لطفا منتظر باشید

جلسه نهم

(تهران حسینیه صاحب‌الزمان(عج))
محرم1435 ه.ق - آبان1392 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

تجارت‌خانه دنیا

از دیدگاه قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، دنیا تجارت‌خانه و بازار است. دنیا برای اهل ایمان (آن‌هایی که در حدی خداباور و قیامت‌باور هستند)، طبق آیات قرآن، تجارت‌خانه و بازار بسیار پرسود و پایان‌ناپذیر است؛ اما برای آن‌هایی که فقط اهل بدن هستند (به قول امیرالمؤمنین(ع) از این مرز بیشتر نرفتند و دیدگاه وسیع‌تری ندارند)، این تجارت‌خانه و بازار مرکز شدیدترین زیان‌ها و ضررهاست.

در این زمینه اگر آیات قرآن و روایات خوانده شود، مدت طولانی باید دور هم جمع شویم و آیات، روایات، داستان سودکنندگان و ضررکنندگان بیان شود. خلاصه باید کنار دریایی رفت که کشیدن آب آن ممکن نیست؛ نه عمر ما کفاف می‌دهد و نه عقل ما توانش را دارد. البته از قرآن مجید و روایات به‌اندازه‌ای که راه نجات به روی ما باز و راه دوزخ به رویمان بسته شود، می‌شود استفاده کرد.

 

نیت الهی در همه کارها

برای شما برادران و خواهران، مخصوصاً جوانان بزرگوار، در مقدمۀ مطلب حقیقتی را ارائه کنم که هم ریشه در قرآن و هم روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دارد؛ خیلی مطلب زیبا و باارزشی است. امیرالمؤمنین(ع) طبق قرآن می‌فرمایند: نیت خود را نیت سالمی قرار بدهید. نیت یک امر باطنی و قلبی است.

چون فرصت برای هر کسی به‌اندازۀ عمرش (ده، بیست یا چهل سال) و کم است، حضرت(ع) برای این مقام که بعداز اصلاح نیت است، می‌فرمایند: تمام حرکاتتان چه حرکات روحی (اخلاق) و چه حرکات بدنی (عمل) را مثبت قرار دهید؛ در خانه هستید و از بیرون می‌آیید، حرکاتتان را مثبت قرار دهید. بعد مجموع این حرکات را به این نیت اصلاح‌شده گره بزنید و بگویید یا در درونتان بگذرانید: خدایا، ما را آفریدی و همه‌چیز هم در حد خودمان در اختیار ما قرار دادی. از حالا تا لحظۀ آخر عمرمان نیتمان را اعلام می‌کنیم که هر کار مثبتی، چه در مرحلۀ عمل و چه در مرحلۀ اخلاق انجام بدهیم، برای تو انجام می‌دهیم؛ حالا تا آخر عمرمان هم این قرارداد یادمان نماند، عیبی ندارد. اگر نیت اصلاح شود و عمل و اخلاق هم مثبت باشد، خواب شب، رفت‌وآمد، حرف‌زدن، نگاه‌کردن، گوش‌دادن، کسب و برخورد با پدر و مادر، زن و بچه و مردم معاملۀ با خدا و عبادت می‌شود؛ راهی به ما نشان داده‌اند که مجموع عمرمان عبادت شود. عبادت که فقط نماز، روزه و حج نیست؛ هر کار مثبتی که برای حق انجام بگیرد، عبادت است. در این زمینه هم خیلی باید زرنگ باشیم.

 

کارگرهای بااخلاص مسجد اعظم

شاید هفده‌هجده سالم بیشتر نبود که یکی از کاسب‌های معروف بازار تهران نقل کرد (البته برای دیگران می‌گفت و می‌شنیدم؛ اما یک بار هم برای خودم شخصی گفت) و گفت: زمانی که مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) زمین مسجد اعظم را در قم تهیه کرد و خانه‌ها را با رضایت صاحبانش خرید، بنای مسجد را دست یک هیئت‌مدیرۀ تهرانی سپرد. رئیس هیئت‌مدیره‌شان تاجر بازار بود که بسیار انسان باارزش، بااخلاق و اهل عملی بود. درضمن در خیلی از کارها نیازی به اخلاص نیست؛ اخلاص فقط باید قاتی کارهای واجبمان باشد، اما حالا کار خیری را آدم می‌کند که اخلاصی در آن نیست، یقیناً بی‌‌مزد نمی‌ماند.

