سخنراني نهم
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
امام حسین(ع)، وارث انبیا و اولیا(علیهمالسلام)
دربارۀ تکالیفی که خداوند متوجه انسان کرده، کلیاتی گفته شد. همۀ عظمت حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) در این است که از پنج پیغمبر اولوالعزم (نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(علیهمالسلام) و پیغمبر(ص))، یک پیغمبر غیر اولوالعزم حضرت آدم(ع) و ولیاللهالاعظم امیرالمؤمنین(ع) روش عمل به تکالیف را به ارث بردهاند.
حقیقت تکلیف
نکتۀ دیگری که گفته شد، این بود که شروع ارائۀ تکلیف از جانب خداوند «رحمت» (یک آیه را در این زمینه تفسیر کردم) و اجرای تکلیف «محبوبیت» است. وقتی پروردگار عالم میخواهد تکلیفی را ارائه کند، میگوید: «فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ»[1] اگر احسان و رحمت خدا بر شما نبود، تمام سرمایههای وجودی خود را تباه میکردید (این غیر از آیهای بود که تفسیر شد). آن حقیقتی که جلوی تباهشدن سرمایههای وجودی شما را میگیرد، تکلیف، مسئولیت و عمل به تکلیف است. پس حقیقت تکلیف فضل، احسان و رحمت خدا و انجام تکلیف از جانب ما، محبوبیت در حریم اوست.
«وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ»[2] مربوط به دو آیه در سورۀ آلعمران است که پروردگار بخشی از تکالیف را در این دو آیه بیان میکند و بعد عملکنندگان به تکالیف را «محسنین» نامگذاری و اعلام میکند که اینها محبوب خدا هستند.
جایگاه بخشش
چون این آیه را برایتان خواندم، قطعۀ زیبایی هم در این زمینه از حضرت حسین(ع) بگویم. یکی از کارمندانشان بااینکه نباید خطا میکرد و کار را باید درست انجام میداد، خطا کرده و کار را درست انجام نداده بود. امام(ع) برای ادب، بیدارکردنش، اینکه دوباره خطا نکند و فقط یادش باشد، به یکی از کارمندانشان فرمودند: این کارمند خطاکار و اشتباهکار را که عمداً هم خطا کرده (چون اگر سهواً خطا کرده بود، حکمی نداشت)، چند تا تازیانه بزن.
بخشش، انتخاب خداوند
در این موارد انسان یکدانه تکلیف ندارد؛ مثلاً کسی که قتل انجام داده، طبق آیات قرآن مجید خانوادۀ مقتول یک تکلیف ندارند و پروردگار سه نوع تکلیف ارائه کرده و اختیار انتخاب را به خانوادۀ مقتول داده: اول قصاص (قاتل در مقابل قتلی که کرده، کشته شود؛ البته اگر دلت میخواهد)، دوم دیه (هزار مثقال طلا) و سوم گذشت است. شما یکی از این سه تکلیف را انتخاب کن. خود پروردگار عالم بیشتر به کدامیک از این سه تکلیف (قتل، دیه و بخشیدن) نظر دارد؟ پروردگار میفرماید: بخشیدن بهتر است؛ چون خودش رحمت واسعه و بینهایت است، دلش میخواهد بندگانش هماخلاق او باشند. حالا مقتول زنده نمیشود، شاید هم با بخشیدن خانوادۀ مقتول، قاتل توبه کند و خوب، پشیمان، شرمنده و خجالتزده شود.
در این اتفاقی که افتاده بود، حضرت(ع) هم میتوانستند گذشت کنند و تلنگرِ بامحبتی به خطاکار بزنند. حالا این تازیانهای هم که فرمودند، این نبود که خطاکار را لختش کنید، بخوابانید، روی پایش بنشینید و تا جایی که زورتان میرسد، بزنید! بنا بود از روی لباس یکیدو تا تازیانه به او بزنند و یادش باشد که خطا جریمه دارد.
خدمتکار دیگر وقتی دستش را بلند کرد که تازیانه بزند، این خطاکار به ابیعبدالله(ع) گفت: «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» حسین جان، شما یک تکلیف دیگر هم دارید و آن فروخوردن خشمتان است. حضرت(ع) فرمودند: از دستت ناراحت نیستم. گفت: حسین جان، غیر از کظم غیظ تکلیف دیگری هم دارید، «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ». فرمودند: گذشت کردم. گفت: غیر از گذشتکردن، تکلیف دیگری هم دارید، «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[3] (محسن که تکالیف را ادا کرده، محبوب خداست). فرمودند: یک کیسۀ پول به او بدهید و در راه خدا آزادی؛ دیگر نمیخواهد خانۀ من خدمتکار باشی و دنبال کسب آزاد برو.[4]
معنای ارثبَری امام حسین(ع)
تکالیف ارائهاش «رحمت» و اجرایش «محبوبیت» است؛ تقریباً این نکته و نکات دیگر دربارۀ اصل تکلیف بیان شد. اینکه ابیعبدالله(ع) ارثبر پنج پیغمبر اولوالعزم(علیهمالسلام)، یک پیغمبر غیر اولوالعزم و ولیاللهالاعظم امیرالمؤمنین(ع) است، یعنی مجموعۀ روشهای ادای تکلیف را به ارث بردهاند و میدانند تکالیف فضل و رحمت خدا، اجراکردنش هم محبوبیت نزد خداست.
لزوم ادای تکلیف
از جوانان بسیار عزیز و بزرگوار که در این جلسات شرکت میکنید یا بعداً شرکت میکنید، سؤالی بکنم. با توجه به این نکات، آیا جای شانه خالیکردن، فرارکردن و انجامندادن تکالیف الهیه هست؟ مثلاً صبح بلند نشوید و به تکلیفتان (نماز) عمل نکنید و تا هفت و نیم یا هشت صبح بخوابید؟ زبان حال تکلیفی که آدم ادا نمیکند، این است: خدایا، فضل و رحمتت و محبوبشدنم پیش تو را نمیخواهم. شما اگر فضل و رحمت خدا و محبوبشدن پیش خدا را نمیخواهید، چه میخواهید؟
من هم مثل شما پیرمردها وقتی بچه بودم، این یک خط شعر را از منبریهای قدیم زیاد شنیدهام؛ فکر میکنم ماه رمضان، محرم و صفر ده بار از منبریهای مختلف و قدیمیمان این یک خط شعر را میشنیدم. خیلی شعر قشنگی است! مولوی تجربۀ تاریخ زندگی بشر را فقط در یک خط ریخته است:
گر بگریزی ز خراجات حق
بارکش غول بیابان شوی[5]
نتیجۀ دوری از اجرای تکلیف
این یعنی چه؟ من این را با داستانی بُهتآور و شکننده از ابیعبدالله(ع) معنی کنم. امام(ع) نزدیک حرکت به مکه که منتهی به کربلا شد، خودشان در مدینه با عبداللهبنعمر دیدار کردند؛ این خیلی مهم است! گاهی آدم پیغام و نامهای میدهد، اما گاهی اینقدر کار مهم است که خودش اقدام میکند. عبداللهبنعمر چهرۀ معروفی در مدینه و بهاصطلاح فرزند حاکم دوم بود.
امام(ع) به عبداللهبنعمر فرمودند: من برای دفاع از دین مکلف به سفر و هجرتم و از تو دعوت میکنم که همراه من بیایی؛ چون تو هم برای دفاع تکلیف داری. گفت: نمیآیم. این «نمیآیم» یعنی فضل و رحمت خدا را نمیخواهم؛ چون عبارت دیگر تکلیف در قرآن فضل و رحمت است: «فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ».[6] وقتی اجرای تکلیف و محبوبیت در پیشگاه خدا را نمیخواهی، بارکش غول بیابان میشوی! یعنی غول بیابان تکلیفی گردنت میگذارد که نمیتوانی شانه خالی کنی و در انجامش دچار سختترین فشار عصبی و پشیمانی غیرقابلجبران میشوی.
