لطفا منتظر باشید

سخنراني سوم

(تهران مسجد امیر)
ذی الحجه1435 ه.ق - مهر1393 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین و الطاهرین المعصومین المکرمین»

 

راه رسیدن به آرامش در زندگی

ایمان و عمل صالح چهار محصول دارد که خداوند در سوره‌های مختلف به آنها اشاره فرموده است. یک محصولش به تعبیر قرآن «حیات طیبه» است؛ روایات ما، مخصوصاً روایتی که در ذیل آیهٔ شریفهٔ سورهٔ «نحل» دربارهٔ حیات طیبه از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده، معنای مهمی را برای حیات طیبه ذکر کرده است.[1] اگر انسان دل به این معنا بدهد، واقعاً خیالش از بسیاری از امور راحت می‌شود، یک خاطر آسوده پیدا می‌کند و مخصوصاً دچار و اسیر گناهان مالی و پولی نمی‌شود. البته اینها در صورتی است که انسان ایمان و عمل صالح لازم را با لطف خدا دارا شود.

 

حیات طیبه از لسان امیرمؤمنان(ع)

روایات (مخصوصاً روایت امیرالمؤمنین(ع)) حیات طیبه را به یک زندگی آمیختهٔ به قناعت توضیح داده‌اند و کلمهٔ «طیبه» را هم یک زندگی دل‌پذیر پسندیدهٔ خوش‌گوار که برای ذائقهٔ انسان شیرین است، معنا کرده‌اند. شاید خود شما هم شیرینی چنین زندگی‌ای را چشیده باشید. کسی که مشکل مالی ندارد، یعنی درآمد متناسبی دارد و با آن زندگی می‌کند و از این درآمدش هم سر سال در حدی اضافه می‌آورد (مورد خمس یا زکات هم قرار می‌گیرد)، تقریباً زندگی بی‌دردسری دارد و خوش‌گوار، لذیذ و پاکیزه‌بودن حیات طیبه برای او معلوم است؛ گرچه یک درآمد متوسط یا بیشتر از متوسط باشد، چون اهل قناعت به آن درآمد است. آدمی که ایمان و عمل صالح دارد و در رفاه مادی است، مزد ایمان و عمل صالحش این می‌شود که میل به حرام مالی پیدا نکند و دچار حرص به مال نشود.

این قناعت به حلال خدا یک ترمز قوی الهی و ملکوتی بر دل انسان است که پرندهٔ دل را به‌طرف دانه‌هایی نبَرد که از حرام پاشیده شده است. این حلال خدا یک مغازه، یک نیمچه کارخانه یا کشاورزی است که صاحب ایمان و عمل صالح چشم به مال دیگران ندارد؛ یعنی ایمان و عمل صالح نگذاشته چنین چشمی برایش پیدا شود که بخواهد از راه نامشروع به اموالش اضافه بکند و به آن هوس و میل نمی‌کند.

 

حالات مؤمن در مقابل حرام الهی

امام صادق(ع) در روایت مفصلی (خیلی وقت پیش یادداشتش کردم و نرسیدم که بخوانم. اصل روایت هم در تفسیر شریف «البرهان» سید هاشم بحرانی است) در ذیل یکی از آیات مربوط به موسی‌بن‌عمران(ع) می‌فرماید: یک انسان مؤمن و دارای عمل صالح مثل موسی اشتهای به حرام ندارد. ابتدای روایت هم با همین جمله شروع می‌شود: «لاَ يَشْتَهِي طَعَاماً».[2] نه اینکه اشتهای به صبحانه، ناهار و شام حلال ندارد؛ خلاف قرآن که از امام صادق(ع) صادر نشده؛ چون قرآن می‌فرماید: «وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»[3] من بدن شما بندگانم را به گونه‌ای نساخته‌ام که نیاز به غذا نداشته باشد. وقتی آدم گرسنه‌اش می‌شود، طبیعی است که اشتهای به غذا پیدا می‌کند یا از راه حلال سفرهٔ پری دارد و می‌خورد و قانع به همان است یا یک مقدار تنگ‌دست است، سفره‌اش کم‌رنگ‌تر. «لاَ يَشْتَهِي» یعنی مؤمن دارندهٔ عمل صالح اصلاً اشتهای به حرام ندارد. 

