سخنراني ششم
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
جایگاه شعر در ثبت وقایع
در همه ملتها شاعرانی بهوجود آمدند که اشعارشان گاهی خیالبافی بوده است؛ یعنی شعرشان حقیقت و مصداق عینی ندارد و در دنیای ذهن خودشان مسائلی را تصور و آن تصورات را تبدیل به شعر کردهاند؛ اما بعضی از شعرا که اهل علم، حکمت و خردورزی بودهاند و نمیخواستند وقت مردم را با خواندن اشعارشان نابود و باطل کنند، اشعاری سرودهاند که علم، حکمت، یک حقیقت طبیعی در عالم، یک واقعیت در جهان هستی، توضیح یک آیه قرآن یا روایت یا کلام حکیمانه، پند، نصیحت، عبرت و راهنمایی است. چنین شاعرانی را قرآن در آیات آخر سورهٔ «شعراء» میگوید که اهل ایمان و عمل صالح هستند و اگر حرفی میزنند و شعری میسرایند، محصول ایمان و عمل صالحشان میباشد.[1]
وجود مبارک رسول خدا(ص) شعر نگفته و شعر هم نخوانده است، حتماً از پروردگار عالم اجازه نداشته که شعر بگوید یا بخواند؛ قرآن میفرماید: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ»[2] ما این خیالبافیها را به او یاد ندادهایم؛ اما خودش به شعرهای خوب علاقهمند بود و گوش میداد. اولین زمانی که شعر آیینی، عالمانه، حکیمانه و عارفانه سروده شد، زمان رسول خدا و به دستور خود پیغمبر بود. شاعرش هم آدم پرقدرتی در شعرگویی و شعر خوبگفتن بود به نام «حسّانبنثابت».[3]
در چنین روزی وقتی وجود مبارک رسول خدا(ص) به امر خدا، ولی خدا را به امامت و ولایت معرفی کرد، معرفیاش که تمام شد، به این شاعر قوی که در حج همراه پیغمبر(ص) بود و به مدینه برمیگشت، فرمود حادثه و اتفاق امروز را تبدیل به شعر کن؛ علت آن هم این است که شعر را راحتتر از نثر میشود حفظ کرد و در ذهن انسان میماند و حفظکردنش وقت زیادی نمیگیرد و دیر هم از یاد انسان میرود.
معرفی کتاب «الغدیر»
به پیروی از پیامبر اکرم(ص) که خودش امر کرد روز غدیر و روز معرفی امیرالمؤمنین(ع) را به نظم درآورید و شعرش کنید، چهارده قرن بیشتر است که قویترین شعرای عرب و فارسیزبان غدیر را به شعر درآوردهاند. شاید این مسئله برای جوانان شگفتآور باشد که یک عالم شیعه بنا به فرمودهٔ خودش و فرزند بزرگش (مستقیماً به خود من گفت) چهل سال شانزده ساعت در شبانهروز، در کتابخانههای ایران، عراق، هند، ترکیه، عربستان و یمن به مطالعهٔ کتاب پرداخت و حدود صدهزار کتاب را مطالعه کرد و خیلی از کتابها را میکروفیلم گرفت و ایشان این مطالعات ارزنده را در هجده جلد با عنوان «الغدیر» کتاب کرد. البته قبلاً یازده جلدش چاپ شد و ایشان از دنیا رفت و زمان خودش فرصت نکرد هفت جلد دیگرش راچاپ کند. خوشبختانه مؤسسهای در قم دستنوشتههای ایشان را از نجف آورده و هفت جلد دیگرش را چاپ کرد و هجده جلد شد. جلدبهجلد این هجده جلد اشعار شعرای بسیار قدرتمند عرب است که یادداشت شده.
