جلسه هشتم
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
معنای روحیهٔ تقوامداری
اصحاب و اهلبیت حضرت ابیعبدالله(ع) همواره در اوج تقوا بودند؛ تقوایی که جریانات مخالف و تلخ بعد از درگذشت پیغمبر(ص) تا روز عاشورا کوچکترین و کمترین زخمی به آن نزد. سالم نگهداشتن این روحیهٔ تقوا با توجه به حوادث آن زمان شبیه معجزه است. چه آتشها که برای سوزاندن تقوای تقواداران افروختند؛ ولی یک مو از لباس تقوای آنان نسوخت. لباس تقوا تعبیری است که در قرآن آمده: «وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ»[1] هیچ لباسی در این عالم بهتر از لباس تقوا نیست؛ روحیهٔ تقوا یعنی انسان با توجه به پروردگار و قیامت نیرویی را در خودش ایجاد و تقویت کند که بتواند در برابر هجوم هر گناه و معصیتی مقاومت کند. بالأخره امیال، غرایز و عوامل تحریک امیال و غرایز بسیار پرفشار است و مقاومت بسیار سنگینی لازم دارد که انسان بتواند در مقابل پول، مقام، امیال و غرایز درصورتیکه بخواهند ایجاد انحراف کنند، مقاومت کند و اینها این مقاومت را داشتند. اگر نداشتند، شجرهٔ طیبهٔ وجودشان از افق کربلا ظهور نمیکرد.
فرق دوست و بیگانه
دربارهٔ این تقواداران سؤالی مطرح است؛ کاملاً سؤال معنوی است، مادی و سیاسی نیست:
که جام عشق آنان کرد لبریز
که جز یار از همه کردند پرهیز
«که جز یار» یعنی از بیگانهها؛ در جلسهٔ قبل این بیگانه که گاهی در خود انسان و گاهی بیرون از وجود انسان است، توضیح داده شد. بیگانه بنابه آیات قرآن، یعنی بیگانهٔ از حق یقیناً دشمن انسان است. دشمن وقتی که با انسان با ترفند، حیله و نقشههایش قاتی میشود، چهکار میخواهد بکند؟! میخواهد سودی برساند، راه خوبی نشان بدهد یا برای انسان کار خوبی انجام دهد؟! خداوند کراراً در آیات قرآن هشدار داده که دشمن، دشمن است. تمام کارهایی که میخواهد انجام بدهد، بر اساس دشمنی است. کسی به آدم محبت واقعی داشته باشد، برای آدم کار خوب میکند، راهنمایی میکند، به آدم اضافه و مسائلی که نیاز دارد، ارائه میکند و جنبهٔ معنویت انسان را پرورش میدهد؛ اما دشمن نه. گاهی در قرآن میفرماید: «إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ»[2]؛ با ملائکه که نمیتواند کاری بکند و دسترسی به عالم ملکوت ندارد. اگر هم قدرت داشته باشد و بخواهد در عوالم بالا برود، قرآن میگوید سازمان عوالم بالا به گونهای است که شیطان را رجم، طرد و دور میکند. علاوهبراین ملائکه غریزه، میل، شهوت و بدن ندارند؛ اگر دسترسی به ملائکه پیدا کند، میخواهد چهکار کند؟! میخواهد وادارشان کند که حرام بخورند و شهوترانی حرام داشته باشند؟! آنها که این مایهها را ندارند. اصلش این است که به آنجا دسترسی ندارند، بر فرض اگر دسترسی پیدا کنند، آنجا بیکار میمانند؛ بهاینخاطر پروردگار میگوید: «لِلْإِنْسَانِ» یعنی فقط شما را هدفگیری کرده.
دلیل فرق انسان با سایر ملائکه
ممکن است یکی بگوید: اگر خدا به ما هم امیال، غرایز و شهوات را نمیداد، ما سالم میماندیم. نکند خود پروردگار وسیلهٔ این شکستها را برای ما فراهم کرده؟ اگر پروردگار این امیال، غرایز و شهوات را نمیداد، ما هم جبرئیل یا میکائیل بودیم، انسان نبودیم. کسی که انسان است، ظرف امیال، غرایز و شهوات است. امیرالمؤمنین(ع) چقدر زیبا میفرماید: آن انسانی که ایمان دارد و همهٔ اینها را کنترل میکند (نه در نابودی)، امیال، شهوات و غرایز بجا هزینه میشوند. دوبار در قرآن مجید میگوید: «وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ»[3] اهل ایمان نگهدار شهوات جنسی هستند، «الاٰ عَلىٰ ازْوٰاجِهِمْ»[4] در ازدواج مشروع باید هزینه کنند. اگر از زمان آدم تا الآن شهوات هزینهٔ مشروع نمیشد، یک پیغمبر، اولیای خدا و این همه دانشمند و عالم بهوجود نمیآمد. اینها همه براساس ازدواج مرد و زن و شهوترانی مشروع آنهاست؛ نه به ما دستور دادهاند جلوی هزینهشدن شهوات را بگیر و نه دستور دادهاند نخور. تمام امیال و غرایزی که به ما دادهاند، گفتهاند مشروع و کنترلشده خرج کن.
