لطفا منتظر باشید

شب اول

(مشهد حسینیه مکتب الزهرا(س))
شوال1436 ه.ق - مرداد1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

ویژگی سعادتمندان و شقاوتمندان 

بحث «سعادت» و «شقاوت» از مباحث بسیار مفیدی است که قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) مطرح کرده‌اند. کلمۀ «سعید» و «شقی» در قرآن مجید و روایات ذکر شده و ویژگی‌های «سعادتمندان» و «تیره‌بختان» بیان شده است. آیات 105 تا 108 سورهٔ مبارکۀ هود،[1] این بحث را به‌صورت کلی بیان کرده است. آیاتی که اگر کسی با گوش دل و گوش قبول بشنود، اگر اهل شقاوت باشد، اهل سعادت می‌شود و اگر اهل سعادت باشد، به سعادت خودش اضافه و سعادتش را تقویت می‌کند.

آیات مربوط به شقاوت، کوبنده و دلهره‌آور است. می‌فرماید: «يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ»[2] روز قیامت روزی است که یک نفر از آنهایی که در قیامت حاضرند، نمی‌توانند بدون اجازۀ خدا حرف بزنند. اگر خدا اجازه ندهد، توان سخن‌گفتن ندارند؛ حتی یک «یا اللّه» و یک «یا رب» هم نمی‌توانند در عرصۀ قیامت بگویند. در قیامت گفتار فقط به‌اذن پروردگار عالم صورت می‌گیرد. 

 

زندگی قرآنی، تضمین استحکام خانواده

در این بخش از آیه به‌ روایت مهمی در جلد دوم اصول کافی اشاره کنم. امام صادق(ع) نقل می‌کنند که پیغمبر(ص) فرمودند: «اولین کسی که وارد قیامت می‌شود، من هستم و اولین کسی که به او اجازه می‌دهند حرف بزند و سخن بگوید، من هستم». اولین حرفی هم که من با پروردگار عالم می‌زنم، این است: «خدایا، از امت من بپرس که بعد از رحلت من با قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) چه رفتاری داشتند؟» خود مردم جوابت را بدهند. من دربارهٔ مردم با تو حرفی نمی‌زنم! از تک‌تک این امت بپرس که بعد از من قرآن و فرهنگ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در زندگی‌شان جریان داشت یا زندگی‌شان خالی از قرآن و خالی از راهنمایی‌های اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بود!

البته در زندگی‌ای که قرآن و هدایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) جریان داشته باشد، مسائل منفی راه پیدا نمی‌کند؛ میدان زندگی، میدان بازیگری‌های هوای نفس و شیاطین و بازیگری‌های ماهواره‌های گمراه‌کننده نمی‌شود. وقتی که میدان زندگی پر باشد از قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، در این زندگی ربا، ظلم‌وجور، حق‌کُشی و طلاق رخ نشان نمی‌دهد. جایی که قرآن حاکم بر مردم است، چگونه طلاق وارد این زندگی شود؟! برای چه؟! 

 

زندگی ابدی زن و مرد مؤمن

یک مرد مؤمن و یک زن باایمان (یعنی مرد و زنی که واقعاً اهل قرآن و عمل به راهنمایی‌های اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند) مثل دو چرخ‌دندهٔ طبیعی می‌مانند؛ با همدیگر می‌چرخند و زندگی را می‌چرخانند تا وارد جهان بعد شوند. پروردگار عالم در سورهٔ رعد و غافر می‌فرماید که این‌گونه زنان و مردان مؤمن، در قیامت هم تا ابد در بهشت با هم زندگی می‌کنند: «وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِم»؛[3] یعنی از نظر قرآن، عقدی که یک مرد مؤمن و یک زن باایمان می‌خوانند‌، تا ابد طلاق ندارد. حرف سورهٔ رعد و سورهٔ غافر همین است. در دو آیۀ هر دو سوره دقت کنید؛ ببینید وضعی بر روان این زن و شوهر حاکم است که با همدیگر دعوایشان نمی‌شود، در دنیا به همدیگر تلخ نمی‌شوند، همدیگر را طرد نمی‌کنند، همدیگر را رد نمی‌کنند، از همدیگر قهر نمی‌کنند، از همدیگر هم جدا نمی‌شوند و با مُردنشان عقدشان باطل نمی‌شود؛ چه در برزخ، چه در قیامت و چه در بهشت. به این عقد دائم می‌گویند.

