لطفا منتظر باشید

سخنراني دهم

(تهران مسجد امیر)
محرم1435 ه.ق - آبان1392 ه.ش
10.84 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

انسان، تنها موجود زمینی دارای تکلیف

اینکه حضرت حسین(ع) نسبت به تکالیف و مسئولیت‌ها وارث حال همۀ انبیا(علیهم‌السلام) بوده‌اند، نشانگر ارزش خاص انسان در پیشگاه پروردگار مهربان عالم است. حداقل در کرۀ زمین به‌جز انسان هیچ موجودی در معرض تکالیف و مسئولیت‌های تشریعی قرار نگرفته؛ یعنی خداوند چنین بهایی به هیچ‌یک از موجودات زمین نداده است.

شخصیت‌های عظیمی مانند سیدبن‌طاووس (قرن هفتم) وقتی به نقطۀ بلوغ و تکلیف می‌رسیدند، برای آن زمان خاص ارزش زیادی قائل بودند؛ حرفشان این بود که آن پانزده سال عمر ما، عمر حیوانی بود و ما یک جنبندۀ معمولی بودیم. «حیوان» یعنی موجود حیات‌دار و کلمه توهین‌آمیزی نیست. همین کلمه دربارۀ آخرت در قرآن به‌کار گرفته شده است: «وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ»[1] زمین، آسمان و موجودات آخرت زندۀ باشعور هستند؛ این یکی از تفاوت‌های آخرت با دنیاست. بخشی از دنیا جماد است و صاحب حیات نیست (البته به این معنی عام)؛ ولی کل ظاهر و باطن آخرت حیات دارد.

می‌گفتند تا اول تکلیف و بلوغ، ما مثل بقیه زنده‌ها یک موجود زندۀ معمولی بودیم؛ اما در نقطۀ بلوغ و رسیدن به تکلیف، خدا ما را جدا کرد و امتیاز خاص به ما داد. از آن به بعد ما از نظر پروردگار «انسان» شدیم و این تکالیفی هم که به ما ارائه کرده، از شاخه‌های پرارزش عقل ماست. اگر عقل را با چنین وزن معنوی به ما نمی‌داد، ما را در دایرۀ تکلیف نمی‌برد و می‌گفت عقل ندارد، پس تکلیف ندارد. این تکالیف ازبس‌که دارای ارزش و آثار بی‌نظیر است، برای ارائۀ آن ۱۲۴هزار پیامبر را مبعوث به رسالت و به فرمودۀ اباعبدالله(ع) ۱۱۴ کتاب نازل کرد؛ این روایت را فخررازی که از دانشمندان مشهور غیرشیعه است، در جلد اول تفسیر کبیر خود از حضرت حسین(ع) نقل می‌کند.[2]

 

غربت، نتیجه انجام‌ندادن تکلیف

۱۲۴هزار پیغمبر و ۱۱۴ کتاب برای ارائه تکلیف و دوازده‌امام برای تفسیر تکالیف، همۀ این‌ها نشانگر ارزش تکلیف و مسئولیت است. پشت‌کردن، زمین‌گذاشتن و انجام‌ندادن تکلیف به‌علت عظمت آن، در حقیقت روی برگرداندن از پروردگار، ۱۲۴هزار پیغمبر، دوازده‌امام و ۱۱۴ کتاب است؛ یعنی انسان با عمل‌نکردن به تکالیف در غربت کامل آخرتی و دنیایی قرار می‌گیرد. وقتی در دنیا همۀ انبیا(علیهم‌السلام)، ۱۱۴ کتاب به‌عنوان پشتوانه و دوازده‌امام را از دست می‌دهد، نسبت به این نیروهای عظیم معنوی «غریب» می‌شود. اگر در این غربت بمیرد، آیا در قیامت قابل‌جبران است؟ امکان دارد پیغمبری قَد عَلَم بکند و بگوید: این مرد یا زن امت من بوده؛ خدایا، شفاعت من را در مورد او بپذیر؟ امکان دارد از این ۱۱۴ کتاب، کتابی به شفاعت برخیزد؟ (زیرا یک شفیع قیامت کتاب است.) امکان دارد امامی با آن گستردگی محبت و مهرش به شفاعت برخیزد؟

 

وجودنداشتن بُعد مکانی و زمانی در آخرت

بهتر است که جواب این مسئله را از پنج‌شش آیه سورۀ مدثّر بگیریم. از آیات استفاده می‌شود که مدتی اهل بهشت به اهل جهنم اشراف دارند؛ یعنی می‌توانند آن‌ها را ببینند و با آن‌ها حرف بزنند. آنجا بعد زمانی مطرح نیست و زمان وجود ندارد؛ به همین دلیل می‌گویند همۀ اهل بهشت (مرد و زن) به سن جوان بیست‌ساله هستند و این بیست‌سالگی تا ابد می‌ماند. زمان نیست که در او اثرگذار باشد؛ زیرا اگر اثرگذار باشد، باید ۲۱، ۲۵، ۳۰، یا ۶۰ساله و تمام بدن خرد بشود.

