شب دوم
(مشهد حسینیه مکتب الزهرا(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- طرح بحث «سعادت» و «شقاوت» از سه هزار سال قبل از میلاد مسیح
- پیشینۀ «سعادت» و «شقاوت» در نگاه دانشمندان
- هدف از ارسال امامان(علیهمالسلام)
- توصیۀ امام صادق(ع) برای نجات مرد مسیحی
- توصیۀ ارزشمند امیرالمؤمنین(ع) به مالک
- جایز نبودن اخذ مالیات در برخی زمانها
- صداقت و تمایل مردم برای پرداخت مالیات
- ترجمۀ عهدنامۀ مالک اشتر به زبان آلمانی
- كلامی گهربار از امام علی(ع)
- آزادی گرایش به تشیع در روسیه
- نهجالبلاغه، باارزشترین کتاب در کتابخانۀ لِنینگِراد
- کلام آخر؛ روضۀ علیاصغر(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
طرح بحث «سعادت» و «شقاوت» از سه هزار سال قبل از میلاد مسیح
کلام دربارۀ «سعادت» و «شقاوت» بود که در آیات قرآن مجید، در سورههای متعددی (از جمله سورۀ مبارکه هود و واقعه) مطرح شده است. روایات اهلبیت(علیهمالسلام) هم به دنبال قرآن مجید، این بحث را با همۀ شئونش مفصل توضیح دادهاند. البته شروع بحث سعادت و شقاوت با قرآن کریم نبوده؛ بلکه از زمانی که علوم انسانی به صورت مختصر تدوین شده (تقریباً از سههزار سال قبل از میلاد مسیح)، این بحث را عالمان مطرح کردهاند؛ اما این عالمان چون به وحی و نبوت انبیا اتصال نداشتهاند، نتوانستهاند این بحث را کامل و جامع بیان کنند و بحث آنها ناقص و گاهی هم اشتباه است.
پیشینۀ «سعادت» و «شقاوت» در نگاه دانشمندان
اگر به مطالعۀ این بحث علاقه داشته باشید و بخواهید نگاه دانشمندان را از سههزار سال قبل از میلاد مسیح تا زمان ظهور اسلام ببینید، میتوانید به دو کتاب مراجعه کنید: یکی کتاب «لذات فلسفه» که یک دانشمند اِمریکایی به نام ویل دورانت نوشته است. او خیلی اهل مطالعه بوده، زحمت کشیده و کتاب عالمانهای نوشته است. ویل دورانت همان کسی است که چند جلد قطور تاریخ تمدن بشر را نوشته. آسانتر از آن کتاب، کتاب «سیر حکمت در اروپا» است که حدود هشتاد سال پیش (یا یک مقدار بیشتر) در ایران نوشته شده. بیشترین عالمانی هم که بحث سعادت و شقاوت را مطرح کردهاند، عالمان سرزمین یونانِ قبل از اسلام هستند. البته میدانم شما نه حوصلۀ خواندن کتاب لذات فلسفه را دارید، نه کتاب سیر حکمت در اروپا را!
اگر بخواهم دیدگاههای بزرگترین دانشمندان گذشته را برایتان بیان کنم، باید دعوتتان کنم که به حوزۀ علمیۀ قم بیایید، عنایت کنید و این بحث را بشنوید. بعد هم این بحث را با مباحثی که اسلام دربارۀ سعادت و شقاوت مطرح کرده است، برایتان مقایسه کنم تا ببینید آنچه اسلام در آیات قرآن و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) در این باره بیان کرده، یک بحث کامل، جامع، قانعکننده، عقلی، فطری و وحیانی است. اما بحثهایی که آنها مطرح کردهاند، مقداری ناقص، مقداری انحرافی و یک مقدار هم خوب است؛ به همین دلیل امام صادق(ع) اصرار دارند که علم را از خانۀ ما اخذ کنید و فرا بگیرید. منظور امام صادق(ع) این نیست که علم صنعت، مکانیک یا ساخت ابزار را از ما دریافت کنید.