این انسان انسان والایی بود. بعد که من منبری شدم، بچه‌هایش پای منبرم می‌آمدند. بچه‌هایش هم چشمۀ خیر بودند. از دنیا هم که رفت، منبر این مرد بزرگ را رفتم؛ چون از طریق بچه‌هایش او را می‌شناختم و دست‌اندرکار ساختمان مسجد هم بود. بنّا، کارگر و راننده‌ای که استخدام می‌کرد، برای اینکه وقت‌گیر نباشد، می‌گفت: عصر پنجشنبه‌ها، مطابق آنچه که سرکارگرتان می‌گوید، مزدتان را می‌دهم. تا آخر هم همین کار را کرد.

این کاسب بازار تهران روزی در دفتر مسجد اعظم نشسته بود (ساخت مسجد به زیر گنبد رسیده بود؛ اما هنوز گلدسته، گنبد و کاشی‌کاری شروع نشده بود) که دو نفر با لباس معمولی وارد دفتر شدند و گفتند: کارگر نمی‌خواهی؟ آن‌وقت‌ها «عَمَله» می‌گفتند.

 

معنای اشتباه کلمۀ «عَمَله»

کلمۀ «عمله» با مشتقاتش شاید صدبار در قرآن آمده: «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً»،[1] «وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ».[2]خیلی باعث تأسف است که بعضی از کلمات در کشور ما نمایندۀ پایین‌بودن اشخاص است! حتی مردم می‌خواهند به هم حمله کنند، می‌گویند: برو عمله! عمله یعنی کسی که کار مثبت دارد. اولین عمله در این عالم، پروردگار است که کار ساختمانی‌اش هم عالم خلقت است. این لغت را برای توهین نگذاشته‌اند. اتفاقاً در همین کارگرها و باربرها (در این پنجاه سال ارتباط با مردم دیده‌ام)، به کسانی برخورده‌ام که صفات اولیای خدا در روایات در آن‌هاست.

 

اولیاءالله گمنام

باربری بود که جزء مشتری‌های منبر صبح دهۀ عاشورا بود. الان هم که از دنیا رفته، یادش می‌کنم. یک روز از جلسۀ صبح دهۀ عاشورا را تعطیل نمی‌کرد؛ باربر هم بود و با کول و پشتش بار می‌برد. اولاً در گریه‌کردن در جلسۀ صبح یکی از آن‌هایی بود که حرف اول را می‌زد! در این ده روز کم پیش من می‌آمد؛ چون می‌دانست پیش من بنشیند، چه‌کار می‌کنم. وقتی پیش من می‌آمد و دست می‌داد، اول خم می‌شدم، دستش را می‌بوسیدم و به چشمم می‌مالیدم. حالا شاید خودش موقعیت خودش را نمی‌دانست (البته نمی‌شود این‌طور آدم‌ها موقعیت خودشان را ندانند)، من می‌دانستم اگر دست این شخص به سر، صورت و چشم من بخورد، در حدی مصونیت پیدا می‌کنم.

 

شفای چشم‌درد آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره)

مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) در چهل‌سالگی‌اش داشت کور می‌شد؛ دارو هم اثر نکرد. روز عاشورا در خرم‌آباد و بروجرد عزادارها حوض گِل درست می‌کنند، داخل گل شیرجه می‌زنند و از آن‌طرف بیرون می‌آیند؛ می‌خواهد برف، یخ یا گرما باشد، آن‌ها به این شکل وارد دسته می‌شوند. مسیر دسته‌های بروجرد هم در منزل مرحوم آقای بروجردی(ره) بود. این‌ها سینه می‌زدند و عرق داشتند. آقای بروجردی(ره) هم ایستاده بود و زارزار گریه می‌کرد؛ چون یکی از گریه‌کن‌های رده اول برای ابی‌عبدالله(ع) آقای بروجردی(ره) بود. در بین شلوغی سینه‌زدن، با انگشتش به پشت یکی از این عزادارها می‌کشد، یک‌ذره از این گلی که با عرقش قاتی شده بود، به دو چشمش می‌مالد و تا ۸۸سالگی که از دنیا رفت، یک بار هم عینک نزد. یک قرآن خیلی ریز داشت، من دیده بودم، درمی‌آورد و بی‌عینک می‌خواند.