بُعد مکانی هم وجود ندارد؛ یعنی ممکن است شخصی در فردوس اعلی باشد و به‌راحتی با کسی که در درکات طبقه هفتم جهنم است، حرف بزند. صدای همدیگر را می‌شنوند. 

 

علت جهنمی‌شدن انسان

1. نخواندن نماز

«فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمِينَ»[3] آن‌هایی که در بهشت هستند، به اهل جهنم (خدا اسم این‌ها را «مجرمین» گذاشته) می‌گویند: «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ»[4] عامل افتادن شما به جهنم چیست؟ می‌توانید به ما بگویید؟ «سَقَرَ» یعنی آتش برافروخته‌ای که سرد و خاموش نمی‌شود. مجرمین در جواب بهشتی‌ها می‌گویند: «لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»[5] یکی از تکلیف‌هایی که خدا، انبیا، ائمه(علیهم‌السلام) و کتاب‌های آسمانی به ما ارائه کردند، «نماز» بود که ما هم گفتیم نمی‌خوانیم؛ این کار معنی‌اش نخواستن خدا، انبیا(علیهم‌السلام)، کتاب‌های الهی و ائمه(علیهم‌السلام) است. چه معنی دیگری دارد؟ بگویم من عاشق ابی‌عبدالله(ع) هستم، ولی نماز را قبول ندارم؛ این عشق یقیناً دروغ است.

نمازخوان‌شدن، نتیجۀ عشق به امام حسین(ع)

اباعبدالله(ع) کسی است که وسط میدان کربلا و بعداز جنگ اول که هفده‌هجده نفر زنده مانده بودند، در برابر سی هزار جمعیت نماز واجب ظهرشان را با جماعت خوانند. این نماز هم دو نفر شهید داد؛ زیرا امام(ع) وقتی روبه‌قبله ایستادند، تیراندازان عمرسعد جلوتر آمدند و گفتند: بخوانی، می‌زنیم. امام(ع) هم فرمودند: آماده بشوید، بخوانیم. سعیدبن‌عبدالله حَنَفی و زُهیربن‌قَین بَجَلی از صف بیرون آمدند و گفتند: حسین جان، در کمال آرامش نمازتان را با این شانزده نفر باقی‌مانده بخوانید، ما جلوی شما می‌ایستیم؛ اگر زنده ماندیم، ما هم نمازمان را می‌خوانیم و اگر شهید شدیم، تکلیف نداریم.

در رکعت اول سعید قطعه‌قطعه شد. تیرها، تیرهای بدی بود! تیز، پَرش‌کنان و به هرجایی از بدن (گوش، گونه، دهان، چانه، سر و دست) می‌خورد، می‌کَند. سعید شهید شد. زهیر از قدرت بدنی بالایی برخوردار بود، مواظب بود به چشمش نخورد که بتواند مسیر تیر را ببیند و خودش را جلو بیندازد که به امام(ع) نخورد.

عشق به امام(ع) بدون نماز، عشق دروغی نیست؟ حتماً دروغ است. حسین‌بن‌علی(ع) می‌فرمایند: من را می‌خواهی، نماز، دین و اخلاقِ اطاعت من را از خدا و پیغمبر(ص) بخواه. نماز به‌عنوان تکلیف الهی به ما ارائه شد، اما قبول نکردیم و نخواستیم. حالا واقعاً نماز خیلی زحمت دارد؟ برای اهل معرفت که خیلی عمل عاشقانه‌ای است؛ اما ما به نمازهای واجب قناعت بکنیم.

نماز، بهترین هدیه

یک شب صحبت علامه امینی(ره) و کتاب الغدیر را برای شما داشتم[6] و گفتم اوایل طلبگی خدمت ایشان رسیده بودم. ایشان سالی سه ماه از نجف به تهران می‌آمد. می‌فرمود: مدت‌ها نجف مانده بودم، از نجف هم هند، یمن، سوریه، عربستان و مراکز مختلفِ کتابخانه‌دار رفته بودم، دیگر قصد کردم بیایم ایران و زیارت امام هشتم(ع) بروم.