ولی برای کسی (مرد یا زن یا هر دو) که ایمان ندارد، عقد دائم معنا ندارد. بعد از اینکه عقد خواندند، محضریِ دائم هم می‌خوانند، ولی دو سال بعد از همدیگر جدا می‌شوند، پنج ‌سال بعد عقد می‌بُرد، بیست ‌سال بعد عقد قیچی می‌شود؛ چون یک طرفشان مؤمن نیست یا هر دو مؤمن نیستند، عقد استحکام ندارد و با وزش یک باد مسموم اخلاقی، با تکبر، غرور و برتری‌جویی و کمک ماهواره‌ها، عقد می‌بُرد. اما عقد مرد و زن مؤمن طلاق ندارد؛ نه در دنیا، نه در برزخ و نه در قیامت. 

 

اشتیاق بهشت برای رسیدن به چهار زن

شیخ صدوق سیصد جلد کتاب دارد. این سیصد جلد کتاب را 1200 ‌سال پیش نوشته است. یکی از این کتاب‌ها «خصال» (یعنی ویژگی‌ها) است. در خصلت‌های چهارگانهٔ این کتاب، روایتی از قول وجود مبارک رسول خدا(ص) نقل می‌کند که پیغمبر(ص) فرمودند: «بهشت مشتاق چهار زن است». این حرف مهمی است. ممکن است شما سؤال کنید: بهشتی که زمین، مساکن طیبه، آب‌های جاری و درختان میوه است، همچنين طبق قرآن آسمان و هوای مطبوع دارد؛ از كجا شعور دارد که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «اشْتَاقَتِ‏ الْجَنَّةُ إِلَى‏ أَرْبَعٍ‏ مِنَ النِّسَاء»[4] بهشت اشتیاق و رغبت به چهار زن دارد؟! مگر بهشت موجود زنده است! شعور، هوش، فهم و درک برای موجود زنده است. بهشت از کجا شعور، هوش و درک دارد که مشتاق چهار زن باشد؛ آن‌هم مشتاق آنها بود، وقتی که در دنیا بودند، نه وقتی که از دنیا رفتند! در واقع باید بگوییم چهار زن مشتاق بهشت بودند؛ اما اینجا پیغمبر(ص) برعکس کرده، می‌گویند: بهشت مشتاق چهار زن است. 

صیاد پی صید دویدن عجبی نیست

صید از پی صیاد دویدن عجب این است

آنهایی که اهل خدا هستند، می‌زنند تا به بهشت برسند؛ پیغمبر(ص) می‌گویند: بهشت می‌زند تا به این چهار زن برسد. آنهایی که اهل خدا هستند، با عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله می‌دوند تا به بهشت برسند؛ اما بهشت می‌دود که به این چهار زن برسد. 

شعور بهشت، هوش بهشت و درک بهشت از کجاست؟ ما که مؤمنِ به قرآن هستیم، دلیل خیلی از حرف‌ها و ادعاهایمان آیات شریفه قرآن است. کسی که قرآن را قبول ندارد، هیچ چیزی را قبول ندارد. ما که قرآن کریم را قبول داریم، برای اینکه به مردم بگوییم این حرفی که می‌زنیم بِتون‌آرمه است، می‌گوییم دلیلش قرآن است. 

 

سخن گفتن بهشت و جهنم

پروردگار عالم در قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان»[5] جهان بعد (همۀ جهان بعد؛ یعنی هرچه جهان بعد را ترکیب و به‌وجود می‌آورد) به‌طور یقین جهان زنده‌ای است و حساسیت، درک و هوش، از اختصاصات موجود زنده است. وقتی که به یک حیوان زنده چوب می‌زنند، دردش می‌آید، احساس دارد، ناله می‌کند. وقتی به یک سگ غذا می‌دهند، دُم تکان می‌دهد؛ یعنی احساس دارد. علامت تشکرش دُم تکان‌دادن است. قرآن می‌گوید: «کل آخرت زنده است. بهشت حیاتِ محض است»؛ وقتی قرآن می‌گوید «بهشت حیات محض است»؛ یعنی احساس، هوش و درک دارد و طبق آیات قرآن شعور دارد. نه‌تنها بهشت، قرآن مجید می‌گوید جهنم هم درک، هوش و شعور دارد؛ مثلاً قرآن می‌گوید: وقتی جهنمی‌ها را در جهنم می‌ریزند، آتش حس می‌کند اینها چه کسانی هستند، از شدت عصبانیت می‌خواهد تکه‌تکه شود؛ زيرا آتش و جهنم درک، شعور و حس دارد. 

