جلسه سوم
(تهران حسینیه صاحبالزمان(عج))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ارزش دنیا
درصدد بودم آنچه دررابطهبا قیمت و ارزش دنیا از قرآن مجید و روایات به دست آوردهام، خدمت شما برادران ایمانی و خواهران مؤمنه ارائه کنم، اما این مسئله آنقدر مفصّل است که اگر بخواهد بیان شود، مجلس به پایان خواهد رسید و فقط قیمت دنیا و ارزش جایی که در آن زندگی میکنیم، گفته خواهد شد و مجلس از مسائل مهم دیگر باز میماند. به خواست خدا سعی میکنم هر شب در هر بحثی، به نکتهای از نکات مهمی که درباره دنیا نقل شده، اشاره کنم.
دنیای اول: خاک
طبق آیات قرآن، به نظر میرسد پیش از اینکه به این دنیا بیاییم، سه دنیا را گذراندهایم که یکی دنیای خاک بوده. روزگاری بر ما گذشته که فقط یک عنصر خاکی آزاد در این دنیا بودهایم؛ هر کداممان برای هر منطقهای که هستیم (پدر و مادر ما آنجا زندگی میکردهاند و از دنیا رفتهاند)، دنیای اولمان خاکِ آن منطقه بود. بودیم، ولی بهصورت خاک و یا به تعبیر قرآن، بهصورت یک عنصر مرده؛ در سوره بقره میفرماید: «كُنْتُمْ أَمْوٰاتاً» شما یک عنصر مرده (خاک) بودید. «فَأَحْيَاكُمْ» آن خاک مرده را من زنده کردم و شما شدید. بعداز این حیات، «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» شما را در کام مرگ میاندازم. بعداز این مرگ، «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ»[1] دوباره شما را زنده میکنم؛ کاری که یک بار انجام دادهام. پس در زندهشدن مردگان هیچ شکی نکنید؛ چون من یک بار این کار را کردهام. همه شما خاک بودید و به یک موجود زنده تبدیلتان کردم.
«مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ» از این خاک دوباره به همان خاک اولیه شما را برمیگردانم. چند سال که بگذرد و درِ قبرتان را باز کنند، غیر از خاک هیچچیز دیگری در آن قبر نیست. «وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ»[2] دوباره از دل همان خاکی که قبلاً جسم بودید، بیرونتان میکشم. این کار برای من دشوار و سخت نیست.
زندهکردن مردگان
در سوره یس آمده:[3] کسی استخوان پوسیدهای را در دست گرفته بود و به مسجد آمد. با هیجانی که مثلاً دارم چیزی از تو میپرسم که جوابی نداری بدهی، استخوان را به پیغمبر(ص) نشان داد (ظاهراً استخوان را از داخل قبری درآورده بود) و به پیغمبر اکرم(ص) گفت: «مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ» این استخوان را چه کسی دوباره زنده میکند؟ «وَ هِيَ رَمِيمٌ»[4] من الان در مشتم فشار میدهم، گَرد نرم میشود؛ تو میگویی که مرده را زنده میکنم، چه کسی زنده میکند؟ چه کسی میتواند؟ «مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ» چه کسی قدرت و توان دارد؟
صبر خدا در عذابکردن
خدا بنا ندارد از کوره در برود و با بیدین، کافر و مشرک میسازد. نان و آبش را میدهد، زن و بچه به او میدهد، کسب و کارخانه میدهد؛ چون حرف مستدل و غیرقابل رد دارد و این حرفها را هم بامحبت و ادب انتقال میدهد. حالا مشرکی، کافری یا بیدینی دلش خواست قبول کند و به سعادت برسد؛ دلش خواست قبول نکند، کاری با او ندارد تا مرگ طبیعیاش برسد. نگرانی هم ندارد؛ چون هیچ انسانی از دسترس قدرت پروردگار نمیتواند خارج شود و در حکومت حق است. برای عذاب کسی عجلهای ندارد.
اینکه گاهی مردم میگویند: «چرا زودتر نابودش نمیکند؟ چرا زودتر کارش را تمام نمیکند؟»، مگر میترسد مجرم از دستش فرار کند که در عذابش عجله کند؟ ترسی ندارد، مجرم در همین دنیا و در دایره حکومت خداست و از این دایره نمیتواند بیرون برود؛ لذا با بدان عالم هم محبت رحیمیه و رحمانیه دارد؛ در محبت رحمانیهاش رزقش را میدهد، در محبت رحیمیهاش مسائل حکیمانهاش را بهوسیله قرآن، حرفهای پیغمبر(ص) یا ائمه(علیهمالسلام) به آنها میرساند.
