لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
محرم1435 ه.ق - آبان1392 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»

 

منظور از انقطاع یاران سید‌الشهدا(ع)

سؤال دیگری از حکیم الهی در رابطهٔ با این ۷۲ نفر که در اوج تقوا بودند، مطرح است. امشب به آن سؤال پاسخ داده شود، مفید است. ایشان سؤال می‌کنند:

که جام عشق آنان کرد لبریز 

که جز یار از همه کردند پرهیز

اولاً این جامی که ایشان می‌فرمایند، چیست؟ این ظرف در وجود آنها چه حقیقتی است؟ این جام از چه لبریز شد که سبب پرهیز از غیر او شد؟ منظور از این «غیر او» چه کسانی هستند یا چیست؟

اینان در مدینه، بصره، کوفه و مناطقی که زندگی می‌کردند، کسب مشروع و زن و بچهٔ پاکی داشتند. در کربلا زن و بچهٔ بعضی‌هایشان همراهشان بود و بعضی‌ها هم چون دیر شده بود، امکان آوردنشان را نداشتند؛ ولی به‌شدت مورد تشویق زن و بچه برای این سفر قرار گرفتند. اینها جزء «غیر» حساب می‌شوند؛ یعنی بیگانه که فقط سر‌و‌کارشان با آن آشنا افتاد و غیر از او هر‌چه و هر‌که بود، در حریم حیات آنان بیگانه بود؛ معنی‌اش این است؟ یقیناً معنی‌اش این نیست. خود حضرت سید‌الشهدا(ع) شدیداً وابستهٔ عاطفی به اهل‌بیتش بود؛ حتی معروف است که در وداع آخر از آنها خواست در نمازهای شبشان برای حضرت دعا کنند.[1] چه سخنان پر‌ارزشی برای اهل‌بیتش (همسر، خواهر و دخترانش) گفت یک جمله‌اش این است که فرمود: «ولا أَهلَ بيتٍ أَبرَّ ولا أوصلَ من أَهلِ بيتي»[2] من در گذشتگان و آیندگان وفادارتر، نیکوکارتر و صلهٔ رحم‌کننده‌تر از اهل‌بیت خودم خبر ندارم و نمونه‌اش نیست. این‌گونه اهل‌بیت یا مال مشروع جزء «شئون فعلی» پروردگار می‌شوند.

 

معنای «شئون فعلی» پروردگار

معنی کلمهٔ «فعلی» با آنچه ما ایرانی‌ها به‌کار می‌بریم، فرق می‌کند؛ ما می‌گوییم «فعلاً» یعنی «اکنون»، «فعلی» یعنی همین الآن. فعلاً نمی‌توانم بیایم، یعنی اکنون نمی‌توانم بیایم. «فعلی» یعنی همین دقیقه و لحظه. اینکه گفته می‌شود چنین اهل‌بیت و مال مشروعی از شئون فعلی خداست (خداوند صفت ذات و صفت فعل دارد)، یعنی خداوند کاری را انجام وحقیقتی را ظهور می‌دهد؛ این معنای فعل می‌شود. یک کارش این بوده که این اهل‌بیت را برای حضرت حسین(ع) آفریده و این مال صد درصد حلال را برای حضرت مقرر فرموده.

یک آیه در قرآن مجید هست: «إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ»[3] این زن و بچه‌ و مالی که به شما داده‌ام، دو کلاس تکلیف برای شماست. خیلی زیباست! یعنی از اول که همسر انتخاب می‌کنید، بچه‌دار و پولدار می‌شوید، دو کلاس تکلیف به‌رویتان باز کرده‌ام. شما نسبت‌به اهل‌و‌عیال و اولادتان تکالیفی دارید؛ این تکالیف را که انجام بدهید، هم دل آنها را خوش کرده‌اید و هم رضایت مرا جلب کرده‌اید، این می‌شود «شئون فعلی». مالی که حلال به‌دست آورده‌اید و مسئولیت‌هایتان را در ارتباط با مالتان ادا کرده‌اید، می‌شود «شئون فعلی» مال که از شئون فعلی حق است: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»[4] یعنی شأن رزق‌دهی پروردگار است. پس اینها بیگانه نیستند، بلکه حقایقی هستند و ما نسبت به این حقایق تکالیفی داریم که ادا‌کردنش عبادت خدا می‌شود.