 

جهنم، جایگاه اکثر انسان‌ها 

بالاتر از این آیه، آیه‌ای است که می‌گوید: بعد از اینکه تمام دوزخیان را در دوزخ ریختند و یک نفر هم برای جهنم‌رفتن نماند، زمین محشر خالی شد و بعد از اینکه تمام بهشتی‌ها برای ابد به بهشت رفتند، حال جمعیت بهشت بیشتر است یا جمعیت دوزخ؟ طبق صریح قرآن، جمعیت دوزخ بیشتر است: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الجِنِّ وَ الْانسِ».[6] اما اگر شما در قرآن لغت کثیر را برای بهشت پیدا کردید! قرآن دربارهٔ اهل بهشت می‌گوید: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ»[7] گروهی از گذشتگان شما مسلمان‌ها و گذشتگان قبل از پیغمبر(ص) به بهشت می‌روند «وَ قَليلٌ مِنَ الآخِرين»[8] و مقدار اندکی هم از شما امت اسلام؛ یعنی همۀ امت اسلام بهشتی نیستند.

زنی که تا آخر عمرش بی‌حجاب و نیمه‌عریان بوده، رابطه‌های نامشروع داشته و با لباس، قیافه، مو و بدنش هزاران نفر را به شهوتِ حرام انداخته یا کسی که رباخوار، ظالم و آدم‌کُش بوده (مثل رضاخان و مَن‌تَبعش، شاه و مَن‌تَبعش)، همۀ اینها که در امت اسلام بودند و نشانی از مسلمانی نداشتند، باید به جهنم بروند. اینها را که خدا به جهنم بریزد، جمعيت کمی از امت اسلام برای بهشت می‌ماند. این ارزیابی پروردگار است: «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلينَ ٭ وَ قَليلٌ مِنَ الآخِرين». بهشت خلوت است؛ این‌قدر خلوت است که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: آن کسی که آخرین نفری بوده که بهشتی شده (به قول ما یک قدمی جهنم بوده، اما بخشیده شده)، جایش در بهشت به اندازۀ سطح کرۀ زمین است؛ چون مشتری ندارد، به‌اندازۀ کرۀ زمین به یک نفر می‌بخشند. این برای آن کسی است که از همه کمتر دارد. 

بیشتر انسان‌ها جهنمی هستند. جهنم هم هفت مرحله دارد که به هفت طبقه تعبیر می‌کنند؛ نه اینکه هفت اتاق روی هم ساخته باشند؛ یعنی هفت درجه، هفت جایگاه و هفت محل است. از زمان حضرت آدم(ع) تا روز قیامت، چقدر به جهنم می‌روند؟ بسیار. الآن چقدر آدم روی کرۀ زمین است؟ هفت میلیارد و تا روز قیامت عدد بیشتر می‌شود. قبل از ما هم همین‌طور بوده است: شش میلیارد، پنج میلیارد و چهار میلیارد، برود تا زمان آدم(ع) که یک خانواده بودند. از آن زمان تا قیامت، تعداد بسیاری از مرد و زن را به جهنم می‌ریزند. پروردگار متعال می‌فرماید: «خودم با جهنم حرف می‌زنم». معلوم می‌شود جهنم شنوایی دارد که خداوند با او حرف می‌زند. اگر شنوایی نداشته باشد که حرف‌زدن خدا گُتره است! حرف‌زدن خدا بیهوده و باطل است! 

بعد از اینکه کسی نمانده به دوزخ برود، پروردگار متعال به جهنم می‌گوید: «هَلِ امْتَلَأْتِ»[9] پُر شدی؟ سیر شدی؟ بازهم کام تو، دهانت، معده‌ات، آدمیزاد می‌خواهد؟ جهنم با زبان گفتاری به منِ خدا جواب می‌دهد: «هَلْ مِنْ مَزيدٍ»[10] كس ديگری را نداری در من بریزی! من باز هم می‌خواهم. 

اگر رسول خدا(ص) می‌گویند «بهشت مشتاق چهار زن است»، این درست است؛ چون بهشت زنده است و زنده دارای درک، احساس، شعور و فهم است.