چرا عجله کند؟ در عذاب عجله نمیکند، یک علت عجلهنکردنش این است: به تمام بدان عالم مهلت میدهد که توبه کنند. اگر توبه با شرایط کردند، عذاب را از آنها برمیدارد و دیگر کاری با آنها ندارد؛ اگر توبه نکردند، وقتی عمر طبیعیشان تمام میشود، ملکالموت میآید و آنها را به عالم بعد میبرد، آنجا به حساب و کتابشان رسیدگی میکنند و خودشان هم قانع میشوند که جهنم بروند؛ چون آنجا میفهمند جهنمرفتن حقشان است و خدا آنها را جهنم نمیبرد، بلکه خودشان راه افتادند تا به جهنم رسیدند؛ بنابراین عجلهای در جریمهکردن ندارد، جریمه نمیکند تا گنهکار بیدار شود و توبه کند یا عمرش تمام شود و آن طرف برود.
مردم سر خدا هم داد میکشند، اما خدا سر کسی داد نمیکشد. مردم علیه خدا مشت بلند میکنند، خدا علیه اینها مشت بلند نمیکند. مردم صدجور ایراد به خدا میگیرند، خداوند متعال جواب نمیدهد؛ چون نظام طبیعت، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) جواب هستند؛ جواب بیشتری که نمیخواهد.
مهربانی خداوند
انسان نسبت به مهربانی او هر وقت یادش بیاید یا آنهایی که دائم یادش هستند، شگفتزده، غرق در تعجب و حیرت هستند؛ چون خودش هم در قرآن میگوید: اگر کار نظام خلقت دست شما بود، چیزی به کسی نمیدادید و درجا میخواستید همه را درو کنید؛[5] اما کار دست شما نیست، بلکه کار دست حکیم است که از کوره در نمیرود، از نعمتبخشیدن دریغ ندارد و کسی که «ادیمِ زمین، سفرهٔ عام اوست // بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست».[6]
هفت میلیارد نفر دارند گناه و مخالفت میکنند، حتی منکرش هستند و میگویند وجود ندارد، باز هم برایشان گاو و گوسفند خلق میکند، درختها را پرمیوه میکند، سبزیجات، صیفیجات، باران و برف میآورد، زمین را هر ۲۴ ساعت دور خودش میگرداند که شب و روز پیدا شود و سالی یک بار دور خورشید میگرداند که چهارفصل پیدا شود؛ اینقدر مهربان، کریم و آقاست، ولی جنس دوپا به او وفادار نیست! فکر کنم جنس دوپا خودش را به این مرحله رسانده که سزای تمام نیکیهای خدا، بدیکردن به اوست؛ الان این فرهنگی در کرهٔ زمین شده. طبیعت کار این است: «هَلْ جَزٰاءُ اَلْإِحْسٰانِ إِلاَّ اَلْإِحْسٰانُ»[7] پاسخ نیکی غیر از نیکی چیزی هم هست؟ این هفت میلیارد میگویند: بله. پاسخ نیکی، بدی، گناه، پشتکردن به قرآن و گوشندادن به انبیاست.
علت نازلنشدن عذاب
اینطور عمل میکنند، ولی باز خدا زندگیشان را بههم نمیریزد. در روایات دارد یک علت اینکه بههم نمیریزم، این است: بچهٔ شیرخوارهای بین شما هست یا پیرمرد قدخمیدهای که در دوسه میلیون نفر، این یک نفر سحر بلند میشود، اشک میریزد و میگوید: خدایا، به ما رحم کن (به «من» نمیگوید). من با حرف او به شما رحم میکنم؛[8] علتهای دیگری هم دارد.[9]
جواب زیبا و حکیمانه
این مرد با حالت هیجانی به پیغمبر(ص) گفت: چه کسی این استخوان پوسیدۀ گردوغبارشده را زنده میکند؟ پروردگار چقدر زیبا، حکیمانه، با ملاطفت و مهربانی جوابش را داد! «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ»[10] به این عرب بگو: این استخوان پوسیدۀ گردوغبارشده را کسی زنده میکند که بار اول که صاحب این استخوان انسان زنده و خاک بود، او را تبدیل به موجود زنده کرد. حالا خاک شده، دوباره از دل خاک همین هیکل و وجود را بیرون میکشم؛ کاری برای من ندارد.