اینجا یک مسئلۀ واقعاً عجیب هم هست؛ کسی که امیال، غرایز و شهواتش را مشروع هزینه میکند، عبادت میکند و ثواب میبرد. نمیخواهم گسترده وارد این بحث شوم. زن و شوهری که ازدواج کردهاند، یکی از نیتهایشان هم بچهدارشدن است (حالا در انتظار هستند بچهدار شوند)، راه بچهدارشدن هم این است که غرایز هر دو ارضا و هزینه شود. ممکن است دوسه سال طول بکشد و بچهدار نشوند، اما هربار که غسل میکنند، ائمهٔ ما میفرمایند: هر قطره آبی که از غسلشان روی زمین میریزد، خدا به آنها ثواب عنایت میکند.
تعریف متقین
کار دشمن این است که همهٔ این کنترلها را بشکند و امیال، غرایز و شهوات را از مسائل الهی آزاد کند. در طول تاریخ تحریکات هم عجیب بوده؛ هر روزگاری به یک شکل. الآن تحریکات خیلی بیشتر است؛ ماهوارهها، سایتها و جدیداً تلفنهای همراه؛ کسی که در کوران عوامل تحریک شهوات قرار گرفته و خودش را حفظ میکند، ایجاد روحیهٔ تقوا میکند. تمرین تقوا که ادامه پیدا کند، انسان جزء «گروه متقین» میشود. این گروه ویژه که در تاریخ خودشان را به قلهٔ تقوا رساندهاند، چه کسی اینها را به این قله رساند؟
که جام عشق آنان کرد لبریز
که جز یار از همه کردند پرهیز
این «جز یار» چه کسانی هستند؟ فقط گروه دشمنان هستند؛ شیاطین، رفقای بد و ابزاری که کار بد ارائه میدهند. به ما نگفتهاند از دوست پرهیز کن؛ چون دوستان واقعی نیروی تقویت برای تقوا هستند. «که جز یار از همه کردند پرهیز» معنیاش این نیست که گوشهای رفتند و در را بستند و هیچکس را راه ندادند و رابطه را با همه قطع کردند؛ این کار درستی نیست. از همهٔ دشمنان پرهیز کردند؛ گاهی هم دشمن بهطور عجیبی برای انسان لذتساز است که میدانید چه میگویم و نیازی به توضیح و تفسیر ندارد. بسترسازی میکند، اصلاً انسان را جادو و از همهچیز (از خدا گرفته تا یک ذره معنویت در وجود) قطع میکند برای اینکه آلودگی را راحت قبول کند؛ آلودگیای که قاتی لذت شدید کرده، و الا از جهت تقویت تقوا که پرهیز نمیکنند.
سقایت در قرآن و لغت
مصراع دوم در جلسهٔ قبل کاملاً توضیح داده شد؛ اما مصراع اول سه مطلب در آن است: ساقی، جام و لبریزشدن جام.
اولاً ساقی چه کسی است؟ جام چیست؟ از چه چیزی لبریزش کردهاند که وقتی ساقی آن مادهٔ در اختیارش را در این جام ریخت، پر هم ریخت (چرا پر ریخت؟ لایق و شایسته بودهاند، ظرفیت و اشتها داشتهاند که جامشان لبریز شد)، از هرچه غیر او بود، پرهیز کردهاند و به هیچچیز غیر از او و شئون او راه ندادهاند؟
که جام عشق آنان کرد لبریز
که جز یار از همه کردند پرهیز
اولاً این جام چیست و ساقی کیست؟ ساقی چهچیزی در این جام ریخته؟ بهدستآوردن جواب این سؤالات برایم خیلی طول کشید. حالا سؤال اول را جواب میدهیم: «که جام عشق آنان کرد لبریز» چه کسی این کار را کرده؟
کلمهٔ «ساقی» دو جا آمده: یکی در قرآن، آیهٔ بیستم سورهٔ مبارکهٔ «دهر». درست است که آیه مربوط به قیامت است، ولی تحقق قیامتی این آیه مربوط به دنیاست؛ چون در قیامت هیچچیزی بدون ارتباط با دنیا تحقق ندارد. در این آیهٔ میگوید: «سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰابا طَهُورا»؛[5] «سقاهم» یعنی ساقیگری و سیراب کرد. چه کسی؟ «ربهم». «رب» را به ضمیر «هم» چسبانده؛ چون آنها پروردگار عالم را قبول کردهاند، به او مؤمن هستند، دل دادهاند و دل بستهاند، فکر کردهاند یا با اهل فکر ارتباط برقرار کردهاند و ربشان را شناخته و به «ربهم» معرفت پیدا کردهاند. اینها خودشان را کنار فرهنگ قرآن، نبوت و امامت هزینه کردهاند و دیدهاند عالم یک ساقی بیشتر ندارد، بقیه (انبیا، ائمه و اولیا) عوامل آن ساقی هستند: «سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰابا طَهُورا».[6] این شراب طهور قیامتی بدون دنیا بهوجود نمیآید. اینجا باید از دست ساقی شرابی در جام عشق آدم که قلب است، ریخته شود. شکل دنیایی این شراب طهور همین آیات قرآن، روایات اهلبیت، محبت حق و انبیا و ائمه است؛ این مجموعه شراب طهور الهی است.
