لطفا منتظر باشید

جلسه نهم

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
محرم1435 ه.ق - آبان1392 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»

 

امکان ارث‌بردن از اولیای الهی

سودمند‌ترین درس‌ها، پربار‌ترین عبرت‌ها و باارزش‌ترین نصیحت‌ها را این ۷۲ نفر برای جامعهٔ انسانی به ارث گذاشته‌اند. خوش‌به‌حال آنهایی که وارث درستی برای این ۷۲ نفر هستند! آنهایی که این حقایق را در حد ظرفیت خودشان به ارث می‌برند، با این بزرگواران نسبت پیدا می‌کنند. در فقه آمده: معمولاً ارث برای منسوبین حسَبی یا نسبی است؛ اولاد از پدر و مادر ارث می‌برند، پدر و مادر اگر اولاد زودتر از آنها از دنیا بروند، ارث می‌برند و اگر برادری وارثی غیر از خواهر نداشته باشد، خواهر از برادر ارث می‌برد. نسب باعث ارث است و نیازی هم ندارد که این نسب مادی باشد؛ انسان می‌تواند از بزرگی، بزرگانی و ولیی از اولیا ارث ببرد و منسوب او شود.

 

میراث مؤمنین

خدا در ده آیهٔ اول سورهٔ مؤمنون، وقتی که خصال و ویژگی‌های مردم مؤمن را بیان می‌کند (نزدیک به ده خصلت است)، می‌فرماید: «أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ»[1] اینان ارث‌بر قطعی هستند. از چه کسی ارث می‌برند؟ خدا؛ این‌طور نیست که آدم فقط از مرده ارث ببرد. چه ارثی از خدا می‌برند؟ «الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[2] فردوس؛ یعنی بهترین جای بهشت را ارث می‌برند و مالک این ارث هستند، ملکیتشان قطع نمی‌شود. اگر کسی از این ۷۲ نفر روش، منش، ارزش، عبرت و موعظه‌هایشان را ارث ببرد، معلوم می‌شود که ایجاد نسبت بین خود و آنها کرده است. پیوند این‌گونه منسوبان (منسوبان معنوی) با مرگ، برزخ و قیامتشان از آنهایی که ارث برده‌اند، قطع نمی‌شود. این یک نسب ماندگار است.

 

نسبت معنوی با اولیای الهی در کلام وحی

پروردگار عالم می‌فرماید: روز قیامت من وقتی که بخواهم بندگان را صدا بزنم، خودشان را تنها صدا نمی‌زنم، «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»[3]؛ این آیهٔ کاملاً صریحی در رابطهٔ با همین ارث و میراث و نسب معنوی است. «نَدْعُو» کلام پروردگار است که خودمان جمعیت‌ها را صدا می‌زنیم و دعوت می‌کنیم برای ورود به محشر و اینکه کجای محشر قرار بگیرند. «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» ما هر جمعیتی را با امامشان که به آن انتساب معنوی دارند، وجودشان مربوط به آن است و خصلت، روش و فرهنگی را از آن امام به ارث برده‌اند، صدا می‌زنیم و دعوت می‌کنیم. 

 

منظور از امامان هدایت

قرآن مجید مسئلهٔ امامت و امام را به دو شکل مطرح کرده: یکی امام هدایت که آیه‌اش این است: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»[4] ما عده‌ای را به‌خاطر شایستگی‌های عملی، اخلاقی، علمی و وحی‌ای که در آنها بوده، انتخاب کرده‌ایم و شما آنها را به‌عنوان انبیا یا امامان شیعه می‌خوانید. آیهٔ شریفه و روایات در این زمینه همهٔ ۱۲۴هزار پیغمبر و دوازده امام را می‌گوید. شما اگر به کتاب «البرهان» «سید‌ هاشم بحرانی» (چند جلد در تفسیر قرآن فقط با روایت است) و «فرات کوفی» که تفسیر است، «عیاشی» که دو جلد تفسیر دارد و «نور‌الثقلین» که از همهٔ اینها قوی‌تر است مراجعه کنید، می‌بینید روایات ما می‌گویند انبیا و ائمه امام هدایت هستند. «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» با اجازه و فرمان ما، این ۱۲۴هزار پیغمبر و دوازده امام هدایتگر مردم شده‌اند.