آتش طبعش سوزاندن است (این قرآن است، قصه نیست که تردید کنید)، ابراهیم را داخل این آتش انداختند، خدا به آتش خطاب کرد: «بَرْدًا وَسَلَامًا»[11] او را نسوزان و محیط امن هم برایش باش. آتش مخلوق خدا و مهارش هم دست خداست، خدا بخواهد، میسوزاند یا گلستان میشود. چشمبندی هم نیست، حقیقت است؛ مگر تبدیلکردن خاک به انسان چشمبندی است؟ نه. مگر یک عدد گردو که در زمین پنهان میکنند، تبدیل به یک درخت باعظمت چهارصدپانصدساله میشود و سالی دهپانزده هزار گردو میدهد، جادوگری و چشمبندی است؟ حقیقت است.
هر مادۀ غذایی را به معده هر موجود زندهای بدهند، هضم میکند، ولی یونس را داخل شکم ماهی میاندازد (این هم در قرآن است)، به ماهی میگوید: غذایت را بخور و به معده ماهی میگوید: غذاها را هضم کن، یونس را هضم نکن؛ یعنی درآنواحد دوتا کار بکن: انجام بده و همان وقت هم انجام نده. این چشمبندی نیست.
این یک جهان و دنیا که ما در آنجا بودهایم؛ حالا چند سال بودهایم هم نمیدانیم! در قرآن مجید میگوید: «هَلْ أَتىٰ عَلَى اَلْإِنْسٰانِ حِينٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»[12] بخشی از روزگار بر انسان گذشت که قابل ذکر، یاد و اینکه از آن حرف بزنند، نبود؛ چون خاک بود.
دنیای دوم و سوم: صُلْب و رحم
اما دنیای دومی که ما واردش شدهایم (البته با یک سِیر بسیار فوقالعاده که بماند، اگر بحث آن سِیر بخواهد بشود، میلیاردها مسئله، تحول و تغییر دست به دست هم دادهاند و ما را از دنیای خاک وارد دنیای دوم کردهاند)، آن صلب پدر بود؛ آنجا دیگر صورت خاکی نداشتهایم و نطفه بودهایم. در آن نطفه نزدیک به ۲۴ میلیارد موجود زنده شناور بود.
بعد وارد دنیای سوم شدیم که رحم مادر بود. این ۲۴ میلیارد موجود زنده (خارجیها اسمش را «اسپرم» گذاشتهاند، قرآن به آن «عَلَق»[13] میگوید و عربها به آن «زندهای بهصورت زالو، دارای سر گرد و دم مختصر» میگویند) زالوشکل در نطفه پدر بود. کل ۲۴ میلیارد را خدا در دنیای سوم، یعنی دنیای رحم آورد، به یکی از آن ۲۴ میلیارد اجازه داد که با نطفه مادر همآغوش شود و «ما» شدیم. هر وقت به دوتایش اجازه بدهد، دوقلو میشوند؛ به سهتا دانهاش اجازه دهد، سهقلو میشوند؛ بستگی به این دارد که به چند عدد از این موجود زنده اجازه بدهد با نطفه مادر همآغوش شود.
دنیای چهارم: زمین
اما دنیای چهارم ما اینجاست. با چه داستانی ما را وارد این دنیا کرد: بین شش تا نه ماه ما را در دنیای سوم که جا داشت و برای ما ظرف بود، رشد داد، تربیت مادی کرد و به یک جنین دوسه، نهایتاً چهارکیلویی تبدیل کرد. آنجا به ما جان داد، ولی جایمان خیلی تنگ بود، هیچچیز را نمیدیدیم، نمیشنیدیم و نمیخوردیم. یک لوله به نافمان وصل کرده بود که یک طرفش هم به جفتی در رحم مادر بود. از بدن مادر بهاندازه نیاز ما در این جفت مواد میریخت. این لوله جفت، بندناف، اتوماتیک و زیر نظر او هرچه بدن ما در رحم مادر لازم داشت، میگرفت.
بعد که در دنیا آمدیم، دیگر بندناف را لازم نداشتیم و جناب قابله آن را بُرید. میلیونها سال اصلاً نمیدانستیم بندناف چیست و میگفتیم این لوله دیگر به درد نمیخورد؛ آن را با جفت خاک میکردند. حالا معلوم شده که بندناف هزاران کار هنری از دستش برمیآید، یکیاش در سلولهای بنیادی است؛ هیچچیز بهدردنخور به ما نداده است و ما را کامل کرده. اصلاً چیزی که در وجود ما به درد نخورد، نگذاشته و کم هم نگذاشته است؛ یعنی ما را به دنیا آورده، بدون معده، روده، اسکلت، قیافه و شکل نگذاشته.