هنر ایشان این بوده: بیستسی خط شعر را که از شاعر نقل میکند، اگر در این اشعار به ده روایت، دو آیه یا یک داستان اشاره شده باشد، ایشان روایات را از مدارک اهلسنت در آن صدهزار صفحه که خاک میخورده و تقریباً به مطالعهٔ کسی هم نمیرسیده، همچنین آیات و داستانها را درآورده و بعد تحلیل و مطالب بسیار پرارزشی را اضافه کرده است. در این هجده جلد، حکومت و سران، تابعان و عالمان آن را در این پانزده قرن محاکمهٔ علمی، سیاسی و اجتماعی کرده و محکوم کرده و با دلیل، برهان، آیه، داستان و حوادث ثابت کرده تنها راهی که در این عالم بعد از پیغمبر(ص) راه الهی است، فقط راه امیرالمؤمنین(ع) است؛ بقیه جادهها به هر نامی که باشد، صددرصد باطل است. رهرو راه علی(ع) اهل نجات است و کجراهه، اهل نجات نخواهد بود.
اهمیت رفتار پدر و مادر در تربیت فرزند
من به مناسبت کتاب «الغدیر» قطعهای از جلد ششم را برایتان نقل کنم که از انسانهای والای شیعه و شعرای ردهٔ اول غدیر امیرالمؤمنین است. این غیر از داستانی است که در حماسهٔ حسینی مرحوم شهید مطهری آمده که آن را رد کرده و گفته این داستان باطل و یاوه است. در آن داستان، حق با مرحوم مطهری است؛ ولی این داستان اصلاً پیکره و حرفش با داستانی که شهید مطهری نقل کرده، فرق میکند. آن یک داستان دروغ و این یک داستان واقعی است که اتفاق افتاده.
پدر و مادری در بحرین بعد از چندسال ازدواج بچهدار نمیشوند. از آن پدر و مادرهایی بودند که عاشق بچه بودند. بعضی از پدرها آدمهای سردی هستند؛ بچه گیرشان بیاید یا نیاید، برایشان مهم نیست؛ یعنی محبت و عاطفه را مهر و هزینه بچه نمیکنند. بعضی از مادرها هم همینطور هستند؛ آدمهای سردی هستند. بیشتر با بچهها دعوا میکنند و جاروجنجال دارند؛ درحالیکه اگر با گوش دل به نالهٔ باطن بچههایشان گوش بدهند، بچهها میگویند اگر ما را دوست نداشتید و نمیخواستید و دلسرد بودید، اگر میخواستید ما را چک و لگد بزنید و طرد و ردمان بکنید و تلخی بکنید، چرا ازدواج کردید و ما را به این دنیا کشاندید؟! این چه ظلمی بود! ازدواج نمیکردید! شما ازدواج کردید و ما آفریده خدا و امانت او پیش شما هستیم. چرا بعضیهایتان اینقدر به این امانت ظلم و خیانت میکنید؟! دختری را بزرگ میکنید که عفت، عصمت و پاکی ندارد. پسری را بزرگ میکنید که پیغمبر(ص) فرموده: در آخرالزمان بعضی از پدر و مادرها مار و عقرب بزایند، بهتر است تا انسان بزایند.[4] چرا اینکار را کردید؟
بعضیها پدر و مادرند، غیر از پدر و مادرهایی هستند که نسبت به بچهٔ خودشان غریبه و بیگانه هستند. رویشان نمیشد، والا اخلاق عربهای قبل از پیغمبر را میدان میآوردند و بچهها را زندهبهگور میکردند. همین کورتاژها، کشتن مغز و روح و دین بچهها در خانوادهها زندهبهگورکردن بچههاست. قتل که فقط قتل بدن نیست؛ بدتر از قتل بدن، قتل عقل، روح و قلب است. بعضی از پدر و مادرها آنقدر نسبت به اولادشان بیگانهاند که قاتل هستند؛ ولی بعضی از پدر و مادرها کانون کرامت، آگاهی و بزرگواری هستند و کل وضع، قیافه، حرکات، حرفزدن، اطوار، برخورد و محبتشان کلاس تربیت است. به بچه نمیگویند با تربیت باش؛ جوری رفتار میکنند که این رفتار آدمساز و انسانساز است.
