لطفا منتظر باشید

جلسه ششم؛ یک‌شنبه (1-5-1402)

(تهران امامزاده صالح)
محرم1445 ه.ق - تیر1402 ه.ش
23.34 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

محبت، عشق و مهرورزی بی‌نهایت خدا

براساس آیات (خداوند خودش را در آن آیات معرفی کرده)، روایات (از پیغمبر(ص) تا امام عسکری(ع) که خدا را معرفی کرده‌اند) و دعاهای بسیار مهم (به‌اندازه یک کتاب از صدیقه کبری(س) روایت شده است) و براساس دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع)، عرفه حضرت سیدالشهدا(ع)، ابوحمزه ثمالی امام سجاد(ع) و دعای اول صحیفه سجادیه، وجود خداوند محبت، عشق و مهرورزی بی‌نهایت است. در یکی از آیات قرآن می‌فرماید: «وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کلَّ شَی‏ءٍ»[1] مهربانی و رحمت من به «کلَّ شَی» فراگیر است؛ یعنی از دایره محبت، عشق، لطف، رحمت و مهر من چیزی خارج نیست. 

 

دو گروه صاحب اختیار در این عالم

در این عالم هستی دو گروه صاحب اختیار و اراده هستند و آزادی دارند. این اراده، اختیار و آزادی را هم خود حضرت او به آنها عنایت کرده است. این دو گروه اختیار دارند که خود را از عرصه محبت، رحمت و لطف پروردگار بیرون ببرند. 

1. جنیان

یک گروه، گروه «جن» است که مخلوق حق هستند و از اسمشان هم معلوم است که با چشم سر دیده نمی‌شوند. جن یعنی پنهان. آنها هیچ تسلطی بر انسان ندارند. اگر بخواهید آنها را خوب بشناسید، به هیچ کتابی مراجعه نکنید (چون کسی آنها را نمی‌بیند که بداند چیست و معرفی کند. آنها موجوداتی پنهان هستند)؛ فقط در قرآن مجید به سورۀ جن مراجعه کنید. پروردگار در یک سورۀ کامل وضع جن را بیان می‌کند. 

اینکه قدیمی‌ها می‌گفتند این آدم جن‌زده شده است، حرف دروغی بود. به آقا یا خانمی که به‌شدت اعصابش به‌هم می‌ریخت، اختلال روانی پیدا می‌کرد و حرف‌ها، اطوار و حرکاتش طبیعی نبود، می‌گفتند جن‌زده شده است. قرآن مجید می‌فرماید: من برای جن هیچ تسلطی بر بندگانم قرار نداده‌ام. جن باعث دیوانه‌شدن مرد و زن نمی‌شود و قدرت ایجاد اختلال روانی در انسان‌ها را ندارد. 

سورۀ جن می‌گوید: آنها گروهی هستند که هم مؤمن و هم کافر دارند. سورۀ جن روش مؤمنانه جن را به‌زیبایی بیان می‌کند. آنها عبادت دارند و اهل حال، دعا و مناجات هستند. کافرانشان (نمی‌دانم به چه علت به کفر گراییده‌اند) با خدا رابطه ندارند و عبادت نمی‌کنند؛ لذا از آنها به موجودات «شریر» تعبیر می‌کنند.

2. انسان‌ها

طایفه دومی که آزاد است تا خودش را از دایره رحمت تشریعی (نه تکوینی) بیرون ببرد، انسان‌ها هستند. هیچ‌کس قدرت بیرون‌رفتن از دایره رحمت تکوینی را ندارد. قدرت تکوینی، یعنی قلب ما باید با چه مقدار ضربان باز و بسته بشود و با چه توانمندی‌ای خون‌های آلوده را از طریق سیاه‌رگ به جگر سیاه بدهد تا بعد از پالایش، به قلب بدهد و قلب این خون را به تمام اعضا و جوارح برساند. آن دست ما نیست. ما نسبت به قلبمان هیچ اختیاری نداریم؛ نه دکمه‌ای دارد که بزنیم تا باز یا بسته شود و نه می‌توانیم در آن موتور کار بگذاریم که در 24 ساعت چند بار ضربان داشته باشد. 