ظرف الهیِ در وجود
مرحوم «سید حیدر آملی»[7] صاحب کتاب «جامعالأسرار و منبعالأنوار» (این کتاب حدود هفتصد صفحه دارد و کتاب عجیبی است؛ اوج عرفان تشیع در این کتاب است)، روایتی از امیرالمؤمنین(ع) نقل میکند: «إنَّ للَّه تعالى شَراباً لأوليائه»؛[8] اما دیگر اینجا امیرالمؤمنین(ع) نمیفرماید قیامت. خدا یک شراب یا نوشیدنی (شراب به معنی خمر نیست؛ لغت «شراب» یعنی نوشیدنی) دارد که خاص خداست و دست کس دیگری نیست؛ برای چه کسانی گذاشته؟ «لأوليائه» برای عاشقانش. جامش کجاست؟ در سینه. اسم جام و ظرف چیست؟ قلب. حالا روایتی دربارهٔ قلب بشنوید که پیغمبر(ص) میفرماید: «إنَّ للّهِ تعالى في الأرضِ أوانِيَ، ألا و هِي القُلوبُ»[9] برای خدا در زمین ظرفهایی است؛ آگاه باشید که این ظرفها قلبها هستند.
اثر پاکی و طهارت دل
خدا میداند اگر به این دل رسیدگی شود، با آدم چه میکند! اگر این جام آلوده باشد، ساقی از ریختن شراب در این جام متوقف میشود؛ چون خیلی حیفش میآید که این شراب معرفت، عشق، محبت و ارتباط را در این ظرف آلوده بریزد. خیلی باید در این زمینه کوشید که مبادا این ظرف به حسد آلوده شود. واقعاً به ما چه ربطی دارد که خدا به چه کسی چه نعمتی داده؟! من بنشینم و به خودم فشار بیاورم، غصه بخورم و رنج بکشم که چرا فلانکس این نعمت را دارد؟! بعد هم بگویم اگر این نعمت از دست او گرفته شود، من نفس راحتی میکشم. واقعاً این چه حالی است؟! این جام نباید آلودگی طمع، ریا، کینهٔ بیعلت به دیگران و کبر داشته باشد که منم برای خودم کسی هستم؛ حالا که منم و برای خودم کسی هستم، هیچکس برای من تعیین وظیفه نکند. وقتی پروردگار به کل فرشتگان و ابلیس گفت که سجده کنید، همین یک نفر گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»[10] من برای خودم کسی هستم، تو نباید برای من وظیفه معلوم کنی. وقتی این دل پاک و آماده شد (پاککردنش هم دست خودمان است؛ چون خانه و جام پیش ماست. آن عاملی که دل را واقعاً پاک میکند، توجه، آیات کتاب حق و روش اولیای الهی است)، شرابی در این جام میریزد که آدم «ز هرچه غیر اوست» میبرد، بدش میآید و نفرت پیدا میکند.
که جام عشق آنان کرد لبریز
که جز یار از همه کردند پرهیز
کوه ادب و وقار
آنوقت در این نقطه (حالا من یک مرحلهاش را بگویم) برای انسان هزینهکردن جان در راه خدا در هر سنی که باشد، آسان است. صاحب امشب در کربلا ۳۲ سالش بود، ولی ببینید چهکار کرد برای خدا! آدم ۳۲ ساله مگر معدن غرایز، امیال و شهوات نیست؟! مگر جان، زن و بچه و کار و کسب و زندگیاش را دوست ندارد؟ ولی آدم ۳۲ ساله که جام عشقش را از ایمان، معرفت، درک و فهم لبریز کردهاند، خیلی راحت روز عاشورا از همهٔ تعلقات گذشت. چه تحمل بالایی برای خودش درست کرده که سه برادرش (از یک مادر بودند) را صدا کرد و گفت: اول شما بروید، من هم میخواهم مثل برادرم با دل پرداغ از دنیا بروم. شک نداشت. نعوذ بالله! اما میگفت من زودتر بروم وکشته شوم، نکند رفتنشان دو دقیقه دیر شود، یکوقت من نباشم و برادرم به یکی از این سه تا بگوید داغ یکی از شما برای مادرتان کافی است؛ برگردید! امر است دیگر؛ اگر برادرم به یکی گفت برو، واجب است برود. گفت پس من میایستم تا این سه نفر بروند، خیالم راحت شود که مادرم سه شهید داده، بعد خودم بروم.
