لطفا منتظر باشید

جلسه دوم

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
محرم1435 ه.ق - آبان1392 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مقدمهٔ بحث

از ویژگی‌های اصحاب حضرت سیدالشهدا(ع) این بود که با تسلیم به قرآن کریم، نبوت پیغمبر(ص) و ولایت سه امامی‌که دیده بودند (امیر‌المؤمنین، حضرت مجتبی و حضرت حسین (علیهم‌السلام))، به قلهٔ فهم چگونه‌زیستن رسیده بودند. در آن حوادث طوفانی روزگار بعد از پیغمبر(ص) تا سال ۶۱ که این بزرگواران شهید شدند، به‌خاطر آن درکشان از قرآن، رسالت و امامت، راه را گم نکردند، در بیراهه نیفتادند و از ضلالت سالم ماندند. برای آنها روشن بود که مجموعهٔ این جریانات بر ضد قرآن، نبوت و امامت امامان بزرگوار است؛ به‌این‌خاطر در صراط مستقیم الهی ماندند تا از این دنیا به عالم قدس پرواز کردند.

 

تفاوت خدای معرفی‌شدهٔ قرآنی با خدایان ساختگی

حکیمی در اشعارش ‌چند سؤال جالب مطرح می‌کند که این ۷۲ نفر پاسخ این سؤالات را دارند: «که آنان را نشان ز آن بی‌نشان داد؟».

منبع عظیمی‌ که خدای قرآن و هستی را به آنها نشان داد، قرآن کریم بود و خدای غیر از قرآن خدای ساختگی است؛ خدایی که در آن روزگار بنی‌امیه به مردم دادند، خدای مردهٔ ذهنی بود. این خدای ساخت بنی‌امیه هیچ حرکتی در مؤمن به خودش به‌طرف عالم ملکوت ایجاد نمی‌کرد؛ بلکه حرکت آن بدبخت‌ها را هم برعکس کرده بود. حکما از آن حرکت به «حرکت قِسری» تعبیر می‌کنند؛ حرکت ضد رو به بالا، حرکت رو به پایین. خدای قرآن به انسان حرکت می‌دهد که با کمک عقل و فطرت به‌سوی مقام قدس حرکت کند؛ ولی طبق آیات قرآن، جهت‌گیری آن حرکتی که خدا یا خدایان ساختگی و قلابی به انسان می‌دهند، فقط رو ‌به شکم و غریزهٔ جنسی است؛ یعنی حرکت به‌سوی دو چاهی که تا انسان زنده است، پر نمی‌شوند و آرامش ایجاد نمی‌کنند؛ اما حرکتی که خدای معرفی‌شدهٔ در قرآن به انسان می‌دهد، او را به‌سمت رفعت، اطمینان و آرامش همه‌جانبه می‌برد که اگر در کوران تمام طوفان‌ها و حوادث هم قرار بگیرد، از آرامش برخوردار است.

 

ثمرهٔ اعتقاد به حضور در پیشگاه الهی

شما قرآن را ببینید؛ قرآن می‌گوید: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِه»[1] پیغمبر اکرم(ص) کسی است که من از جانب خودم حال و حالت آرامش و مطمئن‌بودن را بر او نازل کردم. شهری که پیغمبر(ص) زندگی می‌کرد، مثل شهرهای روزگار ما نبود. تعدادی خانهٔ کاهگلی و یک‌مشت باغ و نخلستان معمولی داشت که این باغ‌ها و نخلستان‌های معمولی را هم مکه نداشت. رسول خدا(ص) در برخورد با سیزده سال حوادث تلخ مکه در آرامش است.

جملهٔ خیلی عجیبی از ابی‌عبدالله(ع) نقل شده که مربوط به حال خود حضرت است. این جمله را در مدینه و زمان رفاه که ملک و آب و نخل خرما داشت، نگفته‌ است؛ بلکه در کربلا و بعد از ورود به عصر عاشورا، وقتی که حتی بچهٔ شیرخواره هم نمانده بود، فرموده‌. حضرت گفت: تمام این اتفاقات برای من قابل‌هضم است، مرا از کوره در‌نمی‌برد و اهل گلایه و شکایت نمی‌کند. چرا؟ علتش را می‌گوید: «أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ»[2] چون من در برابر نگاه خدا هستم و نگاه خدا همهٔ اینها را برای من و همچنین کار ظالمانهٔ دشمن را در حق ما محاسبه می‌کند. من چیزی از دست نداده‌ام؛ من همه را با کسی معامله کرده‌ام که کار معامله‌کردنم در برابر دید او و ستم دشمن هم در برابر دید اوست. نه دشمن می‌تواند از حوزهٔ قدرت پروردگار من بیرون برود که خودش را از دسترس خدا دور کند و بگوید رفتم، خدا دیگر نمی‌تواند من را دنبال کند و گیر بیندازد، پس الی‌الابد محکوم است؛ نه من و آنچه اتفاق افتاده، از دید خدا پنهان هستیم.