 

اتمام حجت آسیه‌ بر تمام زنان دوران ما

این چهار زن چه کسانی هستند؟ اولین زنی که پیغمبر(ص) اسم می‌برند، «آسیه» همسر فرعون است؛ زن یک اعلیحضرت مشرک، یک شاهنشاه کافر، آدم‌کش، شکنجه‌گر، ظالم، ستمگر، حق‌کش. چطور زن او زنی است که بهشت مشتاق اوست. این بالاترین درس برای زن‌های زمان ماست. 

در مصر نه یک مسجد بود، نه یک حسینیه، نه یک عالم ربانی، نه یک حوزۀ علمیه، نه رادیو و تلویزیون، نه کانال قرآن، نه مرجع تقلید و فقیه؛ بلکه فقط دو نفر دین خدا را تبلیغ می‌کردند: «موسی» و برادرش «هارون». آسیه دعوت موسی و هارون را باور کرد. خدا، قیامت و اعمال الهی را نیز باور کرد. وقتی فرعون فهمید، گفت: «از موسی برگرد». آسیه گفت: «من حقی را که پیدا کرده‌ام، نمی‌توانم گم بکنم»؛ برنمی‌گردم. طبق آیات قرآن (هم در سورهٔ قصص، هم در سورهٔ فجر) فرعون دستور داد این زن را با چهارمیخ به زمین وصل کنند و بدوزند. بعد هم گفت یک سنگ سنگین (صد کیلو دویست کیلو) که به‌اندازه هیکلش باشد، بلند کنید و از بالا رویش بیندازید که بدنش با زمین یکی بشود. همه را قبول کرد و پیش پروردگار رفت. هیچ زنی در زمان ما (بخصوص اینهایی که در تهران، مشهد، اصفهان، شیراز و مناطق دیگر هستند و حسینیه، مسجد، منبری و عالم ربانی دارند) نمی‌تواند در قیامت به خدا بگوید دین تو به ما نرسید! ما بی‌دین زندگی کردیم! چهارده آیۀ حجاب قرآن به ما نرسید! ما نیمه‌عریان بیرون رفتیم!

آسیه در شهری زندگی می‌کرد که یک مسجد، حسینیه و آخوند به‌دردبخور نداشت، اما بهشت مشتاقش بود.

 

ویژگی ممتاز حضرت خدیجه(س)

زن دوم «مریم(س)»، مادر مسیح است. زن سوم «فاطمه(س)» دخترم. زن چهارمی که بهشت مشتاق اوست، «زَوْجَةِ النَّبِيِ‏ فِي‏ الدُّنْيَا وَ الآخِرَة»[11] همسر من خدیجه در دنیا و در آخرت است.

من منظورم فقط این جمله پیغمبر(ص) است که اگر جامعه قرآنی باشد (یعنی حلال وحرام قرآن، اخلاق قرآن و روش قرآن را بداند و عمل کند؛ اما اگر نمی‌داند، بپرسد)، زن و شوهر مؤمن از زندگی‌شان تا خروج از دنیا، عالی‌ترین لذت را می‌برند و طلاق هم در زندگی‌شان وارد نمی‌شود. با مُردنشان عقدشان نمی‌بُرد، در برزخ هم نمی‌بُرد، قیامت هم نمی‌بُرد و در بهشت هم زن و شوهر هستند. 

خدیجه(س) که زن باادب و فهمیده و باوقاری بود، قبل از پیغمبر(ص) با کسی ازدواج نکرده بود. خیلی‌ها پیغام دادند که با آنها ازدواج بکند؛ ولی می‌دانست که مردم مکه پلید، ظالم، آدم‌کش و حرام‌خوار هستند؛ به همین دلیل جواب نداد. وقتی که خودش به ابوطالب اعلام کرد که حاضرم با برادرزاده‌ات ازدواج کنم، چهل ‌سالش بود و پیغمبر(ص) هم 25 سال داشتند؛ یعنی این خانم پانزده سال بزرگ‌تر از پیغمبر(ص) بود. ما نمی‌توانیم بگوییم که پایبندی پیغمبر(ص) به خدیجه کبری(س) مربوط به قیافه‌، زیبایی‌ و امور ظاهر دنیایی‌اش بوده. زن چهل ‌ساله آن طراوت جوانی را ندارد. اگر او با پیغمبر(ص) ازدواج کرد، با ارزش‌های پیغمبر(ص) ازدواج کرد، پیغمبر(ص) هم با فضايل، کرامات و اخلاق این زن ازدواج کردند. هر دو هم مؤمن واقعی بودند. نتیجۀ ازدواجشان هم صدیقۀ کبری(س) شد. نوه‌ها و نبیره‌های این زن و شوهر هم یازده امام شدند. این نمونۀ‌ دو زن و مرد قرآنی است. 

نمی‌شود زن و مرد مؤمن باشند، اما با هم جنگ بکنند، اختلاف داشته باشند، از دست همدیگر بِرَمند، اوقاتشان نسبت به هم تلخ باشد، همدیگر را طرد بکنند. اگر زن برابر قرآن و روایات با شوهر زندگی کند و شوهر هم برابر قرآن و روایات زندگی کند، این زندگی بتون‌آرمه می‌شود. زنان گذشتۀ ما که مادران گذشتۀ ما می‌شوند، اغلبشان در تمام برنامه‌های مثبت مطیع شوهر بودند؛ یعنی با شوهرشان کَل‌کَل نداشتند، زبان‌بازی، درگیری و دعوا هم نداشتند، برای شوهر احترام قائل بودند و بسیار زنانِ کم‌توقعی بودند.

من بعد از فوت مادرم چند بار به پدرم گفتم: اگر بنا به گریه‌کردن باشد، ما باید پنج برابر شما گریه کنیم؛ چون مادرمان بوده؛ ولی ایشان همسر شما بوده، چرا این‌قدر گریه می‌کنید؟ گفت: دلم می‌سوزد. گفتم: مرگ که یک امر الهی است؛ همه می‌میرند. تا حدی گریه کردید، دیگر گریه بس باشد. بچه‌ها دیدنِ شما می‌آیند، همیشه گریه، غصه، ناله، برای چه چیزِ مادرِ ما دلتان می‌سوزد؟ گفت: دلم می‌سوزد که از شب عروسی تا هفت روز پیش که مُرد، این زن یک بار نسبت به من توقع چیزی نکرد. 

 

توقع بیجای زنان از مردان

چنین زنانی بر شوهرها سلطنت نمی‌کردند و فرمانروا نبودند که به شوهر بگویند حق نداری خانۀ پدر، مادر، خواهر، عمه و خاله‌ات بروی! به تو چه زن! صله رحم حکم قرآن است. برای چه مقابل قرآن سینه سپر می‌کنید؟ برای چه وقتی مرد شما پول ندارد، توقع بیجا دارید؟ برای چه دائماً ایجاد تلخی می‌کنید؟ امروزی‌ها را می‌گویم، نه همسران خودمان را. همسرهای ما نسبتاً خوب هستند، اما مثل مادران گذشتۀ ما نیستند. چرا می‌گویی هرچه من دلم می‌خواهد؟ این مرد ناراحت است، نمی‌خواهد دخترش را به این بی‌دین شوهر بدهد؛ بچۀ خواهرت است یا بچۀ برادرت، چرا می‌گویی می‌خواهم دخترم را به این شوهر بدهم، اگر به این شوهر ندهی، طلاق بگیر و برو؟ برای چه؟ این‌همه طلاق فقط برای خلأ قرآن و روایات در زندگی مردم است. 

 

اولین درخواست پیامبر(ص) از خدا در قیامت

این آیه سعادت و شقاوت را به‌صورت کلی مطرح می‌کند: «يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ»[12] قیامت روزی است که یک نفر بی‌استثنا بدون اجازۀ خدا حق حرف‌زدن ندارد. به‌مناسبت اول آیه آن روایت را خواندم که پیغمبر(ص) فرمودند: اولین کسی که وارد بر خدا می‌شود، من هستم. به اولین کسی که اجازۀ حرف‌زدن می‌دهند، من هستم. اولین حرفی که به خدا می‌زنم، این است که از تک‌تک امت من بپرس بعد از من با قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) من چه کردند! آن کسی که اهل قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نبوده، ظالم، مال مردم‌خور، دزد، اختلاس‌چی و طلاق‌چی شده؛ همۀ بدی‌ها برایش جمع شده است. 

«فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيدٌ»[13] در قیامت گروهی از مردم سعید و گروهی شقی، بدبخت، تیره‌بخت و بیچاره هستند و تمام درهای رحمت و محبت به رویشان بسته است. در حقیقت، قرآن مجید می‌گوید: مردم دو گروه هستند: یا اهل سعادت هستند و خوشبخت می‌شوند؛ اهل نجات، اهل رضای ‌خدا، اهل رحمت ‌خدا و اهل بهشت هستند. کلمۀ «سعادت» در قرآن این مسائل را دربردارد. گروهی از مردم هم در کمال تیره‌بختی هستند و تمام درهای رحمت به رویشان بسته است. لطف خدا با آنها قهر است و پروردگار با آنها حرف نمی‌زند. اینها در سورهٔ آل‌عمران است؛ به آنها تصفیه حساب نمی‌دهد، به آنها نگاه رحمت نمی‌اندازد و نهایتاً «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»[14] دارای عذاب دردناک هستند. 

این توضيح آیهٔ 105 سورۀ هود بود. در آیات بعد ببینیم نهایت کار سعادتمندان و نهایت کار تیره‌بختان و شقاوتمندان چیست؟ این را در آیۀ 106تا 108 توضیح می‌دهد.

دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل

مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملائک

تو قدر خود نمی‌دانی، چه حاصل[15]

 

کلام آخر؛ روضۀ امام حسن(ع)

شب دوشنبه به وجود مبارک امام مجتبی و ابی‌عبدالله‌الحسین‌(علیهماالسلام) متعلق است. می‌خواستند بدن امام مجتبی(ع) را در خانۀ مادرش زهرا(س) دفن کنند. پانصد نفر از بنی‌امیه آمدند و جلوی دفن بدن را گرفتند. ابی‌عبدالله(ع) فرمود: «بدن را بقیع ببرید». همان‌جایی که در سفرهای اولتان وقتی از پشت پنجره‌ها قبر چهار امام را دیدید، تحمل نیاوردید، ناله زدید، گریه کردید. خودش وارد قبر شد و بدن برادر را روی خاک خواباند. در قبر نشست. غارت‌زده به کسی نمی‌گویند که مالش را بردند، غارت‌زده به من می‌گویند که مرگ، برادری مثل تو را از من گرفت. هرچه کنار قبر ایستادند، دیدند از قبر بیرون نمی‌آید. آمدند زیر بغل ابی‌عبدالله(ع) را گرفتند، از قبر بیرون آوردند و به خانه بردند. 

حسین جان، این اولین باری بود که کنار جنازۀ برادرت آمدی، اما زیر بغلت را گرفتند و برگرداندند. دومین بار وقتی کنار بدن برادر آمدی، دیدی برادر دست در بدن ندارد، فرق شکافته و بدن تیرباران شده، اینجا حرف‌هایت را عوض کردی. آنجا گفتی حسن‌ جان، غارت‌زده به کسی نمی‌گویند که مالش را بردند، غارت‌زده منم که مرگ، تو را از دستم گرفت. اما اینجا ناله می‌زدی: «اَلآن اِنکَسَرَ ظَهری»[16] کمرم شکست. «وَ انقَطَعَ رَجائِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ الکَمَدُ قاتِلي» همین جمله چهارمش را معنا کنم، چقدر جگرسوز است. برادر! اگر تا غروب مرا نکشند، داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت. 

«اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا»

 


[1]. «يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيدٌ ٭ فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِى النَّارِ لهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ ٭ خَلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ ٭ وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِى الجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيرَ مَجذُوذٍ».
[2]. سورهٔ هود، آیهٔ 105.
[3]. سورهٔ رعد، آیهٔ 23؛ سورهٔ غافر، آیهٔ 8.
[4]. این روایت در «بحارالأنوار، ج‏43، ص19» نیز آمده است.
[5]. سورهٔ عنكبوت، آیهٔ 64.
[6]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 179.
[7]. سورهٔ واقعه، آیهٔ 13.
[8]. سورهٔ واقعه، آیهٔ 14.
[9]. سورهٔ ق، آیهٔ 30: «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ».
[10]. همان.
[11]. كشف‌الغمة في معرفة الأئمة، ج‏1، ص467.
[12]. سورهٔ هود، آیهٔ 105.
[13]. سورهٔ هود، آیهٔ 105.
[14]. سورهٔ آل عمران، آیهٔ 188.
[15]. شاعر: باباطاهر عريان.
[16]. بحارالأنوار، ج45، ص42.

برچسب ها :