دانشمندان قلب‌شناس می‌گویند: هر قلبی در هفتاد سال، سه‌میلیارد بار باز و بسته می‌شود؛ هیچ فولادی در عالم محکم‌تر از این تکه‌گوشت نیست! شما اگر صد بار دو فولاد را محکم با هم بسایید، براده‌اش می‌ریزد، اما قلب در هفتاد سال (گاهی هم از هفتاد سال رد می‌کند و تا صد سال می‌زند)، سه‌میلیارد بار می‌زند و سالم هم است! 

 

حکایت ختم قرآن حمال در سه روز

من دوستی داشتم که سرمایه بود. هر سه شبانه‌روز یک بار از اول تا آخر قرآن را با صدای لطیف و محزون می‌خواند و گریه می‌کرد. تمام صفحات قرآنش پر از اشک شده بود. شغلش هم باربری بود. من پنجشنبه‌ها برای دست‌بوسی پیش او می‌رفتم. به او ارادت داشتم و عاشقش بودم. او از هشت صبح باربری می‌کرد تا اذان که برای نماز جماعت به مسجد محله می‌آمد و ناهار می‌خورد و ساعت سه بعدازظهر هم دوباره کارش را شروع می‌کرد؛ چون مردم محله عاشق او بودند، برایش ناهار و شام می‌آوردند. از پول باربری که سر برج اضافه می‌آورد، به خانواده‌ای دست‌فروش می‌داد که چهار بچه داشتند و خرج یک‌ماهه‌شان را درنمی‌آوردند. تا زنده بود، پنجشنبه‌ها خدمتش مؤدب می‌نشستم و سکوت می‌کردم تا دریافت‌هایش از فیوضات الهیه را برایم بگوید. 

به من هم وصیت کرد که اگر تهران بودی و از مرگ من باخبر شدی، خودت مرا غسل بده و دفن کن؛ من نبودم. روزی که از دنیا رفت، 116ساله بود. قبل از ایشان هم با یکی دیگر رفیق بودم (خوشبختانه با او عکس گرفتم) که 142ساله بود؛ یعنی اواخر محمدشاه قاجار (قبل از ناصر قاجار) تازه به دنیا آمده بود. پای منبر هم می‌آمد. به او هم خیلی ارادت داشتم. این آقا 116 سال، آن آقا 142 سال، پدربزرگ‌هایمان هشتادنود سال و بعضی از پدرانمان الان هشتاد سالشان است. ضربان قلب اینها دست کیست؟ دست خودشان نیست. این ضربان قلب قانون تکوین است. تکوین یعنی خلقت.

 

کارکرد پالایشگاه معده

معده ما خیلی نازک است و تولید اسید هم می‌کند. اگر اسید را روی مس، روی و آهن بریزید، می‌خورد و می‌ساید؛ ولی معده این اسید را برای هضم غذا تولید می‌کند. این لقمه‌ها، بادام و فندقی که ما می‌خوریم (اگر البته در این زمان به پولمان برسد که الحمدلله نمی‌رسد)، این تنقلات به این سفتی راحت هضم نمی‌شود. باید اسید باشد که خوراک ما را در معده به آبگوشت رقیق تبدیل بکند و به روده بزرگ و کوچک بدهد تا در تمام بدن به‌صورت سلول‌های زنده پخش شود و ما ادامه حیات بدهیم. 

در کتاب‌های فرانسوی‌ها خوانده‌ام: معده انسان پالایشگاهی است که یک میلیون کار انجام می‌دهد. این اسید هشتادنود سال در معده ما هست، اما معده ما بااینکه خیلی نازک است، سوراخ نمی‌شود! ما اختیار این را نداریم. 