این ایمان و اعتقاد به انسان آرامش می‌دهد و می‌گوید که در کنار او هستم. حوادثی که دارد اتفاق می‌افتد، به‌خاطر اینکه اهل او هستم، دارد اتفاق می‌افتد؛ پس قابل‌قبول است. این ضرباتی که دارند به ما می‌زنند، به‌خاطر پیوند ما با او به ما می‌زنند و برای ما شیرین و اطمینان‌آور است؛ چون ما در این حادثه‌ای که برایمان اتفاق افتاده، کمترین ضرری نمی‌کنیم؛ درِ ضرر به روی ما ۷۲ نفر بسته و درِ خسارت به روی آن‌ جمع باز شده است.

 

رحمت و فضل الهی نسبت به بندگان

«که آنان را نشان ز آن بی‌نشان داد»؟ اینها جواب می‌دهند: قرآن. چقدر هم زیبا آن بی‌نشان را نشان داده که خدا کیست، خدا نسبت به شما چه‌کار می‌کند، شما را چقدر دوست دارد و آنچه برای شما اتفاق می‌افتد، چگونه پایتان حساب می‌کند! چه حسابی! چقدر زیبا! طبق گفتهٔ خودش در قرآن، حساب پر، بدون سر‌خالی و کامل؛ پس اتفاقی که دارد برای ما می‌افتد و به حساب ما ریخته می‌شود، حساب پر و کامل است: «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ».[3] «یوفی» یعنی کامل‌کردن، پر‌کردن. قرآن در باب اقتصاد می‌گوید: چیزهایی را که با کیل می‌فروشید، «وَأَوْفُوا الْكَيْلَ»[4] پر بدهید و نگذارید اجناس کیلی سر‌خالی بماند. خودش که می‌خواهد به بنده‌اش پاداش بدهد، می‌گوید پر می‌دهم و نمی‌گوید این پر‌دادنم هم تمام است و دیگر کاری به کارتان ندارم؛ پر‌داده‌ام، هر‌ جای بهشت که می‌خواهی، سیر کن. خدا می‌گوید: «وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»[5] اضافه‌تر از آن پاداش پر از احسانم، پاداش اضافه هم به شما می‌دهم. آن را ما نمی‌دانیم یعنی چه.

 

کامل‌بودن نعمت‌ها در بهشت

مسئلهٔ پر‌بودن را یک مقدار آدم می‌فهمد که مثلاً بهشت را به بندگانش پر می‌دهد، یعنی دیگر برای بنده‌اش هیچ آرزویی نمی‌گذارد؛ ای‌کاش فلان میوه و شربت بود! ای‌کاش فلان زوج مطهره هم بود! ای‌کاش حور عین هم بود! ای‌کاش ما مردها در بهشت دست‌بند طلا دستمان بود و به ما زینت می‌داد! ای‌کاش لباس سبز نازک حریر و ابریشم که در دنیا به زینت زنان اختصاص داشت، بر تن ما مردها بود! قرآن می‌گوید تمام اینها هست؛ مثلاً تعبیر «أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَة» در قرآن است یا در آیات قرآن می‌گوید این دست‌بندها وجود دارد. این را پاداش پر می‌گویند، یعنی پاداشی که در کنار این پاداش، تمام آرزوها تعطیل می‌شود؛ چون دیگر مبنا ندارد آدم آرزو کند. وقتی کل، همه و پر هست، دیگر آدم آرزوی چه چیزی را بکند.