 

برخی از ویژگی‌ها، آداب و سنن قدیم

زمانی در شهری خدمت عالم برجسته‌ای رسیدم. به‌خاطر علم و اخلاق خیلی نرمش و اینکه از شاگردان مرحوم آیت‌الله‌ حاج‌شیخ‌عبد‌الکریم حائری و پدر شهید بود، به او علاقه‌مند شدم. فرزند باسواد، متین، باادب و آراسته‌ای داشت که در جبهه شهید شد. این خصوصیات در او بود، من دل‌بستهٔ او شدم. چند روزی که در آن شهر بودم، خدمتش می‌رفتم. این داستان را بی‌واسطه برای من نقل کرد؛ یعنی خودش شاهد جریان و حاضر در اتفاق و داستان بوده است. پیرمرد هم بود (حدود هشتاد سال) که این داستان را برای من نقل کرد.

ایشان فرمود: اخلاق حاج‌شیخ‌عبد‌الکریم بود که در قم هر‌کس دیدنش می‌آمد، حتماً بازدید می‌رفت. از میوهایی که مرحوم حائری دوست داشت، انگور بود. یک روز بعد‌از‌ظهر می‌خواست دیدن یکی از کاسب‌های محترم و متدین قم برود. چهار‌پنج نفر از طلبه‌هایش در خدمت او بودیم. فرمود: من بازدید کاسب متدینی می‌روم، شما هم با من بیایید.

یک حُسن مردم گذشتهٔ ما این بود که خانه‌های اکثرشان وسیع بود؛ تهران هم همین‌جور. در محله‌ای که زندگی می‌کردیم، خانه‌های هشتصد‌نهصد متری بود؛ در محلهٔ امیریه و منیریه همین‌جور؛ در شمیرانات که مردم در باغ زندگی می‌کردند و آپارتمان‌نشینی رسم نشده بود. این آپارتمان‌نشینی ناخودآگاه برای روحیهٔ زن و بچه‌ها ضرر دارد؛ در روان‌شناسی اروپا هم ثابت شده است.

 

اثر مال حرام بر اولیای خدا

فرمود: ما هم بی‌علاقه نبودیم دنبال حاج شیخ برویم. وارد منزل شدیم؛ یک منزل بزرگ خشتی و آجری که حیاطش باغ انگور و انار بود. فصل انگور و انار بود؛ یک ظرف انگور آوردند، هنوز انارها درست نرسیده بود. دو‌سه‌بار هم صاحب‌خانه به حاج عبد‌الکریم تعارف کرد، ایشان فرمود میل ندارم و هیچ‌چیز دیگری نگفت، او هم اصرار نکرد. جلسه تمام شد و با حاج‌شیخ‌عبد‌الکریم بیرون آمدیم. در این چهار‌پنج نفر من این معنا را می‌دانستم که حاج‌شیخ با علاقه‌ای که به انگور دارد، بی‌علت انگور را نخورده است؛ چون روزه هم نبود. آرام به ایشان گفتم: شما واقعاً میل به انگور نداشتید؟ فرمود: من که خیلی انگور دوست دارم، اما امروز میل به انگور نداشتم. گفتم: بیمار هستید؟ فرمود: نه. چرا پس میل نداشتید؟ گفت: میل نداشتم. گفتم که نایب امام زمان(عج)، کار شما بی‌علت نیست؛ اگر دلتان می‌خواهد، علتش را به من بگویید و اگر دلتان هم نمی‌خواهد، نگویید. من هم سید بودم و حاج‌شیخ هم خیلی به سادات احترام می‌کرد (مخصوصاً هم که طلبه و درس‌خوان بود). بقیه خداحافظی کردند و رفتند. مرحوم حاج‌شیخ گفت: آقا‌سید! مواظبت، مراقبت، رعایت تقوای الهی و گناه‌نکردن، کار من را به جایی رسانده که هر‌جا بروم، اگر میوه یا غذایی اشکال داشته باشد که من خبر ندارم، دستم را که می‌خواهم دراز بکنم، حالت استفراغ به من دست می‌دهد؛ یعنی شکم من می‌گوید حاج‌شیخ نخور. این خلاصهٔ وضع من است (یادم نیست این عالم برای من تعریف کرد که حاج‌شیخ من را مقید کرد تا من زنده‌ام، نگو یا نه؛ چون تقریباً داستان برای سال 50 یا 51 است).