وقتی یک‌ذره گل مالیده‌شدۀ به بدن یک سینه‌زن معمولی و بی‌سواد دو تا چشم نزدیک به کوری را چنان معالجه کند که تا 88 سال خط‌های ریز را بخواند، دست باربری که از اولیای خداست، این کار را برای بدن و چشم نمی‌تواند بکند؟

 

شفای بیماری شیخ عباس قمی(ره)

مرحوم حاج شیخ عباس قمی(ره) صاحب همین مفاتیحی که داخل خانه‌هایتان است، پسرش برایم گفت: پدرم سخت مریض شد. کارش به دکترهای بغداد هم کشید (چون نجف زندگی می‌کرد)، اما خوب نشد. روزی به مادرم گفت: طبق دستور دین دکترم را رفتم و دوا خوردم، اما کاری انجام نداد. یک کاسه و قوری آب بیاور و کنار بستر من بگذار. گفت: دست راستش را داخل کاسه گرفت، قوری آب را برداشت و روی انگشت‌هایش ریخت. به مادرم گفت: شصت سال است این انگشت‌ها «قال الصادق» و «قال الباقر» می‌نویسد، اگر نتواند من را معالجه کند، باید قصاب و ساطور بیاورند، این دست را بزنند! گفت: خورد و خوب شد. البته خیلی‌ها در این حریم نیستند، ممکن است به این حرف‌ها بخندند و باور نکنند، اما این‌طور نیست و این یک واقعیت است.

 

ادامه داستان کارگرها

رئیس هیئت‌مدیره مسجد اعظم گفت: دو نفر با لباس و کفش معمولی آمدند و گفتند: آقا، مدیر مسجد شمایی؟ گفت: بله. گفتند: عمله نمی‌خواهی؟ عمله لغت قشنگی است! اولین عمله خداست، یک‌وقت به عمله، کارگر و باربری توهین نشود؛ بین این‌ها اولیای خدا زندگی می‌کند. آن‌وقت همین باربر که من دستش را می‌بوسیدم، دهۀ عاشورا پول زیادی به من می‌داد و می‌گفت: من یک سال از پول‌های باربری‌ام را پس‌انداز کرده‌ام که این دهه خرج ابی‌عبدالله(ع) شود.

رئیس هیئت‌مدیره گفت: بله کارگر می‌خواهیم؛ چون کار گسترده است. روزی چقدر کار می‌کنید؟ گفتند: اندازۀ بقیۀ عمله‌ها؛ چون ما هم عمله‌ایم و خوب می‌دانیم چه‌کار کنیم. گفت: بلدید گچ، گل و سیمان درست کنید؟ گفتند: بله آن‌ها را هم بلدیم. گفت: ما روزمزد قبول نمی‌کنیم، فقط عصرهای پنجشنبه مزد می‌دهیم. گفتند: عیبی ندارد.

یک هفته از همۀ کارگرها و بنّاها بهتر کار کردند. پنجشنبه شد و دفتر آمدند. رئیس هیئت‌مدیره گفت: این مقدار حق یک هفته‌تان می‌شود. گفتند: الان نمی‌خواهیم. فقط به ما اجازه بدهید، الان عصر پنجشنبه است، شهرمان برویم و صبح شنبه اول‌وقت سر کار باشیم. گفت: بروید؛ چون گفته بودند ما زن و بچه داریم و به ما گفته‌اند هفته‌ای یک بار سر بزنید. (راهشان هم دور بود، من از قم تا محل زندگی‌شان یک بار رفتم و حدود چهارصد کیلومتر بود. من آن‌ها را ندیدم، فقط محل زندگی آن‌ها را دیدم).

هفتۀ دوم گفت: دو هفته پولتان مانده. گفتند: به ما بدهی، خرج می‌شود؛ اصلاً برای ما نگه دار، فعلاً نمی‌خواهیم. 52 هفته کار کردند و یک سال کامل شد. گفت: روز آخر من داخل دفتر نبودم، یک نامه روی میز گذاشتند، رفتند و شنبه دیگر نیامدند. نامه را باز کردیم، نوشته بودند: ما دو نفر تاجر درجه‌یک شهرمان هستیم و درآمدمان هم بسیار عالی است. از زمانی که این مسجد را ایشان درست کرد، قصد کردیم یک سال کامل بدنمان را هزینۀ کار این مسجد کنیم که تا روز قیامت هرچه اینجا درس می‌دهند، نماز می‌خوانند و گریه می‌کنند، ما هم در ثوابش شریک باشیم. پول خوبی هم برای مسجد دادیم و پول یک سال عملگی‌مان هم خرج خود مسجد کنید. ما اسم و آدرس نداریم. خداحافظ. این زرنگی معنی بازار و تجارت بامنفعت است.

این حرف‌هایم بیشتر به درد شمایی می‌خورد که اول زندگی‌تان است که طرح آن را تا آخر بریزید؛ بعد هم به درد دیگر برادران و خواهرانم می‌خورد.

 

اهمیت کمک به مردم

یک رفیق دوردستی داشتم، خیلی هم او را نمی‌دیدم، شاید سالی پنج‌شش بار. با پدرش خیلی مأنوس بودم، اما با او فقط سلام و علیک داشتم. روزی شخصی به من گفت: خانمش فوت کرده. اگر دلت می‌خواهد، شب یک سری به او بزن. گفتم: لازم است؛ چون ما حق سلام و علیک داریم. 

اگر بخواهید پیوندتان را با کسی ببرید، بعداز اینکه چند سال حق نمک و سلام و علیک با هم دارید، در صورتی ببرید که احساس کنید ادامۀ رفاقت به ضرر دینتان است؛ اما به علت دیگری با کسی قطع‌رابطه نکنید، چون دین اجازه نمی‌دهد. در خود معاشرت‌کردن بگویید: خدایا، با هر کس رفیق می‌شوم، برای توست. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: دو تا رفیق همدیگر را که می‌بینند و بغل می‌گیرند، درحالی‌که در آغوش هم هستند، به‌سرعت گناهان هر دو ریخته می‌شود. اصلاً دنیا جای تجارت و بازار است. 

این آدم شخص باوقار و سنگینی بود، اما وقتی رفتم، دیدم خارج از حد گریه می‌کند؛ باورم نمی‌شد آدم باوقار ناله، فریاد و گریۀ شدید کند و روی زانویش بزند. خودش به من گفت: کارم ایراد دارد؟ توقع نداری این‌طوری گریه کنم، روی زانویم بزنم و این‌قدر ناراحت باشم؟ می‌دانی چرا؟ الان که فوت کرده، فهمیدم این زن چه بوده! نمی‌توانم از گریه خودم را نگه دارم. گفتم: این خانم چه بوده؟ گفت: من یک روز هم خبردار نشدم که مسجد و جلسه می‌رفته. در مسجد و جلسات رفیق‌های زن زیادی پیدا می‌کند (هنرمند در رفیق پیداکردن بود) که عده‌ای از این زن‌ها شوهرهایشان کارخانه‌دار و پول‌دار بودند. روز تشییع‌جناز‌ه‌اش دیدم دویست‌سیصد تا زن با کفش و چادر کهنه آمدند. گفتم: خدایا، این‌ها که هیچ‌کدام برای محلۀ ما نیستند، محلۀ ما همه وضعشان خوب است و چادرهای گران دارند! از دوسه تایشان پرسیدم: این خانم را می‌شناختید؟ گفتند: بله. خوب هم می‌شناختیم. کل جهیزیه دخترهای ما را داده، مریضمان را بیمارستان می‌خواباندیم، پولش را می‌داد و اگر خانه‌مان تعمیر می‌خواست، پول تعمیرش را می‌داد. دویست‌سیصد تا زن پول‌دار را جذب کرده بود و از آن‌ها پول می‌گرفت که مشکلات مردم را حل می‌کرد.

من اینجا یک روایت هم برای همه‌مان در ثواب حل مشکل دیگران بخوانم. اصلاً آدم باید این کاره باشد؛ خدا دوست دارد که آدم مثل خودش نان‌رسان و گره بازکن باشد. به خدا قسم آن‌که نان‌رسانی ندارد و گره‌گشا نیست، آدم نیست!

 

دروغ در روایات

حدیثی می‌خواهم بگویم که این‌ها حرف‌های ائمۀ(علیهم‌السلام) ماست و دروغ نیست. ما هم دروغ‌شناس هستیم؛ یعنی یک روایت دروغ ببینیم، زود می‌فهمیم. این نوع روایات جزء رده‌های روایات دروغ نیست. روایات دروغ برای یک نفر دیگر است که مسئله علمی است. اهل‌سنت می‌گویند: در روایات ما نه‌صد هزار روایت دروغ بوده. این‌ها را ما از قدیم پالایش کردیم، چهل هزار تا شد؛ خود این چهل هزار هم باز داخلش حرف است. ما شیعۀ دروغ‌ساز بینمان نبود، اگر کسی روایت دروغ ساخته، غریبه بوده و وارد این جمع شده که لطمه بزند؛ اما برای اهل‌سنت غریبه نبوده. من در نوشته‌های شافعی (یکی از چهار رهبر فقهی اهل‌تسنن) دیدم که می‌گوید: من نه‌صد هزار روایت دروغ را پالایش کردم. ما خیلی کم روایت دروغ داریم و اگر داشته باشیم، برای مباحث تاریخی یا تعریفی است؛ اما این‌گونه روایات اخلاقی ساختگی نمی‌تواند باشد، چون سازنده هیچ‌چیز گیرش نمی‌آمده.

 

ثواب گره‌گشایی از کار دیگران

خیلی روایت مهمی است! کسی خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: آقا، ماه رجب است، خدا به من لطف کرده، می‌خواهم عمره بروم. عمره در ماه رجب وارد شده، بقیۀ ماه‌ها عمره ندارد که انجام دهید؛ اما چون نوبت نمی‌شود، مردم در ماه‌های دیگر هم می‌روند و عالی هم هست. گفت: من می‌خواهم عمره بروم، چیزی برایم بگویید دلم خوش شود.

عمره کلاً یک ساعت طول می‌کشد؛ هفت تا طواف، دو رکعت نماز، هفت تا سعی صفا و مروه، دوباره هفت دور طواف، دو رکعت نماز و از احرام بیرون می‌آیی و تمام می‌شود. دلت بخواهد دوباره انجام دهی، می‌توانی بروی محرم شوی. 

امام(ع) فرمودند: اگر این عمرۀ رجب را انجام دهی که یک ساعت یا یک ساعت و نیم طول می‌کشد، ثوابش(پاداش قیامتی‌اش) مساوی است با اینکه سطح کرۀ زمین را طلا بچینی و در راه خدا صدقه بدهی. تعجب نکنید، خزانۀ خدا بی‌نهایت است و هرچه هم از آن خرج می‌کند، کم نمی‌شود و سر جایش است. مرد خیلی ذوق‌زده شد. بلند شد که برود، امام(ع) صدایش کردند و گفتند: با این عجله کجا می‌روی؟ اگر مشکل یک نفر را حل کنی، ده برابر عمره ثواب دارد.

در خیابان و پیاده‌رو دارید تشریف می‌برید، پیرزن یا پیرمرد قدخمیده‌ای با عصا می‌خواهد آن طرف خیابان برود، متحیر است و قوانین را هم بلد نیست، پا هم ندارد تا دویست متر جلوتر برود و از روی پل هوایی برود؛ حتی اگر برود، از پله‌ها بالا نمی‌تواند برود. ائمۀ(علیهم‌السلام) می‌فرمایند: راهنمایی‌اش کن و آن طرف برسان. است، اصلاً دیدتان را خدا در کار خیر باز می‌کند.

داستان در مورد کمک به دیگران

امروز در یک محلۀ قدیم تهران رفته بودم، آنجا رفیق مغازه‌داری داشتم که با او خیلی مأنوس بودم؛ حالا بچه‌هایش آنجا هستند. رفته بودم یک‌خرده جنس (سبزی، ماست و از این حرف‌ها) بخرم. داخل ماشین آمدم و چون منتظر کسی بودم، نشستم. دیدم یک نفر از کوچه‌ای کهنه درآمد، رفت و ده دقیقۀ بعد برگشت. یک‌خرده جنس خریده و خانه‌اش می‌برد. سنش هم سنی بود که فکر کنم زن و دوسه تا بچه داشت. خدا چه کمک‌هایی به آدم می‌کند! پانصد هزار تومان جلوی ماشین گذاشته بودم. پسرم آمد که سوار شود، گفتم: بابا، این شخص به نظر مستحق می‌آید؛ این قیافه نشان می‌دهد اگر مستحق نباشد، قبول نمی‌کند؛ چون پنجاه سال کارم این است. گفتم: برای اینکه کسی نبیند، داخل کوچه برو. وقتی برگشت، گفتم: بابا، چه‌کار کرد؟ گرانی است دیگر! گفت: بابا، گرفت؛ زبانش انگار بند آمد و هیچ‌چیز نگفت، ولی انگار دنیا را به او دادند. من می‌خواستم زارزار گریه کنم؛ از بس دلم سوخت که چرا پنج میلیون نبود به او بدهم! حالا پانصد تومان چقدر مگر مشکلش را حل می‌کند؟ حالا باید پول بگذارم اگر دوباره آنجا رفتم و اتفاقی او را دیدم، بدهم به یکی به او بدهد.

عادت کنید خودتان ندهید که شناخته نشوید، آن‌که باید ما را بشناسد و کارمان را ببیند، هم خوب ما را می‌شناسد و هم کارمان را می‌بیند. این شخص وقتی خانه می‌رود، به خانمش می‌گوید: یکی از راه رسید، این پانصد تومان را داد. خانم شب تاسوعاست، بچه‌ها را روبه‌قبله بنشان که دعایی بکنیم. می‌دانید این دعا جلوی چقدر حادثه‌های زندگی را می‌گیرد؟ ما خیلی پشتوانه می‌توانیم برای خودمان درست کنیم؛ ما در بازار و تجارت‌خانه‌ای هستیم که تجارتش سود بی‌نهایت است.

من شش ماه پنجشنبه‌ها پولی را به قصابی می‌دادم و می‌گفتم: به این آدرس ببر و بده. آن شخص زن و چهار تا دختر قدونیم‌قد داشت و درآمدش به‌اندازۀ خرج زندگی‌اش نبود. یک روز پنجشنبه پیش این قصاب آمدم، پول به او دادم و گفتم: به او بده و برگرد. آمد و پول را آورد. گفتم: نبود؟ گفت: بود. گفتم: چرا به او ندادی؟ گفت: هر کاری کردم، قبول نکرد. گفتم: چرا؟ گفت: برای‌ اینکه گفت: «من شام امشب، صبحانه و ناهار فردا را دارم، ببین چه کسی امشب شام ندارد، به او بده». این‌ها هستند که آدم می‌خواهد دستشان را ببوسد. این‌ها را بگذارید کنار اشخاصی که از بیت‌المال میلیاردی در روز روشن می‌دزدند، شب نمی‌دزدند که دست‌کم هوا تاریک باشد، همه خواب باشند و از دیوار مملکت بالا بروند؛ بی‌رحم و بی‌عاطفه‌ها! کسی هم با چهار تا دختر می‌گوید: آقا، من سه وعده‌غذا را دارم، این پول برای من حرام است؛ من نمی‌توانم اگر کسی امشب شام ندارد، این پول را بگیرم.

شعر در مورد کمک به دیگران

یک آدم خیلی باحالی قبل از انقلاب در ارتش و مقامش هم سرهنگی بود؛[3] آن‌وقت‌ها سرهنگی خیلی مقام بالایی بود. این یک دیوان شعر دارد، حدود پانصد خط است؛ شعرها برای خودش است. یک شعرش را بخوانم دربارۀ آن‌هایی که از بازار و تجارت‌خانه بودن دنیا غفلت دارند (چون خودم هم شاعرم و دیوان شعری د ارم، می‌فهمم چقدر زیبا در این شعر کار کرده)!

اگر فکر دل زاری نکردی 

به عمر خویشتن کاری نکردی

تو را از روز آزادی چه حاصل 

که رحمی بر گرفتاری نکردی

نچینی گل ز باغ زندگانی 

گر از پایی برون خاری نکردی

ستمگر بر سرت زان شد مسلط

که خود دفع ستمکاری نکردی

شدی مغرور روز روشنی چند

دگر فکر شب تاری نکردی

سزاوار تو بوده حق‌پرستی 

چرا کار سزاواری نکردی

به قول شعرا شاه‌بیتش این است:

کسی در سایۀ لطفت نیاسود 

به عالم کار دیواری نکردی

دیوار از من بهتر است؛ دیوار ایستاده که خسته‌ای بیاید و تکیه بدهد، از من که کسی هیچ خیری ندیده! من واقعاً آدم هستم؟ 

حرفم تمام؛ اما این حرف‌ها واقعاً تمام نمی‌شود.

 

روضه حضرت عباس(ع)

من از مقام قمربنی‌هاشم(ع) کمترین خبری ندارم؛ چون حدم نیست. فقط از این جمله دورنمایی از عظمت این انسان ۳۲ساله را فهمیدم. قمربنی‌هاشم(ع) روز عاشورا هم‌سن خیلی از شما جوان‌ها بودند.

ابی‌عبدالله(ع) کاری را به او می‌خواستند واگذار کنند. نویسندۀ مطلب مرجع بزرگ شیعه و کم‌نظیر، شیخ مفید است که یک شاگردش سیدرضی (نویسنده نهج‌البلاغه) بود. ایشان می‌نویسد: امام حسین(ع) صدایشان زدند. امام حسین(ع) در کربلا 57 سالشان بود. امام و واجب‌الاطاعه بودند؛ امام حسین(ع) کسی بودند که قبل‌از تولدشان عالَم، آدم(ع) و انبیا(علیهم‌السلام)، بعداز تولدشان اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و بعداز شهادتشان هم تا حالا، شیعیان دنیا گریه کرده‌اند.

امام(ع) با یک دنیا احترام به قمربنی‌هاشم(ع) که کاری را می‌خواستند به او واگذار کنند، فرمودند: «بِنَفْسِي أَنْتَ»[4] عباس، حسین فدای تو! دیگر من هیچ مطلبی راجع‌به ایشان ندارم که بگویم؛ بگویم هم جای این مطلب را نمی‌گیرد. ایشان دو تا دستشان قطع شد و عمود آهن به فرقشان خورد. شدت مصیبت قمربنی‌هاشم(ع) با این 72 نفر فرق می‌کرد؛ چون حرف‌های ابی‌عبدالله(ع) بالای سر شهدا تفاوت داشت. بالای سر حر فرمودند: «بَخْ بَخْ يَا حُرُّ أَنْتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ».[5] بالای سر غلام‌سیاهشان فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[6].[7] بالای سر بعضی‌هایشان فرمودند: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»[8].[9] بالای سر علی‌اصغر(ع) فرمودند: «خدایا، این شهید را ذخیرۀ قیامت من قرار بده».[10] بالای سر علی‌اکبر(ع) فرمودند: «بعداز تو خاک‌برسر دنیا».[11] اما کنار بدن قمربنی‌هاشم(ع) فرمودند: «الآنَ انْكَسَرَ ظَهْري» کمرم شکست! منظور کمر بدن نیست؛ این اصطلاح عربی است و معنی دیگری دارد، یعنی ستون خیمۀ حیاتم شکست. «وَ قَلَّتْ حِيلَتِي» دیگر نقشه‌های من به جایی نمی‌رسد؛ با کشته‌شدن تو همۀ درها به روی من بسته شد. «وَ انْقَطَعَ رَجَائِي»[12] دیگر هیچ امیدی برای من نمانده. جملۀ آخر ابی‌عبدالله(ع) را از پیغمبران مشهور و ائمه(علیهم‌السلام) در سخت‌ترین حوادث ندیدم؛ فقط یک بار فاطمه زهرا(س) این جمله را کنار قبر پدرشان فرمودند،[13] برای بار دوم هم ابی‌عبدالله(ع) بالای سر قمربنی‌هاشم(ع) فرمودند: «وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي‏» عباس، اگر تا امروز عصر من را شهید نکنند، داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت.

 


[1]. نحل: ۹۷.
[2]. آل‌عمران: ۱۳۶.
[3] صابر همدانی (۱۲۸۲ - ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۵).
[4]. الإرشاد، ج۲، ص۹۰.
[5]. امالی شیخ صدوق، ص۱۶۰.
[6]. بقره: ۱۵۶.
[7]. البته در روایات ما این جمله نیز از حضرت(ع) درباره غلام‌ سیاهشان آمده است: «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۲۳.
[8]. احزاب: ۲۳.
[9]. الإرشاد، ج۲، ص۱۰۳.
[10]. مقتل خوارزمی، ج۲، ص۳۷: «اَللّٰهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذٰلِكَ لِمٰا هُوَ خَيْرٌ لَنٰا».
[11]. الإرشاد، ج۲، ص۱۰۶.
[12]. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴۲؛ جمله «وَ انْقَطَعَ رَجَائِي» فقط در کتاب «قمقام زخّار، ص۵۱۲» آمده است.
[13]. بحارالأنوار، ج۴۳، ص۱۷۵.

برچسب ها :