بعد از این پر‌بودن پاداش می‌گوید: «وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ». ما وقتی خیالمان راحت می‌شود که این قرآن را خوب باور کنیم، حق و صدق بدانیم و شک در وعده‌ها و آیاتش نکنیم. این ۷۲ نفر با‌توجه به نظر خدا، پاداش پر و «وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»، چرا آرامششان به‌هم بخورد و دچار اضطراب و هیجان شوند؟! ما هم اگر همان نگاه آنها به پروردگار و شئون پروردگار را داشته باشیم (بعضی‌ از ما داریم)، در پیشامدها آرام هستیم و می‌گوییم: «أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ» او دارد می‌بیند که دارند به ما ظلم می‌کنند؛ مثلاً فلان قوم‌و‌خویش‌هایمان دارند حقمان را می‌برند و نمی‌توانیم مقابلشان بایستیم یا حقوق ما را ادا نمی‌کنند یا مالمان را خورده‌اند و پس نداده‌اند و نتوانستیم پس بگیریم. «أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ» خدا همه را می‌بیند، پایمان حساب می‌کند و پاداشمان را هم پر و اضافه می‌دهد؛ دیگر چه اضطرابی برای ما ایجاد می‌شود؟

 

منابع صحیح شناخت خداوند

«که آنان را نشان ز آن بی‌نشان داد»؟ نشانی او را سه منبع دارند: قرآن، پیغمبر عارف به پروردگار و امام معصوم خدای واقعی را به قلب نشان می‌دهد. وقتی انسان با کمک قرآن و پیغمبر(ص) و امام خدا را یافت، همین اتصال به خدای واقعی، شئونش و وعده‌هایش ایجاد آرامش می‌کند.

از بلا‌دیده‌های بسیاری در تاریخ پرسیده‌اند: حالت چطور است؟ یکی از آنها یعقوب(ع) بود؛ یعقوب دچار یک فراق خیلی پرفشاری شد. آدم وقتی بچه‌اش را بُکشند و ثابت شود شهید شده، دیگر آرام است و می‌گوید رفت؛ سرمایه‌ای بود که به پروردگار داده‌ام و برایم ذخیره شد و حالا چون نیست و جایش خالی است، گریه می‌کنم. این گریه عیب ندارد و گریه باید کرد؛ اما یعقوب یقین دارد بچه‌اش کشته نشده و پروردگار هم به او خبر نمی‌دهد که کجاست! چون اگر همان اول کار به او خبر می‌داد (از کنعان تا مصر با مرکب‌های آن روز ده‌پانزده روز راه بود)، چون برادرها حاضر نمی‌شدند بیایند، به چهار نفر دیگر از قوم‎وخویش خود می‌گفت (نمی‌گفت برای چه می‌رویم) کاری در مصر دارم، بیایید با هم برویم. این‌گونه می‌رفت و یوسف را می‌دید؛ اما خدا بنا نداشت خبر بدهد. تا چه وقتی؟ تا بالای سی سال بعد که یوسف در سفر سوم برادران شناخته شد و به او گفتند که پدر خیلی ضعیف شده، خیلی گریه می‌کند و چشمش دیگر نمی‌بیند. گفت: «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي»[6] پیراهن من را برایش ببرید، بعد هم با همهٔ زن و بچه‌تان و پدر و مادرم حرکت کنید و به مصر بیایید.

آنجایی که می‌داند نمرده، ولی نمی‌داند کجاست و محبت پدرانه هم که قابل فراموش‌کردن نیست، تحت فشار گریه می‌کند و رنج می‌برد؛ اما آن هم از همین گروه حسینیان تاریخ و «أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ»[7] است و می‌داند این بلایی که به آن مبتلا شده: اولاً «بِعَيْنِ اللَّهِ» است؛ ثانیاً خدا برای همهٔ بلاهایی که به ناحق بر سرتان می‌آید، وعده داده که بلاها را پایتان حساب می‌کند و پاداش پر و اضافه می‌دهد. هر‌کس از یعقوب می‌پرسد که حالت چطور است، قرآن جواب احوالپرسی را گفته: «قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ»[8] من برای چه حالم را به شما بگویم؟! من حالم را به کسی می‌گویم که حال، وضع و ابتلا و مشکلم را می‌داند. از چه گله کنم؟! مگر شما می‌توانید این گره را باز و این مشکل را حل کنید؟!