 

اختیار برای انتخاب راه صحیح

ما اختیار چهارده میلیارد سلول مغزمان و خیلی چیزهای بدن را نداریم. اما خدا این اختیار را به ما داده که یک دین‌دار واقعی بار بیاییم یا یک بی‌دین واقعی. جن هم همین‌طور، می‌تواند دین‌دار واقعی یا بی‌دین واقعی بار بیاید و ربطی هم به خدا ندارد. کاری که پروردگار از زمان آدم تا زمان پیغمبر(ص) کرده، نشان‌دادن راه است: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً * إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ»،[2] «وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ»،[3] «قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی»؛[4] اینها ارائه راه است.

خداوند به‌وسیله 124هزار نفر و 114 کتاب، راه را به ما نشان داده و می‌گوید: بنده من، با انجام‌دادن این کارها، این جاده به بهشت و با انجام‌دادن این کارها، این جاده به جهنم می‌رسد. خودت می‌دانی! من تو را «سَمیعاً بَصیراً» آگاه به راه هدایت و گمراهی آفریده‌ام؛ انتخاب با خودت است. او ما را وادار نمی‌کند انتخاب کنیم که یقه ما را بگیرد و ما را با اجبار در راه هدایت یا گمراهی قرار بدهد. ما در پانزده‌سالگی یا کمتر یا بیشتر (دخترخانم‌ها در پایان نه سالگی یا طبق نظر بعضی از فقها که به تکلیف‌رسیدنشان با دیدن قاعده است یا وقتی که چهارده‌پانزده سالشان تمام شد) سر دو راهی قرار می‌گیریم؛ راه خدا، راه شیطان؛ راه حق، راه باطل؛ راه مادیت، راه آخرت؛ راه نور، راه ظلمت. 

 

مصداق‌های روندگان هر دو راه

شما در همین روزگار می‌توانید روندگان هر دو راه را از زمان آدم(ع) تا حالا بشناسید؛ در دسترس است. می‌خواهید قرآن را ببینید، خدا دو پسر به آدم(ع) و همسرش داد که اسم یکی را هابیل و اسم دیگری را قابیل گذاشتند. هر دو هم، مثل آدم و حوا، وقتی که به پانزده‌سالگی رسیدند، دو راه برابرشان بود «هَدَیناهُ النَّجْدَینِ»: یک راه با این حرکات مثبت، پایانش بهشت است و یک راه با این حرکات منفی، پایانش دوزخ است. قابیل راه ابلیس را انتخاب کرد و گفت: من راه خدا را نمی‌خواهم؛ چون در راه خدا نمی‌توانم خوش‌گذرانی، زنا، جیب‌بری، حق کسی را پایمال و بر کسی تسلط پیدا بکنم یا ربا و شراب بخورم یا آدم بکشم! دروغ بگویم و آبروی کسی را ببرم! نمی‌توانم و نمی‌خواهم! من طاقتش را ندارم!

دروغ می‌گفت! خداوند به همه طاقت داده و هیچ‌کسی در این جهان بی‌طاقت و بی‌ظرفیت آفریده نشده است. در غرب، شرق، شمال و جنوب، ما نه بی‌استعداد داریم و نه بی‌طاقت. اگر قابیل گفت طاقت این‌همه برنامه‌های مثبت خدا را ندارم، دروغ گفت؛ چون برادرش (هابیل) این طاقت را هزینه کرد. عبادت، اطاعت، کار خیر و کمک‌کردن را طاقت آورد، نبوت پدرش (آدم) را قبول و حلال و حرام را رعایت کرد. قابیل با اختیار خودش گفت: من نمی‌خواهم؛ هابیل هم با اختیار خودش گفت: من می‌خواهم! چون در راه شیطان، همه درهای لذت‌های نامشروع، دزدی، رشوه، اختلاس، غصب، کشتن، زدن، بستن، ظلم‌کردن و ستم‌کردن باز است. 

 

آزادی غلط از دیدگاه قابیل

ما برای چه خودمان را در آن جاده الهی محدود کنیم؟ همه شماها قرآن را قبول دارید، اگر قبول نداشتید که در این مجالس نمی‌آمدید. یکی از دلایل شرکت در این مجالس و گوش‌دادن به درس‌های پروردگار و انبیا و ائمه طاهرین، قبول‌داشتن شماست و این خیلی باارزش است که قلب مبارک شما قرآن، پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، امام حسین(ع) و حلال و حرام را قبول دارد. 