راهمان که تمام شد، خداحافظی کردم. شیخ رفت و من هم درِ آن خانه برگشتم. گفتم بروم و داستان را برای او بگویم؛ بگویم در زندگی‌ات عیبی است، این را جست‌وجو و برطرف کن. حیف است آدم عمری با عیب، حرام‌خوری، حرام مخلوط با حلال و گناه زندگی بکند و بعد هم شرمنده، رسوا و بی‌آبرو از دنیا برود. بعد به او بگویم که این یک سرّ است؛ آن را نگه دار و فاش نکن. به قیافهٔ صاحب‌خانه هم نمی‌خورد غذایش اشکالی داشته باشد. او با آن ریخت، عبا، پالتو و آثار سجده، آدم گول‌بزن و کلاهبرداری نبود و شیخ هم بیخود با کسی قاتی نمی‌شد.

رفتم و در زدم و او آمد؛ سلام و احترام کردم. تعارف کرد. گفتم: نه. کار دارم. داستان انگور چیست؟ گفت: چه داستانی؟ گفتم: حاج‌شیخ عبد‌الکریم علاقهٔ به خوردن انگور دارد؛ شما یک ظرف انگور آوردید، اما نخورد. من از او پرسیدم چرا. گفت: هر وقت غذایی اشکال داشته باشد، شکم من خبر می‌دهد. خادم خانه را صدا کرد و به او گفت: این ظرف انگور را از داخل باغ نچیده‌ای؟ خادم (آدم بی‌سواد و بی‌توجه) گفت: نه. این انگور را از کجا آوردی؟ گفت: شما به من گفتی انگور شیرین بیاور؛ انگور ما شیرین نشده بود، من از دیوار پریدم در حیاط همسایه و دیدم او انگور شیرین خوبی دارد و زودتر از ما انگورهایش رسیده بود، از آنجا آوردم.

مالی که آدم بی‌اجازهٔ مالکش بردارد و بیاورد، حلال نمی‌شود؛ مگر صاحبش راضی باشد که صاحبش هم نبود. حیف است که انسان قانع به حلال پروردگار نباشد. حیات طیبه یعنی یک زندگی که در آن به فرمودهٔ امیر‌المؤمنین(ع)، قناعت حاکم است و انسان مزدی که از خدا به‌خاطر ایمان و عمل صالح گرفته، «حیات با قناعت» است و اشتهای به حرام ندارد. این خلاصه‌ای از فرمودهٔ امام صادق(ع) (لاَ يَشْتَهِي طَعَاماً) است.

 

 نمونه‌ای از انسان‌های مؤمن

بعضی از شما یادتان است؛ تا پنجاه‌شصت سال پیش کسانی بودند که چون خط خوبی داشتند، برای افراد سند و نامه و برات می‌نوشتند؛ آن زمان خیلی‌ها سواد نداشتند. شخصی به‌خاطر اینکه خطش خوب بود، حاکمی پیش او فرستاد که چنین سندی را با آن خط زیبایت برای من تنظیم کن. معمولاً اسناد قدیم را به خوش‌خط‌ها می‌دادند. اگر در کتابخانه‌های معروف رفته باشید، سندهای زمان صفویه تا قاجاریه موجود است؛ خیلی سندهای خوش‌خطی داریم. گفت: من نمی‌نویسم. گفتند: حاکم گفته است. گفت: حاکم بگوید. گفتند: برایت زحمت می‌شود! گفت: زحمت بشود. گفتند: جلوی کارت را می‌گیرند. گفت: بگیرند. گفتند: تو را به زندان می‌برند! گفت: ببرند و بیندازند. این قناعت است. جلوی کارم را می‌گیرند، آدم سراغ کار دیگر می‌رود. زندان می‌برند، دو روز در زندان هستم، بعد آزادم می‌کنند و نجات پیدا می‌کنم.

آن آورندهٔ کاغذ به او گفت: چه علتی دارد که نمی‌نویسی؟ حاکم پول خوبی می‌دهد. اگر سندی را دو قِران می‌گیری و می‌نویسی، حاکم ده قِران به تو می‌دهد. گفت: بیست، پنجاه یا صد ‌قران بدهد، باز نمی‌نویسم. این حیات دل‌پذیر با قناعت که محصول ایمان و عمل صالح است، خودش یک ترمز الهی است؛ نمی‌گذارد آدم از محدودهٔ حلال خدا وارد حرام بشود. گفت: حال که نمی‌نویسی ننویس، اما به چه دلیل نمی‌نویسی؟ گفت: به دلیل یک آیه از قرآن. یعنی افرادمان که در کوچه‌ها می‌نشستند و سند می‌نوشتند، قرآن بلد بودند.

 

مقیدبودن افراد در قدیم به تشریع

حمال‌ها و دلال‌های بازار هم حلال و حرام خدا را بلد بودند. پدرم دلال برنج بود؛ گاهی پانزده مستورهٔ برنج را در کاغذ پیچیده و در دستمالی گره می‌زد (از این دستمال‌های بافت یزد)، مغازه به مغازه می‌برد و برنج را ارائه می‌داد، مثلاً می‌گفتند: به فروشنده‌اش بگو از این برنج سی کیسه برای ما بفرستد. بعد که در انبار تاجرها می‌رفت که از چهار‌پنج نوع برنج شمال مستوره بردارد، به مالک برنج می‌گفت: من از این نوع یک سیر، از این نوع دو سیر و از این نوع یک سیر و نیم مستوره از برنجت برمی‌دارم؛ این را به من حلال کن. آن تاجر برنج‌فروش بازار اصلاً نیازی به پول یک سیر برنج نداشت. اگر هم می‌گفت پولش را بده، پدر من پولش را می‌داد؛ چون خیلی آدم مواظبی بود و سال آخر عمرش دو بار خمس مالش را داد و روزه‌های ماه رمضانش را گرفت. نمی‌دانم از رفتنش خبر داشت! 

می‌گفتند: چه فرمایشی است، اصلاً این گونی‌ها متعلق به شماست. هر چندتا که می‌خواهید، ببرید. می‌گفت: نه. من مستوره می‌برم، هرچند تا که خواستند، صورت می‌دهم که برایشان بفرستید. مستوره‌ها را به او بخشیده بودند؛ مثلاً می‌توانست به مادرم بگوید غذای خوب که درست می‌کنی، از این برنج‌ها درست کن؛ اما مستوره‌ها که در خانهٔ ما جمع می‌شد (ده‌‌پانزده کیلو)، من را صدا می‌زد و می‌گفت: بابا! برو به خیابان و به فلان دلاک کیسه‌کش حمام بگو که به خانهٔ ما بیاید؛ من کارش دارم. من هم چه می‌دانستم با دلاک حمام چه‌کار دارد. خانه‌ها هم حمام نداشت. من همان‌وقت امر ایشان را اطاعت می‌کردم و می‌دویدم (چون حمام نزدیک بود) و به آن دلاکی که پدرم گفته بود (مثلاً مشهدی‌علی یا مشهدی‌احمد؛ کراراً از دلاک‌های مختلف می‌گفت)، می‌گفتم. او هم می‌گفت من ناهار را سر حمام بخورم و اگر مشتری نباشد، سریع به خانهٔ پدرت می‌آیم. 

وقتی در می‌زد، پدرم بلند می‌شد و احوال‌پرسی می‌کرد و به او دست می‌داد؛ بعد این پانزده‌بیست کیلو برنج را که آماده کرده بود، به او می‌داد و می‌گفت: این را ببر با زن و بچه‌ات بخور. اصلاً به او نمی‌گفت که دعایی هم به ما بکن. بااینکه به او بخشیده بودند. مؤمن آدم با‌احتیاطی است! 

 

تأثیر رفتار والدین در تربیت فرزندان

غصه‌ای که می‌خورم، این است که حدود سی سال است در بین شیعیان، دیوار احتیاط‌ها واقعاً خراب شده. این‌قدر گذشتگان ما در حلال و حرام خدا دقیق بودند که از حلال خدا هم که به آنها بخشیده شده بود، پرهیز می‌کردند و برنج را به نیت مرده‌های صاحب برنج به مستحق می‌دادند و این اخلاق را به ما انتقال داده‌اند. الآن اگر ما کار پاکی می‌کنیم، نه اینکه وجود شخصی خودمان مؤثر در این کار پاک باشد، انگار ناخودآگاه این روحیه در وجودمان کار می‌کند؛ یعنی پدران و مادران دو منبع بسیار عالی برای انتقال دین و رعایت حلال و حرام به بچه‌هایشان هستند. بچه‌های ما باید این رعایت‌ها و احتیاط‌ها را از ما ببینند؛ الآن در خانه‌های بیشتر مردم منظرهٔ ایمان و رعایت حلال و حرام کم است و این دختر و پسرهای ما روش کار و رفتار ما را نمی‌بینند. 

چقدر زندگی‌شان عالی، خوب و پاکیزه بود! گاهی من که می‌خواستم به بعضی از افراد مستحق کمک بکنم، نمی‌گرفتند و می‌گفتند: تا دو‌سه روز خرجی داریم، این را به خانواده‌ای بدهید که ندارند. این‌جور خوب بودند! زورخانه‌ای‌مان، گدایمان، حمالمان، مؤمنانمان خوب بودند؛ لات‌های قدیم تهران هم خیلی خوب بودند! 99درصدشان را که من می‌شناختم (چون بیشترشان در همان منطقهٔ ما بودند)، خیلی زیبا عاقبت‌به‌خیر شدند.

 

علت ننوشتن نامه برای حاکم

گفت: این آیه به من اجازه نمی‌دهد. این گفتار موسی(ع) است که قرآن نقل می‌کند: «رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ».[4] چه آیهٔ زیبا، جالب و پرباری! خدایا! این انگشتانی که برای نوشتن و علم نوشتن که به من داده‌ای، همچنین قلمی که لای انگشتانم می‌چرخد و همه‌جور حروف را می‌نویسد؛ همه نعمت توست که با این نعمت‌های تو هرگز پشتوانهٔ مردم فاسد و مجرم نمی‌شوم.

یک‌بار دیگر آیه را گوش دهید، بلکه در ذهنتان نقش ببندد: «رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ» خدای من، مالک و رب من! با این نعمت‌هایی که به من عنایت کرده‌ای، «فلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ» هرگز یار و مددکار مردم فاسد و بی‌دین نمی‌شوم.

گفت: به این خاطر نمی‌نویسم. حالا برو و به حاکم بگو این آقا با این قلم و خطش، به‌خاطر این آیه سند تو را ننوشت. به کسی بده بنویسد که دین ندارد و هر پولی را می‌خورد.

 

لذت زندگی با قناعت

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید که حیات طیبه یعنی یک زندگی با قناعت که با آن، زندگی طیب است؛ یعنی دل‌پسند، خوش‌مزه و لذیذ است. کسی که قناعت دارد، زندگی برایش خوش‌مزه و لذیذ است و اشتها برای حرام هم ندارد؛ اما کسی که یک مقدار تنگ‌دست است، نان‌و‌آبگوشت را می‌خورد و عاشقانه خدا را شکر می‌کند، چشمش هم به زندگی دیگران نیست. یک حرفش این است (چیزی که می‌گویم، بزرگان دین از حال اهل قناعت نقل کرده‌اند): خدایا! من بندهٔ ناراضی تو نیستم. به همین مقداری که به من عنایت کرده‌ای، به این قسمت و بهره‌ام راضی هستم.

 

پاداش اخروی انسان قانع

آدمی که برای خانهٔ صد‌متری یا ماشین و موتور ارزان‌قیمتش یا سفرهٔ کم‌رنگش از پروردگار راضی است، زندگی برایش لذیذ، دل‌پسند و خوش‌گوار است؛ نان و میوهٔ ارزان را تلخ نمی‌خورد، نگاه می‌کند و می‌گوید این هم عنایت مولای من است، گفته سهم تو در دنیا همین‌قدر است و پرونده اینجا تمام نمی‌شود. از پروردگار قانع و راضی است و بعد هم باور کرده که خدا در قرآن فرموده اگر در دنیا به تو تنگ گرفته‌ام و مصلحتت بوده، ولی در آخرت زندگی‌ای به تو می‌دهم تا مردمی که تو را می‌شناختند، حسرتت را بخورند. می‌گوید: این چندوقت نان‌وآبگوشت، نان‌وآبدوغ و نان‌و‌پنیر می‌خورم، به‌تلافی این تنگی که خدا به من گرفته است، چه وعده‌هایی در قرآن مجید به من داده. این یک وعده‌اش است: «عَسَى رَبُّنَا أَنْ يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِنْهَا».[5] مضمون آیه است که بندهٔ من، امید قطعی داشته باش که خیلی بهتر از این زندگی را نصیبت می‌کنم.

آدمی که مؤمن است و عمل صالح دارد، چه روز داشتنش شاد است و اشتها به حرام ندارد، چه روز تنگ‌دستی‌اش شاد است و می‌گوید: قسمت من را مولای من همین اندازه قرار ‌داده است و من امیدم از او قطع نیست. امیدم به وجود مقدس و وعده‌های قیامتی اوست.

 

تجلی کامل حیات طیبه در زندگانی امیرمؤمنان(ع)

یک‌بار دیگر همهٔ آیه را بخوانم که تجلی کامل جامع این آیهٔ شریفه در حیات طیبه، وجود مبارک امیر‌المؤمنین(ع) است. من فکر نمی‌کنم در تاریخ گذشتهٔ عالم، با روایات و آیاتی که داریم، دیگر بشود بعد از پیغمبر(ص)، مؤمن دارندهٔ عمل صالح و مزدگرفتهٔ از خدا به مزد حیات طیبهٔ در این دنیا، مانند امیرالمؤمنین(ع) را پیدا کرد؟! اصلاً نمی‌شود پیدا کرد.

وقتی حضرت بعد از دو روز به خانه آمد، صدیقهٔ کبری(س) عرض کرد: من و بچه‌ها گرسنه‌مان است. ایشان فرمود: الآن می‌روم و غذا تهیه می کنم. تشریف برد و یک خوراکی تهیه کرد؛ در راه به کسی برخورد که به حضرت گفت: من سه روز است هیچ‌چیزی نخورده‌ام. فرمود: تو از ما جلوتر هستی؛ ما دو روز است چیزی نخورده‌ایم. این را ببر و با زن و بچه‌ات بخور. به خانه آمد و همگی به آب قناعت کردند.