مردم را به کجا هدایت می‌کنند؟ به شناخت خدا، قیامت، حلال و حرام، حقایق اخلاقی و واقعیات زندگی. بهترین کار را برعهدهٔ این بزرگواران گذاشت و به همهٔ آنها گفت: دستور می‌دهم که در برابر زحمت هدایتگری‌تان به ملت‌هایی که در آن مبعوث می‌شوید، بگویید: «لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا»[5] ما در مقابل زحماتمان کمترین پاداشی از شما نمی‌خواهیم.

البته بحث من در مسائل مطرح‌شده در آیۀ «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» نیست و فقط می‌خواستم عنایت کنید که امامان هدایت چه کسانی هستند. کسانی که هدایت امامان هدایت را قبول کرده‌اند، حلال و حرام امامان هدایت را پذیرفته‌اند و مسائل زندگی را از این بزرگواران دریافت و عمل کرده‌اند، منسوب امام هدایت می‌شوند.

 

انتساب مؤمنین امت پیامبر اکرم(ص) به ابراهیم خلیل(ع)

آیهٔ دیگری هم برایتان بخوانم که بحث بتون‌آرمه شود. من دقیق نمی‌دانم و فکر هم نمی‌کنم در کتاب‌ها دقیق بیان شده باشد که بین زمان ابراهیم(ع) و زمان پیغمبر(ص) چند سال بوده. مسلماً یک مسیر و زمان طولانی‌ای است؛ چون پیغمبری مثل ابراهیم(ع)، پیغمبر اولو‌العزم بعد از حضرت نوح(ع) است و ابراهیم(ع) از فرهنگ نوح(ع) آگاهی داشت و دین نوح را می‌دانست. تا زمانی که پیغمبر مبعوث به رسالت شد، زمان طولانی است، اما خداوند در این آیه می‌گوید پیغمبر(ص) و تمام اهل ایمانی که از روش، اخلاق، ایمان و عمل ابراهیم(ع) پیروی کرده‌اند، نزدیک‌ترین منسوب به ابراهیم(ع) بوده‌اند: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ»[6] این آیه خیلی جالب است! آن‌کسانی که نسبتشان به ابراهیم(ع) بسیار شدید است و این نسبت هم قیچی و قطع نمی‌شود، پیروان ابراهیم(ع) هستند. چه کسانی منسوب به ابراهیم(ع) هستند؟ می‌فرماید: «وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا»[7] این پیغمبر و مؤمنین واقعی همراه او نزدیک‌ترین منسوبین به ابراهیم(ع) در متابعت (نه در جد‌و‌آباد) هستند.

روز قیامت جمع‌به‌جمع را می‌خواهد صدا کند، می‌گوید من هر گروهی را «بإمامهِم» صدا می‌کنم. ببینید این ضمیر «هم» به‌طور جدا اگر نوشته شود، می‌شود «هُم»؛ ولی وقتی متصل می‌شود، در اینجا می‌شود «هِم» یا اعرابش به‌خاطر وضع دیگر فرق می‌کند. «بإمامهم» یعنی مردم را با آن امامشان که به او منسوب هستند، صدا می‌کنم. البته نه منسوب قوم‌و‌خویشی؛ چون اگر معنایش منسوب قوم‌و‌خویشی باشد، با آیات قرآن جور درنمی‌آید. ما می‌بینیم پیغمبر اکرم(ص) یک منسوب سببی بسیار نزدیک و حسبی دارد که عمویش است. قرآن دربارهٔ عمویش می‌گوید: «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ»[8] یعنی این بریده است و هیچ ارتباطی به پیغمبر(ص) ندارد. خودش و همسرش هیچ ربطی به پیغمبر ندارند؛ نه این عموی پیغمبر و نه زنش، زن‌عموی پیغمبر است. این منسوب نیست. من پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین و سیدالشهدا(علیهما‌السلام) را که می‌خواهم صدا کنم، تمام نسبت‌داران معنوی با آنها را هر مقدار جمعیت که می‌خواهد باشد، صدا می‌کنم.