این را باید در دعای عرفه ابیعبدالله(ع) ببینید؛ وضع ما در دنیای سوم را بدون میکروسکوپ مفصّل توضیح دادهاند که خدا در رحم مادر برای ما چه کرده. ابیعبدالله(ع) خیلی کامل فرمودهاند و یک کلمه هم جنینشناسان دنیا به حرفهای حضرت اضافه نکردهاند و فقط توضیح دادهاند. امام(ع) روز نهم ذیالحجه، روز عرفه، در یک بیابان بیآبوعلف خلقت ما را توضیح دادهاند.
خروج از دنیای سوم
تا سیچهل سال پیش سزارین نبود که عروسخانم بگوید: «من تحمل درد ندارم، به دکتر بگو طرف شکمم را پاره کند و بچه را بیرون بکشد»؛ برای سلامت بچه تا آخر عمرش خوب نیست. اگر مادر تحمل کند و بچه مثل همهٔ انبیا و ائمه(علیهمالسلام) از طریق طبیعی بهدنیا بیاید، قویتر و نیرومندتر میماند.
حالا ما میخواهیم به دنیا بیاییم، دو طرف بدن مادر استخوانهای بسیار قویای است. ما قابل بیرونآمدن نبودیم، پس چطوری بیرون آمدیم؟ لحظه بیرونآمدنمان خدا به دو طرف بدن مادر (دیگر موادش را نمیدانیم) حرارتی دمید که استخوانهای دو طرف بدن مادر نرم شد و حالت ارتجاعی پیدا کرد. بچه که میخواست با سر بیرون بیاید، استخوانها خودشان را کنار بردند و بیشتر ما طبیعی به دنیا آمدیم. وارد دنیا شدیم، دوباره خدا استخوانها را سر جایش برگرداند؛ اگر به آن نرمی میماند، مادر ما یک قدم هم نمیتوانست راه برود! میآمد راه برود، زمین میخورد.
دنیای پنجم و ششم: برزخ و قیامت
طبق قرآن، دنیای پنجممان «برزخ» است؛ یعنی روزگار بین مرگ ما تا برپاشدن قیامت. دنیای ششممان که آنجا چه خوب و چه بدمان، دائمی و ماندگار و همیشگی هستیم، روز قیامت است.
باارزشترین دنیا
حالا سؤال این است: در این شش دنیا (دنیای خاک، نطفه، رحم، دنیای فعلی، برزخ و قیامت)، کدامشان از همه باارزشتر و بیشتر موردتوجه پروردگار است؟
طبق قرآن و روایات، همین دنیایی که الان در آن هستیم. تمام قیامت را در دل این دنیا گذاشته است: «الدُّنْيَا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ».[14] خوبی، عبادت، مهرورزی، کار خیر و زیباییهای معنوی بکارید، از دل این دنیا قیامت آبادی برایتان درمیآید؛ قیامت محصول این دنیا و نسبت به قیامت ریشه است.
جملهای از زینالعابدین(ع) برایتان بگویم که خیلی نکته مهمی است. امام معصوم(ع) در دعاهایشان به پروردگار میفرمودند: «عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ»[15] خدایا، دوست ندارم بمیرم. بمیرم کجا بروم؟ در برزخ و قیامت بروم؟ نمیخواهم بمیرم. علاقه به مرگ ندارم. عمر مرا طولانی کن تا جایی که تمام برنامههای زندگیام را برای تو دارم انجام میدهم. این ماندن بسیار پرقیمت است و این دنیا که میتوانم در اینجا تو را عبادت کنم و به بندگانت خدمت بکنم، برایم خیلی باارزش است.
تمام آیات مربوط به حضرت نوح(ع) را از سوره مبارکه بقره تا جزء سیام بخوانید. این یقینی است که خدا در قرآن میگوید: عمر تبلیغی نوح ۹۵۰ سال بود. قرآن میگوید: هزار سال، کمتر از پنجاه سال.[16] در مجموع این آیات نمیبینید که یک بار به خدا گفته باشد: خسته و کسل شدهام. به ملکالموت بگو بیاید، مرا بردارد و ببرد. دوست نداشتند بمیرند؛ چون مرگ که هنر نیست و دست ما هم نیست، دوست داشتند برای دو کار بمانند: عبادتالله و خدمت به خلقالله.
