یادم است که وقتی به مهمانی می‌رفتند، دو تایی پیاده می‌رفتند و در بازار، خیلی از شعرها را به‌کار می‌رفتند؛ البته فقط شعر نبود؛ مثلاً پدر من در برخورد با مردم شعر، آیهٔ قرآن، روایت و داستان پندآموز به‌کار می‌گرفت. بعضی از رفقا هم بیشتر از پدرم بلد بودند؛ مثلاً یک رفیق داشتم (همین خیابان خراسان که خانهٔ ما هم آنجا بود) که درس نخوانده بود؛ اما نزدیک پانصد روایت، بالای هزار آیه قرآن، دویست داستان و نزدیک دو هزار شعر بلد بود و به‌کار می‌برد. یک سبزی‌فروش در محلهٔ ما بود (من وقتی که روحانی شدم، با او رفیق شدم. من بیست سالم بود و او هشتاد سالش و زیاد پیشش می‌رفتم) هفتاد‌هزار شعر حفظ بود که هر‌وقت من را می‌دید، یک‌مرتبه و بی‌تکرار پنجاه خط شعر از یک شاعر می‌خواند.

 

فایده مطالعهٔ آیات، روایات و اشعار پندآموز

مرحوم بهلول[4] با من هم‌سفر بود (بهلول مسجد گوهرشاد که چند سال پیش، در صد سالگی از دنیا رفت. سی سال هم در افغانستان زندانی بود و بیشتر جاها هم پیاده می‌رفت؛ بالاترین غذایش هم نان و ماست بود و معمولاً چیز دیگر نمی‌خورد) من در سفرها گاهی شب‌ها تا ساعت دو نصف‌شب پیش او می‌نشستم، بالای دویست‌هزار شعر حفظ بود و آن دویست‌هزار شعر هم نوشته شده بود. می‌گفت: هر کدامش را می‌خواهی، بگو برایت بخوانم و از اول تا آخرش را بدون جا‌انداختن می‌خواند. مردم الآن سواد عرضی دارند، اما سواد طولی ندارند؛ یعنی بچه‌ها همان‌چیزی که مدرسه یا دانشگاه یاد می‌گیرند، اضافه‌تر یاد نمی‌گیرند؛ چون اهل مطالعه کم هستند. اگر اضافه یاد بگیرند، اطلاعات طولی و عمومی هم برای رشد، درس‌گرفتن و پند گرفتن خودشان و پند دادن به دیگران خیلی به‌دردشان می‌خورد.

 

 الطاف رحمانی خدا نسبت به سلیمان(ع)

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان باد است

بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است

شاعرش این شعر را بر اساس یک آیهٔ قرآن گفته است که پروردگار می‌فرماید: سلیمان بساطی داشت که باد رام و در اختیارش بود. به باد می‌گفت که من را با دوستانم و جنس‌هایم از روی زمین با این فرش، بساط یا تخت بلند کن و به فلان شهر ببر و آنجا ما را پیاده کن. پروردگار عالم می‌فرماید: مسیری که باد ایشان را می‌برد، یک ماه راه بود؛ ولی صبح ایشان را می‌برد، بعدازظهر آنجا می‌رساند. این چه بوده، چه نوع هواپیمایی بوده که در اختیار سلیمان بوده، نمی‌دانم! چون قرآن می‌گوید سفرها بیشتر با باد انجام می‌گرفت. این شاعر می‌گوید:

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان باد است

بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است

ما سلوکمان ۳۵، ۴۰، ۵۰ سال، استثنائاً هشتادنود سال است. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: بیشتر امت من (این به تجربه هم ثابت شده است) بین شصت‌هفتاد سالگی می‌میرند. شما این‌دفعه که به بهشت‌زهرا رفتید، سنگ قبرها را بخوانید؛ در این عمر کوتاه بعضی‌ها چقدر گناه، دروغ، غیبت، تهمت، شایعه، ظلم، دل‌سوزاندن بار می‌کنند! این هم عجیب است، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: هر لکهٔ زشتی در عمل یا اخلاقت باشد، دری از رحمت خدا، به‌تناسب آن لکه، به رویت بسته می‌شود. کلیدش هم این است که این لکه را پاک کنی، وگرنه آن بستگی ادامه پیدا می‌کند.