این از امیرالمؤمنین(ع) مهم نیست، مهم این است که حضرت زهرا چه واکنشی نشان داده‌؛ وقتی دید شوهرش با دست خالی آمد، بامحبت سؤال کرد: شما وعده دادی که برایمان غذا بیاوری. فرمود: غذا را آماده کردم که بیاورم و داشتم می‌آمدم، به کسی برخوردم که یک روز گرسنه‌تر از ما بود؛ غذا را به او دادم. زهرای مرضیه(س) ایستاد و یک دعا به امیرالمؤمنین(ع) کرد. گفت: خدایا هرچه که خیر بیشتر است، به دست شوهر من جاری کن! چه روحیاتی! «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».[6]

 

هجوم به بیت وحی

من از شما می‌پرسم: چنین انسانی که خود اهل‌سنت در کتاب جداگانه نوشته‌اند مصداق اتم سیصد آیهٔ قرآن است (یکی از آنها این آیه است)، حقش این بود که آتش دم خانه‌اش بیاورند؟! از شما می‌پرسم: با چنین خانواده‌ای، با چنین زن و شوهری در شهر مدینه و کنار قبر پیغمبر(ص) چگونه باید معامله و برخورد می‌کردند؟! حقش بود که پشت دری که شعلهٔ آتش دارد می‌کشد، صدای مظلومانهٔ همسرش بلند شود: «يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ»[7] بابا، بلند شو و ببین با ما چگونه برخورد می‌کنند! خانهٔ وحی را آتش زدند، بعد هم که این آتش خاموش شد، در شل شده بود و با یک هل‌دادن کنار می‌رفت. بین در و دیوار بدن صدیقهٔ کبری(ع) را گذاشتند و پهلویش را شکستند و بدن را آزرده کردند! لا اله الا الله!

 

دعای پایانی

اللهم! اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی لوالدینا و لمن وجب له حق علینا.

اللهم! اهلک اعدائنا. اصلح امرنا و اغفر لموتانا.

 


[1]. نهج‌البلاغه، ص۵۰۹: «سُئِلَ عليه‌السلام عَنْ قَوْلِه تَعَالَى: فَلَنُحْيِيَنَّه حَياةً طَيِّبَةً. فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ».
[2]. البرهان، ج۳، ص۷۹۵: «قَالَ الصَّادِقُ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ): الْمُشْتَاقُ لاَ يَشْتَهِي طَعَاماً، وَ لاَ يَلْتَذُّ شَرَاباً، وَ لاَ يَسْتَطِيبُ رُقَاداً، وَ لاَ يَأْنَسُ حَمِيماً، وَ لاَ يَأْوِي دَاراً، وَ لاَ يَسْكُنُ عُمْرَاناً، وَ لاَ يَلْبَسُ ثِيَاباً، وَ لاَ يَقِرُّ قَرَاراً، وَ يَعْبُدُ اللَّهَ لَيْلاً وَ نَهَاراً، رَاجِياً بِأَنْ يَصِلَ إِلَى مَا يَشْتَاقُ إِلَيْهِ، وَ يُنَاجِيَهُ بِلِسَانِ الشَّوْقِ،مُعَبِّراً عَمَّا فِي سَرِيرَتِهِ،كَمَا أَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ مُوسَى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ)فِي مِيعَادِ رَبِّهِ: وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى».
[3]. سورهٔ انبیاء: آیهٔ ۸.
[4]. سورهٔ قصص: آیهٔ ۱۷.
[5]. سورهٔ قلم: آیهٔ ۳۲.
[6]. سورهٔ نحل: آیهٔ ۹۷.
[7]. بحار الانوار، ج۳۰، ص۲۹۴.

برچسب ها :