فارسی
پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 - الخميس 29 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

فلسفه محرمات و واجبات در اسلام


محبت - جلسه نهم؛ چهارشنبه (4-5-1402) | شب تاسوعا - محرم 1445 - - 24.12 MB -

بایدها و نبایدها در اسلامعشق به خدا، ریشه تمام حرام‌ها علت خلقت انسان‌هاصدور قتل امیرکبیر با یک لیوان شرابتبعات قتل امیرکبیر بر ایرانمقاومت در عشق به ابی‌عبدالله(ع)تحقیق ژاپنی‌ها دربارۀ روزهانفاق به فقرانتیجه عمل به واجباتدرخواست خانم بی‌حجاب در هواپیمای لندنوجوب چهار چیز بر امت پیامبر اکرم(ص)حق گنهکار بر عموم مردمعظمت حضرت عباس(ع)کلام آخر؛ بازگشت کاروان حسینی به مدینه

«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

بایدها و نبایدها در اسلام

مجموعه مسائل اسلام (دینی آسان و قابل‌عمل برای هر مرد، زن، پیر و جوان) دو کلمه است: «انتخاب» و «حذف». انتخاب مسائل مستدل اعتقادی، اخلاقی و عملی، و حذف آنچه با فکر، قلب، روح، عقل و زندگی انسان تناسب ندارد و ضرر دارد و خسارت‌بار هم هست. 

آنچه را باید در زندگی انتخاب یا حذف کرد، در آیات قرآن و روایات بیان شده است و پیچیده هم نیست. شما عزیزانم یقین بدانید اگر در حذفی‌ها چیزی برای دنیا و آخرت انسان دارای استفاده و منفعت بود، حذف نمی‌شد و جزو حرام‌ها قرار نمی‌گرفت. هرچه برای ظاهر و باطن، دنیا و اجتماع و خانواده و فرد ضرر دارد، پروردگار ممنوع و حرام اعلام کرده است. کسی هم نمی‌تواند به وجود مقدس او ایراد بگیرد که چرا حرام کرده‌ای؟ برای خودش، ملائکه و حیوانات که حرام نکرده، برای انسان حرام کرده؛ چون ضرر داشته است. امام صادق(ع) در کتاب وسائل‌الشیعه فرموده‌اند: همه حرام‌ها ضرر دارد.

 

عشق به خدا، ریشه تمام حرام‌ها 

فرض کنید بچه‌ای تشنه ‌است و می‌داند که آب در آشپزخانه است. پدر و مادر یادشان رفته که شیشه‌ سفید (شبیه آب) در آشپزخانه، الکل است. بچه هم نمی‌داند و تشخیص نمی‌دهد که این آب نیست. با آن شدت تشنگی وارد آشپزخانه می‌شود و شیشه را برمی‌دارد، اما نخورده از دستش می‌گیرند. بچه هم گریه می‌کند و ناراحت می‌شود. آیا کسی در دنیا این پدر یا مادر را ظالم، ستمگر و بی‌رحم می‌داند؟ ایراد هم می‌گیرد که برای چه شیشه را از این بچه گرفتی؟ تشنه است! بچه الکل بخورد، تشنگی‌اش رفع می‌شود یا می‌میرد؟! اگر پروردگار عالم اموری را حرام کرده و دستور ترک و حذف داده، این ستم و ظلم است یا عشق؟ تمام حرام‌ها در عشق ریشه دارد؛ عشق پروردگار به بندگانش. خداوند بندگانش را دوست دارد و به آنها محبت دارد. 