 

تضرع به حق برای رفع حوایج خود

یعنی می‌گویید اگر برایمان پیشامدی شد، به هیچ‌کس مراجعه نکنیم؟! چرا. مردم را باید ردهٔ دوم بگذاریم. در پیشامدها اول به‌خصوص شب و مخصوصاً سحر (این کلید است که قرآن داده دست ما) در خلوت، آن‌وقتی که زن و بچه خواب هستند، یک گوشه که صدای گریه‌ات را هم نشنوند، به پیشگاه مقدس او ناله کن، اشک بریز و بگو مشکل مرا حل کن!

جمله ذرات زمین و آسمان

لشکر حق‌اند گاه امتحان[9]

تمام عالم لشکر پروردگارند؛ ناله‌ات را که ببیند، مناجاتت را که بشنود و گریه‌ات را که تماشا کند، مخلوقاتش (حالا یا یک قدرتی، انسانی، پولداری، یک مسجدی یا دوستت است که از تو خبر ندارد) را استخدام می‌کند و زمینه هم به او می‌دهد که مشکلت را حل کند.

 

آرامش‌دهندهٔ قلوب

این را تجربه کنید! شخصی بود (من نوجوان و بچه‌مدرسه‌ای بودم، پای منبرش می‌رفتم)، بیشتر به مردم می‌گفت که یک ‌بار هم خدا را امتحان کنید و ببینید وعده‌هایی که در قرآن داده، عمل می‌کند یا نمی‌کند. شما سراغ او نمی‌روید، امتحانش نمی‌کنید، به درگاهش نمی‌نالید و با او حرف نمی‌زنید، یک‌وقت هم که حرف می‌زنید، از روی دل‌سیری حرف می‌زنید؛ یخچالتان پر است، خانه هم آرام، همسرت هم خوب است یا خانم‌ها شوهرشان خوب است و بچه‌ها هم خوب هستند. مثل اینکه در خودت زمینهٔ نالیدن نمی‌بینی و می‌گویی: به چه چیزی بنالم؟! از فقر ذاتی‌ات، برای قیامت و آخرتت، نسل آینده‌ات، برای اینکه نمی‌دانیم قیامت وضعمان چه می‌شود و نمی‌دانیم این‌همه عبادتی که کرده‌ایم، قبول می‌کنند یا نه؛ برای اینها گریه کن! ما جای گریه خیلی داریم. 

نسبت به امور دنیایی احساس آرامش نکن! آن آرامش کاذب است؛ مرغی است که از دل می‌پرد. یک‌جا آدم احساس آرامش می‌کند که خودش هم فرموده: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[10] با توجه به من؛ «ذکر» در این آیه یعنی توجه قلبی، نه حرکت زبانی؛ و الا (همین را هم شما آزمایش کنید) یک بلا سرمان می‌آید و در رنجیم، ده دفعه می‌گوییم «لا اله الا الله»، صد دفعه می‌گوییم «الله اکبر»، باز هم رنج باقی است. اگر توجهی که آن ۷۲ نفر به شئون، پاداش پر و اضافه‌بخشی خدا کردند، ما هم بکنیم، واقعاً آرامش پیدا می‌کنیم. اگر هم گرفتار باشیم، هر‌کس از ما بپرسد، می‌گوییم: آقا! طرف حساب ما یک نفر است؛ ببخشید شما دعا کنید. ما اجباری نداریم مطالبمان را به شما بگوییم.

تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن

که دوست خود روشِ بنده‌پروری داند

 