هدف از ارسال امامان(علیهمالسلام)
خداوند متعال هدف از قراردادن ائمه(علیهمالسلام) را در قرآن بیان کرده است. اینها نه معلم مکانیک هستند، نه معلم صنعت و نه معلم علوم مادیِ دیگر. تأویل این آیۀ سورۀ انبیاء «ائمۀ طاهرین» هستند: «جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[1] من این امامان را برای شما قرار دادم که شما را به راه خیر و سعادت دعوت کنند و برایتان بیان بکنند که «خیر و سعادت چیست»؛ برایتان بیان بکنند که «شقاوت چیست» و شما را از افتادن در راه شقاوت باز دارند. «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ»[2] من به این امامان الهام و وحی کردم که در این عالَم هرچه کار خیر برایتان پیش میآید، انجام بدهید و نگذارید از زندگیتان حذف شود. این آیه بهصورت مطلق میگوید هرچه کار خیر است. آیه را عنایت کنید: «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ»[3] کار خیر در حق چه کسی؟ نمیگوید در حق چه کسی؟ فعل «خیر» را برای خودتان و برای همۀ انسانها انجام بدهید.
توصیۀ امام صادق(ع) برای نجات مرد مسیحی
امام صادق(ع) از مکه برمیگشتند. ایام حج هم در تابستان بود. هوا در نهایت گرمی، جاده هم گرمتر از شهر؛ چون بیابان، کویر، تپه، ماهور، سنگلاخ و کوهستانهای سخت است. حضرت سوار بر مرکب بودند، چند کیلومتریِ مدینه دیدند یک نفر روی خاک افتاده، نفسنفس میزند و مُشرف به مرگ است. نفسش بهشماره افتاده و عمرش دارد تمام میشود. حضرت دیدند تا از مرکب پیاده شوند و به دادش برسند، مُرده؛ بنابراین به شخصی که از مرکب پیاده شده بود، فرمودند: سریع برو و قمقمۀ آب را در دهانش بریز. تا حدی که میتواند بچشد؛ به او بچشان. گفت: یابن رسولالله(ص)، من این شخص را (که دارد میمیرد) میشناسم؛ مسیحی است. بگذار بمیرد! به نظرش آمده بود این آدم که مسلمان نیست، من برای چه بالای سرش بنشینم، دهانش را باز کنم، قمقمۀ آب را خالی کنم که تشنگیاش برطرف شود؟ یک مسیحی کمتر، بهتر! امام صادق(ع) رنجیدهخاطر شدند؛ رنجیدهخاطر یعنی چه؟ یعنی از حرف این آدم بدشان آمد، متنفر و ناراحت شدند و فرمودند: در کمکِ به مستحق، دردمند و ازپاافتاده به دینش چه کار دارید؟ مگر به ما گفتند فقط در حق شیعه کار خیر بکنید؟ در کار خیر، «انسان» مطرح است.
توصیۀ ارزشمند امیرالمؤمنین(ع) به مالک
امیرالمؤمنین(ع) یک جمله دارند كه برای انسانهایی که اهل آن هستند، بهتآور و طلای 24عیار است. هنگامی که حضرت مالک اشتر نخعی را مأمور کردند تا استاندار مصر شود، با قلم مبارکشان یک دستورالعمل مفصل برای مالک نوشتند و فرمودند که مالک، در استان مصر این برنامهها را پیاده کن. حضرت گروهگروهِ جامعه را در این دستورالعمل اسم بردند و بیان کردند که با صنعتگران، کشاورزان، عالمان، قاضیان، اداریها و صاحبان مشاغل چگونه باید برخورد بکنی؛ حتی ریز مسائل را هم نوشتند. نوشتند سالی که فراوانی است و تاجر تجارت میکند، کشاورز میکارد، چرخ صنعت صنعتکار میچرخد و مردم و اصناف درآمد دارند، از آنها عادلانه مالیات بگیر. مالیات عادلانه یعنی چه؟ یعنی تنها به مأمورِ مالیاتی گوش نده؛ نباید مصر را منطقهمنطقه کنی و به کارگزاران دولت بگویی این منطقه امسال باید یک میلیارد مالیات بدهد! درآمد دارد یا ندارد، به دولت چه! شما موظف هستی یک میلیارد مالیات از این منطقه به خزانه بریزی؛ فلان منطقه، ششصدمیلیون، فلان منطقه هشتصدمیلیون. چنین ردهبندی ظالمانهای نکردند. به مالک فرمودند: از تمام اصناف برای کشور مالیات بگیر؛ ولی عادلانه. مالیات را کجا خرج کنید؟ فرمودند:
- «اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا»[4] یک بخش از مالیات را برای کار فرهنگی اختصاص بده تا مردم در علم، ادب و تربیت، مردم والایی بشوند؛ یعنی بخشی از مالیات را خرج ادب، صَلاح و تربیت مردم کن؛
- «عِمَارَةَ بِلَادِهَا»[5] یک بخش را خرج آبادکردن شهرها کن. بهترین خیابان، كوچه، فرعی، محل تفریح و پل را برایشان درست کن؛
- یک بخش از مالیات را ذخیره کن که اگر دشمن به مصر حمله کرد، پول داشته باشی جنگ را بگردانی، به گدایی نیفتی و شکست نخوری.
جایز نبودن اخذ مالیات در برخی زمانها
اما اگر خشکسالی آمد، کِشت کشاورز کم شد، کار صنعتکار به یکسوم، نصف یا یکپنجم رسید و با نبود کشاورزی و صنعت، خریدوفروش تاجران محدود شد، آن سال از مردم درآمد و مالیات نگیر؛ چون مردم بدهکار میشوند و به مشکل میخورند؛ در نتیجه باید گردنبند، انگشتر و گوشوارۀ دخترها و زنهایشان را بفروشند و به تو بدهند. این کار ظالمانهای است مالک!
صداقت و تمایل مردم برای پرداخت مالیات
اگر مردم در رفاه بودند، مالیات برای هر صنفی عادلانه باشد. وقتی که به این صورت رفتار کنی، همه راست میگویند. هر صنفی میگوید بین خود و خدا، اینقدر درآمد صنفم است و این هم مالیاتش؛ در نتیجه، مردم فراری، پشتِهمانداز و دروغگو نمیشوند، با مأموران مالیاتت زدوبند نمیکنند و رشوه نمیدهند. اگر بفهمند که تو عادلانه مالیات میگیری و مالیاتشان را خرج فرهنگ مردم و آبادشدن شهرها میکنی، راست میگویند و با جانودل مالیات میدهند.
اما سالی که درآمد نبود، کاری به مردم نداشته باش. اگر مردم گفتند: استاندار! مالک! ما درآمد نداشتیم، بهاندازۀ بخورونمیر درآوردیم، اضافه نیاوردیم که مالیات بدهیم؛ درجا حرف مردم را قبول کن که مردم به دروغگویی نیفتند. به آنها بگو باشد. حالا که ندارید، انشاءالله خدا لطف کند، فراوانی بیاید، خشکسالی از بین برود، چرخ اصناف بچرخد، سال دیگر مالیات بدهید.
امیرالمؤمنین(ع) بهگونهای مالک را هدایت میکنند که تمام مردم استان به دولت راست بگویند؛ دیگر زدوبند، دروغ، رابطهکاری، دیدنِ دمِ مأموران و رشوه در کار نباشد. ملت با استانداری صادق باشند، استانداری هم با ملت صادق و پاک باشد.