آنها شهید شدند؛ دیگر در میدان عشقبازی نمیدانید چه خبر میشود. بعد نوبت خودش شد و هیچکس دیگر نمانده؛ با یک دنیا ادب، وقار، محبت و کرامت (آدم وقتی اسم ایشان را میشنود، خیال میکند آدم هیجانی، فوقالعاده عصبانی؛ جهانی از محبت، وقار، ادب و کرامت بود) سرش را پایین انداخت و گفت: حسینجان! نوبت من است. امام فرمود که با هم میرویم. با هم آمدند. امام فرمود: ممکن است دوسه گردان بین من و تو جدایی بیندازد؛ اگر جدایی انداختند، زندهبودن همدیگر را به هم خبر بدهیم. جنگ شدید شد و جدایی انداختند، از همدیگر خبر میگرفتند؛ ابیعبدالله(ع) فریاد میزد: «أنا ابن فاطمة الزهرا(س)». قمربنیهاشم(ع) جواب میداد: «أنا ابن خیر خلق الله». چند لحظه دوباره ابیعبدالله(ع) برای اینکه خبر بدهد من هنوز زندهام فریاد میزد: «أنا ابن محمد المصطفی(ص)». عباس(ع) جواب میداد: «أنا ابن علی المرتضی(ع)». دوباره ابیعبدالله(ع) خبر میداد: «أنا ابن خدیجة الکبری(س)». گوش میداد، دید جواب نیامد. «أنا ابن یعسوبالدین(ع)». جواب نیامد. دیگر معلوم شد آنطرف چه حادثهای اتفاق افتاده که جنگ آرام شده. ابیعبدالله(ع) به آنطرف آمد. سوار اسب دنبال برادر میگردد! چشمش به دست بریدهٔ روی زمین افتاد! پیاده شد و دست را بوسید. آمد تا کنار نهر علقمه و دید بدن قطعهقطعه روی زمین است.
چه شد آن دست بلندی که به آوای بلند
دعویات بود که من بازوی حیدر دارم
فقط یک جمله از حضرت بگویم: صدا زد عباس! اگر تا امروز غروب من را نکشند، داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت.
[1]. سورهٔ اعراف: آیهٔ ۲۶.
[2]. سورهٔ یوسف: آیهٔ ۵.
[3]. سورهٔ مؤمنون: آیهٔ ۵.
[4]. سورهٔ مؤمنون: آیهٔ ۶.
[5]. سورهٔ انسان: آیهٔ ۲۱: «عالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا».
[6]. همان.
[7]. سید حیدربنعلیبنحیدر علوی حسینی ملقب به بهاءالدین و معروف به سید حیدر آملی است. نسب او با هجده واسطه به امام سجاد(ع) میرسد. سال تولد او حدود ۷۲۰ق بوده است و در شهر آمل به دنیا آمده. او از حدود دهسالگی در آمل شروع به تحصیل کرد و پس از چندی با سفر به خراسان و استرآباد و اصفهان از اساتید آن شهرها بهره برد. سید حیدر چنانکه خود اظهار داشته، بیش از چهل کتاب و رساله تألیف کرده؛ اما طبق برخی گزارشها، از این بین تنها هفت اثر زیر بر جای مانده است: «جامعالأسرار و منبعالأنوار»، «نص النصوص في شرح الفصوص»، «تفسیر المحیط الأعظم»، «رساله نقد النقود في معرفة الوجود»، «اسرار الشریعه»، «المسائل الحیدریه» و «الکشکول فیما جری علی آل الرسول». آرامگاه سید حیدر آملی در شهر آمل، محلهٔ پایین بازار، مقبرهٔ سه سید واقع شده است.
[8]. جامعالأسرار و منبعالأنوار، ص۲۰۵: «قوله: انّ للَّه تعالى شرابا لأوليائه، إذا شربوا (منه) سكروا. و إذا سكروا طربوا. و إذا طربوا طابوا. و إذا طابوا ذابوا. و إذا ذابوا خلصوا. و إذا خلصوا طلبوا. و إذا طلبوا وجدوا. و إذا وجدوا وصلوا. و إذا وصلوا اتّصلوا. و إذا اتّصلوا، لا فرق بينهم و بين حبيبهم».
[9]. کنزالعمال، ح۱۲۲۵.
[10]. سورهٔ ص: آیهٔ ۷۶: «قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ».