لطفا منتظر باشید

جلسه ششم؛ جمعه (9-10-1401)

(تهران حسینیه هدایت)
جمادی الثانی1444 ه.ق - دی1401 ه.ش
23.73 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

مقدمه

بالاترین مقامی که پروردگار برای انبیا و اولیایش در قرآن ذکر کرده، «عبد‌بودن» آنهاست. معرفت مایۀ عبد‌بودن آنها بود. البته ممکن است بپرسید که پیامبران هنوز مبعوث به رسالت نشده بودند، چگونه عبد جامعی بودند؟ انسان تا پیرو «عبد کامل» نباشد، عبد نمی‌شود. باید سلسله‌مسائلی را از «انسان کامل» پیش از خودش دریافت کند و به عمل بگذارد تا عبد بشود. 

 

عبد شاکر

قرآن این را پاسخ داده؛ قرآن نوح(ع) را تحت دو عنوان تعریف می‌کند: «إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا»[1] اول «عبد» و بعد «شکر» است؛ چون تا آدم «عبد» نباشد، نمی‌تواند «شاکر» باشد. در واقع باید همۀ وجودش پیوستۀ به حضرت ربّ‌العزّه، کلّ‌الجمال و کلّ‌الکمال باشد تا شاکر شود و خدا شکور و شاکر‌بودنش را امضا کند. بنده بود و تمام حرکاتش براساس بنده‌بودنش بود. طبیعتاً انسان از کار خسته می‌شود؛ اگر اداری باشد، می‌گوید یک مرخصی یک‌ساله بگیرم. اگر اداری نباشد، می‌گوید چند وقت استراحت کنم. این حرف هم برای مردمی است که نوعاً عمرشان شصت‌هفتاد سال است؛ ولی یک انسان ۹۵۰ سال زیر سخت‌ترین فشارها (در قرآن بیان شده)، به امر الهی به هدایت مردم مشغول بود که برای او خیلی عوارض داشت.

 

فرار مردم از حضرت نوح(ع)

قرآن از قول نوح(ع) نقل می‌کند که بر‌اساس گفت‌وگوی عاشق با معشوق و اینکه حرف‌هایش اصلاً بوی گلایه نمی‌دهد، به پروردگار گفت: «إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا»[2] خدایا! من مردم را تا وقتی بیرون بودند و خانه نرفته بودند، به توحید و عبادت و تقوا دعوت می‌کردم. در روز هم که همه بیرون بودند، دنبالشان بودم و به توحید، عبادت و تقوا دعوتشان می‌‌کردم؛ اما نتیجه‌ای که دعوتم برای اینها داشت، فرار از من بود: «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا»[3] اصلاً نمی‌خواستند و نمی‌ایستادند مرا ببینند. من حرفم را می‌زدم، آنها هم در حال فرار از من بودند؛ چون از من متنفر بودند.  تنفر آنها از عقل عاقل، اخلاق صاحب اخلاق و معنویت صاحب معنویت بود، نه اینکه از جسم نوح(ع) فرار کنند. کسی که از بدن کسی در نمی‌رود؛ اگر کسی از دست کسی فرار کند، از ترس ظلم، جور و گرگ‌منشی‌اش است. «خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»[4] پیامبران قیافۀ زشتی نداشتد، تمام انبیای خدا چهرۀ زیبا، دل‌نشین و آراسته داشتند و جای فرار نبود. باید این را در آیه دقت کرد که از چه فرار می‌کردند؟ معلوم است بی‌عقل از عقل کامل، بی‌اخلاق از اخلاق و خشکِ پستِ تاریک از معنویت کامل فرار می‌کند؛ این زشت‌ترین، بدترین، زیان‌بارترین فرار در تاریخ بشریت است. 

 

سخن پروردگار خطاب به فراریان درگاهش

قرآن جمله‌ای خطاب به همۀ مردم دارد که واقعاً اگر بنای فرار دارید، به‌سوی خدا فرار کنید؛[5] چرا از خدا فرار می‌کنید؟! خدا می‌گوید: من که منبع همۀ ارزش‌ها، دارای صفات کمال، جلال و جمال و زیبای بی‌نهایتم، چرا از من فرار می‌کنید؟! به‌سوی من فرار کنید. البته خودش در قرآن می‌گوید: توجه‌کنندۀ به این حرف‌ها کم است.

جمعیت زمین هشت‌میلیارد نفر است، اگر یک‌میلیون، دومیلیون یا ده‌میلیون بندۀ خاص وجود داشته باشد، آنها را کنار بگذارید (انگشت‌شمارها را کنار بگذارید)، همه از پروردگار که زیبایی بی‌نهایت، سازنده، رزق‌دهنده و پرستارشان از رحم مادر تا حالاست، فراری‌اند و هرکه در کرۀ زمین حرف او را بزند، از او هم فراری‌اند. شاید به پروردگار احترام بگذارند و ناسزا نگویند، اما به آنهایی که مردم را به او دعوت می‌کنند، ناسزا، فحش و آزار می‌دهند و تهمت می‌زنند؛ این جریانی است که در طول تاریخ بشر وجود داشته.

 

فرار مردم از حضرت نوح(ع)

آدم وقتی در قرآن دقت می‌کند، خیلی از مطالب قرآن واقعاً شگفت‌انگیز است! خیلی حرف است که کسی 950 سال شب، روز، آشکار و پنهان مردم را به همۀ خوبی‌ها دعوت کند، اما از او فرار کنند! اگر در بن‌بستی، خیابانی یا کوچه‌ای گیر کنند، در آیۀ شریفه است که نوح(ع) به پروردگار می‌گوید: محبوب من! لباس‌های بلندشان را روی سر و گردنشان می‌کشند که مرا نبینند؛ طوری می‌پوشانند که روزنه‌ای برای دیدن من نداشته باشند. با‌اینکه لباس‌ها را روی سر و گردنشان انداختند، وقتی می‌خواهم حرف بزنم، دو انگشت خود را در گوششان می‌گذارند، فشار می‌آورند که صدایم را نشنوند. این آدم ۹۵۰ سال زیر این همه فشار یک بار هم به پروردگار نگفت ده روز، پنج روز به من استراحت بده یا پنج روز اجازه بده با زن و بچه‌ام به ییلاق بروم یا استعفا بکنم؛ این عبد است، اصلاً این معنی عبد است.

 

دوری اکثر مردم از خداوند

حالا شما طاقت مردم را در «عبد‌بودن»، نسبت به انبیا محاسبه کنید! آنها در چه اوجی از طاقت بودند، زیر فشارها «عبد» بودند، فقط گوش به فرمان بودند که او چه می‌خواهد، انجام بدهند! خودتان را نگاه نکنید که یک نور، شعاع، رشحه و نفحه‌ای از بندگی در شما هست، ولی بدنۀ عظیمی از جامعۀ جهانی با پروردگار قهر هستند، رابطه‌شان قطع است و طبق قرآن مجید، تمام گوش، بدهی و عشق و اراده و همتشان را به زلف شیاطین گره زده‌اند. خواسته‌های آنها را با جان و دل گوش می‌دهند و عمل می‌کنند. گاهی هم این‌قدر تاریکی در وجودشان متراکم است که در کنار شیاطین ضرر عمده می‌کنند، باز هم درس نمی‌گیرند و سراغ یک شیطان، قلدر، زورگو، ضالّ و مضلّ دیگر می‌روند، اصلاً در این دایره می‌چرخند. 

 

تجری ابلیس نسبت به خداوند

هنوز زندگی در کرۀ زمین شروع نشده بود، کسی غیر از آدم(ع) نبود و مدت اندکی آفریده شده بود که داستان سجده پیش آمد، پدر همۀ شیاطین که اسمش «ابلیس» است، سجده نکرد. پروردگار به او گفت: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ»،[6] باز هم خجالت نکشید! این تاریکی، لج‌بازی و کبر است. به او گفت: برو! تو ملعونی، مدهوری و مذمومی. اصلاً نسبت به خودش عکس‌العمل نشان نداد، ولی می‌دانست که از این آدم میلیاردها انسان به وجود می‌آید، با‌پر‌رویی به پروردگار گفت: با عوامل انسانی، ابزاری، پیاده‌نظام و سواره‌نظام انسانی‌ام (اینها را در سورۀ نساء و جای دیگر قرآن دارد) آنها را منحرف می‌کنم. 

الآن یک ابزار سواره‌نظامش چندهزار ماهواره است که سوار بر جوّ هستند و ۲۴ساعته مشغول بمباران شرف، کرامت، دین، اخلاق، ایمان و عمل انسانیت‌اند. اوضاع را می‌دانست که اینها را گفت.

عوامل انسانی‌اش هم کم نیستند! در قرآن می‌خوانیم: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»[7] نمی‌گوید «برب ‌المؤمنین»، می‌گوید «بربّ الناس»؛ یعنی می‌گوید: مردم! پروردگار، مربی، مالک واقعی و نان‌رسانتان من هستم، حیات و مرگتان هم دست من است. شما مردم مؤمن اینها را می‌دانید؛ اگر می‌خواست، می‌گفت: «قل أعوذُ بِربِّ المؤمنین». «مَلِكِ النَّاسِ»[8] مردم! زمامدارتان یک نفر است، آن هم من هستم. «إِلَهِ النَّاسِ»[9] مردم! معبودتان یک نفر است، آن هم معبود حق. به مردم یاد می‌دهد، اگر دلتان می‌خواهد، بگویید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ» یعنی سه بار پای قدرت ربوبیت و ملکیت و معبودیت من را به میدان بیاور و در قلبت تجلی بده. «مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ»[10] که ضرر نکنی. «الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ»[11] چون از هم‌نوعان تو خیلی شیطان هست که می‌خواهد (نه جسمت را) روح، عقل، قلب و فکرت را نابود کند.

 

دلیل و راهنمای مردم در مقابل وسوسه‌های شیطان

با کمال پر‌رویی به پروردگار گفت: با به‌کار‌گیری انس و جن که ابزار من هستند، پیاده‌نظام و سواره‌نظامم و انواع ابزارها کاری می‌کنم که «وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ»[12] از صد نفر، ۹۸ نفر را بندۀ خود نیابی. چون شاخ‌و‌شانه کشید، پروردگار عالم خیلی نرم جوابش را داد که من با عطا‌کردن عقل به بندگانم، فرستادن انبیا و کتاب‌های آسمانی حجت را برای همه تمام می‌کنم. اگر کسی به اختیار خودش عهده‌دار توحید، نبوت انبیا، امامت امامان و کتاب‌های آسمانی نشد، «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ»[13] دست همه را در قیامت در دست تو می‌گذارم، شما را با همدیگر به جهنم می‌فرستم. 

 

رسیدن دین از یک پیامبر به پیامبر دیگر

بحث راجع‌به عبد‌بودن نوح(ع) است. شما می‌پرسید پیغمبران بعد نوح قبل از اعلام نبوتشان چگونه عبد واقعی شدند؟ ابراهیم(ع) جوان بود، به پروردگار عرض کرد: «رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»[14] خدایا! دانش استوار به من بده و مرا در گروه صالحان تاریخ در‌آور. این قبل از نبوت آن هم در شهر بابل، شهری که یک بازار کامل برای بت‌تراشیدن داشت. در خانواده‌ای که عموی خود حضرت نجار بت‌تراش بود. پدر ابراهیم مرده بود، عمویش ایشان را بزرگ و اداره می‌کرد. در یک منطقۀ بت‌پرست، نمرود‌نشین، کنار یک عموی بت‌پرستِ عوضی بی‌دین و مخالف، چه شد که «عبد» شد؟ قرآن در سورۀ صافات، اول آیات نوح(ع) را می‌گوید، بعد که به ابراهیم(ع) می‌رسد، می‌گوید: «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»[15] ابراهیم پیرو نوح بوده که «عبد» شد. حالا از کجا نوح(ع) را می‌شناخت؟ ما در زیارت وارث می‌خوانیم: «كُنْتَ نُوراً فِي اَلْأَصْلاَبِ اَلشَّامِخَةِ»[16] چه مقامی است! نمی‌گوید تو در صلب‌های باعظمت و ارحام مطهره نطفه بودی، می‌گوید: حسین‌جان! تو در صلب علی(ع)، ابو‌طالب، عبد‌المطلب و عبدمناف، همین‌طور برگرد تا به جدّت ابراهیم برسی، نور بودی.

ابراهیم(ع) دومین پیغمبر اولو‌العزم پروردگار است، پیامبران قبل هم «اصلاب شامخه» و «ارحام مطهره» بودند. پدران گذشته جایی که نیاز به تقیه داشت، دین نوح(ع) را از روی تقیه به بچه‌هایشان انتقال دادند؛ در جایی که تقیه نیاز نبود، آیین الهی نوح(ع) را دست‌به‌دست به بچه‌های بعدی دادند تا به ابراهیم(ع) رسید. با پیروی از نوح(ع)، ابراهیم(ع) «عبد» شد. 

این درس بزرگی است که مردم دنیا! ابراهیم(ع) با آن عظمت، با پیروی از یک پیغمبر «عبد» شد؛ اگر میل به عبدبودن دارید، به پیغمبر اسلام(ص)، قرآن، امیرالمؤمنین(ع) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) اقتدا کنید.

 

ثبت اعمال بندگان در دنیا توسط کرام‌الکاتبین

حالا نکتۀ واقعاً عجیب که بعد از معرفت و عبودیت، عبد‌بودن تجلی می‌کند. عبد تا وقتی که در دنیاست، «کرام‌الکاتبین» پروندۀ همۀ حرکاتش را می‌نویسند و رقم می‌زنند؛ البته ما از قلم آن‌ها خبر نداریم، درک نمی‌کنیم و نمی‌دانیم که این قلم، قلم معمولی و مادی است، مرکب و جوهر دارد یا قلم، قلم نور و عقل خود «کرام‌الکاتبین» است! هرچه هست، تمام حرکات این عبدها نوشته می‌شود. «وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ (10) کرَامًا كَاتِبِينَ (11) يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ».[17] این قلم و علم «کرام‌الکاتبین» است، «يَعْلَمُونَ» مرکب و قلمشان، علمشان است. آنچه شما حرکت دارید، در دانش «کرام‌الکاتبین» ثبت و قلمی می‌شود.

 

معنای اصحاب یمین

اول سراغ پرونده‌شان برویم، ببینیم آنهایی که عبد واقعی‌اند (انبیا و ائمه که صف اول‌اند) و آن‌هایی که صف دوم هستند (یعنی شما) چه کسانی هستند؛ صف سوم به بعد به‌طور قطع صف ابلیسیان و شیاطین است. فقط دو صف داریم: «وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ»[18]، «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (10) أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»[19] انبیا و ائمه بر ما در عبودیت و عبادت پیشی گرفتند، ما هم جزء اصحاب یمین هستیم. من این روایت را از آخوندهای سنی و کتاب‌های خیلی مهمشان نقل می‌کنم که ابن‌عباس به پیغمبر(ص) گفت: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» معلوم است کیان‌اند، «اصحاب یمین» کیستند؟ «یُمْن» یعنی سعادت، در بعضی ترجمه‌های قرآنی «اصحاب یمین» را نوشته «دست راستی‌ها»، ترجمه صددرصد غلط است. اصحاب یمین یعنی سعادتمندان دنیا و آخرت. ابن‌عباس عرب بود، پدر و مادرش عرب بودند، لغت را می‌فهمید، ولی مصادیق قرآن را متوجه نمی‌شد که این «اصحاب یمین» کیستند.

رسول خدا(ص) خیلی آرام دستش را روی شانۀ امیر‌المؤمنین(ع) گذاشت، فرمود: شیعیان و اقتداکنندگان این اصحاب یمین هستند. جایشان را ببین: «في سِدْرٍ مَخْضُود (۲۸) وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ (۲۹) وَظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) وَمَاءٍ مَسْكُوبٍ (۳۱) وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ (۳۲) لَا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَة (۳۳) وَفُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳۴) إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً (۳۵) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَارًا (۳۶) عُرُبًا أَتْرَابًا (۳۷) لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ»[20] تمام اینهایی که در بهشت با‌احترام جلوی تخت و میز ما قرار می‌دهند، فقط به‌خاطر شخصیت علی(ع) است. این آیۀ قرآن و روایت است، نه اینکه من مسئله را ساخته‌ام؛ ما بهشت‌رفتن خود را مدیون علی و فرزندان علی(علیهم‌السلام) هستیم.

 

یکی از فضایل اهل‌بیت

«کرام‌الکاتبین» پرونده‌ها را می‌نویسند. حالا من عرض کردم که نوشتن و قلمشان را نمی‌دانم، هیچ‌کس دیگر نمی‌داند، «آن‌قدر هست که بانگ جرسی می‌آید». حالا خود پرونده را ببینید! در این آیه غیر از خودشان، پرونده را مطرح کرده. «إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ»[21] ابرار را که می‌شناسید در اول سورۀ انسان (دهر) گفته: «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا (۵) عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا »[22] این ابرار و «عباد‌الله» که در دو آیه کنار هم هست، چه کسانی هستند؟ آنهایی که «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا».[23]

وقتی آیه نازل شده که امام مجتبی(ع) حداکثر چهار یا پنج سالش و ابی‌عبدالله(ع) یک سال از امام حسن(ع) کوچک‌تر بود. آن‌وقت دربارۀ اینها می‌گوید: «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا» و در آیۀ دیگر می‌گوید: «عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا». در بچگی‌شان هم «عباد‌الله» بودند. بچه بودند، اما در یک چشم‌به‌هم‌زدن از خدا غافل نشدند. حالا اینها که امام بودند، امام صادق(ع) وقتی دربارۀ علی‌اکبر(ع) در جلسه صحبت کرد (حرف‌های حضرت صادق(ع) از یک صفحه بیشتر است)، یک جمله‌اش این است که اکبر ما از ولادت تا عاشورا اندازۀ یک پلک‌بهم‌زدن از خدا جدا نبود. 

 

بزرگی جایگاه علّیون

حالا کتاب (پرونده) اینها که رقم‌زده شده، در بالاترین درجات ملکوتی و الهی است: «إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ».[24] بعد به پیغمبر(ص) می‌گوید: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ»[25] چه کسی می‌داند «علیّون» چیست؟ کجا هست؟ به‌خاطر عظمت «علیّون» می‌گوید: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ (۱۹) كِتَابٌ مَرْقُومٌ (۲۰) يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»[26] پرونده‌ای است که فقط بندگان و فرشتگان مقرب من لیاقت شهود این پرونده را دارند. مگر این پرونده را جلوی هر چشمی باز می‌کنند؟! هر ‌چشمی لیاقت نظارت، نگاه و گواه‌بودن به این پرونده را ندارد. این خود پرونده است،

 

مقام و جایگاه عباد خدا

اما خودشان را هم در یک آیه بگویم که کجایند (امروز خیلی حرف داشتم، در این زمینه حرف‌های بسیاری یادداشت کرده بودم که ان‌شاءالله در جلسۀ بعد می‌گویم): «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»[27] نمی‌گوید جایگاه عباد در محشر، بهشت، راستی و یا درستی است، بلکه می‌گوید در پیشگاه حق است، ولی نمی‌دانیم این صدق چه جایگاهی است. «مَقْعَدِ صِدْقٍ» یعنی آن جایگاه، دارای «صدق» نیست، بلکه خود «صدق» است، آن هم کنار خودش: «عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ». این هم قابل‌درک نیست؛ یعنی عباد با من عندیت دارند. 

ما هم بنده‌ایم، پیغمبر، امام صادق، امام باقر و حضرت رضا(علیهم‌السلام) در روایات جای ما را هم معرفی کرده و فرموده‌اند که ما در قیامت عند‌الله هستیم و شیعیان واقعی ما در صف بعد ما هستند، با ما فاصله ندارند. ما آن‌قدر شما را دوست داریم، در قیامت رهایتان نمی‌کنیم که بین ما و شما جمعیتی فاصله باشد. شما هم با ما هستید؛ نه در مقام ما، با ما هستید.

 

توسل به امام زمان(عج) 

یک توجه قلبی به وجود مبارک ولی‌اللّه‌الأعظم کنیم و به او بگوییم: آقا! هر سختی‌ای بود که پای شما کشیدیم، حالا نوبت شماست به ما توجه کنید تا یک مقدار این سختی‌ها برداشته شود. این فشارها و مشکلات و مخصوصاً این گرانی‌های سنگین با‌ توجه شما قابل‌حل است؛ جز قدرت معنویت، ولایت، امامت، عنایت، محبت و احسان شما چه کسی می‌خواهد حل کند؟ مگر خودتان پیغام ندادید؟! پیغام خودتان را در مهم‌ترین کتاب‌ها نوشته‌اند که من از وضع شما غافل نیستم و نگرانتان هستم. مگر پیغام ندادی که من دعایتان می‌کنم؟! به پرورگار بگو این دعایت را مستجاب کند، طول نکشد. 