امام(ع) رفتند، حادثۀ کربلا اتفاق افتاد، کاروان به مدینه برگشت، خیلی سریع (دو سال بعداز کربلا نشد)، پروردگار یزید را به جهنم کشید، مروانحَکَم بهجایش حاکم شد، مروان هم دیگر پیر بود و مُرد و عبدالملکمروان حاکم مملکت شد. کل مسائل عبدالملکمروان را که نوشتهاند، انسان از این غول بیابان ماتش میبرد! استان عراق را به حَجّاجبنیوسف داد و فقط گفت این استان برای تو. در نوشتههای آخوند سنّی به نام «شِعْبی» دیدم: اگر تمام ستمگران امتهای زمان آدم(ع) تا بعثت پیغمبر(ص) را در یک کفۀ ترازو بگذارند، برای اینکه وزن کفۀ دیگر سنگینتر از کل ستمگران گذشته باشد، فقط حجاج را میگذاریم. با این جملۀ شعبی متوجه شدید حجاج چه بود! این حجاج کسی است که امیرالمؤمنین(ع) روی منبر از دست مردم گریه کردند و به پروردگار فرمودند: بعداز من پسر ثَقَفی را بر این مردم مسلط کن.
حجاج به مدینه آمد و به فرماندارش گفت: در سالنی مینشینم، تمام چهرههای معروف مدینه را موظف به دیدن من کن و هرکس نیامد، بیاستثنا گردنش را بزن. به همه خبر دادند. نوبت به عبداللهبنعمر رسید (پیر و خمیده شده بود) و داخل دارالامارۀ مدینه شد. مأمور به او گفت: شما؟ گفت: من عبداللهبنعمر، فرزند خلیفه هستم (به قول خودشان). گفت: صبر کن، به حجاج آمدنت را خبر بدهم. در را باز کرد و به حجاجبنیوسف گفت: عبداللهبنعمر آمده. گفت: در را ببند، یک ساعت سرپا نگهش دار و اجازه نده بنشیند؛ اینها قدرتهای اجتماعی هستند، باید شکسته شوند که کسی در مقابل ما قَد عَلَم نکند. پیرمرد ضعیفالبنیه و قدخمیده جرئت هم ندارد بگوید برای چه من را پشت در نگه داشتهاید.
بعداز یک ساعت در را باز کردند و گفتند: بفرمایید. حجاج قبلاز اینکه عبداللهبنعمر داخل اتاق بیاید، قلم و بهاصطلاح چرمی که رویش مینوشتند، برداشت و جلوی صورتش گرفت و شروع به نوشتن کرد. عبداللهبنعمر پای صندلی آمد و نیم ساعت هم آنجا نگهش داشت؛ یک ساعت و نیم شد. بعد چرم را کنار گذاشت و به او گفت: جنابعالی؟ گفت: من عبداللهبنعمر هستم. گفت: عبداللهبنعمر کیست؟ گفت: همه من را میشناسند، پسر خلیفۀ دوم هستم. گفت: بله اسمت را شنیدهام. چهکار داری؟ گفت: شما بزرگان مدینه را احضار کردهاید. من به زیارت شما آمدهام و اگر فرمایشی دارید، انجام بدهم. دوباره چرم را برداشت (با یک دست چرم و با دیگری قلم) و گفت: کور که نیستی! میبینی دست من بند است؛ گفته بودم همۀ شما بیایید، دست من را ببوسید و بروید، الان دست من بند است. پایش را دراز کرد و گفت: کف پایم را ببوس و بعد گم شو. این معنی شعر است.
گر بگریزی ز خراجات حق
بارکش غول بیابان شوی
نوشتهاند: از فرمانداری مدینه که بیرون آمد، رویش را بهطرف کربلا کرد و گفت: یااباعبدالله، چه غلط و اشتباهی کردم! من را دعوت کردی، گفتم نه، اگر با تو میآمدم، الان جزء شهدای کربلا بودم. کار من ریشسفید و قدخمیده به جایی رسیده که باید کف پای کثیفترین آدم را ببوسم! اگر نمیبوسیدم، سرم را از بدن جدا میکرد.
جوانانم، من شما را نمیشناسم و فقط از بالای منبر شما را زیارت میکنم و میروم، ولی بهشدت به همۀ شما علاقه دارم (چه آنها که اهل منبر هستند یا نیستند و چه آنهایی که مخالف یا موافق با آخوند هستند)؛ دست خودم هم نیست، دلم بافت بر محبت و عشق دارد. جوانان، آیا فرار از تکلیف که ارائهاش فضل و رحمت و انجامش محبوبیت است، جا دارد یا ندارد؟ عقلی است یا نه؟
وقت نمازهای روزانه
گاهی یک تکلیف واجب داریم، بعد دین کنار این واجب یک مستحبی را میچسباند. نماز امر پروردگار است: «أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِدُلُوكِ اَلشَّمْسِ إِلىٰ غَسَقِ اَللَّيْلِ وَ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ كٰانَ مَشْهُوداً»[7] اهلتسنن میگویند نماز پنج وقت است، اما آیه میگوید نماز سه وقت است: «غَسَقِ اَللَّيْلِ» یکی غروب است؛ در غروب شما دو تا نماز (مغرب و عشا) باید بخوانید و هیچ نیازی نیست بینش فاصله بیندازید. «أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِدُلُوكِ اَلشَّمْسِ إِلىٰ غَسَقِ اَللَّيْلِ» یک نماز، نمازی است که خورشید به نصفالنهار میرسد، تابشش مستقیم است و سایه ندارد که وقت دو تا نماز است و در عبارات فقهی «ظُهْرَین» میگویند؛ یعنی دو تا نماز ظهر که اسم یکیاش را «عصر» گذاشتهاند. «عِشائَین» هوا تاریک میشود. مغرب دو تا نماز عشا داریم: یک سه رکعتی و یک چهار رکعتی. «وَ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ» وقتی سپیده میشکافد، یک نماز دورکعتی داریم. «إِنَّ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ كٰانَ مَشْهُوداً» تنها نمازی که در محضر تمام فرشتگان عالم قرار میگیرد، نماز صبح است؛ یعنی بار معنوی نماز صبح از مغرب، عشا، ظهر و عصر سنگینتر است. آیا خوب است آدم این بدن را در رختخواب رها کند و این فضل، رحمت و محبوبیت را برای خودش انتخاب نکند؟
ثواب نماز جماعت
این نماز واجب است و دین میگوید من یک قانون مستحب به این نماز میچسبانم که خوب است نماز واجبتان را با جماعت بخوانید. اولین مرجعی که میخواستم از او تقلید کنم و از دنیا رفت، آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) بود. ایشان مخصوصاً گفته بود که این روایت ثواب نماز جماعت را در رسالهاش بنویسند؛ پیغمبر(ص) میفرمایند: اگر نماز جماعت از ده نفر بیشتر شود (دوازده، چهارده، بیست یا...)، اگر تمام جن و انس قلم به دست شوند، ثواب این نماز یازده نفر به بالا را نمیتوانند بنویسند؛ آن در علم خداست که روز قیامت تحویل نمازگزاران میدهد.
حیف نیست آدم از این نماز جماعت هم غفلت کند! شما هر کجا مغازه دارید یا در محلۀ خودتان به نماز جماعت بروید؛ بیشتر از نیم ساعت هم طول نمیکشد. دربارۀ امامجماعت هم لازم نیست مته به خشخاش بگذارید و از ده نفر بپرسید: آقا، عالم، عادل و باتقواست؟ به ما میگویند داخل مسجد رفتی و دیدی چهار تا مؤمنِ دارای قیافۀ دینی به او اقتدا میکنند، اقتدا کن؛ اصلاً ما وظیفۀ متهبهخشخاشگذاشتن نداریم. حیف نیست که در مغازه یا داخل اداره نشستهام و رادیو، نوار یا زنده داد میزند: «حی علی الصلوٰة، حی علی الصلوٰة، حی علی الفلاح، حی علی الفلاح» و من گوشم بدهکار نباشد! حیف است! آنهایی هم که نمیخوانند، بارکش غول بیابان میشوند و به ضرر و مشکل دچار میشوند.
از اثرات نماز
آیهای هم دربارۀ نماز برای شما جوانها بخوانم؛ از ما که گذشته و برایمان تجربه شده. «وَ اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ»[8] برای بدن و مشکلات معنویتان از روزه و نماز کمک و یاری بگیرید. یک ماه روزه بگیرید، بدنتان نظم میگیرد؛ البته اگر سحر و افطار پرخوری نکنید. نماز بخوانید، خود این خموراستشدن، مخصوصاً در نماز صبح برای بدن فایده دارد. در شیراز دکتری به من گفت: آقا، این به درد شما میخورد. بیشتر سکتهها در شب و نزدیک به صبح اتفاق میافتد. دکتر هم آمریکا درس خوانده بود؛ یعنی هدفی از این حرفهایش جز بیان یک فلسفۀ نماز نداشت و من هم یک بار او را در مجلسی دیدم. گفت: چون غلظت خون وقت صبح بالاست، مغز یا قلب رد نمیکند و برای عدهای سکته میزند و گاهی هم میمیرند. تنها داروی ازبینبردن غلظت خون دو رکعت نماز است؛ سه یا یک رکعت هم نه و حتماً باید دو رکعت باشد.
قرآن میگوید برای بدن و زندگیتان از نماز کمک بگیرید. آدم نمازخوان زناکار نمیشود، ناموس یک مملکت را رعایت میکند، دزد نمیشود، اختلاس نمیکند، پول ملت را نمیبرد و آدم میزانی است. تکالیف فضل و رحمت و اجرایش هم محبوبیت است.
ارزش و اهمیت نماز
یک روایت دیگر هم باز راجعبه نماز برای شما جوانها بگویم. من مطالب دیگری هم آماده کرده بودم، اما نمیدانم بهخاطر چه کسی رشتۀ کار سراغ نماز رفت. گاهی که از منبر پایین میآیم، کسی میگوید: آقا، سؤال و مشکلی داشتم، جوابم را در منبر گرفتم و حل شد؛ یعنی فهمیدم چه مسیری را بروم. خیلی این روایت هم عجیب است! امام صادق(ع) میفرمایند: کل ۱۲۴ هزار پیغمبر در لحظۀ آخر عمرشان سفارش به نماز کردند، بعد رحلت نمودند. معلوم میشود این تکلیف خیلی ارزش و سود دارد!
در روایت دیگری هم امام صادق(ع) میفرمایند: روز قیامت پروندۀ نماز عبد را بررسی میکنند و به پروردگار میگویند: تمام نمازهای هفتادسالهاش عیب، نقص و خلأ دارد. خطاب میرسد: دو رکعت نماز بهدردبخور و حسابی در پروندهاش نیست؟ میگویند: یک دورکعتی دارد. حالا نمیدانم این دو رکعت کدام است؛ به نظرم برای شیعه این دو رکعت، آن دورکعتی بوده که صبح زود مؤذن میخواست اذان بگوید و کسی هم با ما نبود، در حرم ابیعبدالله(ع) نماز صبحمان را پایین پای علیاکبر(ع) یا بالاسر ابیعبدالله(ع) خواندیم. ما نمازمان معمولی بود، اما جلوۀ حسینیِ نماز، ما را غیرمعمولی کرد. خطاب میرسد: بهخاطر این دو رکعت کل نماز هفتادسالهاش را قبول کنید. چه تکلیف زیبایی است!
من گاهی سلام نماز را که میدهم، با خدا فارسی حرف میزنم و میگویم: چه معشوق خوبی هستی! عشقبازی با تو در نماز چقدر لذت دارد! این وقت صبح از بین سه میلیارد و نیم نفر نیمکرۀ زمین که غالبشان خواب هستند، لیاقت دادی من بیدار شوم، با وضو در محضرت بایستم و بگویم: «اللهاکبر، بسمالله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین». کلی با این دو رکعت نماز با تو عشقبازی میکنم و خستگی و کسالت ندارد؛ عشقبازی با معشوق خستگی ندارد.