 

توسل به امام زمان(عج) و پاسخ ایشان

من دلم می‌خواست در ماه رمضان داستان مفصلی را همین‌جا بگویم که فرصتی پیش نیامد. داستان بسیار زیبا و پر از ‌درس، ‌عبرت و موعظه که شاید من واسطهٔ سوم این داستان باشم. اصل گوینده که یکی از علمای بسیار ورزیده و موردتوجه حدود صد سال قبل اصفهان بود، الآن در تخت‌فولاد دفن است. ایشان می‌گوید (من بعداً مفصلش را نقل می‌کنم؛ چون داستان ظرافت زیادی دارد): من به مشکلی برخوردم که اگر این مشکل حل نمی‌شد، زندگی‌ام به خاک سیاه تبدیل می‌شد. می‌دانستم کسی هم قدرت حل‌کردن این مشکل را ندارد، وگرنه به مرجعی مهم‌تر از خودم یا ثروتمند متدین و یا صندلی‌داری مراجعه می‌کردم؛ اما برایم روشن بود که کلید این مشکل دست هیچ‌کس نیست. یک توسل جانانهٔ عاشقانه به وجود مبارک امام دوازدهم(عج) کردم. من اولین باری که محضرش را درک کردم، او را نشناختم؛ اما دیدم شخصیت وزین و با‌وقار که خودش را هم به من معرفی نکرد.

ممکن است شما ده‌بار ایشان را دیده باشید، اما بنا بر این نیست که او را بشناسید. به من خیلی با‌وقار و با‌محبت گفت: فلانی (اسمم را گفت) چه شده است؟ گفتم: دچار مشکلی هستم که کلیدش دست کسی نیست و اگر این مشکل من حل نشود، من به خاک سیاه نشسته و زندگی‌ام تمام است؛ حتی لطمه‌اش به زن و بچهٔ من هم شدید می‌خورد. این انسان والا با (همین لغت) کسی)را صدا زد و گفت: هالو! (حالا در ایران هم نیستند، عراق هستند). یکی با گیوه و شلوار سیاه گشاد و کلاه قدیمی به سر آمد و با یک دنیا ادب به این بزرگوار گفت که در خدمتم، غلامتان هستم. گفت: این عالم به‌نظرش رسیده که این مشکل به دست کسی حل نمی‌شود، به دست تو حل می‌شود؛ برو و کارش را درست کن!

این هالو که او را نمی‌شناختم، دیدم در عراق خیلی قشنگ فارسی حرف می‌زند و رسم‌ور‌سوم ما ایرانی‌ها را هم دارد. او مشکل مرا خیلی ساده حل کرد. گفتم: کیستی؟ گفت: بعداً همدیگر را می‌بینیم. بعدش بماند جریان مشکل که چه بود و ایشان چطور حل کرد و هالو که بود و آخر کار هالو به کجا رسید. بعد می‌گوید: وقتی که آخر قضیه برای من روشن شد، من که در حد مرجع تقلید بودم، مثل مادر بچه‌مرده گریه کردم و گفتم: ای‌کاش من آن هالو بودم! می‌گفت: من حسم این شد که انگار این هالو برادر تنی امام عصر(عج) و از یک پدر و مادر هستند. این منسوب است. آیهٔ شریفه می‌گوید: قیامت که می‌خواهم هالو را صدا بزنم، تنها صدایش نمی‌کنم؛ می‌گویم: هالو! با امامت بیا؛ یعنی دستت را بگذار در دست امام زمان(عج) و بیا در محشر.

 

امید به انتساب به ائمه در قیامت

این امید که ما را با امام هدایت صدا بزنند، باید در ما باشد. مگر ما می‌خواهیم از ماهواره‌ها پیروی کنیم که قیامت دست ما را در دست کارمندان، کارگران و هنرپیشه‌های ماهواره بگذارند؟! این‌قدر که شعور ما ضعیف نیست. مگر قیامت ما را با بدکاران حرفه‌ای می‌خواهند صدا بزنند؟! پس چرا کسل باشیم؟ برای ما این امید هست که وقتی جمع ما را در قیامت بخواهند صدا بزنند، بگویند شما را با حسین(ع) صدا می‌کنیم. 