ز دو دیده خون‌فشانم، ز غمت شب جدایی 

چه کنم که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهادم سر، چو سگان بر آستانت 

که رقیب درنیاید به بهانۀ گدایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این 

که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی

احتمالاً این مصرع بیت جواب اوست: 

به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند 

که برون در چه کردی که درون خانه آیی

اما بی‌جوابمان هم نمی‌گذارد: 

در دیر می‌زدم من که یکی ز در درآمد 

که درآ، درآ عراقی که تو خاص از آن مایی[28]

شما از مایید، شما را رد نمی‌کنیم و ناله‌تان را جواب می‌دهیم.

 

روضه

گرسنه و تشنه بود، ۷۱ داغ دیده بود. زین‌العابدین(ع) می‌فرماید: نفس می‌کشید، از بدنش خون بیرون می‌زد. روی زین اسب نیزه‌اش را با‌خستگی شدید در زمین فرو کرد، برای رفع خستگی به نیزه تکیه داد. من این جمله را از کتاب «ارشاد مفید» نقل می‌کنم؛ «مفید» از مراجع و فقها و کلامیون کم‌نظیر شیعه و به عصر امام عسکری(ع) نزدیک بود. حرف‌های دست اول نوشته.

همین‌طوری که به نیزه تکیه داده بود، با تیر پیشانی‌اش را هدف گرفتند. پیشانی‌اش شکافت و خون بیرون زد، با دست و پرِ عمامه نشد، مجبور شد کمربندش را باز کرد، پیراهن عربی‌اش را بالا زد که جلوی خون را بگیرد. سینۀ مبارکش روبه‌روی لشکر قرار گرفت، با تیر سه‌شعبه به او حمله کردند. تیر آن‌قدر با‌قدرت آمد که سینه و پشتش را شکافت، از جلو می‌خواست تیر را دربیاورد، دید درنمی‌آید؛ روی زین خم شد، با چه زحمتی دستش را پشت‌سر برد و تیر را درآورد. ذو‌الجناح دید الآن می‌افتد، سریع آمد در گودال، دو دستش را جلو و دو پایش را عقب کشید و یک مقدار خودش را خم کرد و فاصلۀ ابی‌عبدالله(ع) را با زمین کم کرد. پایش را از رکاب بیرون کشید، روی زمین آمد. 

هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند‌مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد[29]

 


[1]. سورۀ إسراء: آیۀ ۳.
[2]. سورۀ نوح: آیۀ ۵.
[3]. سورۀ نوح: آیۀ ۶.
[4]. سورۀ تین: آیۀ ۴.
[5]. سورۀ ذاریات: آیۀ ۵۰: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ».
[6]. سورۀ حجر: آیات ۳۴ و ۳۵.
[7]. سورۀ ناس: آیۀ ۱.
[8]. سورۀ ناس: آیۀ ۲.
[9]. سورۀ ناس: آیۀ ۳.
[10]. سورۀ ناس: آیۀ ۴.
[11]. سورۀ ناس: آیات ۵ و ۶.
[12]. سورۀ اعراف: آیۀ ۱۷: «ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ».
[13]. سورۀ ص: آیۀ ۸۵.
[14]. سورۀ شعراء: آیۀ ۸۳.
[15]. سورۀ صافات: آیۀ ۸۳.
[16]. زاد‌المعاد، ص۵۳۱.
[17]. سورۀ انفطار: آیات ۱۰- ۱۲.
[18]. سورۀ واقعه: آیۀ ۲۷.
[19]. سورۀ واقعه: آیات ۱۰ و ۱۱.
[20]. سورۀ واقعه: آیات ۲۸- ۳۸.
[21]. سورۀ مطففین: آیۀ ۱۸.
[22]. سورۀ انسان: آیات ۵ و ۶.
[23]. سورۀ انسان: آیۀ ۸.
[24]. سورۀ مطففین: آیۀ ۱۸.
[25]. سورۀ مطففین: آیۀ ۱۹.
[26]. سورۀ مطففین: آیات ۱۹ - ۲۱.
[27]. سورۀ قمر: آیۀ ۵۵.
[28]. فخرالدین عراقی.
[29]. مقبل کاشانی.

برچسب ها :