آنوقت حضرت(ع) میفرمایند: مؤمن را که داخل قبر میگذارند، اولین چیزی که بالای سرش ظهور میکند، نمازش است. نور میتابد، میت میگوید: تو کیستی؟ من که تا حالا تو را ندیدهام! تو را هم با من دفن کردهاند؟ میگوید: من نمازهایت هستم؛ هیچ ترس، غربت، تنهایی و تاریکی نداری و من تا قیامت با تو هستم.
اهمیت نماز نزد امام حسین(ع)
اینقدر نماز مهم است که فردا عصر وقتی زینب کبری(س) به ابیعبدالله(ع) فرمودند عمرسعد دستور حمله داده که عصر تاسوعا کار باید تمام شود، امام حسین(ع) فرمودند: بگو عباس بیاید. فرمودند: برادر، «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ» اینها دستور حمله دادهاند. چرا خود ابیعبدالله(ع) نرفتند؟ نمیدانم؛ اما شیخ مفید در ارشاد مینویسد: وقتی قمربنیهاشم(ع) پیش ابیعبدالله(ع) آمدند، در اولین حرف به قمربنیهاشم فرمودند: «بِنَفْسِي أَنْتَ يَا أَخِي» عباس جان، حسین فدایت! «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ» برو پیش لشکر، «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى الْغُدْوَةِ»[9] با این شخصیت و زبانت به لشکر بگو جنگ را برای فردا بگذارید. عباس جان، یک شب هم یک شب است. من این یک شب زندهماندن را برای چهار تا کار میخواهم، یکیاش این است که میخواهم تا صبح بیدار باشم و نماز بخوانم. حسین جان، در 57 سال مگر کم نماز خواندید! مگر چقدر عاشق نماز بودید! چون نماز و حقیقت آن را میفهمیدید. امام(ع) در آن شب برای فلک تره خرد نمیکردند، اما بهخاطر نماز از عمرسعد مهلت درخواست کردند. فرمودند: عباس جان، شب را میخواهم بیدار باشم و نماز بخوانم.
روضه حضرت عباس(ع)
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند
عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
میدانید امشب برای چه کسی داریم گریه میکنیم؟ برای کسی که تا به دنیا آمد، علی(ع) بغلش گرفتند، چهرهاش را نگاه و زارزار گریه کردند. امالبنین(س) گفت: مگر عیبی در بدن بچهام هست؟ فرمودند: نه. در آینده معلوم میشود برای چه دارم گریه میکنم.
سقای آب بود و لبتشنه جان سپرد
میخواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بیدست ماند و داد خدا دست خود به او
آنانکه منکرند بگو روبهرو کنند[10]
بالای سر قمربنیهاشم(ع) آمدند، اما دیدند وسط راه پیاده شدند، دست راست را از روی خاک برداشتند و یک مقدار جلوتر دست چپ را از روی خاک برداشتند. دو تا دست بریده در بغلشان، بالاسر بدن نشستند، بدن را روی دامن گذاشتند.
دیده بگشا که طبیبت سر بالین آمد
دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد
کدام دیده! عمود که چشمی باقی نگذاشته بود!
دیده بر هم منه ای سرو بهخونغلتیده
تا نگویند حسین داغ برادر دیده
تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیدۀ مرا، قد کشیدهٔ تو را[11]
اگر تا غروب امشب من را نکشند، داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت.
[1]. بقره: ۶۴.
[2].آلعمران: ۱۳۴ و ۱۴۸.
[3]. آلعمران: ۱۳۴.
[4]. کشفالغمّه، ج۲، ص۳۱.
[5]. در اصل شعر کلمۀ «شهر» آمده، ولی استاد کلمۀ «حق» را گذاشتند.
[6]. بقره: ۶۴.
[7]. إسراء: ۷۸.
[8]. بقره: ۴۵.
[9]. ارشاد، ج۲، ص۹۰.
[10]. شعر از جودی خراسانی.
[11]. این بیت از فروغی بسطامی.