تأثیرگرفتن بچهها از رفتار بزرگان خود
من یک رفیق دارم که واقعاً خیلی عالم است. کتابهایی که ایشان نوشته، جزء کتابهای درسی دانشگاههاست. من شب بیستویکم ماه رمضان مطلبی را از دایی ایشان میخواستم در احیا نقل کنم، گفتم تلفن کنم و از ایشان بپرسم که مبادا این داستان درست نباشد یا اگر درست باشد، من درستش را ندانم و کموزیاد کنم. روز بیستم ماه رمضان تلفن کردم، خیلی محبت و اظهار لطف کرد؛ گفتم میخواهم چنین داستانی را از داییتان نقل کنم؛ آیا چنین داستانی در رابطهٔ با حضرت رضا(ع) برای داییتان اتفاق افتاده است؟ ایشان فرمود: بله یقیناً. گفتم: مانعی ندارد در شب احیا که در تمام ایران و خارج پخش میشود، بگویم؟ گفت: نه. بسیار مطلب خوب و آموزندهای است.
روزی با ایشان ملاقات داشتم. این جمله را ایشان به من گفت (بااینکه پدرش واقعاً پدر بزرگ و عالمی بود و مادرش بسیار مادر فوقالعاده): من دینم را با اعتقاد و یقین از داییام دارم؛ راست هم میگفت. میگفت: تو رفیق من هستی، پدرم که زود مرده بود و مادرم هم خانهدار بود و عالم نبود؛ ولی یقین بدان اگر داییام را ندیده بودم، در این امواج وسوسهها، سفسطهها و فساد عمومی بیدین میشدم. بتونآرمهٔ این دین من از داییام است. گفتم: دایی شما خیلی راجعبه دین حرف میزد؟ گفت: یکبار هم حرف نزد؛ ولی تمام اخلاق، روش، منش، حرفزدن، گوشدادن، غذاخوردن و زندگی داییام مطابق با قرآن و فرهنگ اهلبیت بود. من اینجور دیندار شدم و ایمان یقینی پیدا کردم و اسلام الهی و انبیا را در وجود داییام دیدم.
بعضی از پدرومادرها حرف نمیزنند؛ ولی روش، منش، اخلاق و حرکاتشان انتقالدهندهٔ اسلام به دختر و پسرشان است. بعضیها اسلام را از پسر و دخترشان میگیرند و آنها را از ایمان به خدا و قیامت تخلیه میکنند. اینها ظالمترین پدرومادرها هستند و آنها هم بهترین.
ویژگی دوست از منظر رسول خدا(ص)
مرحوم علامهٔ امینی وقتی از نجف به ایران میآمد، من خدمتش میرسیدم. آنوقت هم رسم عکسگرفتن نبود؛ چون اگر کسی میخواست با شخص بزرگی عکس بگیرد، باید با یک عکاس صحبت میکرد که دوربینش را بردارد و بیاورد. آنوقتها هم در ذهن من نبود که ای کاش برای تبرک یک عکس کنار ایشان داشتم. برای من ارزش داشت. اصلاً عکسش را که آدم میبیند، یاد خدا، انبیا و ائمه میافتد.
وقتی به پیغمبر(ص) گفتند با چه کسی رفاقت و رفتوآمد کنیم، فرمود: «مَنْ کانَ يُذَكِّرُكم اللهَ رؤيتُهُ»[5] با کسی که وقتی او را میبینید، بیاختیار یاد خدا میافتید؛ چنین رفیقی پیدا کنید. چنین آدمهایی هستند؟ من که زیاد دیدهام. من با کسانی آشنا شدهام که شاید تعدادشان به پنجاه نفر برسد. یکی از آنها زنده نیست، و الا میگفتم یکبار بیاید و کنار منبر بنشیند و شب و روز قبل به شما میگفتم آن کسی که کنار منبر نشسته، همان است که آدم قیافهاش را که میبیند، یاد خدا و قیامت میافتد. رفیقی پیدا کنید که به شما اضافه کند.
ویژگیهای شخصیتی علامه امینی
این قیافه ملکوتی (شما درکش نکردهاید) هروقت در تابستان که اصلاً هیچ مناسبتی نبود، نه محرم بود و نه صفر (من منبرشان را گوش داده بودم)، منبر میرفت، یک ساعت کامل از وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) دفاع علمی و برهانی میکرد و حدود بیست دقیقه روضه میخواند. اگر بلندگو نبود و کسی از خیابان رد میشد، صدای گریه و نالهاش را میشنید؛ یعنی اگر اینجا منبر بود، کسی در پیادهروی خیابان راه میرفت، صدایش را میشنید. برای اباعبدالله(ع) به قصد جاندادن گریه میکرد و پیراهنش خیس میشد و پایین میآمد. دههٔ عاشورا هم از نجف به کربلا میآمد؛ دیگر نجف نمیماند و قلم دست نمیگرفت، مطالعه نمیکرد و چیزی نمیخواند. جلسهای با رفیقهایش داشت که هشت صبح شروع میشد. اصحاب آن جلسه برای من گفتند (بعضیهایشان را میشناختم) که جلسه ساعت هشت صبح شروع میشد و تا پنج دقیقه قبل از اذان ظهر ادامه داشت. این جمعیت ده الی دوازدهنفره چهار ساعت از مادران داغدیده که بچهشان جلویشان پرپر زده و مرده، بیشتر و باشدتتر گریه میکردند.
یک حکایت
راه او برای حل مشکلش باز بود. این را که من خودم از خودش شنیدم؛ یکوقت کتابی را برای همین کار الغدیرش میخواست، شنید نسخهٔ این کتاب خیلی کم است، اما یک عالم اهلسنت در بغداد نسخهٔ این کتاب را دارد. رفت به بغداد و پنج الی شش روز در بغداد ماند. با آن عالم طرح رفاقت ریخت، پول هم خرج کرد، ولی موفق نشد آن کتاب را بگیرد. آن عالم گفت: من این کتاب را نه امانت میدهم، نه میدهم که بخوانی و نه اجازه عکسبرداری میدهم؛ چون آنها از دلیل میترسند و فرار میکنند.
یکبار من را دعوت کردند در شبکهشان و گفتند: بیا با تو مناظره کنیم. من دو ساعت در شبکه جهانی ولایت وقت گذاشتم؛ قبلاً به ایشان هم گفتیم دو تلفن را آزاد میگذاریم، ما حرفهایمان را میزنیم، شما تلفن کنید و ایرادهایتان را بگویید. یک ربع که از حرفهای من از کتابها و مطالب خودشان گذشت، در استودیو به من گفتند که هر سه نفر آنها از پشت دوربین بلند شدهاند و رفتهاند و قرآن گذاشتهاند. ما دو ساعت هرچه پیغام دادیم که اگر این حرفهای ما ایراد دارد، تلفن بزنید و بگویید، نیامدند. از بس که به ایشان از طرف خودشان فشار آوردند که چرا با اینهمه خرجی که میکنید، جواب یک آخوند شیعه را ندادید، بر اثر فشار اعلام کردند شب دوشنبه جواب این گویندهٔ معروف ایران را میدهیم. همهٔ ما منتظر بودیم شب دوشنبه بیایند و حرفهای ما را باطل کنند که از کتابهای خودشان هم بود و ثابت کردیم ریشهای بر باطل هستند؛ شب دوشنبه هر سه نفرشان آمدند و آن نفر وسطی گفت: خیلی از ما درخواست کردهاید که جواب این آقا را بدهیم؛ ما جوابمان این است که علمای ما مناظره و بحثکردن با این افراد را حرام میدانند و به شما هم اعلام میکنیم به حرفهای این شیخ شیعهٔ ایران گوش ندهید؛ چون این شخص همان شیطانی است که خدا در قرآن گفته. غیر از این جوابی نداشتند!
توسل به امیرمؤمنان برای حل مشکلات
ایشان فرمود که نشد آن کتاب را بگیرم؛ خیلی هم نیاز داشتم. آدم ناامید، دلسرد، دلشکسته و بدحال میشود. گفت: از بغداد آمدم نجف؛ خانه نرفتم، یکسر رفتم حرم امیرالمؤمنین(ع). حرمرفتن ایشان هم تماشایی بود؛ میآمد پایین پا (اصلاً ملاحظه هیچکس را نمیکرد)، یک ساعت ایستاده زیارت میخواند و مثل روز عاشورا جلوی امیرالمؤمنین(ع) گریه میکرد. گفت: زیارت کردم و به حضرت گفتم من این کتاب را به خاطر شما لازم داشتم و برای خودم نمیخواستم. از نجف به بغداد رفتم، آخوند غیرشیعهای را پیدا کردم که این کتاب را نه امانت داد و نه داد که من نگاه کنم و نه میکروفیلم بگیرم؛ من این کتاب را از خودت میخواهم. زیارتم تمام شد.
یقین بدانید هرکس با علی(ع) است، مشکلش حل میشود و هرکس بیعلی(ع) است، مشکل روی مشکلش میآید. شما جوانان اگر مشکل دارید، به امیرالمؤمنین متوسل شوید و به حضرت بگویید دیگر این گناه را نمیکنم، رابطهٔ نامشروع را قطع میکنم و به تو اقتدا میکنم؛ اگر مشکلتان حل نشد، هرچه میخواهید به من بگویید. به قول شیخ بهایی، یک دور تسبیح من را لعنت کنید. امیرالمؤمنین(ع) کلید خدا در دنیا و آخرت است و به هر قفلی هم میخورد. این را یقین بدانید که کلید خداست.
گفت: از حرم بیرون آمدم؛ دم کفشداری کفشدار بیسواد به من گفت: آقای امینی! یک پیرزن چادربهکمر عرب یک کتاب به من داد که جلدش هم پاره و کهنه است، اما خودش سالم است و گفت: ببین چه کسی مستحق است، یا بفروش و پولش را بده یا به او بگو بفروشد و خرج زندگیاش کند. کتاب را نگاه کنید و ببینید بهدرد شما میخورد؟ ایشان فرمود: من کتاب را برداشتم، دیدم همان کتابی است که یک هفته در بغداد معطل آن شدم و به من ندادند و خود امیرالمؤمنین(ع) داد و فرمود: بیا این هم کتاب.
لطف عام خدا به بندگان
این قصهٔ جلد ششم با قصه حماسهٔ حسینی مرحوم مطهری کاملاً متفاوت است؛ این را من به شما یقین بدهم. آن را که مرحوم مطهری نقل و رد کرده، یک داستان دروغ است که من قبل از نوشتههای آقای مطهری هم شنیده بودم و میدانستم که دروغ است؛ اما این حقیقت است.
پدر و مادر هر دو عاشق بچه، ولی بچهدار نمیشوند (جلد ششم الغدیر). یک شب نشستند و گفتند بهترین راه بچهگرفتن از خدا نذرکردن است؛ یک نذر حسابی بکنیم و بعد این نذر را ادا میکنیم. آدم درِ خانه کریم برود، کریم ردش نمیکند. ما در شعر حکیمانه، درست و عاقلانه میخوانیم، نه شعر یاوه. سعدی خودش منبری و آدم باسوادی بود. پنج الی شش تا از منبرهایش را یادداشت کرده که با کتاب کلیاتش چاپ شده و منبرهای بسیار خوبی است. در کتاب گلستانش میگوید:
ای کریمی که از خزانهٔ غیب
گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری
تو که داری روزی همه کافرها، داعشیها و منافقها را میدهی، به ما نگاه نمیکنی! اگر کسی مثل ما از خدا ناامید باشد، خدا هم میگوید کفر است. گفت: دستانمان را بهطرف خدایی که دعا را مستجاب میکند، بلند کنیم: خدایا! در پیشگاه تو ما زن و شوهر نذر شرعی میکنیم که اگر به ما اولاد بدهی، اولی آن هم پسر باشد، اسلحه و رزم یادش میدهیم، او را از بحرین میفرستیم بین راهی که به کربلا منتهی میشود که زوار حسینبنعلی(ع) را غارت کند و پولشان را ببرد، مقاومت هم کردند، آنها را بکشد. تو عجب خدایی هستی که دیدی دو گدا آمدهاند در خانهات و دارند گدایی و التماس میکنند، گفتی ردشان نکنم!
سفینۀ نجات
این زن و شوهر بچهدار شدند و بچه اولشان هم پسر شد. پسر هجدهنوزده ساله شد؛ اسلحه یادش دادند، لباس پوشاندند و به او گفتند ما نذر کردیم که اگر خدا تو را به ما بدهد، در راه زوار اباعبدالله(ع) بروی، غارتشان کنی و مال و جنسشان را ببری و اگر مقاومت کردند، آنها را بکشی. گفت باید نذر را ادا بکنیم. بالأخره در دامن این پدر و مادر بزرگ شده است. ما هر طوری هستیم، بچهٔ ما هم همینطور بار میآید.
شب اول گفت: در یک چاله قایم میشوم و سرک میکشم، ببینم چه زمانی زوار رد میشوند. از بحرین آمدم، اسلحهٔ سنگین، لباس گرم، بیابان، کویر و چاله، بیاختیار خواب سنگین رفتم. دیدم قیامت است و مردم را دو دسته کردهاند (طبق قرآن): بهشتیان و دوزخیان. مرا هم در دوزخیان گذاشتند. گفتم: چهکار کردهام؟ گفتند: چهکار کردهای؟! مسلّح شدهای، آمدهای در راه کربلا و کمین گرفتهای برای غارتکردن و بردن پولها و کشتن زوار؛ باید جهنم بروی. آنجا چه کسی زورش به خدا و ملائکه میرسد! اینجا آدم میتواند سینه سپر و قلدری کند؛ آنجا که نمیشود. گفت: داشتند من را میبردند طرف جهنم که یکی آمد و گفت: آزادش کنید. ملائکه گفتند: برای چه آزادش کنیم؟ پیغمبر، علی، زهرا و حضرت مجتبی(علیهمالسلام) میگویند که وقتی این خواب بوده، یک گروه زوار آمده و رد شده، گردوغبار آنها روی این ریخته است، این نباید جهنم برود. از وحشت قسمت اول و خوشحالی قسمت دوم از خواب پریدم. مگر دیگر میتوانم بایستم؛ با آن تاریکی شب، پای پیاده رفتم تا خودم را به حرم اباعبدالله(ع) رساندم. گفتم: من برای شما هستم. پدر و مادر من خائن هستند.[6]
این آدم بعداً درس خواند و قوی شد و از شعرای بزرگ «الغدیر» امیرالمؤمنین شد. شعرش عربی است، ولی اگر «الغدیر» را ببینید و به یک روحانی باسواد بدهید که بخواند و خطبهخط برای شما معنی کند، این شاعر معجزه کرده است؛ امیرالمؤمنینی معرفی میکند و به ما میشناساند که آدم دلش پر از نور، سرور و شادی میشود.[7]
جلوهٔ قدرت الهی
یک خط شعر را بخوانم و حرفم تمام. نمیدانم شاعرش کیست؛ اما بسیار شعر باارزش و قابلقبولی است:
لَیسَ علی اللّهِ بِمُسْتَنْکِرٍ
أن یَجمَعَ العالمَ فی واحدٍ[8]
اصلاً برای خدا سنگین نیست که این کار را کند. چهکار کند؟ اینکه تمام فرشتگان، جن و انس، آسمانها و زمین، کل موجودات و تمام ارزشها را در یک نفر جمع کند؛ آدم آن یک نفر را که میبیند، بگوید کل ملائکه، انبیا، ائمه، روح، عالم ملکوت، عالم ملک، خورشید و قمرها و آسمانهاست. میگوید این برای خدا کار مشکلی نیست! خدا یک عنکبوت درست کرده است که یک کارخانه در شکمش گذاشته و بافندگی میکند. آن کارخانه از زیر سوراخهای شکم تار بیرون میدهد. یکدانه تار از چهار تار بههم تنیده است. هر یکدانه از آن چهار تار از هزار نخ بههم بافته شده که اینها را اگر دوازده صفر جلوی عدد شانزده بزنیم، این تعداد تار را به همدیگر بتنیم، به کلفتی یک موی سر و صورت ما نمیشود. برای خدا مشکلی نیست.
لَیسَ علی اللّهِ بِمُسْتَنْکِرٍ
أن یَجمَعَ العالمَ فی واحدٍ
آنوقت این شاعر میگوید برای خدا سخت نبوده که کل عالم را در یک نفربه نام علیبنابیطالب(ع) جمع کرده است. من اینجا باید به آن مجتهد جامعالشرایط، فقیه و حکیم حق بدهم که بیترس و لرز و با یقین خطاب به امیرالمؤمنین(ع) میگوید:
کیستی ای که همه عالمی
گر تو نبودی، همه عالم نبود[9]
تنها مسیر جلب رضایت خدا
جلسهٔ قبل روایتی از حضرت باقر(ع) از جلد دوم «اصول کافی» خواندم. اولش هم گفتم کوههای دنیا تحمل این روایت را ندارد؛ حالا دورنمایی از آن روایت را برای شما هم بگویم. خدا در قرآن چندبار به پیغمبر(ص) خطاب کرده: «إِنَّكَ». «إن» یعنی یقیناً، مسلماً، حتماً. «إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[10] «اصول کافی» کتاب کمی نیست و از نظر ارزشی کتاب کمنظیری است. امام باقر(ع) میگوید عمق این آیه به پیغمبر این را میگوید: «إِنَّكَ عَلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ».[11]
دعای پایانی
خدایا! علی(ع) را از ما و نسل ما نگیر.
خدایا! دل ما را کانون شدیدترین عشق به علی(ع) قرار بده.
خدایا! عیدی غدیرت را به کل مردم عالم، نابودی داعش قرار بده.
خدایا! دین، ملت، کشور، مسلمانان، محرم و صفر، محراب و منبر، مرجعیت، رهبری و فقاهت را در پناهت از حوادث حفظ فرما.
[1]. سورهٔ شعراء: آیهٔ ۲۲۷: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ».
[2]. سورهٔ یس: آیهٔ ۶۹: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ».
[3]. حسانبنثابت انصاری که به شاعر رسول خدا(ص) معروف بود و پیامبر اکرم در موردش فرمود: «لا تزال مؤيّدا بروح القدس ما دمت ناصرنا» ای حسان، تا زمانی که با اشعارت از ما دفاع میکنی، روحالقدس همراه تو باشد. اما بعد از پیامبر(ص) با امیرالمؤمنین(ع) بیعت نکرد و عثمانی شد.
[4]. جامع الاخبار، ص۱۰۶: «رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ نَظَرَ إِلَى بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ وَيْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِكِينَ فَقَالَ لَا مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِينَ لَا يُعَلِّمُونَهُمْ شَيْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ يَسِيرٍ مِنَ الدُّنْيَا فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ هُمْ مِنِّي بِرَاءٌ».
[5]. تحف العقول، ص۴۴: «قال رسول الله: قال الحواریون: يا روح الله فمن نجالس إذا؟ قال: من يذكركم الله رؤيته، ويزيد في علمكم منطقه، ويرغبكم في الآخرة عمله».
[6]. الغدیر، ج۶، ص۱۲: «أبو الحسن جمال الدين علي بن عبد العزيز بن أبي محمد الخلعي (الخليعي) الموصلي الحلي، شاعر أهل البيت (عليهم السلام)المولد من أبوين ناصبيين ذكر القاضي التستري في «المجالس» ص463، وسيدنا الزنوري في «رياض الجنة» في الروضة الأولى: أن أمه نذرت أنها إن رزقت ولدا تبعثه لقطع طريق السابلة من زوار الإمام السبط الحسين (عليه السلام) وقتلهم فلما ولدت المترجم وبلغ أشده ابتعثته إلى جهة نذرها فلما بلغ إلى نواحي (المسيب) بمقربة من كربلاء المشرفة طفق ينتظر قدوم الزائرين فاستولى عليه النوم واجتازت عليه القوافل فأصابه القتام الثائر فرأى فيما يراه النائم إن القيامة قد قامت وقد أمر به إلى النار ولكنها لم تمسه لما عليه من ذلك العثير الطاهر فانتبه مرتدعا عن نيته السيئة، واعتنق ولاء العترة، وهبط الحائر الشريف ردحا».
[7]. الغدیر، ج۶، ص۹.
[8]. شرح ابنابیالحدید، ج۷، ص۲۰۳؛ التمثیل و المحاوره، ص۴۳۴. شاعر این بیت ابینواس اهوازی است.
[9]. میرزا حبیب خراسانی.
[10]. سورهٔ زخرف: آیهٔ ۳۳.
[11]. الکافی (ط ـ اسلامیه)، ج۲، ص۴۱۷.