 

تأثیر اعمال بر حال انجام عبادات

من یک سفر مکه بودم، این هم به شما بگویم که شنیدنش بخصوص برای خانم‌ها واجب است؛ بعد از آنها شنیدنش برای ما مردها واجب است؛ اما این واجب بر آنها مقدم است. حج آخوندی داشت که الآن پیر شده است. این شخص صاحب اخلاق بود؛ خیلی آدم نرم، حلیم، بردبار، خنده‌رو و با‌اخلاق و هر سال هم حج بود؛ یعنی سالی هشت‌نه ماه آنجا بود. من هم هر‌وقت توفیق می‌شد و مشرف می‌شدم، زیاد پیشش می‌رفتم. او هم زیاد بار روی من می‌گذاشت؛ یعنی گاهی روزی دو‌سه سخنرانی در کاروان‌ها من را می‌فرستاد. به او می‌گفتم: در این گرما من نفس سه‌چهار سخنرانی را ندارم. می‌گفت: وظیفهٔ شرعی‌ات است و اگر نروی، قیامت گیر می‌افتی.

ایشان برایم گفت: یک روز مدینه نشسته بودم که خانمی پیش من آمد. این هم یک مسئله قرآنی و روایتی است. همین که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند یک لکه، یک در به رویتان بسته می‌شود؛ دو تا، دو تا در می‌بندد؛ ده تا ده تا در می‌بندد؛ یک‌وقت می‌بینید همه درها بسته‌شده است و آدم هم غفلت از بسته‌بودن درها دارد. بعد از مردن صاف و راحت به او می‌گویند که جهنم برو که آنجا هم آدم نمی‌تواند مقاومتی بکند.

گفت: این خانم آمد و به من گفت که می‌شود این گذرنامه‌ام را بدهم تا بلیت مرا برگشت بزنید و من از مدینه به ایران برگردم؟! گفتم: هنوز مکه نرفته‌ای. گفت: مکه نمی‌خواهم بروم؛ زور که نیست. گفتم: مکه را دیده‌ای؟ گفت: نه. قبلهٔ مسلمان‌ها را ندیده‌ای؟ نه. کعبه را؟ نه. برای چه می‌خواهی برگردی؟! گفت: من خیال می‌کردم اینجا غوغایی از حال و گریه است؛ اما الآن ده روز است که مدینه هستم، یک قطره اشک نه در بقیع و نه در حرم پیغمبر(ص) از چشمم آمده و نه حال دارم؛ اصلاً دلم نمی‌خواهد که حرم، بقیع یا نماز جماعت بروم؛ اصلاً این شهر برای من جهنم شده است و می‌خواهم بروم. این هم چون آدم تجربه‌داری بود (تمام منبرهای من را هم می‌آمد؛ یعنی اگر روزی سه چهار منبر گردنم می‌گذاشت، خودش هم می‌آمد. وقتی به ایشان می‌گفتم که شما نیا، می‌گفت: من می‌آیم و تمام منبرهای تو را گوش می‌دهم و نه ماه برای کاروان‌های دیگر مصرف و هزینه می‌کنم. می‌گفتم: بیا. می‌گفت: راضی هستی؟ می‌گفتم: به رضایت من ندارد؛ اینها آیات و روایات هست که واجب است به مردم برسد و نمی‌خواهد از من رضایت بگیرید. ما گفتیم هر کسی که از روی کتاب‌هایمان می‌نویسند یا منبر می‌روند یا نوارهایی که گوش می‌دهند، لازم نیست مأخذش را ذکر کنند، باید بروند و برای مردم بگویند. فرهنگ اهل‌بیت باید نشر پیدا کند و نیازی هم ندارد اسم ببرند).