حکایت

من در احوالات یکی از علمای بزرگ دیدم که می‌گوید: از تبریز قصد رفتن به محلی را داشتم؛ حرکت کردم (آن زمان‌هایی که ماشین نبوده، مسافرها بیست‌سی کیلومتر که می‌رفتند، منزل‌به‌منزل کاروان‌سرا بود) و برای استراحت یک جا پیاده شدم. به قلیان‌کشیدن عادت داشتم (دود بد است، اما بعضی‌ها گرفتارش هستند. اهل خدا هیچ‌وقت گرفتار دودهای فعلی که نابودکننده است نمی‌شوند) و در ۲۴ ساعت دو‌سه بار قلیان می‌کشیدم. خورجینم را باز کردم که تنباکو را دربیاورم، دیدم یادم رفته است داخل خورجین تنباکو بگذارم. خرده‌خرده دارد سرم درد می‌گیرد. گفتم: بیابان است و هیچ مغازه‌ای هم اینجا نیست؛ چه کسی می‌تواند به من کمک بدهد که دچار سردرد غیر‌قابل‌تحمل نشوم؟ نشسته بودم و فکر می‌کردم چه کسی می‌تواند در این بیابان و غربت به من کمک بدهد؟ یک نفر می‌تواند که آن‌هم پروردگار است. چاره‌ای نداشتم جز اینکه خودم را دیگر تسلیم این سردرد شدید کنم! یکی آمد، سلام و احترام‌کرد. بعد به قول ما به من گفت: چرا پکری؟ گفتم: مسافر هستم. همهٔ وسایل قلیان را هم با خودم آورده‌ام، ولی تنباکو یادم رفته است. یک بسته تنباکو درآورد و گفت: بفرما. گفتم: شما هم قلیانی هستی؛ بنشین تا قلیان را چاق کنم و با هم بکشیم. گفت: والله من به عمرم لب به دود نزده‌ام. گفتم: این تنباکو در بارت چه‌کار می‌کند؟ گفت: داخل این قریه رفته بودم که جنس بخرم، سرگرم بودم که عطار گفت: آقا جنس‌هایتان حاضر است. جنس‌ها را دانه‌دانه برداشتم و داخل خورجین گذاشتم، دیدم یک بسته هم تنباکو اشتباهی به من داده است. در صورت خریدم تنباکو نبود، ولی خجالت کشیدم به او بگویم من تنباکو نمی‌خواستم. گفتم: خدایا! حالا دیگر کشیده و داده. پولش چیزی نمی‌شود که کسلش نکنم؛ گفتم همهٔ جنس‌ها را حساب کن. پولش را دادم، بسته را آوردم و داخل خورجین انداختم، گفتم: بالأخره مشتری‌اش پیدا می‌شود که حالا شما پیدا شدی. تو کار، درد و مشکل خود به خدا بینداز، بلد است چطوری حل کند. سر پیش فلک فرود نیاور که ابداً نمی‌ارزد. 

معاملهٔ با خدا یعنی کاری که این ۷۲ نفر داشتند: «أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ». هر حادثه‌ای، اتفاقی، تلخی، شیرینی و پیشامدی برای ما می‌شود، «بِعَيْنِ اللَّهِ» است. بعد از این «بِعَيْنِ اللَّهِ»، پاداش پر است که بعد از آن هم پاداش اضافه است. من چرا اضطراب داشته باشم؟!

 

توحید بندگان خدای سقیفه‌ای و اموی

این خدایی است که این ۷۲ نفر می‌شناختند؛ خدایی که آن طرفی‌ها می‌شناختند، خدای ساخت سقیفه و بنی‌امیه بود. اگر من آن خدا را از کتاب‌های خودشان برایتان معرفی کنم، بُهتتان می‌گیرد. کتاب خیلی مهمی ‌دارند که تمامشان این کتاب را قبول دارند. من ابواب آن کتاب را دیده‌ام؛ چند بابش (ابواب آن عربی است؛ من معنی‌اش را می‌گویم) دربارهٔ دست، پا، جای نشستن و صندلی‌اش، گوش، چشم، بدن و شکم خداست. اینها در کتاب‌های مهمشان آمده؛ ولی خوشبختانه خدای شما شیعه خدای قرآن است، خدایی که پیغمبر(ص) و ائمه معرفی کرده‌اند؛ توحید ناب و خالص، «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».

 

گوشه‌ای از علم امیرمؤمنان(ع)

معلوم شد چه کسی به آنها خدا را نشان داده است؟ اینها می‌دیدند که تخمی می‌شکند و یک جوجه از داخلش درمی‌آید، در این دنیا رشد می‌کند؛ پروردگار عالم در رنگ‌آمیزی این مرغ سنگ تمام گذاشته است. امیر‌المؤمنین(ع) راجع‌به خلقت طاووس و رنگ‌آمیزی آن خطبهٔ کاملی در نهج‌البلاغه دارد؛[11] اصلاً آدم ماتش می‌برد و اگر نداند، فکر می‌کند خطبهٔ امیر‌المؤمنین(ع) برای یک استاد پرنده‌شناس و حیوان‌شناس دانشگاه هاروارد آمریکاست که هشتاد سال عمرش را فقط خرج شناخت طاووس کرده. اینها می‌بینند یک تخم می‌شکند و یک جوجه درمی‌آید که بعد از مدتی با رنگ‌آمیزی بی‌نظیر طاووس می‌شود؛ می‌گویند یعنی ما از جوجهٔ داخل این تخم کمتر هستیم؟! ما از رحم مادر به دنیا آمده‌ایم و در همین دنیایی که جوجه طاووس به آن شکل زیبا شده، ما باید طاووس بهشت شویم؛ آنها همین‌گونه شدند. آدم اگر بخواهد، شدنی است!