 

بی‌معرفتی عده‌ای از مردم به امام(ع) 

که جام عشق آنان کرد لبریز 

که جز یار از همه کردند پرهیز

نه اینکه از زن و بچه و مال حلال غافل شوند، نه اینکه ازدواج نکنند یا بچه‌دار نشوند، نه اینکه دنبال لقمهٔ حلال نباشند؛ اینها که فرمان خود پروردگار است. «غیر» بیگانه مانع است؛ مثلاً حضرت عده‌ای را دعوت کردند و نامه نوشتند به کوفه (مثل سلیمان صرد خزاعی)، بصره و مناطق دیگر، آنها هم حرف‌هایی زدند و در جواب نامه مطالبی گفتند. مثلاً یکی‌شان گفت: من نه با یزید درگیر می‌شوم، نه با حسین‌بن‌علی(ع)؛ اما یک اسب خیلی قیمتی دارم که به حسین‌بن‌علی(ع) هدیه می‌کنم، امام هم قبول نکردند.[5] بحث هدیه اسب نبود، بحث این بود: ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که برای حفظ، ثبات و احیای دین در برابر بنی‌امیه که می‌خواهند ریشه دین را بکنند، هزینه‌شدن جان را می‌خواهد. مال، نصیحت، منبر و وعظ هم نمی‌تواند کاری بکند؛ تنها راه نجات دین، پرداخت جان است.

این آقایی که می‌گوید کاری به یزید و حسین‌بن‌علی(ع) ندارم و اسب می‌دهم، زلفش با یک بیگانه و غریبه گره خورده به نام جان خودش و این جان نمی‌گذارد او بیاید. نیامد؛ علت نیامدنش فقط جان بود: بروم، کشته می‌شوم! خوشم نمی‌آید به این زودی بمیرم.

البته اینها در برخورد به حضرت کمال نادانی را به‌خرج داده‌اند. من تعجبم از اینها که قرآن کنار دستشان هم بود؛ قرآن چند‌جا گفته: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ»[6] شهادت اصلاً مرگ نیست؛ شهادت احیاست: «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».[7]

 

حب جان و نفس

چه کسی مانع از این حیات و این «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» شد؟ فقط جانشان مانع شد. علتش ترس بوده؟ فکر نمی‌کنم؛ چون بعضی از اینها خیلی شجاع بودند، از آنهایی که رو از جنگ برنمی‌گرداندند و پشت به جنگ نمی‌کردند. تاریخ زندگی‌شان هم هست. سلیمان‌بن‌صرد آدم بسیار متحولی بود؛ هم در کوفه نشست و گفت من همراهی با مسلم را صلاح نمی‌دانم، هم در نزدیکی جنگ کربلا گفت که به‌نظر من این کار به‌جایی نمی‌رسد؛ ولی نه مسئله این نظر بود و نه مسئله‌ای دیگر. جانش را دوست داشت، و الا اگر می‌خواست بیاید، می‌آمد. با‌اینکه همهٔ دروازه‌ها هم بسته بود، می‌شد که بیاید. 

کسی پنهان شده بود. ابن‌زیاد گفته بود هر کجا او را پیدا کردید، ببندید و بیاورید که برای حکومت یزید آدم بسیار خطرناکی است. پیدایش هم نمی‌کردند. اطلاع پیدا کرد که حضرت حسین(ع) وارد کربلا شده؛ از مخفیگاه بیرون آمد و مستقیم هم آمد دارالاماره، در سالنی که ابن‌زیاد حکومت می‌کرد. ابن‌زیاد تا او را دید، بهتش زد و گفت: با پای خودت به سلاخ‌خانه آمده‌ای؟! من در آسمان‌ها دنبالت می‌گشتم، تو تمام مأمورین مرا خسته کرده‌ای. گفت: خیلی صدایت را بلند نکن و قضاوت نابجا نکن! من شنیده‌ام لشکر آماده کرده‌ای که به کربلا بروند؛ من شخصاً در مخفیگاهم ارزیابی کامل کردم، دیدم مصلحت من نیست با روش و منش حسین‌بن‌علی و پدرشزندگی کنم. من دلم از حسین‌بن‌علی(ع) برید. الآن هم که پیش تو آمده‌ام، برای محاکمه‌شدن نیامده‌ام. تو می‌دانی که من آدم خیلی پر‌قدرتی هستم. من در مخفیگاه بودم؛ اگر می‌خواستم بروم و زندگی پراکنده‌شده‌ام را جمع‌و‌جور کنم، طول می‌کشید. مستقیم نزد تو آمدم، اسب، اسلحه و پول به من بدهی تا با گروهی که همین امروز به کربلا می‌روند، بروم.

ابن‌زیاد خیلی خوشحال شد و همان جا دستور داد اسب، شمشیر، نیزه، تیر، پول و هر‌چه می‌خواهد، به او بدهند و همان روز هم با یک گروه راه افتاد. رسیدند به کربلا، همین محدوده‌ای که الآن حرم و خمیه‌گاه است. حرم منطقهٔ جنگ و خیمه‌گاه منطقهٔ زندگی امام بود. وقتی که به این نقطه رسید، لشکر را دید و به‌طرف خیمه‌ها نهیب به اسبش زد و خودش را به ابی‌عبدالله(ع) رساند. گفت: فدایتان بشوم! من با کلاه‌گذاشتن سر دشمن نزد شما آمده‌ام. اینها فکر کرده‌اند که من یار آنها شده‌ و از شما بریده‌ام. حسین‌جان! می‌خواهم تمام دنیا نباشد، اگر کنار تو نباشم. امام بغلش گرفت و دعایش کرد.

اگر بنا بود بیایند، می‌آمدند. مانع آمدنشان جان بود؛ والله هیچ عذر دیگری نداشتند. جانشان را دوست داشتند، جان در بدن اینان بیگانه بود؛ اگر جانشان با حق آشنا بود، برای فدا‌کردن کنار دوست چه عنصری زیباتر و بهتر از جان و مال است!

 

تعفن دنیا‌پرستی در کلام رسول خدا(ص)

الآن خیلی‌ها در مملکت ما پول در دستشان بیگانه و غریبه است، با این بیگانه پیوند خورده‌اند و آشنا را رها کرده‌اند. آدم نمی‌تواند در زمان واحد، هم با آشنا باشد و هم با بیگانه. یک‌جا آدم می‌تواند سینه بزند و زیر یک علَم قرار بگیرد. وقتی مال من رنگ الهی نداشته باشد، تمام قرآن هم بگوید که آقای پول‌دار! خمس به تو واجب است؛ آیات برایم بی‌تفاوت است. تمام فقها بگویند که طلا و نقره داری، زکات به تو واجب است؛ بی‌تفاوتم. عقل به من بگوید که این میلیاردها تومان پول داری، این‌همه یتیم و فقیر هستند؛ در این گرانی عجیب و غریب، خیلی از آبرودارها اصلاً پولشان به برجشان نمی‌رسد، کمک کن! بی‌تفاوتم. خدا نکند آدم گیر غریبه بیفتد؛ خیلی از رفیق‌های ما غریبه هستند، آشنا نیستند و ما اسمشان را آشنا گذاشته‌ایم.

مار بینی و یار پنداری

گرگِ مرده شکار پنداری

اشتباه می‌کنی. قواعدی در قرآن، روایات و تجربهٔ تاریخ هست که من از طریق آنها درک کنم این بیگانه و مار است. آن‌که دنبال شکار می‌رود، می‌گوید: گوشتش خیلی لذیذ است و شکار‌کردن خیلی حال دارد. دنبال آهو و لذیذ‌ترین گوشت است؛ ولی عده‌ای در همین شکار‌کردن هم اشتباه می‌کنند.

مار بینی و یار پنداری

گرگِ مرده شکار پنداری

فکر می‌کنی این لاشهٔ آهوست، اما این گوشت مثل گوشت سگ است. چرا؟ پیغمبر(ص) می‌فرماید: پول عده‌ای «جیفه» است. حالا ما این‌طور نیستیم و روایت شامل حال ما نمی‌شود؛ آن پولدارها، میلیونرها و تریلیاردرهایی که پول کنارشان بیگانه است، آنها را می‌گوید: «جِيفَةٌ وَ طَالِبُهَا كِلَابٌ»[8] جیفه و متعفن است.

 

رفتار و اخلاق انسان دنیا‌پرست

آن‌که عاشقش است و برای گیرآوردنش یقه پاره می‌کند، اخلاق سگ را دارد. سگ نمی‌گوید یک دیس کباب تمیز بهداشتی برای من بگذارید که بخورم. سگ گوشت مردهٔ موش، خوک و حیوانات دیگر را می‌خورد. حضرت می‌گوید این آدم که سراغ این‌طور پول بیگانه است، پولی که جلویش را گرفته و نمی‌گذارد برای آن آشنا کار کند، این اخلاق سگ را دارد: «طَالِبُهَا كِلَابٌ». لازم است ما در کل زندگی‌مان غریبه را بشناسیم و نشانهٔ غریبه این است که جلوی حرکت ما را به‌سوی پروردگار، کمک به دین، کمک به خیر و عبادت خدا می‌گیرد.

به بعضی‌ها می‌گویی: آقا! دو شب دیگر مانده، پس‌فردا عاشوراست؛ بالأخره می‌آیی؟! می‌گوید: ببینم کارم چه می‌شود. کارش چه می‌خواهد بشود؟ در این دو روزه چند میلیون دیگر می‌خواهد به ثروتش اضافه شود؟! این ثروت علم، فهم، شعور، حال، نور و ارتباط با اولیای خدا می‌آورد؟! چه می‌آورد؟! یک عنصر مرده و مرده هم روی مرده اضافه می‌کند. من یکی را سراغ دارم که این کاره است، حتی تاسوعا‌ و عاشورا هم خانه‌اش است. تاسوعا و عاشورا بعد از نماز صبح پای سایت‌های جهانی است که ببیند الآن چه جنسی را می‌شود سه‌برابر در ایران فروخت و با نیم‌برابر از مبدأ خرید. خیلی هم روی هم ریخته! من یک ‌بار او را یک جا دیدم، گفتم: کار خیر زیاد است، کمکی بکن! مثل آدمی که گرسنه مانده و من الآن وظیفه دارم دوتا نان تافتون به او بدهم. این‌طوری برخورد داشت و گفت: وضع خوبی ندارم. چرخ اقتصاد در مملکت متوقف است و درآمدمان ضعیف. اینها چه کسانی هستند!

 

ضرورت شناختن آشنا از نا‌آشنا 

برادران، به‌خصوص برادران جوان که اول زندگی‌تان است، شناختن آشنا و بیگانه‌ بر ما واجب است! و الا اگر نشناسیم، محاصرهٔ در بیگانه می‌شویم؛ مثل جانی که بیگانه است. آن‌که می‌گوید من اسبم را می‌دهم و کاری به تو و یزید ندارم، چرا نمی‌آید؟ چون جانش را می‌خواهد، دروغ می‌گوید یزید کیست؟! جانش را دوست دارد. این جان بیگانهٔ از حق است. این بیگانه نمی‌گذارد به‌طرف حق برود. دین حق هم به نقطه‌ای رسیده که جان باید بپردازد، نمی‌پردازد. جان جلویش را می‌گیرد و می‌گوید نروی من را تحویل لشکر عمر‌سعد بدهی! من می‌خواهم بمانم. این بیگانه است؛ اما آن کسی که پیش ابن‌زیاد می‌آید و ابن‌زیاد می‌گوید: در آسمان‌ها دنبالت می‌گشتم، می‌گوید: یک‌خرده حرفت را تخفیف بده و صدایت را هم پایین بیاور! من از حسین‌بن‌علی و پدرش بریده‌ام، اسب و اسلحه بده، گفت هر‌چه می‌خواهد، بدهید. وقتی کربلا می‌رسد، نهیب به اسبش می‌زند و کنار ابی‌عبدالله(ع) می‌آید، این جانش آشناست و غریبه نیست؛ پول و زن و بچه‌اش هم آشنا هستند.

 

انقطاع بی‌نظیر اصحاب از دنیا

امام به این ۷۲ نفر که نگاه می‌کرد، حرف‌هایی با آنها می‌زد. به یکی از آنها گفت: خبر ناگواری به من رسیده. به حضرت گفت: یابن رسول‌الله! چه خبر ناگواری؟ فرمود: خبر این است که در درگیری جوان 22-23 ساله‌ات را در یک منطقهٔ بسیار دوردست اسیر کرده‌اند؛ من از تو می‌خواهم الآن بلند شوی، از من خداحافظی کنی و بروی در فلان منطقه‌ای که بچه‌ات اسیر است و او را آزادش کنی! هم خودت شاد شوی و هم مادر بچه. بلند نشد؛ فرمود: حادثه را شنیدی؟ گفت: بله. فرمود: چرا بلند نمی‌شوی؟ گفت: بچه‌ام را یا می‌کشند و یا آزاد می‌شود؛ من به بچه‌ام چه‌کار دارم؟! یابن ‌رسول‌الله! من یک لحظه از تو دور شوم، نابودم. من نمی‌توانم بروم. این جانش خیلی آشناست؛ با چه کسی آشناست؟ این جان طوری خودش را تربیت کرده که هر‌چه در اطرافش هست، با یار آشناست. این مقدمه را که شنیدید، دوباره آن شعر را بشنوید. البته این شعر هم شرح زیبایی دارد که در این جلسه فرصت نیست شرح بدهم و اگر خدا بخواهد، برای شب آینده می‌ماند.

که جام عشق آنان کرد لبریز 

که جز یار از همه کردند پرهیز

لبریز یعنی در این جامی که پیش اینها بوده، نه یکی‌دو قاشق غذاخوری، بلکه مطابق گنجایش این جام لب‌به‌لب و پر کرده‌اند.

 

شوق اصحاب امام به فداشدن در راه ایشان

چه پشت پای جانانه‌ای زدند به هر‌چه که در زندگی‌شان غریبه بود! چه آشتی‌ای بین جان، مال و زن و بچه‌شان با پروردگار عالم بود! این دیگر چه حالت و داستانی است؟! واقعاً چه داستانی است؟! برای ما قابل‌درک است که دکتر به ما می‌گوید این یک مقدار برآمدگی بدنت مشکوک است، اصلاً حسابی با این کلمه‌اش ما را در باخت کامل قرار می‌دهد. نکند سرطان گرفته‌ام، زودتر آزمایش بدهم. دلهره هم داریم که آزمایش مثبت است یا منفی. اصلاً پس‌خانه را به پیش‌خانه می‌بازیم. می‌گوید که آقا مشکوک است، یقینی نیست. بعد هم می‌گویند که چربی متراکم بود؛ ده دقیقه درمی‌آوریم.

امام به این ۷۲ نفر می‌فرماید یک نفرتان بمانید، زنده برنمی‌گردید و قطعه‌قطعه می‌شوید. خبر امام که تمام می‌شود، اینها آدم‌های عجیب، باوقار، با‌ادب و با‌کرامتی بودند، وقتی از خیمه بیرون آمدند، پیرمرد محاسن سفید شب‌بیدار شروع کرد به پایکوبی (کاری که در عروسی‌ها می‌کنند). یکی از دوستانش که اصلاً به فکرش نمی‌رسید شخصیت باوقاری مثل مسلم‌بن‌عوسجه پایکوبی و هلهله کند، جلو آمد و گفت: مسلم! چه‌کار داری می‌کنی؟! گفت: مگر الآن نشنیدی آقا چه خبری به ما داد؟! گفت ما اگر فردا اینجا بمانیم، قطعه‌قطعه هستیم! این‌قدر شاد هستم که نمی‌توانم آرام باشم، می‌خواهم پا بکوبم.

واقعاً این چیست؟! البته آخر این‌گونه سخنرانی‌ها من رویم را به شما می‌کنم و می‌گویم: خوش‌به‌حالتان! حادثهٔ کربلا را در این روزگار شما دارید جلو می‌آورید و نمی‌گذارید فراموش شود. شما پرچم می‌زنید، پیراهن سیاه می‌پوشید، اطعام می‌کنید، زنجیر و سینه می‌زنید، ناله می‌کنید؛ معلوم می‌شود چشمتان چشم آشناست، اگر غریبه بود که گریه نمی‌کرد. غریبه یعنی تو را نمی‌شناسم. معلوم می‌شود بدنتان بدن آشناست، سینه‌تان سینهٔ آشناست و زبانتان زبان آشناست.

که جام عشق آنان کرد لبریز

که جز یار از همه کردند پرهیز

 

شبیه‌ترین مردم به رسول خدا(ص)

وقتی حرکت می‌کند که به میدان برود، ابی‌عبدالله(ع) محاسنش را روی دست می‌گیرد و می‌فرماید: «اللّهم! أشهد عَلَى هؤلاء القوم، فقد بَرَزَ إلَيهم غلامُ أشبَهُ الناسِ خَلقاً و خُلقاً و مَنطِقاً بِرَسولكِ».[9] عزیزش را نگاه می‌کند: 

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود 

وآن دل که با خود داشتم، با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

او می‌رود دامن‌کشان، من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن 

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود[10]

وقتی کنار بدن قطعه‌قطعه آمد، فرمود: پسرم! دیگر بعد از تو با کسی حرف نمی‌زنم. عزیزم! اگر بنا باشد حرفی را شروع کنم، اول حرفم علی‌علی گفتن است.

 


[1]. وفیات‌الائمه، ص۴۴۱: «يا أختاه لا تنسيني في نافلة الليل». امام حسین(ع) این فرمایش را خطاب به حضرت زینب کبری(س) فرمود.
[2]. الإرشاد، ج۲، ص۹۱.
[3]. سورهٔ تغابن: آیهٔ ۱۵.
[4]. سورهٔ ذاریات: آیهٔ ۵۸.
[5]. الامالی (صدوق)، ص۲۱۹: «فأرسل إليه الحسين (عليه السلام) فقال: أيها الرجل، إنك مذنب خاطئ وإن الله عزوجل آخذك بما أنت صانع إن لم تتب إلى الله تبارك وتعالى في ساعتك هذه، فتنصرني ويكون جدي شفيعك بين يدي الله تبارك و تعالى. فقال: يا بن رسول الله، والله لو نصرتك لكنت أول مقتول بين يديك، ولكن هذا فرسي خذه إليك، فو الله ما ركبته قط وأنا أروم شيئا إلا بلغته، ولا أرادني أحد إلا نجوت عليه، فدونك فخذه. فأعرض عنه الحسين (عليه السلام) بوجهه».
[6]. سورهٔ آل‌عمران: آیهٔ ۱۶۹.
[7]. همان.
[8]. مصباح‌الشریعه، ص۱۳۸: «قَالَ الصَّادِقُ ع‌ الزُّهْدُ مِفْتَاحُ بَابِ الْآخِرَةِ وَ الْبَرَاءَةُ مِنَ النَّارِ وَ هُوَ تَرْكُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ يَشْغَلُكَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى مِنْ غَيْرِ تَأَسُّفٍ عَلَى فَوْتِهَا وَ لَا إِعْجَابٍ فِي تَرْكِهَا وَ لَا انْتِظَارِ فَرَجٍ مِنْهَا ... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): الدُّنْيَا جِيفَةٌ وَ طَالِبُهَا كِلَابٌ».
[9]. اللهوف، ص۱۰۲.
[10]. سعدی.

برچسب ها :