برادران! این آیهٔ قرآن است و جای شک ندارد که این کلام‌الله است: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» ما چند هزار سال بعد از ابراهیم(ع) به دنیا آمده‌ایم، اما الآن منسوب به ابراهیم(ع) هستیم؛ لذا پیغمبر(ص) می‌فرماید: شما شیعیان ما بچهٔ شیرخوار، دو‌ساله و یا پنج‌ساله‌تان که بمیرد، خدا بچه‌های شما را در عالم برزخ به احترام شما به جدم ابراهیم(ع) می‌سپارد و او عهده‌دار کار بچه‌هایتان است. من و اهل‌بیتم در قیامت عهده‌دار کار شما هستیم.

 

مصادیق ائمهٔ کفر

یک امام دیگر هم در سورهٔ «توبه» مطرح است: «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ»[9] یعنی خدا می‌گوید: فرعون، نمرود، شداد، معاویه، یزید، ابوسفیان و این سردمداران بی‌دین بی‌رحم امروز دنیا امام کفر هستند. در قیامت منسوبین به اینها را هم با خود آنها صدا می‌زنم و می‌گویم: یزیدیان! با ارباب و امامتان یزید بیایید. نمرودیان! با نمرود بیایید. شدادیان! با شداد بیایید.

برادران و خواهران! عاشورا با تمام وجود ما را دعوت می‌کنند که بیایید با درس‌گرفتن از ما، اقتدای به ما و گوش‌دادن به موعظه‌های ما منسوب ما شوید که روز قیامت وقتی بخواهند شما را حساب کنند، بگویند حسینیان (در طول تاریخ) و با حسین(ع) شما را صدا می‌زنند. این چه راه و نسبت زیبایی است! این چه زندگی خوشی است که ما در دنیا، برزخ و قیامت با امام هدایت باشیم! برای بعضی از دوستان هم گفته‌ام که عاشورا عجیب روزی است! عاشوراییان آن روز در عالم خلقت نظیر ندارند؛ اما خوش‌به‌حال آنهایی که در مسیر زمان منسوب به آنها شده‌اند!

 

منسوب به حسین(ع)

این منبر یک مقدار پایین‌تر، پل که تمام می‌شود، کوچهٔ معروفی بود به نام کوچهٔ «شترداران». آنجا یک خانه بود. من با صاحب آن خانه در یک جلسهٔ ده‌دوازده نفری صبح جمعه که جلسهٔ بسیار نورانی‌ای بود (هنوز آرزوی آن جلسه را می‌کشم؛ هیچ‌کدام هم زنده نمانده‌اند الا یکی از آنها) آشنا شدم. قم درس می‌خواندم؛ پنجشنبه و جمعه برای دیدن پدر و مادرم به تهران می‌آمدم. روزی از جلسهٔ صبح که درآمدیم، صاحب این خانه (من 22-23 سال و او هشتاد سالش بود، خانه‌هایمان هم نزدیک هم بود؛ او داخل کوچه شترداران بود، ما داخل کوچهٔ انجمن بودیم) گفت: قبل از اینکه با هم خداحافظی کنیم، بیا خانه‌مان را نشانت بدهم (خانه ششصد‌هفتصد متر و دو طبقه بود). کلید انداخت و وارد خانه شدیم؛ حیاط بزرگ و حوض آب. گفت: طبقهٔ پایین را نمی‌خواهد ببینی؛ چون طبقهٔ پایین داستان دیدنی ندارد، بیا برویم بالا. گفت: من این اتاق را دو‌سه سال به یک منبری اهل رشت که همسرش هم مرده بود و یک دختر بیشتر نداشت، اجاره داده بودم. با دخترش داخل این اتاق زندگی می‌کرد؛ کرایه هم نمی‌گرفتم.

 احتمالاً داشت یاد من می‌داد که اگر می‌خواهی آخوند بشوی، چطوری باید بشوی. خوب است خدا سر راه آدم کسانی را قرار دهد و به آدم حالی کنند چگونه باشد. نمی‌گویند به تو درس می‌دهیم. این‌قدر آقا و با‌ادب هستند که فقط بیان حقیقت می‌کنند؛ نیتشان این است آدم بفهمد.