نیت کار خوب
زمانی کسی را دیدم و زیاد پیشش بودم. زمان به زمان، هر دوسه ساعت یک بار کنار پنجره میرفت و برمیگشت. به او گفتم: آقا، چهکار میکنی؟ کنار پنجره میروی، جایی را میبینی؟ حیاط، آسمان یا زمین را میبینی؟ چهکار میکنی؟ گفت: میدانی که ما وضعی نداریم؛ نانی است با زن و بچهمان میخوریم، اضافه هم نمیآید و گاهی هم کم میآوریم. یک کبوتر ماده و نر، به این پنجره چسبیده و لانه درست کردهاند. حالا جوجههایشان از تخم درآمده، اینها برایشان زحمت دارد بروند و برای این جوجهها آبونان بیاورند. من برنج را خرد و نرم میکنم که به درد این جوجهها بخورد. آب هم برایشان میگذارم. هر چند ساعتی میروم به آنها سر میزنم که چیزی کم نداشته باشند. به خدا میگویم: گفتی کار خیر بکن، همین از دستم برمیآید. پول ندارم به مسجد بدهم و مدرسه بسازم. دلم هم میخواهد اگر پول داشتم، همه کارهای خیر را میکردم، ولی من به دوتا کبوتر میتوانم برسم.
این آدم آرزو داشت درمانگاه، مسجد، بیمارستان و مدرسه بسازد، دهتا جوان خوشفکر را که در کنکور قبول شدهاند و پول ترم دانشگاه را ندارند، پول ترمشان را بدهد که دکتر، مهندس و کارهای شوند و به درد مردم بخورند، اما توانایی مالی ندارد. واقعاً تکلیف این آدم چیست؟ اگر داشت، انجام میداد؛ اما حالا ندارد! پیغمبر(ص)، قرآن و ائمه(علیهمالسلام) میگویند: کل این کارهایی که آرزو دارد، پایش مینویسند؛ یعنی قیامت وارد میشود، میبیند سی تا بیمارستان، صدتا مدرسه و ده تا حوزه علمیه در پروندهاش است؛ «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ».[17]
دنیا محل سختی و رسیدن به درجات بالا
کسل، خسته و رنجیده شدن از دنیا و نهایتاً خودکشیکردن برای اینکه آدم خودش را از دنیا راحت کند، همهاش حماقت است. البته امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»[18] بافت دنیا این است که گرفتاری، سختی، مشکل، بالاوپایین و دارونداری دارد. با آدم، بد و خوب میشوند، به آدم محبت میکنند و از آدم قهر میکنند. ما باید آدم سالمی باشیم، مثل آنها رفتار نکنیم. آنها اگر دارند علیه ما گناه میکنند، ما علیه آنها گناه نکنیم؛ خیلی دنیا جای خوبی است.
من خیلی دوست دارم عمر طولانی داشته باشم و باز به این دین، شما ملت و اهلبیت(علیهمالسلام) خدمت کنم. براساس همین دوستی و علاقه به بودنم، همین دو ماه پیش خواب دیدم من را کفن کردهاند، در یک قبر بزرگ گذاشتهاند و درِ قبر را بستهاند. من روبهقبله بودم. چیزی شبیه قلم داخل قبر پیدا کردم، روی خاک نرم قبر مقاله بسیار زیبایی درباره ابیعبدالله(ع) نوشتم. همینطوری که مقاله تمام شد و در کفن خوابیده بودم، تعجب میکردم چرا این کلمات در خاکها بههم نریختند و همه سر جایشان هستند. بعد انگار اینطوری به من حالی کردند که نباید داخل این قبر باشی، برگرد و کارت را ادامه بده.
این دنیا خوب است؛ آنجا فقط جای نشستن سر محصولات شیرین یا تلخ عمرمان است. برای چه بمیریم، برویم آنجا گیر بیفتیم؟! همینجا اینقدر کار خوب میکنیم که آنجا هیچ گیری نیفتیم.
[1]. بقره: ۲۸.
[2]. طه: ۵۵.
[3]. یس: ۷۸-۸۳.
[4]. یس: ۷۸.
[5]. نساء: ۵۳: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً».
[6]. شعر از سعدی.
[7]. رحمن: ۶۰.
[8]. الکافی، ج۲، ص۲۷۶، ح۳۱.
[9]. بحارالأنوار، ج۶۴، ص۱۴۳.
[10]. یس: ۷۹.
[11]. انبیاء: ۶۹.
[12]. انسان: ۱.
[13]. علق: ۲.
[14]. عوالیاللئالی، ج۱، ص۲۶۷، ح۶۶.
[15]. صحیفهٔ سجادیه، دعای ۲۰.
[16]. عنکبوت: ۱۴: «أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا».
[17]. الکافی، ج۲، ص۸۴، ح۲.
[18]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۶.