 

علت خلقت انسان‌ها

پروردگار در قرآن حرف عجیبی دارد، می‌گوید: من برای اینکه محبت بکنم و محبتم معطل نباشد، «لِذلِک خَلَقَهُمْ»[1] انسان‌ها را آفریده‌ام. عشقم بوده که خاک را به موجود زنده تبدیل کنم و ظرف باارزشی قرار بدهم. در این ظرف نیز، عقل (میوه واقعی هستی)، فطرت (قطب‌نمای جهت‌دهی انسان به‌سوی خدا) و نفس (صفحه گیرنده تمام مسائل عالی اخلاقی) بگذارم؛ به‌وسیله این خاک، به انسان بدن بدهم که بتواند هر کار خیر و مثبتی را انجام بدهد. اینکه کار خیلی خوب، عاشقانه و براساس محبت است. می‌گوید: مشروبات الکلی نخورید. قرآن می‌گوید: حرام، نجس و ناپاک است. شما به این خالق عاشق مهربان بگو: چرا نخورم؟ جواب می‌دهد: ضرر دارد.

 

صدور قتل امیرکبیر با یک لیوان شراب

 من در اظهارنظرهای دانشمندان آلمانی دیده‌ام و نمی‌دانم جاهای دیگر هم این اظهارنظر هست یا نه؟ آن باانصاف‌های باسوادشان می‌گویند: هر انسانی (مرد، زن، جوان، پیر) یک بار که مشروب بخورد و مست کند، دو هزار سلول زندۀ فعال مغزش کشته می‌شود! این کار درستی است؟ ضرر مشروب فقط یک بار مست‌کردن و کشتن دو هزار سلول مغز نیست! 

حدود دویست سال پیش، یک شب برای ناصر قاجار (در 21سالگی) بزم شبانه درست کردند و افراد را آوردند تا بزنند، بکوبند، برقصند، بخوانند و مشروب نابی به نام «خلر» (من در کتاب‌ها خوانده‌ام) که ساخت یکی از شهرهای جنوب شرقی ایران بود (آن زمان آنها بهترین مشروب را می‌ساختند)، آوردند و در اوج لذت و بزن و بکوب و بخوان و شادی، یک لیوانش را به ناصر قاجار دادند. مستی این شراب زیاد بود. او خورد و در حالت مستی حکم قتل بهترین نخست‌وزیر آن دوران ایران را (حتی بهتر از نظام‌الملک و قائم‌مقام فراهانی) به او دادند و گفتند: امضا کن. او هم مست بود، ندید و امضا کرد. 

آنهایی که مأمور كشتن امير بودند، باسرعت زیاد با اسب‌های‌راهوار هشت‌نه فرسخ از تهران دور شده بودند. وقتی از مستی درآمد، پرسید: آنچه من امضا کردم، چه بود؟ وقتی فهمید حکم قتل امیرکبیر بوده است، گفت: بفرستید مأمورها را برگردانند؛ ولی حاجب‌الدوله این حکم را به فین کاشان برده بود و رگ امیرکبیر را در حمام زده بودند! 

اگر دلتان می‌خواهد، از منِ طلبه هم نه، از اهل سیاست و تاریخ سؤال کنید و ببینید که از دویست سال پیش تا الان، در این مملکت ضرر کشته‌شدن امیر جبران نشده است! این هم یکی از ضررهای مشروب. 

چرا می‌گوید حرام است؟ اسلام به نفع مردم (زن و مرد) می‌گوید. خدا بخیل نیست که چیزی را حرام کرده باشد. آن پدر و مادری که شیشه الکل را از دست بچه می‌گیرند، بخیل هستند یا عاشق؟ اگر بخیل باشند که می‌ایستند تا بچه‌شان شیشه الکل را بخورد و یک ساعت بعد هم پرپر بزند و بمیرد! اما پدر و مادر، هرچه (کافر، مشرک) می‌خواهند باشند، بخیل نیستند؛ عاشق بچه‌شان هستند و نمی‌خواهند به بدنش سر سوزنی ضرر بخورد.

 

تبعات قتل امیرکبیر بر ایران

 در آرشیو وزارت خارجه انگلستان آمده است و من این را در کتاب‌های ایران (متن آرشیو را چاپ کرده‌اند) دیده‌ام که انگلیسی‌ها می‌گویند: اگر آن روز امیرکبیر را نکشته بودیم (اول به اشاره انگلیس‌ها و بعد روس‌ها بوده و عامل آن هم مادر ناصر قاجار و میرزا آقاخان نوری)، الان ایران صد سال از ژاپن جلوتر بود! این ضرر است. از کجا به ما ضرر خورد؟ از یک آدم مشروب‌خور بی‌دین. آدمی که مشروب می‌خورد، دین ندارد؛ دین ترمز است. 

 

مقاومت در عشق به ابی‌عبدالله(ع)

شما الان یک ترمز باطنی اعتقادی و ایمانی دارید. شما را به جان هر کسی (بچه‌، همسر، پدر یا مادرتان) دوست دارید، یک‌خرده بالاتر بیایید، شما را به جان امیرالمؤمنین(ع) که همه شما دوستش دارید (در محبت به علی(ع) همه اجماع دارند؛ لات، زورخانه‌ای، بازاری و صندلی‌دار -هرچه می‌خواهند باشند- همه علی(ع) را دوست دارند)، اگر امشب یک نفر بگوید تک‌تک از جلوی من رد شوید، می‌خواهم به هرکدام شما ده میلیون دلار بدهم که از امشب دست از ابی‌عبدالله(ع) بردارید، هرکدامتان حاضر هستید، خجالت نکشید و بلند شوید! شما حاضر هستید ابی‌عبدالله(ع) را با این مبلغ عوض کنید؟ ممکن است بگویید: صد میلیارد، هزار میلیارد! آن‌که ترمز باطنی دارد، نه گول پول را می‌خورد و نه گول شهوات و هوای نفس و فرهنگ‌های بیگانه را می‌خورد. ایمان، عشق به خدا، قرآن، ائمه و انبیا(علیهم‌السلام) ترمز است و تا حالا هم همین ترمز باطنی شما را نگه داشته.

 مگر امشب در این شهر مجلس فساد (دختر و پسر و زن و مرد قاتی باشند، بزن و بکوب داشته باشند، مشروب بخورند و برقصند) نیست؟ واقعاً در این شهر نیست یا زیاد است؟ چرا شما اینجا آمده‌اید؟ شما غریزه جنسی و لذت‌خواهی ندارید؟ شما دلتان نمی‌خواهد در یک جلسه بنشینید و کمال لذت مادی را ببرید؟ همه دلتان می‌خواهد. چرا نرفتید؟ ترمز باطنی نگذاشته. به جای شرکت در آن مجالس، لباس مشکی پوشیده‌اید و به اینجا آمده‌اید. جا هم گسترده نیست؛ گرمتان است و تا دو ساعت بعد از منبر هم می‌خواهید عزاداری کنید. چرا؟ آن‌که عاشق شماست، آنچه را ممنوع کرده که به ضرر شما و آنچه را واجب و لازم کرده که به سود شماست. 

 

تحقیق ژاپنی‌ها دربارۀ روزه

من هم از یک آدم فهمیده، عالم، دانشمند و دانشگاهی که روحانی هم نبود، شنیده‌ام که می‌گفت: در ژاپن دربارۀ روزه مسلمان‌ها تحقیق کرده‌اند که از ساعت دو بعدازظهر که روزه‌دار گرسنه می‌شود، سلول‌های گرسنه به سلول‌هایی که می‌خواهند عامل ایجاد سرطان بشوند، حمله می‌کنند و همه را می‌خورند. پیغمبر(ص) دربارۀ روزه دو کلمه فرموده‌اند: «صُومُوا تَصِحُّوا»[2] روزه بگیرید، سالم بمانید. عاشق شما روزه را برای سلامت شما گذاشته است. 

 

انفاق به فقرا

عاشق شما در قرآن می‌گوید: پول‌دار و کم‌پول، هرکدام در حد خودتان به فقیر انفاق و هزینه کنید. در اسلام فقیر کیست؟ همین کسی است که در جلسه می‌آید و می‌گوید به من کمک کنید؟ در اسلام این معنای فقیر نیست. پیغمبر(ص) می‌گویند: اگر آدم سالم گدایی کند، آن پول گدایی برایش حرام است. فقیر آن کسی است که هزینه‌اش با درآمدش مساوی نیست و درآمدش کمتر از هزینه سال اوست و ستون فقرات زندگی‌اش را فشار می‌آورد؛ فقر، شکستن، فشار آوردن. اگر کاسب، مغازه‌دار یا اداری است، به او کمک کنید. ممکن است کسی مدیر اداره باشد، ولی به این دلیل که دست‌پاک است و حقوق دریافتی‌اش کفاف خرج زن و بچه‌ و مدرسه بچه‌هایش را نمی‌کند (دلش می‌خواهد بچه‌اش را در مدرسه‌ای بگذارد، مدرسه هم می‌گوید: شصت میلیون، صد میلیون)، اسلام می‌گوید به اینها کمک کن؛ نگو مغازه و ماشین دارد و چون مدیر اداره است، حقوق خوبی به او می‌دهند. می‌توانی درک بکنی که هزینه خرج او با دخلش مساوی نیست، کمک‌کردن به او واجب است.

امام صادق(ع) می‌گویند: اگر رفیقت کاسب و وضعش هم خوب است، اما پول خادم و کارگر ندارد (کسی را بیاورد دو روز در خانه‌اش کار بکند، تمیز کند، بشوید، مشکلات خانه را حل کند)، تو پول خادم و کارگر را بده. 

 این قانون (به دیگران کمک کن) برای چیست؟ این دیگردوستی در اسلام است؛ یعنی سفره را فقط برای خودت پهن نکن. 

عالم بزرگی بود (نمی‌گویم برای چه شهری) که خیلی من او را دوست داشتم. وقتی با او آشنا شدم، نزدیک 98 سالش بود. از شهر خودشان برای زیارت به مشهد آمده بود. یک شب جایی او را دعوت کردند و سفرهٔ خوبی هم بود. ایشان هم در این سن معده‌اش توان نداشت تا چلوکباب برگ و کوبیده بخورد. درون عبایش دستمال انداخته بود و جوری که صاحب‌خانه نفهمد، برنج، کباب برگ و کوبیده را در دستمال می‌ریخت. خودش هم یک‌خرده نان و ماست می‌خورد. بیرون که آمد، همراهش به او گفت: این کباب و برنج را سر سفره می‌خوردی، برای چه بیرون آوردی؟ گفت: من شب‌ها برای زیارت دیر می‌آیم که حرم خلوت باشد. عده‌ای معتاد، فقیر و مستحق در این پیاده‌روها خوابیده‌اند، می‌خواهم به آنها بدهم. همین الان در تهران هم داریم افرادی را که نصف‌شب بی‌خبر از مردم، غذای گرم و پخته برای کارتن‌خواب‌ها می‌برند. اینها هم انسان و بنده پروردگار هستند و به ما دستور داده‌اند که اینها را سرزنش نکنید، به آنها معتاد، بدبخت، بیچاره، بی‌حجاب و عوضی نگویید! بر سرشان نزنید و شخصیتشان را نکوبید. 

آیه می‌گوید: «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»؛[3] نه للمؤمنین، «لِلنَّاسِ». با همه مردم خوب حرف بزنید، زبانتان را به سرزنش، گناه و معصیت آلوده نکنید. این حرام‌های الهی است که همه براساس عشق حق به خلق، نظام داده شده. 

 

نتیجه عمل به واجبات

واجبات هم که کارش این است و برای ما مغفرت، رحمت، کرامت، اصالت، شخصیت، رضوان و بهشت می‌سازد. در دنیا هم عمل به واجبات و حقیقت، آبروی عجیبی به آدم می‌دهد. خدا آبروی انسانی که عمل می‌کند به آنچه باید عمل کند، بین مردم بالا می‌برد. در این زمینه یک آیه و یک فراز از دعای کمیل بخوانم. 

آیه می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا»[4] آنهایی که اهل ایمان و عمل هستند، من در دل دیگران شربت محبت به آنها را می‌ریزم. 

اما در دعای کمیل آمده است: «وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ»[5] چه بسیار ستایش‌ها که تو از من بین قوم‌وخویش‌هایم و مردم پخش کردی، درحالی‌که می‌دانی من شایسته‌اش نبوده‌ام. اما این‌قدر به من آبرو دادی که حتی مردم، قوم‌وخویش‌هایم و زن و بچه‌ام نمی‌دانند بین من و تو چه گذشته و چقدر گناه انجام گرفته است! وقتی کسی مریض می‌شود، می‌گویند: به فلانی بگو دعا کند، التماس دعا؛ یعنی در عمل به دین این‌قدر خدا به آدم آبرو می‌دهد که حساب ندارد. 

 

درخواست خانم بی‌حجاب در هواپیمای لندن

من (حدود ده سال پیش) بعد از ده روز تبلیغ از لندن برمی‌گشتم. وقتی هواپیما بلند شد، یواش‌یواش آفتاب غروب کرد و هوا داشت تاریک می‌شد. هواپیما انگلیسی بود و تقریباً نود درصد هواپیما هم ایرانی بودند. من به مهماندار گفتم: می‌خواهم نماز بخوانم. گفت: مانعی ندارد، یک پتو جلوی هواپیما می‌اندازم و از خلبان جهت قبله را می‌پرسم؛ چون 35 هزار بالا هستیم. 

این را یک مهماندار انگلیسی به من می‌گوید. خوب عنایت ‌کنید! پتو می‌اندازم، جهت قبله را می‌پرسم، بعد شما را خبر می‌کنم و خودم شما را می‌برم تا نماز بخوانی! من نماز مغرب و عشا را خواندم. موقع نماز صبح هم به ایران نرسیده بودیم. دوباره گفتم: من یک نماز دیگر باید بخوانم. گفت: هیچ مانعی ندارد. وضو گرفتم و برای نماز آماده شدم که یک خانم ایرانی کاملاً بی‌حجاب به من گفت: دیشب شما در این هواپیما نماز خواندید؟ حدود 350 نفر بودیم، فقط من نماز خواندم؛ بقیه نه! بین تمام خانم‌های هواپیما هم یک نفر حجاب داشت، آن هم من بودم. گفتم: بله، من بودم. اگر فرمایشی دارید، در خدمت هستم. گریه‌اش گرفت. گفت: من با خدا رابطه‌ای ندارم. گرفتارم و خجالت می‌کشم به خدا بگویم؛ چون سرووضعم این‌گونه است و نمی‌توانم دعا بکنم. شما دعا می‌کنی تا مشکل من حل بشود؟ گفتم: حتماً. 

امام صادق(ع) می‌گویند: برای گنهکاران دعا کنید.

 

وجوب چهار چیز بر امت پیامبر اکرم(ص)

 یک روایت هم از پیغمبر اکرم(ص) برایتان بخوانم، خیلی جالب است؛ جزو انتخاب‌کردنی‌هاست. من خیلی این روایت را دوست دارم. فکر کنم سی سال پیش، در یکی از دفترچه‌های منبرم نوشته‌ام. این دو روز هم سه‌چهار بار روایت را نگاه کرده‌ام. روایت عجیبی است؛ یعنی در این زمینه‌ها روایات ما در عشق و محبت ریشه دارد. اصلاً واجب و حرامی در اسلام نیست که در عشق و محبت ریشه نداشته باشد. اگر پیدا کردید، فرداشب برای من بنویسید. 

پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: بر امت من چهار چیز لازم و ضروری است. در روایت «یلزم» دارد. لازم یعنی چه؟ عجب چیزی است، نمی‌دانم به آن عمل می‌شود یا نه؟ مثلاً فرض کنید در زندان یک نفر این‌گونه بشود، به او محبت می‌شود یا اينكه به او می‌گویند: تقلب‌کننده، دروغ‌گو، می‌خواهی سر ما را کلاه بگذاری! کسی از گناهانش پشیمان شده و واقعاً توبه کرده است. در جهان خیلی توبه‌کننده هست و خیلی هم بوده است. مگر بت‌پرستان مکه توبه نکردند؟ مگر پیغمبر(ص) توبه آنها را قبول نکردند؟

 1. لازم و حق است (کلمه حق هم در روایت است) که امت من به توبه‌کنندگان محبت کنند. گنهکاری توبه کرده و در جلسه و مسجد آمده و می‌گوید: مردم، من بدکار، عرق‌خور، زناکار و بی‌نماز بودم. حالا فهمیدم زندگی‌ام اشتباه بوده، توبه کردم و به شما پناه آورده‌ام! هیچ‌چیزی (پول) هم نمی‌خواهد. حضرت می‌گویند: به این توبه‌کننده محبت کنید. 

2. بر امت من لازم است به هر ناتوانی (پیرمرد، پیرزن، بی‌پول) رحم و محبت کنند. 

3. اگر نیکوکاری را دیدند در جایی که نیاز است، مدرسه برای بچه‌های مملکت، درمانگاه، بیمارستان، محل علمی، دانشگاه و مسجد می‌سازد (این را دقت کنید: نیاز است، نه اینکه در یک محله ده تا مسجد ساخته بشود و خالی بماند)، لازم است به او کمک کنند. شما هم بگو من برای این بیمارستان یک دستگاه یونیت دندان، ده تخت بیمارستانی می‌دهم یا ده کلاس از این دبیرستانی را که می‌سازی، مجهز می‌کنم یا یک قسمت از این مسجد را که نمی‌توانی تمام کنی، تمام می‌کنم. اینها چیزهای انتخاب‌کردنی است. یک بخش از دین، انتخاب‌کردن و یک بخش هم حذف‌کردن است. 

4. چهارمی هم خیلی عجیب است! پیغمبر(ص) می‌فرمایند: عده‌ای گناه کرده‌اند و یادشان نمی‌آید که از خدا طلب آمرزش کنند. کارشان و سرگرمی‌شان زیاد است، حضرت می‌فرمایند: «یسْتَغْفِرُونَ‏ لِلْمُذْنِب‏»[6] به جای او شما برای گنهکار طلب مغفرت کنید.

 

حق گنهکار بر عموم مردم

روایتی دیده‌ام، آن را هم بخوانم. قیامت یک نفر کم دارد و گیر است. می‌توانسته بهشتی بشود، اما نشده، ملائکه می‌گویند: پرونده‌ات کامل نیست، کم داری و باید به دوزخ بروی. خودش باادب راه می‌افتد به‌طرف دوزخ برود، میلیون‌ها نفر در محشر فریاد می‌زنند: او را نبرید! گفته می‌شود: چرا نبریم؟ می‌گویند: برای اینکه این بر ما حق دارد. گفته می‌شود:‌چه حقی بر شما دارد؟ می‌گویند: همیشه عادت و دعایش این بود: «اللَّهُمَ‏ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ وَ الْمُؤْمِنَاتِ‏ وَ الْمُسْلِمِینَ‏ وَ الْمُسْلِمَاتِ».[7] او دعا می‌کرد و خدا ما را می‌بخشید. این بر ما حق دارد. 

پروردگار می‌فرماید: راهش را باز بگذارید تا به‌طرف بهشت برود. خدا دینش، حرام‌هایش، واجبات و حلال‌هایش عشق محض است. شما هم برای او عشق محض هستید. صنعت‌کار صنعتش را دوست دارد. «أَنْتَ أَکرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیعَ مَنْ رَبَّیتَهُ»[8] تو بزرگوارتر از این هستی تا بنده‌ای را که تربیت کرده‌ای، ضایع، تکه‌‌پاره و تباه کنی. مگر عبد و بنده‌ای بگوید من کاری به کار خدا ندارم و با انواع گناهان خودش را تکه‌پاره کند؛ وگرنه خدا احدی را تباه و ضایع نمی‌کند. 

 

عظمت حضرت عباس(ع)

وجود مبارک قمربنی‌هاشم با منابع عظیمی در ارتباط بود. روز عاشورا، در کربلا 33ساله بود. پانزده سال را که از نظر قرآن مکلف نبوده، کنار بگذارید. ایشان در دنیا هجده سال مکلف بود. ببینید این انسان هجده‌ساله چه کار کرده که «قمربنی‌هاشم» و «باب‌الحوايج» شده است. در این 33 سال چه کار کرده که ابی‌عبدالله(ع) کنار بدنش حرف‌هایی زده‌اند که برای هیچ شهیدی نزده. روح، قلب و عقلش از کجاها تغذیه کرده؟ یکی از مادرش. شما از تاریخ زندگی ام‌البنین خبر ندارید و نمی‌دانید این زن چه بوده. این خانم دختر ابوحازم (از قبیله کلابیه) بود. پدرش انسان ادیب، باوقار، عاقل و فهمیده بود. یک روز دید دختر پنج‌ساله‌اش دارد با مادرش حرف می‌زند و می‌گوید: دیشب خواب عجیبی دیدم. مادر به او گفت: دخترم، خوابت را بگو. گفت: دیشب خواب دیدم کنار جوی آب بزرگی نشسته‌ام (آب مثل اشک چشم است) و این جوی در باغی است که سروته آن پیدا نیست. منظره آسمان خیلی زیبا بود. شب چهاردهم ماه بود. دیدم ماه حرکت کرد و هرچه جلوتر می‌آمد، کوچک‌تر می‌شد. ماه در دامن من نشست. ابوحازم (پدرش) در را باز کرد و گفت: من نمی‌دانم و خبر ندارم این بچه به چه کسی شوهر می‌کند! اما همسرش شخص بسیار بزرگی است و بچه‌ای که از او به دنیا می‌آید، ماه آسمان معنویت است.

چهار پسر از او به دنیا آمد که اولین بچه‌اش قمربنی‌هاشم بود. خوابش تعبیر شد. شخصیتش را اول از مادر و بعد از امیرالمؤمنین(ع) تغذیه کرد.

 وای که قمربنی‌هاشم چه ارزش‌هایی را از علی(ع)، برادرش حضرت مجتبی(ع) و ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) به خودش انتقال داد. 33 سال از ارزش‌های شخصیتی ابی‌عبدالله(ع) تغذیه کرد. معاشرت با چنین مادر، پدر و برادرانی، معلوم می‌شود چه کار کرده.

شبی در محفلی با آه و سوزی 

شنیدستم که مرد پاره‌دوزی

چنین می‌گفت با پیر عجوزی 

گلی خوش‌بوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی به دستم

گرفتم آن گل و کردم خمیری 

خمیری نرم و نیکو چون حریری

معطر بود و خوب و دل‌پذیری 

بدو گفتم که مشکی یا عبیری

که از بوی دلاویز تو مستم

همه گِل‌های عالم آزمودم 

ندیدم چون تو و عبرت نمودم

چو گل بشنید این گفت‌وشنودم 

بگفتا من گلی ناچیز بودم

ولیکن مدتی با گل نشستم

 

با علی، مادرم، امام حسن و امام حسین(علیهم‌السلام) نشستم.

گل اندر زیر پا گسترده پر کرد 

مرا با هم‌نشینی مفتخر کرد

چو عمرم مدتی با گل گذر کرد

کمال هم‌نشین در من اثر کرد

وگرنه من همان خاکم که هستم

 

کلام آخر؛ بازگشت کاروان حسینی به مدینه

 برادر، سینه من از این اوضاع اجتماعی زمان به شدت تنگ شده است. اجازه می‌دهی جانم را قربانت کنم؟ ابی‌عبدالله(ع) چه بگویند؟ از 71 نفر دو سرباز مانده بودند: یکی قمربنی‌هاشم بود و دیگری علی‌اصغر. به میدان رفت و شهید شد؛‌مصیبتش بماند.

 شما را مدینه ببرم. اولین کسی که هنگام برگشتن قافله دیوارهای مدینه را دید، ام‌کلثوم(س) بود. تا دیوارهای شهر را دید، از داخل محمل صدا زد: «مَدِینَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِینَا»[9] مدینه، ما را راه نده! مدینه، روزی که ما از تو بیرون رفتیم، با حسین(ع)، اکبر، عون، جعفر، عبدالله و قمربنی‌هاشم بودیم. زین‌العابدین(ع) صدای عمه‌شان را که شنیدند، فرمودند: عمه اگر دلتان نمی‌خواهد وارد مدینه بشویم، بگویم شترها را بخوابانند و اینجا پیاده شویم. یک چادر برای خانم‌ها و یکی هم برای مردها بزنیم و بشیر را بفرستیم تا برگشت ما را خبر دهد. عرض کرد: این کار را بکنید. ما یک‌مرتبه وارد شهر نشویم. خیمه زدند؛ خانم‌ها در یک خیمه و مردها در یک خیمه؛ مردی نمانده بود! زین‌العابدین(ع) بود و حسن‌ابن‌حسن. 

بشیر به شهر آمد. گفتند: چه خبر؟ از کجا می‌آیی؟ گفت: سر قبر پیغمبر(ص) می‌گویم. همه کنار حرم ریختند. صدا زد: «یا أَهْلَ‏ یثْرِبَ‏ لَا مُقَامَ لَکمْ بِهَا»[10] مردم مدینه دیگر در این شهر نمانید، «قُتِلَ الْحُسَینُ فَأَدْمُعِی مِدْرَار».[11] 

وقتی باخبر شدند که قافله آمده، مردم نایستادند و بیرون ریختند. مردها را به خیمه زین‌العابدین(ع) هدایت کردند، دیدند حضرت نمی‌توانند از گریه خودداری کنند. مردهای مدینه و جوان‌ها خیمه را پر کردند. مرتب سر می‌کشند و به همدیگر می‌گویند: مگر نگفتند قافله برگشته، پس عباس، اکبر و قاسم کو؟ 

در خیمه زین‌العابدین(ع) غوغایی شد. از آن‌طرف، خانم‌های مدینه آمدند. چند زن در خانه ام‌البنین آمدند و گفتند: بیا برویم، قافله برگشته. قمر بنی‌هاشم یک بچه پنج‌ساله داشت. دستش در دست مادربزرگش بود. حدود یک سال پدرش را ندیده بود. بیرون مدینه آمد. زنی آمد و به زینب کبری(س) گفت: ام‌البنین دارد می‌آید. زینب کبری(س) با پای برهنه بیرون دوید. وضع زینب(س) را که دید، دید اوضاع غیر از آنی است که فکر می‌کند. از چهار بچه‌اش نپرسید؛ صدا زد: خانم، حسین(ع) کجاست؟ فهمید ابی‌عبدالله(ع) نیامده، برگشت و در اولین کوچه مدینه، به آن سه‌چهار زن که رسید، روی خاک نشست. این خاک‌ها را مشت می‌کرد و روی سرش می‌ریخت. بلند شد و گفت: خانم‌ها، هیچ شجاعی با عباس من هماورد نبود. من هنوز خبر ندارم، اما به شما بگویم او را چطوری کشتند؛ اول دست‌هایش را از بدن جدا کردند. 

 


[1] . سورۀ هود: آیهٔ‌ 119.
[2] . بحارالأنوار (ط - بیروت)، ج‏59، ص267.
[3] . سورۀ بقره: آیهٔ‌ 83.
[4] . سورۀ مریم: آیهٔ‌ 96.
[5] . دعای کمیل.
[6] . خصال، ج‏1، ص239.
[7] . الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص530.
[8] . مفاتیح‏الجنان ص64.
[9] . بحارالأنوار(ج‏45)، ص198.
[10] . لهوف، ص198.
[11] . همان.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
حجاب امیرکبیر حضرت عباس انفاق علت خلقت انسان‌ عشق به ابی‌عبدالله

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^