این آخوند اهل رشت هر‌جا در این محیط (محیط منبرش از اینجا بود تا مروی در ناصر‌خسرو، همین حدود) وقتی روی منبر می‌نشست، اصلاً هنوز بحثی شروع نکرده و «الحمد لله رب العالمینی» نگفته بود، می‌گفت: «صلی الله علیک یا ابا عبدالله»؛ خودش که اصلاً به حالت غش می‌رسید و همین‌طور مثل سیل اشک می‌ریخت؛ آنهایی هم که پای منبرش بودند، از خود بی‌خود می‌شدند. ای کاش آن حالات و گلوها و زبان‌ها دوباره به این مملکت برگردد! چقدر شیرین می‌شود مملکت که یک جمعی دور هم بنشینیم، یکی هم بالای منبر بنشیند با آن‌طور گلو و زبان بگوید: «صلی الله علیک یا ابا عبدالله»!

گفت: روز مردنش شد و من بازار نرفتم. به دخترش گفت: دخترم! امروز روز آخرم است؛ حدود ده صبح به من وقت رفتن داده‌اند؛ یک کتری آب بیاور تا وضو بگیرم. دختر گفت: بابا! الآن که وقت نماز نیست؛ ده صبح است. گفت: می‌دانم بابا! هوش و حواسم سر جایش است؛ چون دو‌سه دقیقهٔ دیگر ابی‌عبدالله(ع) می‌خواهد بیاید، می‌خواهم با وضو باشم. «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ». وقتی داخل همان رختخواب وضو گرفت، به دخترش گفت: دستم را در دستت بگیر! تو که آقا را نمی‌بینی (چون پرده را برای من کنار می‌زنند)، من چشمم به او افتاد، دستت را فشار می‌دهم و بعد از ابی‌عبدالله(ع) ملک‌الموت می‌آید و من می‌روم.

این چه نسبت زیبایی است که عزرائیل بگوید تو منسوب حسینی؟! در عالم برزخ می‌خواهند از ما سؤال کنند، بگویند با حسین نسبت داری؟

 

شهید قطعه‌قطعه

این چند خط شعر را خودم خیلی دوست دارم، بخوانم و شما در این روز عاشورا گریه کنید! این گریه داروی عجیبی است. نمی‌دانم این مسئله فردا بعدازظهر اتفاق افتاده، نزدیک غروب یا فردا صبح، اما دیدند عمه قدم‌به‌قدم می‌گردد، خدایا! دنبال چه می‌گردد؟ چه چیزی گم کرده؟ نپرسیدند؛ اما اگر می‌پرسیدند، می‌گفت:

گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را 

به هر گل می‌رسم می‌بویم او را

اگر پیدا کنم زیبا گلم را

به آب دیدگان می‌شویم او را[10]

دیدند عمه نشست، شمشیر شکسته‌ها و نیزه‌ها را کنار می‌زند. دست زیر بغل یک بدن قطعه‌قطعه برد:

کسی گُل را به چشم تر نبوسید 

کسی گل را ز من بهتر نبوسید

کسی چون من گلش نشکفت در خون

کسی چون من گل پرپر نبوسید

کسی غیر از من و دل اندر این دشت

به تنهایی تن بی‌سر نبوسید

به عَزم بوسه لَعل لب نهادیم

به آنجا که پیغمبر نبوسید[11]

 


[1]. سورهٔ مؤمنون: آیهٔ ۱۰.
[2]. سورهٔ مؤمنون: آیهٔ ۱۱.
[3]. سورهٔ إسراء: آیهٔ ۷۱.
[4]. سورهٔ انبیاء: آیه ۷۳: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ».
[5]. سورهٔ هود: آیه ۵۱.
[6]. سورهٔ آل‌عمران: آیهٔ ۶۸: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ». 
[7]. همان.
[8]. سورهٔ مسد: آیهٔ ۱.
[9]. سوره توبه: آیهٔ ۱۲: «وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ».
[10]. سید‌حسن کهنموئی.
[11]. محمدجواد غفور‌زاده.

برچسب ها :