ترجمۀ عهدنامۀ مالک اشتر به زبان آلمانی
امروزه عهدنامۀ مالک اشتر در تمام کشورها هست. من یک روزی (33سال پیش) کنار دریاچۀ آلِستِر هامبورگ آلمان (که یکی از گرانترین مناطق هامبورگ است و مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی در آنجا یک مسجد بسیار عالی ساختند) با همین لباس داشتم پیاده میرفتم. یک آلمانیالأصل که زبانش را نمیفهمیدم، به مترجم همراه من (که یکی از دانشجویان خوب دانشگاه آخِن آلمان بود) گفت: دوست دارم یک ساعتی کنار شما بنشینم. گفتم: تشریف بیاورید. روی نیمکت پارک نشستیم. وقتی به ایران برگشتم، دیدم عکس من و این شخص در مجلات آلمان چاپ شده است. گفت: من مسلمان هستم. البته اول شیعه نشدم، اما وقتی که عهدنامۀ مالک اشتر را در نهجالبلاغۀ علیابنابیطالب(علیهماالسلام) شما خواندم، با همۀ وجود شیعه شدم. صحبتهایش که تمام شد، گفت قرار بگذارید و فردا به منزل من بیایید. من یک همسر شیعه و دو تا بچه دارم.
فردا که منزلش رفتم، یک جزوه به قلم آلمانی به من داد و گفت: این عهدنامۀ مالک اشتر است که از عربی به آلمانی ترجمه کردهام و به همۀ مراکز علمی دادهام. به هر دانشمندی که دادهام و خوانده، بُهتزده شده که این مغز 1500 سال قبل چه مغزی بوده که از مغز کل دانشمندان امروز جلوتر است! البته معلوم است که چرا جلوتر است؛ به همین دلیل هم به او امام میگویند. خدا به این دلیل به او امام میگوید. «جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً»[6] امام، یعنی پیشرو، مقدم، جلوتر. چرا ما به امام دوازدهم میگوییم «امامعصر(عج)»؟ زیرا جلوتر از زمان است؛ یعنی الآن که جمعیت کرۀ زمین هفتمیلیارد است، او در علم، عدل، درایت، مدیریت و کارگردانی، از همه پیشتر است. اصلاً علت اینکه به انبیا و چهاردهمعصوم «امام» میگویند، همین است که از هر نظر از همۀ مردم عالَم در کار خیر جلوتر و پیشروتر هستند.
كلامی گهربار از امام علی(ع)
حضرت جملهای به مالک میفرمایند که این جمله طلای 24 عیار است. مالک، کل مردمی که در استان تو (مصر) هستند: «إِمَّا أَخٌ لَكَ»[7] یا برادر دینی تو، مسلمان و شیعه هستند یا اگر متدین به دین قرآن و دین خدا نیستند، در انسانبودن همنوع تو هستند. حق طرد احدی را نداری! انسان است، شکم دارد، گرسنه، نیازمند و مشکلدار میشود، میخواهد دو تا دختر شوهر بدهد. آنها همدین تو نیستند، اما همنوع تو که هستند. همهجوره به آنها کمک بكن. این اخلاق در ایران ما عمومی نیست؛ ای کاش عمومی میشد!
ما شیعهها نرم و آرام هستیم و فرق ما با وهابیت، تکفیریها، طالبان، القاعده و داعش (که همه زاییدهشدۀ سقیفه و عربستانِ وهابی هستند) بین حق و باطل است. جنایاتی که اینها کردند، باعث شد که صددرصد به نفع ما تمام شود. در تمام کشورهای اروپایی و اِمریکایی، رشد وهابیت تکفیری و سنیگری متوقف شده، جوامع بیرون بهطرف تشیع خیز برداشتهاند و گروهگروه دارند شیعه میشوند. میگویند: شیعیان مردمی آرام، نرم، درست، بزرگوار و با کرامت هستند. اینها آدمکُش، آدمسوز و غارتگر نیستند.
ای کاش این اخلاقی که امیرالمؤمنین(ع) میگویند (یا برادر دینیات است یا همنوعت، دست همه را بگیر) عمومیتر میشد تا مردم دنیا بهتر ما را میشناختند.