 

نتیجهٔ تبعیت از قرآن و اهل‌بیت

اینها در بچگی تکلیفی نداشتند. کار این ۷۲ نفر -غیر از حضرت سیدالشهدا(ع)- یک زندگی بسیار معمولی بود؛ خوردن، پوشیدن و بازی‌کردن.

که آنان را ز حیوانی رهانید

به اوج قدس انسانی رسانید

چه کسی در حق اینها این‌قدر محبت کرده که به قول آیات سورهٔ «بینه» بهترین جنبندهٔ تمام عالم هستی شده‌اند: «أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ».[12] «بریه» یعنی جنبنده؛ «خیر البریه» یعنی بهترین جنبنده در این عالم. «که آنان را ز حیوانی رهانید؟» معلوم است: «أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ»[13]، «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»؛[14] قرآن، پیغمبر(ص) «تخلقوا به اخلاق الله»[15] و امیر‌المؤمنین(ع). امیر‌المؤمنین(ع) بود که به آنان فرمود: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُه»[16] تمام ارزش شما به چیزهایی است که عالم معنویت شما را آرایش می‌دهد، نه بدنتان را.

که آنان را ز حیوانی رهانید

به اوج قدس انسانی رسانید

 

غروب عاشورا

وارد سرزمین کربلا شدند. روز دوم یک ورود و پیاده‌شدن بود و هشت روز هم اقامت؛ اما روز خروجشان از این سرزمین چه روز عجیبی بود که اهل‌بیت کراراً دربارهٔ این حادثه گفته بودند: «لا یومَ کَیَومِکَ یا أباعَبدِاللّهِ»[17] روزی در این عالم مانند روز تو نیست! هشت روز قبل از عاشورا (روز دوم محرم) همه پیاده شدند و هشت شبانه‌روز دور هم و با هم بودند؛ اما بعد از این هشت روز از مردانشان فقط سه نفر ماندند: زین‌العابدین، امام باقر و حسن‌بن‌حسن(علیهم‌السلام). ظاهراً این نقل را دشمن می‌گوید: در آن اوضاع یک بچهٔ چهارساله را دیدم که سرش شکافته و روی چشم، پلک، گونه و لبش خون ریخته شده است. گفتم: پسر که هستی؟ گفت: محمد‌بن‌علی‌بن‌الحسین(ع) هستم. نمی‌دانم در آن اوضاع و احوال با چوب یا تازیانهٔ خاردار یا کعب نی یا عمود به سر این بچه زده بودند که می‌گفت از شکاف سر این بچه تمام صورتش خون جاری بود! اینها بعد از این هشت روز، بچهٔ چهارساله‌شان و سرهای بریدهٔ بالای نیزه‌ها را خون‌آلود دیدند!

 


[1]. سورهٔ توبه: آیهٔ ۲۶.
[2]. اللهوف، ص۱۱۷.
[3]. سورهٔ فاطر: آیهٔ ۳۰.
[4]. سورهٔ إسراء: آیهٔ ۳۵: «وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا».
[5]. سورهٔ فاطر: آیهٔ ۳۰.
[6]. سورهٔ یوسف: آیهٔ ۹۳: «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ».
[7]. اللهوف، ص۱۱۷.
[8]. سورهٔ یوسف: آیهٔ ۸۶.
[9]. مثنوی مولوی.
[10]. سورهٔ رعد: آیهٔ ۲۸.
[11]. نهج‌البلاغه، خطبهٔ ۱۶۵.
[12]. سورهٔ بینه: آیهٔ ۷.
[13]. سورهٔ انعام: آیهٔ ۱۲۲: «أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».
[14]. همان.
[15]. بحار‌الأنوار، ج۵۸، ص۱۲۹: «أنّه قال: تخلقوا بأخلاق الله».
[16]. نهج‌البلاغه، حکمت ۸۱.
[17]. الامالی (شیخ صدوق)، ص۱۱۵؛ ظاهراً این روایت از امام حسن مجتبی(ع) نقل شده است.

برچسب ها :