گفت: به او گفتم (چون تجربه داشت) کلید حل مشکلت را باید با سؤال پیدا کنم؛ شما روزی که خواستید مکه بیایید، از خواهرهایت، پدر و مادرت و برادرت خداحافظی کردی؟ گفت: بله. گفتم: با شوهرت مکه آمدی ؟ بله. به او گفتم: شوهرت مادر دارد؟ گفت بله. گفتم اینجا حرم پیغمبر(ص) و روبه‌رو هم بقیع است، راستش را بگو! مادرشوهرت چطور آدمی است؟ گفت: خیلی خوب. گفتم: از مادرشوهرت هیچ نگرانی‌ای نداری؟ گفت: نه. گفتم: با او خداحافظی کرده‌ای؟ گفت: نه؛ چون از مادرشوهر بدم می‌آید! 

من نمی‌دانم این مسئله در کشور ما چیست که نود درصد عروس‌ها از مادر‌شوهر بدشان می‌آید (از بندگان خدا متنفرند). تنفر از عباد خدا، تنفر از خداست: «مَن أهانَ مؤمناً فقد أهانَني»[5] هر کس مؤمن را خوار کند، مرا خوار کرده است؛ این حرف پروردگار است. 

گفت مادرشوهرم خوب است و اصلاً کاری هم به کار ما ندارد؛ من بدم می‌آید و با او خداحافظی نکرده‌ام. گفتم که کلید پیدا شد؛ دل او سوخته است که اینجا تمام درهای رحمت خدا به رویت بسته شده؛ پول داری؟ گفت: دارم. گفتم: اگر نداری، پنجاه ریال بلاعوض می‌دهم و نمی‌خواهم پس بدهی؛ همین الآن بلند شو و از اتاق من برو بیرون و در خیابان به مادرشوهرت تلفن کن و بگو من از شما خداحافظی نکردم و بد کردم و عذر می‌خواهم؛ من را ببخش! گفت: چشم. فردا آمد و گفت: از دیروز تا حالا هم خوب زیارت می‌کنم، هم خوب گریه می‌کنم، هم مشتاق نماز هستم و هم شهر مدینه برایم عوض شده است. این حرف امیرالمؤمنین است.

 

نمونه‌ای از بندگان خوب خدا

خانواده‌ای می‌خواستند مکه بروند، به آنها گفتم (یک جریاناتی در همدیگر داشتند): فکر می‌کنید در مسجد شجره، خدا لبیک شما را جواب بدهد؟ امکان ندارد! حل هم نکردند و رفتند. بعضی‌ها با خودشان، دین، قواعد دین و با خود پروردگار لجبازی دارند. پس مکه برای چه می‌روند؟! پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: آخر‌الزمان بدنه‌ای از امت من به مکه می‌روند «لسیاحة» برای گردش، کیف‌کردن، هتل‌رفتن و استراحت‌کردن. 

یک حَمْله‌دار[6] بود که من صددرصد قبولش داشتم. از اولیای خدا و آدم شریف و بزرگی بود؛ واقعاً بزرگ بود و نفس هم داشت. ایشان خودش برای من گفت که یک‌بار من چهل تا مسافر داشتم (آن‌وقت می‌گفت زمان شاه سازمان حج هم نبود و آزاد بود). ما بیست، سی، چهل تا مسافر می‌گرفتیم و فقط راهنمایی می‌کردیم که اینجا حرم است، اینجا بقیع است، اینجا مقام است، اینجا بیت است. ما مسئولیت دیگری نداشتیم و اینها هم با خودشان یک روحانی می‌آوردند. ما راهنمایی می‌کردیم که از کجا گوشت و مرغ بخرید؛ یعنی به شیعیان نشان می‌دادیم که کشتار آنها (سعودی‌ها) را نخورند.

در یک سفر، من سی تا مسافر داشتم که بنا بود آنها را با ماشین به نجف، کربلا، کاظمین و سامرا ببرم و بعد مکه برویم و دوباره به عراق برگردیم و یک‌بار دیگر ائمه را زیارت کنیم. یک مسافر داشتم تهرانی نبود؛ خانم او دم در اتوبوس به من گفت: فلانی، من که مستطیع نشدم و شوهرم هم پول نداشت که من را ببرد. شوهر من هم آدم کم‌حرفی است و فقط در خودش و مشغول خودش است، شما از این مواظبت کنید. گفتم: خیالت صددرصد راحت باشد؛ من خادم و جاروکش زائر خدا هستم. عراق را طی کردیم و بعد آمدیم اردن و از اردن (از جادهٔ تبوک) به مدینه آمدیم. روزی که می‌خواستیم مکه برویم، آمدیم مسجد شجره (آن مسجد را من دیده بودم؛ تیرچوبی بود و دویست‌متر بود؛ همهٔ آنجا محرِم می‌شدند) و همهٔ این سی مسافر من محرِم شدند و تلبیه گفتند؛ ۲۹ نفر بیرون آمدند و همین یک نفر ماند. 