آزادی گرایش به تشیع در روسیه
رئیس روسیه اعلام کرده که انتخاب دین شیعه در تمام روسیه آزاد و انتخاب دین وهابیت و تکفیری ممنوع است. همهجا فهمیدهاند که تربیتشدگان اهلبیت(علیهمالسلام) مردمی درست، خوب، خدمتگزار، بامحبت و باعاطفه هستند.
سعادت و شقاوت را این دین بهطور کامل بحث کرده است، نه ادیان دیگر، نه مکتبهای دیگر. چون در این زمینه مطالعهام زیاد است (این را باید انصاف بدهم)، میگویم که واقعاً علمای قبل از اسلام مطالب خوبی دربارۀ سعادت و شقاوت دارند؛ اما کامل و جامع نیست و گاهی هم اشتباه دارند. اما مکتب قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) در این زمینه کامل است.
این یک جمله از یک نامۀ امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه است. من کل این کتاب را ترجمه کردهام و تاکنون بیش از چهل بار چاپ شده است. چهار بار قرآن را ترجمه کردهام، اما فرصت نکردهام در ترجمۀ نهجالبلاغه تجدیدنظر بکنم؛ با اینکه خیلی علاقه دارم یک بار دیگر ترجمه کنم.
نهجالبلاغه، باارزشترین کتاب در کتابخانۀ لِنینگِراد
یک مطلب دیگر هم دربارۀ نهجالبلاغه دارم. یادم نیست در این سیچهل ساله (که سالی یکیدو بار در مشهد منبر رفتهام) گفته باشم. برایتان میگویم؛ خیلی شیرین است.
این مطلب (برای 45 سال پیش است) را قبل از انقلاب در یک مجله خواندهام. اینکه در یک مجلۀ قبل از انقلاب این مطلب نوشته شده، خیلی مهم است. یکی از چهرههای برجستۀ دولت شاه که فرهنگی و دانشمند بود، برای مأموریت (آن وقت که شوروی سرپا بود) به شوروی میرود. بعد از برگشت سفرنامهاش را قطعهقطعه در این مجله نوشته بود. این مجله را خودم داشتم؛ ولی الآن در انبوه کتابهایم نمیدانم کجاست. این سفرنامۀ پُرقیمت در چهارپنج مقاله چاپ شده بود.
میگوید من را به لِنینگِراد بردند که بعد از مسکو (که پایتخت بود) دومین شهر مهم آن روزگار شوروی بود. از جمله جاهای دیدنی که به من نشان دادند، کتابخانۀ لِنینگِراد بود که در آن زمان، پانزدهمیلیون کتاب داشت؛ درحالیکه کل کتابهای آستان قدس به هفتصدهزار نمیرسید! گفت: مدیر کتابخانه سالن مطالعه، انبار کتاب، قفسههای عظیم و این پانزدهمیلیون کتاب را به من نشان داد. سپس به من گفت: دنبال من بیا، ما یک کتاب هم داریم که در قفسه نیست و برایش یک اتاق مخصوص گذاشتهایم. کلید انداخت و درِ اتاق را باز کرد. رفتیم داخل، اتاق خیلی تمیزی بود؛ نوربندی، ظاهر اتاق، شکل اتاق و صورت اتاق زیبا بود. یک میز گرانقیمت وسط این اتاق بود و روی آن هم یک بشقاب (یا طلا یا آبطلا بود) که به یک موتور کوچک وصل بود و آرامآرام میچرخید. کلید موتور را که زد، چرخ ایستاد. گفت: «بین این پانزدهمیلیون کتاب، این کتاب باارزشترین کتاب است»؛ شما برو نگاه کن. کتاب به زبان روسی بود و من هم کموبیش به زبان روسی وارد بودم؛ به همین دلیل به من مأموریت دادند شوروی بروم. گفت: جلد کتاب را آرام بلند کن و ببین چیست. جلد کتاب را بلند کردم، دیدم با خط درشت، پشت جلد (درون کتاب) نوشته بود: «نهجالبلاغۀ علیابنابیطالب(علیهماالسلام)». گفت: این مهمترین کتاب بین پانزدهمیلیون کتاب است.