در قرآن ببینید عاقبت قابیل و هابیل چه شد. این ارزیابی خداست. قابیل به غلط می‌گفت من آزادی می‌خواهم؛ آزادی در راه خداست، نه در راه ابلیس. راه ابلیس اسیر‌شدن به هوای نفس، اسارت به گناهان و اسارت به جنایات است؛ ولی مردان الهی، در راه الهی از همه امور منفی، ابلیسی، شیطانی، شکمی و شهوانی آزاد هستند. حافظ دربارۀ اینها می‌گوید: 

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود 

ز هرچه رنگ تعلق[5] پذیرد، آزاد است

 

شکسته‌شدن ابهت اسکندر

سلطان یونان می‌خواست از محلی عبور کند. کسانی که جلودار بودند، جاده را آماده و موانع را برطرف می‌کردند تا اسکندر آرام رد شود. اسکندر دید بین یکی از مأمورهایش و یک نفر دیگر بگومگو و دادوبیداد است. مأمور به آقایی که روی خاک نشسته و پاهایش را دراز کرده بود، می‌گفت: بلند شو. او می‌گفت: بلند نمی‌شوم! به او می‌گفت: می‌گویم از سر راه بلند شو، یک طرف دیگر برو. او هم می‌‌گفت: بلند نمی‌شوم! برای چه بلند شوم؟ می‌گفت: اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه عظیم‌الشأن، اسکندر مقدونی می‌خواهند از این محل رد شوند. می‌گفت: اسکندر کیست! شاه یعنی چه! اعلیحضرت کدام است! دنبال کارت برو.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود 

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است

اعلیحضرت کدام است! او هم یک بدن هفتادهشتاد کیلویی مثل من است! عده‌ای را گول زده و با گول‌زدن آنها قدرت پیدا کرده؛ وگرنه اگر تک بشود، کسی نیست! با تلنگر من توی کوچه می‌افتد! 

این قدرت‌ها پوشالی و پوک است. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً»[6] قدرت غیرقابل‌شکست، فقط مخصوص پروردگار و مردم مؤمن است. 

 

پیروزی امام حسین (ع) بر بنی‌امیه

امام حسین(ع) شکست خورد یا بنی‌امیه؟ 1400 سال است جامعه انسانی با ابی‌عبدالله(ع) چه ارتباطی دارند و برای او چه کار می‌کنند. از آن سی‌هزار نفری که کربلا بودند و رئیسشان ابن‌زیاد و شاهشان یزید بود، هیچ خبری در این عالم نیست؛ غیر از اینکه شماها در همه کشورها رو به قبله می‌نشینید، گریه می‌کنید و می‌گویید: «لَعَنَ اللَّهُ بَنِی أُمَیَّةَ قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً».[7] آنها به کجا رسیدند، امام حسین(ع) به کجا؟ 

امسال نزدیک به پنجاه کشور (همه هم اسلامی نبودند) برای وجود مبارک علی‌اصغر چه کار کردند! بچه‌ای که تکلیف هم نداشت. بچه شش‌ماهه که تکلیف ندارد. لقب باب‌الحوایج برای چهار نفر است: رقیه(س)، موسی‌ابن‌جعفر، قمربنی‌هاشم و علی‌اصغر(علیهم‌السلام). اگر مشکل داری، به این شش‌ماهه متوسل شو، اگر حل نشد! 

ما باید روندگان در این دو راه را واقعاً مطالعه کنیم. 

 

مطالعه سرنوشت هدایت‌گران و منحرفین 

قابیل گفت: آزاد هستم و مسائل جاده خدا را تحمل ندارم. برادر مادری‌اش را کشت. اولین قتلی که در جهان واقع شد، همین بود. قتل‌های بعدی دنباله‌روی قتل قابیل است و گناه قتل‌ها به گردن او هم هست. ما هم چشممان نمی‌بیند، اگر خدا پرده برزخ را کنار بزند و به ما نشان بدهد و بگوید ببین، روندگان در راه ابلیس و باطل اینها هستند؛ این فرعون، نمرود، شدّاد، قوم فریسیان یهود زمان مسیح، قاتل یحیی و ابولهب است. خدا درباره ابولهب می‌فرماید: «تَبَّتْ یدا أَبی‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ»[8] نابود باد قدرت ابی‌لهب و نابود باد خودش، او عمو و هم‌گوشت و هم‌خون پیغمبر(ص) بود. بعد از برادر و خواهر و پدر و مادر، از عمو نزدیک‌تر کیست؟ 

این معاویه، یزید، هشام‌ابن‌عبدالملک، ولیدابن‌عبدالملک، حجاج‌ابن‌یوسف، مروان حکم، سفّاح، منصور دوانیقی، مهدی، هارون، مأمون و متوکل را دیدی؟ حالا این طرف هم نگاه کن. وضع 124هزار پیغمبر، دوازده امام، ابی‌عبدالله(ع) و وضع پایین‌ترها (سلمان، مقداد، عمار، ابوذر، ابوالهیثم‌ابن‌تیهان، کمیل‌ابن‌زیاد نخعی، مالک اشتر، حبیب‌ابن‌مظاهر، بریرابن‌زهیر، زهیرابن‌قین بجلی، سعید‌ابن‌عبدالله، حبیب‌ابن‌مظاهر اسدی و همین‌طور بیا تا الان) را ببین. آنهایی که در راه پروردگار هستند اخلاق، رفتار و کردارشان را ببین. آنهایی را هم که در راه باطل هستند ببین. 

در انتخاب آزاد هستی، «قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی»[9] می‌خواهی این راه یا آن راه را انتخاب کن. هر کدام را می‌خواهی، آزاد هستی.

 این عشق، محبت و لطف خداوند است که دو راه به انسان نشان داده؛ یکی راه من و دیگری راه دشمن من و دشمن خودت است. این جمله در قرآن است: «عَدُوٌّ لی‏ وَ عَدُوٌّ لَهُ»[10] ابلیس دشمن من و دشمن شماست. حالا می‌خواهی راه او را انتخاب کنی، آخرش به کجا می‌کشد؟ «إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً».[11] راه من را می‌خواهی انتخاب کنی، «یدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ ذلِک الْفَوْزُ الْعَظیمُ»،[12] «یدْخِلْهُ جَنَّاتٍ» نه یک بهشت، بهشت‌هاست. 

نمونه کار هر دو را هم در دنیا ببین. معاویه برد، خورد، دزدید، غصب کرد و همه را ملک خودش کرد و در مدت حکومت بیست‌ساله‌اش هم (نه‌تنها ما، دیگران هم نوشته‌اند:) صدهزار نفر را به جرم محبت امیرالمؤمنین(ع) اعدام کرد. غیر از عشق به علی(ع) هیچ جرم دیگری نداشتند. این یک روند است؛ راه ابلیس. 

 

دیدگاه امیرالمؤمنین(ع) درباره ظلم کوچک

اما حالا امیرالمؤمنین(ع) را نگاه کنید. من از قول خودشان بگویم، شما هم نگاه کنید. می‌توانید با چشم دل علی(ع) را ببینید. امیرالمؤمنین(ع) در دوره عمرشان، ده دفعه به «والله» قسم نخورده. یکی از جاهایی که به والله قسم خورده‌اند، اینجاست: «وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَک السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً»[13]و الله! اگر از سر شب تا صبح من را با بدن عریان روی تیغ تیز نشکن گیاه سعدان بخوابانند (پوست نازک بشر با این گوشت و غضروف‌های نازک - فرض کن هشتاد کیلو - بخوابانند روی این تیغ نشکن «حَسَک السَّعْدَانِ» که شتر به آن پرقدرتی این را نمی‌خورد؛ زیرا دهانش خون می‌افتد) و صبح بدن خوابیده روی آن تیغ‌ها را (فرورفته به بدنم و همه زخم‌شده و خون جاری) «أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً» از گردن تا مچ پایم زنجیر کنند و روی این تیغ‌های تیز نشکن بکشند که هر ذره گوشت من سر تیغ گیر کند و بعد از چهارپنج ساعت اصلاً وجود نداشته باشم، والله «أَحَبُّ إِلَی»[14] پیش من محبوب‌تر و دوست‌داشتنی‌تر است!

 امامِ راست‌گو می‌گویند! «أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَی‏ءٍ مِنَ الْحُطَامِ»[15]خیلی برایم محبوب‌تر و دوست‌داشتنی‌تر است تا قیامت من را در پیشگاه خدا و پیغمبر(ص) به دادگاه بیاورند و بگویند در 63 سال عمرت به یک نفر بی‌علت، یک تلنگر زده‌ای و شیء اندکی از مال مردم را غصب کرده‌ای. این هم وضع آدمی که در راه خدا، حق و نور است. 

آدم اینها را بسنجد، بعد انتخاب کند. حیف است بدون تعقل، اندیشه، فکر، مقایسهٔ بدان و خوبان عالم، همین‌جوری انسان در راه‌های خطر، بد، زشت، باطل و ابلیسی بیفتد. 

 

عاشقانه‌ترین حرف خدا در قرآن

این خدای عاشق، از زمان آدم(ع) تا حالا دو راه را به ما نشان داده است. از بس عشق و محبت به بندگانش دارد. من یک جمله از قرآن برایتان بگویم. به نظر من از عاشقانه‌ترین حرف‌های خدا در قرآن است. فارسی معنا می‌کنم و کاری به لغت آیه ندارم. «فَإِنَّ اللَّهَ»؛[16] «ان» در عربی حرف تأکید است؛ یعنی البته، یقیناً و قطعاً. «لا یرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکفْرَ»[17] من راضی به ضررکردن، خسارت‌دیدن و نابودی دنیا و آخرت شما نیستم. چرا راضی نیستی؟ چون دوستتان دارم. نمی‌شود راضی بشوی؟ نه. شما محبوب من هستید، من چطور به خسارت، ضرر و جهنمی‌شدن شما راضی بشوم؟ مگر می‌شود؟ محبت، مهر و لطف بی‌نهایت است. 

شما همین قرآن را ببینید، عین عشق و محبت است. «َنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»[18] این قرآنِ من درمان‌کننده و مهر و محبت به شماست. 

 

بخشیده‌شدن گناه عزاداران

این قرآنش است، پیغمبرش را ببینید: «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»[19] این پیغمبر من به‌عنوان مهر بر همه جهانیان فرستاده شده است. به چه دلیل از خدا دست برداریم؟ به چه دلیل از راه خدا مسیرمان را کج کنیم و در راه ابلیس بیاییم؟ حیف نیست؟ شما را نمی‌گویم، شما خیلی محترم و بزرگوار هستید. آنهایی را که اهل خلاف و در جاده ابلیس هستند، می‌گویم. امام صادق(ع) کراراً به شماها دعا کرده است. روایات مهم را ببینید، برای گریه‌کن‌های ابی‌عبدالله(ع)، سینه‌زن‌ها و خرج‌کنندگان، امام صادق(ع) چه دعاهایی کرده‌اند و این دعاها مستجاب است. نمی‌شود دعای امام معصوم مستجاب نباشد. امام صادق(ع) شما را ارزیابی می‌کنند و می‌گویند: در مجلسی که برای حسین ما عزاداری و گریه می‌کنید، تمام‌قد از جایتان بلند نشده، خدا تمام گناهان گذشته‌تان را می‌بخشد، الّا دِینی که به‌ناحق به مردم دارید. پولی را گرفته‌ام و نمی‌خواهم بدهم، این در آمرزش خدا قرار نمی‌گیرد؛ اما هر کس گناه دیگری بین خود و خدا دارد، می‌بخشد. کرم خدا بی‌نهایت است و از او کم نمی‌آید که چند هزار نفر را در یک جلسه برای گوش‌دادن مسائل دین و گریه بر ابی‌عبدالله(ع) ببخشد.

 

کلام آخر؛ روضۀ قاسم‌بن‌الحسن(ع)

چه مادری! البته در ایران از این مادرها خیلی بوده و الان هم هست. چه مادری! یک بچه آراسته، یک دنیا ادب، وقار و عظمت. به سن کار ندارد (علامه حلی سیزده‌سالگی مجتهد جامع‌الشرایط بود؛ یعنی قابلیت مرجعیت داشت، ولی چون به بلوغ نرسیده بود، نمی‌شد از او تقلید بکنند). مادر در خیمه خودش صدایش کرد. گفت: قاسم، صدای غربت عمویت را می‌شنوی، برو و سعی کن. اگر ابی‌عبدالله(ع) اجازه نداد به میدان بروی، التماس و گریه کن و بخواه. 

قاسم آمد، عمو بغلش گرفت. سیزده‌ساله بود؛ مگر بچه سیزده‌ساله چقدر است؟ در کتاب‌ها ندیده‌ام که ابی‌عبدالله(ع) هنگام اجازه‌دادن برای رفتن به میدان کسی را بغل بگیرند و این‌قدر گریه کنند که دیگر طاقت ایستادن نداشته باشند. ابی‌عبدالله(ع) خیلی گریه کردند. یکی از علت‌های گریه‌کردنشان سن کم قاسم بود، یکی اینکه برادرزاده‌شان بود و یکی دیگر که دل ابی‌عبدالله(ع) را آتش می‌زد، یتیم‌بودنش بود. 

قاسم نتوانست اجازه بگیرد. حضرت فرمودند: نمی‌شود. داغ تو خیلی برای من سنگین است. این نوجوان برگشت پیش مادرش و گفت: نمی‌گذارد بروم، چه کار کنم؟ گفت: الان راهش را برایت باز می‌کنم. این را در کتاب‌های قدیمی هم دیده‌ام. مادر یک بغچه آورد. بغچه را باز کرد و دستمال گره‌زده‌ای را به قاسم داد و گفت: به عمویت بده. قاسم گفت: عموجان، این دستمال را باز کنید، ببینید در آن چیست. ابی‌عبدالله(ع) گره دستمال را باز کردند. یک کاغذ تاکرده درآوردند و باز کردند، دیدند خط امام مجتبی(ع) است که نوشته «بسم الله الرحمن الرحیم. حسین عزیزم، روز عاشورا اگر قاسم من اجازه میدان‌رفتن خواست، مانع او نشو. بگذار بچه‌ام جانش را فدای تو کند». 

من از قدیم خیلی در چهارچوب توضیح مصیبت قاسم نبوده‌ام. دوسه لغت و کلمه را بگویم. به میدان رفت؛ هم سنگ‌بارانش کردند (کسی را غیر از عابس‌ابن‌شبیب شاکری سنگ‌باران نکردند)، هم فرق این بچه سیزده‌ساله را با شمشیر سنگین شکافتند و هم وقتی از اسب افتاد، با نیزه به بدنش حمله کردند.

 


[1] . سورۀ اعراف: آیهٔ‌ 156.
[2] . سورۀ انسان: آیات‌ 2 و 3.
[3] . سورۀ بلد: آیهٔ‌ 10.
[4] . سورۀ بقره: آیهٔ‌ 256.
[5] . تعلق یعنی گرفتارکردن.
[6] . سورۀ یونس: آیهٔ‌ 65.
[7] . مصباح کفعمی (جنة الأمان الواقیة)، ص483.
[8] . سورۀ مسد: آیهٔ‌ 1.
[9] . سورۀ بقره: آیهٔ‌ 256.
[10] . سورۀ طه: آیهٔ‌ 39.
[11] . سورۀ زمر: آیهٔ‌ 71.
[12] . سورۀ انبیاء: آیهٔ‌ 13.
[13] . نهج‌البلاغه، خطبه 224.
[14] . همان.
[15] . همان.
[16] . سورۀ زمر: آیهٔ‌ 7.
[17] . همان.
[18] . سورۀ اسراء: آیهٔ‌ 72.
[19] . سورۀ انبیاء: آیهٔ‌ 107.

برچسب ها :