گفتمن جلو نروم، می‌خواهد بین خودش و خدا حالی داشته باشد. دیدم معطل کرد، آمدم در مسجد، گوشهٔ مسجد بود و اشک از چشمش سرازیر بود؛ گفتم آقا تلبیه گفتید؟ لبیک؟ لبیک عبد به مولا معنی‌اش این است که آمدم. گفت: نه. گفتم: چرا نمی‌گویی؟ گفت: لبیک یعنی چه؟ من معنی‌اش را باید بدانم که بگویم. گفتم: لبیک یعنی خدایا! دعوتت را قبول کردم و آمدم. گفت: عجب! این را باید به خدا بگویم که من دعوتت را قبول کردم و آمدم؟! اصلاً گریه‌اش سه برابر شد و با همان حال به پروردگار گفت: دعوتم کردی و آمدم، اما آمدم به‌طرف خودت. ناگهان افتاد و از دنیا رفت و پشت مسجد هم دفنش کردیم؛ چون هم حوله داشت و همهٔ کارهایش را کرده بود؛ غسلش را کرده و احرامش را بسته بود و تلبیه‌اش را هم عربی گفت و فارسی‌اش را هم این‌جوری گفت. این‌جوری مکه می‌رفتند.

 

 ویژگی سالک راه الهی

فخرالدین عراقی در این دیوانش که اشعار دیوانه‌ای دارد، در یک غزلش می‌گوید: 

به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟[7]

دین راه است؛ نه علم است و نه فلسفه. سالکِ در این راه باید سالک باشد. به شما جوان‌ها بیشتر می‌گویم؛ سالک یعنی کسی که تا لحظهٔ مرگ، عمرش را تباه و ضایع نمی‌کند. عمرش را سطل زبالهٔ شیطان نمی‌کند که هر آشغالی مثل حسد، کبر، حرص، بخل، ریا، نفاق، بد‌دلی و کینه را در این ظرف خالی کند. از این هفت میلیارد جمعیت جهان بالای شش میلیارد سطل‌آشغال شیطان هستند و خودشان هم بی‌خبر هستند و نمی‌دانند که سطل آشغال هستند؛ اما شما را به‌خدا ببینید؛ یک دختر مسیحی که اهل همین استانبول ترکیه بوده است، کجا (روم شرقی که آن‌وقت آن شهر را «قسطنطنیه» می‌گفتند؛ بعد اسمش عوض و استانبول شد) و رفتن به سامرا و مادر امام زمان(عج) شدن کجا؟! این چه سلوکی بود؟ این چه سالکی بود؟ 

 

مجذوب سالک

من نمی‌خواهم برایتان اصطلاحات عرفانی را علَم کنم. من عرفان بلد هستم؛ اما به‌خدا قسم هنوز خودم اهل عرفان اهل‌بیت نشده‌ام. در اصطلاحات عرفانی، نرجس خاتون «مجذوبِ سالک» بود، نه «سالکِ مجذوب». در اصطلاح عرفانی، سالک مجذوب کسی است که باید سی سال سلوک بکند و بعد مجذوب پروردگار می‌شود؛ یعنی خدا در سی‌چهل سال سلوک منتظرش می‌ماند و می‌بینید که پس نمی‌زند، سستی نمی‌کند، کسل نمی‌شود، کاهلی نمی‌کند و خودش را آلودهٔ به گناه نمی‌کند. بعد از این سی‌چهل سال سلوک، پروردگار آغوش باز می‌کند و جذبش می‌کند که «سالک مجذوب» می‌شود. خدا در قدم اول سلوک در وجود نرجس‌خاتون(س) چه دیده که مجذوبش کرد و بعد از مجذوب‌شدن سلوک را ادامه داد. سالکان مجذوب، چهل سال جاده را رفتند و مجذوب شدند؛ اما ایشان همان اول جاده مجذوب شد و بعد سلوک کرد. این هم ما نمی‌فهمیم یعنی چه! می‌گویم من الفاظش را بلد هستم؛ اما واقعیت چیست؟ خدا می‌داند.

 

راه مجذوبِ سالک‌شدن

دین راه است؛ هر‌کسی، هر‌ دختری باید در این راه سالک جدی شود؛ نه اینکه هم‌وزن نرجس‌خاتون(س) شود و توقع داشته باشد خدا یک امام زمان در وجودش قرار دهد؛ ولی شعبهٔ وجود نرجس‌خاتون(س) باشد؛ چون جهان یک‌دانه نرجس‌خاتون لازم داشته است که امام زمان(عج) در وجود او رشد کند (ما دو امام زمان(عج) که نداریم؛ یک‌دانه داریم و یک مادر باید می‌بود که ایشان در آن مادر قرار بگیرد)؛ ولی بدون اینکه آدم توقع امام زمان(عج) داشته باشد که در وجودش باشد. دختران و مادران می‌توانند شعبهٔ وجود او شوند و از او درس سلوک و راه‌روی بگیرند. حداقل سالک مجذوب بشوند نه مجذوب سالک.

اگر آدم بخواهد مجذوب سالک شود، همان اول جاده باید فانی در حضرت حق شود و وقتی فنا پیدا کرد، به آن فنا، بقای ابدی پیدا می‌کند. 

 

معنای حیات طیبه

منفعت اول سلوک در جاده در سورهٔ نحل است: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا»[8] عمل یعنی حرکت، سلوک و عمل پسندیده. چه کسی این عمل را بپسندد؟ یک نفر. خود این هم خیلی حرف است که آدم در نقطه‌ای قرار بگیرد که چشم از همه خلق بپوشد (عملم را ببینند یا نبینند، بپسندند یا نپسندند، بگویند دیوانه، ساحر، مجنون یا کذاب است) و هر کسی هر‌چه دلش می‌خواهد بگوید، من زلفم به‌زلف جاذبهٔ‌ الهی گره خورده است و عملهٔ او هستم و در جادهٔ او دارم سلوک می‌کنم. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أنثَى»[9] مرد باشد یا زن؛ یکی از آیاتی که هیچ تفاوتی بین مرد و زن در امور معنوی قائل نیست، همین آیه است. «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَة»[10] در همین دنیا حیات طیبه چیست؟ امیر‌المؤمنین این آیه را معنی کرده‌اند و فرموده‌اند: حیات طیبه یعنی تمام عمر قناعت به حلال خدا و احساس نیاز نکردن به حرام.[11]

 

منفعت دیگر سلوک در راه الهی

دومین منفعت، «وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»[12] شما در ذهنتان آخر این آیه را چطور معنی می‌کنید؟ من خود آیه را دقیق برایتان بگویم؛ یک مثل باید بزنم.