البته بگویم باعث تأسف و غصۀ من است؛ غصه و تأسف هم دارد! الآن همۀ ما شیعه هستیم. اگر امشب از کل ما آمار بگیرند، چند نفر از اول تا آخر نهجالبلاغه را دقیق و باتفکر خواندهاید و به دست آوردهاید که علی(ع) در این دنیا حرفش چه بوده است؟! این تأسف ندارد؟! غصه ندارد؟!
بیا تا دست از این عالم بداریم
بیا تا پای دل از گِل برآریم
بیا تا بردباری پیشه سازیم
بیا تا تخم نیکویی بکاریم
بیا تا از فراق کوی قرآن
چو ابر نوبهاری خون بباریم
بیا تا همچو مردانِ رهِ دوست
سراندازی کنیم و سر نخاریم
این کلیِ مطلب امشب که این مغزها، علمها و قلبها سعادت و شقاوت را برای ما توضیح دادهاند و ما اگر از زبان اینها سعادت و شقاوت را نفهمیم، زندگیمان را قاتی میکنیم؛ فکر میکنیم این راهی که میرویم، راه سعادت است! امیرالمؤمنین(ع) میگویند: بعد از مرگ چشمتان را که باز میکنید؛ میبینید کل هفتاد ساله را در راه شقاوت آمدهاید.
کلام آخر؛ روضۀ علیاصغر(ع)
در خیابانی که به حرم ابیعبدالله(ع) منتهی میشود، رودخانۀ وسیعی است که آب فراوانی در آن جریان دارد. این رودخانه شعبهای از رود بزرگ فرات است. لشکر در همین منطقه بودند (بین صحن ابیعبدالله(ع) و این رودخانه) که دیدند ابیعبدالله(ع) بچۀ ششماههای را از زیر عبا بیرون آوردند: «امَا تَرونَهُ کَیفَ یَتَّلَظَّا عَطَشَا».[8]
شیرخوارم گرچه من شیرِ حقم
زهرۀ شیران بِدَرّد ابلقم
قابل شه ارمغان کوچک است
کو به قیمت بیش و در وزن اندک است
گر ندارم گردن شمشیرجو
تیر عشقت را سپر سازم گلو
شاهباز وحدتم من در نشست
عیب نَبوَد شاهم ار گیرد به دست
نیست دست از بهر دفع دشمنت
دست آن دارم که گیرم دامنت
دارد با مردم حرف میزند. دید عزیزش میلرزد و دستوپا میزند. برگشت دید تیر سهشعبه سر را از بدن جدا کرده. ششماهۀ سر از بدن جدا را پشت خیمهها برگرداند؛ برای اینکه مادر این وضع را نبیند، شروع کرد به کندن یک قبر کوچک. هنوز عزیز خونآلودش را دفن نکرده بود، دید مادر دارد میدود!
مچین خشت لحد تا من بیایم
تماشای رخ اصغر نمایم
«اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا، اللهم اید قائدنا، اهلک اعدائنا، واحفظ و انصر امام زماننا»
[1]. سورهٔ انبياء، آیهٔ 73: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ».
[2]. همان.
[3]. همان.
[4]. نهجالبلاغه، نامه 53.
[5]. همان.
[6]. سورهٔ انبياء، آیهٔ 73.
[7]. نهجالبلاغه، نامۀ 53.
[8]. اين عبارت در «لهوف، ص150» نيز به اين صورت آمده است: «و قَد بَقِيَ هَذَا الطِّفل يَتَلَظَّى عَطَشَا، فَاسْقوهُ شربَةً مِنَ المَاء».