فرض کنید کسی در تهران است که در محمودیه ده‌هزار متر زمین دارد که می‌گویند زمینت متری دوازده‌میلیون است؛ پایین‌تر بیست‌هزار متر زمین دارد که می‌گویند متری پنج‌میلیون؛ پایین‌تر چهل‌هزار متر زمین دارد که می‌گویند متری دو‌میلیون؛ ده‌هزار متر آخر باقرآبادِ شاه‌عبدالعظیم دارد که می‌گویند متری پانصد‌تومان؛ کسی از راه می‌رسد و دفتر این زمین‌دار می‌آید و می‌گوید: می‌توانم سندهای زمینتان را ببینم؟ می‌گوید: بله. ما یک زمین داریم در محمودیه متری دوازده‌میلیون، یک زمین پایین‌تر داریم پنج‌میلیون تا ده‌هزار متر هم آن‌طرف باقرآباد داریم که متری پانصد‌هزار تومان است. می‌گوید؛ من عشقم کشیده است که کل زمین‌های تو را به قیمت گران‌ترین زمینت بخرم؛ یعنی آن متری پانصد تومان هم دوازده‌میلیون می‌دهم. خدا می‌گوید هر کسی این‌طوری شود، من قیامت که می‌خواهم پاداشش را بدهم، بهترین نمازش را حساب می‌کنم و کل نمازهایش را به قیمت بهترین نمازش قیمت می‌گذارم؛ کل روزه‌هایش را به بهترین روزه‌اش قیمت می‌گذارم؛ کل انفاق‌ها و کارهای خیرش را به قیمت بهترین کار خیرش قیمت می‌گذارم. آیه این را می‌گوید و خدا این مزد و بهترین پاداش را در دنیا به نرجس خاتون(س) داد و امام زمان(عج‌) را به او عطا کرد؛ یعنی مادر ایشان شد. حالا قیامت باید برویم و ببینیم خدا چه تدارکی برایش دیده است. خانم‌ها، دخترخانم‌ها، محصل‌ها! نرجس‌خاتون(س) مسیحی قسطنطنیه‌ای سالک راه الهی شد و مزد در دنیا شوهری مثل حضرت عسکری(ع) و فرزندی مثل امام عصر(عج) را برد. شما هم اگر این کار را کنید، شعبه‌ای از وجود نرجس‌خاتون(س) می‌شوید.

 

دعای پایانی

خدایا! به حقیقت این خانم توفیق فهم دقایق دینت را به ما عنایت کن.

خدایا! مزه این راهت را به ما بچشان.

خدایا! امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

خدایا! ما را سالک خالص راهت قرار بده.

خدایا! دشمنان ما را ذلیل و منکوب کن.

خدایا دین ما، کشور ما، ملت ما، مرجعیت و رهبری ما، محرم و صفر ما، ماه رمضان ما، محراب و منبر ما را از هر آسیبی حفظ کن.

 


[1]. سورهٔ نحل: آیهٔ ۹۷.
[2]. سورهٔ نحل: آیهٔ ۷۵.
[3]. غزلیات حافظ: غزل ۱۸۷.
[4]. شیخ محمدتقی بهلول گنابادی در هشتم جمادى‌الثانى سال ۱۳۲۰ه‍.ق (۱۲۷۹ه‍.ش) در روستای بیلند گناباد متولد شد. وی در جریان قیام مسجد گوهرشاد پس از دستگیری سید حسین طباطبایی قمی سخنرانی تندی علیه رژیم پهلوی ایراد کرد و با تعقیب مأموران رضاخان به افغانستان مهاجرت کرد که به دلیل نداشتن گذرنامه، حکومت افغانستان وی را سی سال زندانی کرد. وی پس از ۳۱ به ایران بازگشت و مأموران پهلوی دستگیرش کردند؛ اما مدتی بعد آزاد شد. ایشان بعد از انقلاب اسلامی با منبرها و مجالس موعظه خود سعی در ارشاد مردم داشت و سرانجام در هفتم مرداد سال ۱۳۸۴ ه‍.ش در ۱۰۵ سالگی درگذشت.
[5]. امالی صدوق، ص۶۶: «جدثنا أحمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا عبد الرحمن بن محمد الحسني، قال: أخبرنا أحمد بن عيسى بن أبي موسى العجلي، قال: حدثنا محمد ابن أحمد بن عبد الله بن زياد العرزمي، قال: حدثنا علي بن حاتم المنقري، قال: حدثنا شريك، عن سالم الافطس، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) لعلي (عليه السلام): يا علي، شيعتك هم الفائزون يوم القيامة، فمن أهان واحدا منهم فقد أهانك، ومن أهانك فقد أهانني، ومن أهانني أدخله الله نار جهنم خالدا فيها وبئس المصيز».
[6]. کاروان‌دار.
[7]. دیوان عراقی: غزل ۲۹۵.
[8]. سورهٔ نحل: آیهٔ ۹۷.
[9]. همان.
[10]. همان.
[11]. نهج‌البلاغه، ص۵۰۹: «وسُئِلَ عليه‌السلام عَنْ قَوْلِه تَعَالَى: فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَة. فَقَالَ هِيَ الْقَنَاعَةُ».
[12]. سورهٔ نحل: آیهٔ ۹۷.

برچسب ها :