وارد مشهد که شدم، فکر کردم و به خودم گفتم عبدالحسین، از نجف تا مشهد خدا تو را آورده است، برای حضرت رضا(ع) چه هدیه‌ای آورده‌ای؟ برای اینکه عده‌ای پول درون ضریح، گل بالای آن یا پارچه دست‌بافت رویش می‌اندازند و من این‌ها را دیده بودم. به خودم گفتم مردم عوام، بی‌سواد و دهاتی هدیه می‌آورند، تو چه آورده‌ای؟ فکر کردم چه هدیه‌ای به محضر مبارک حضرت رضا(ع) بدهم؟ دیدم امامان ما با همۀ وجود عاشق نماز بودند؛ عاشق بودند که در تیرباران لشکر، گرمای پنجاه درجه، گرسنگی و تشنگی و دل داغ‌دار به این زیبایی نماز خواندند! گفتم بهترین هدیه حضرت رضا(ع) نماز است. سفرم را برای چهل شبانه‌روز برنامه‌ریزی کردم. آن‌وقت هم خیلی شلوغ نبود؛ برای خودم بالای سر حضرت رضا(ع) جایی را تهیه کردم، در چهل شبانه‌روز چهل هزار رکعت نماز خواندم و به حضرت رضا(ع) هدیه کردم. به خدا گفتم من ثواب آن را نمی‌خواهم، هرچه دارد، به امام هشتم(ع) بده.

آن‌کسی که اهل دل و معرفت است، خیلی باادب، باوقار و درست نماز می‌خواند، برایش هم هیچ سنگین نیست و بعداز نماز هم به پروردگار می‌گوید کارم لایق تو نبود، من را ببخش.

2. کمک‌نکردن

جهنمی‌ها همچنین می‌گویند: «وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ»[7] افتادگان، کسی که سه میلیون قسطش عقب افتاده، به‌علت گرانی فقط شکم زن و بچه‌اش را می‌تواند سیر کند و نمی‌تواند کارهای جنبی خود را اصلاح کند یا کسی سکته کرده و ازکارافتاده بود و زن و بچه او لنگ بودند، ما مکلف بودیم با پولی که خدا از راه مشروع به ما داده، به آن‌ها کمک کنیم، اما به هیچ‌کدام کمک نکردیم. پول‌دارِ بخیل یعنی موجود زندۀ بی‌عاطفه، بی‌محبت و بی‌مهر. خداوند هم خیلی در سورۀ آل‌عمران، توبه و جزء سی‌ام به ثروتمندِ بخیل حمله کرده است و او را دوست ندارد. ما پول داشتیم، اما این کار را نکردیم؛ تکلیف داشتیم، اما تعطیل کردیم.

3. ارتباط با گناهکاران

«وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ»[8] به ما تکلیف کرده بودند در مجالس گناه، نامحرمان، قمار، مشروب و روابط نامشروع نروید؛ همۀ این‌ها زیرمجموعۀ لغت «خائض» است.

4. تکذیب قیامت

«وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ»[9] خدا، ۱۲۴هزار پیامبر، ۱۱۴ کتاب و دوازده‌امام گفتند قیامت حتمی است، اما به این‌ها گفتیم دروغ است. خداوند، تمام انبیا و امامان(علیهم‌السلام) و ۱۱۴ کتاب آسمانی دروغ می‌گویند؛ مرده مگر زنده می‌شود؟ به چنین شخصی باید گفت تو راست می‌گویی؟ این جمع با این ۱۱۴ کتاب دروغ می‌گویند، اما جملۀ تو یک نفر راست است؟ 

 

نتیجه عمل‌نکردن به تکالیف

اینجا قرآن می‌گوید این‌ها که پشت‌پا به تکالیف زدند، غریب و فرد هستند و آشنا ندارند: «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى».[10] «فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»[11] شفاعت تمام شفاعت‌کنندگان قیامت به حال این‌ها سودی ندارد. حیف نیست که آدم دستی‌دستی خودش را در دنیا، برزخ و قیامت به غربت بکشد؟ برادران و خواهران، این‌ها این‌قدر غریب هستند که خدا در قرآن می‌گوید: «يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ»[12] در محشر تا چشمش به برادر، مادر، پدر، رفیق، فرزندان و دایه‌اش می‌افتد، فرار می‌کند؛ برای اینکه او را نبینند، خجالت‌زده نشود و وقتی وضع او را ببینند، نگویند: خاک‌برسرت! بدبختِ بیچاره!

 

شفاعت پیامبر(ص) برای شیعیان

قیامت برای اهل ایمان، دل و معرفت جای فرار نیست، بلکه جای جمع‌شدن است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: روزی از دست کسی قیافه‌ام گرفته بود، پیغمبر(ص) من را دیدند و فرمودند: علی جان، چرا ناراحت هستی؟ جریان را گفتم. فرمودند: بیا مسجد. رفتم. فرمودند: علی جان، خدا در قیامت منبری از جنس نور را در محشر قرار می‌دهد و مرا صدا می‌زند. بالای آن منبر (به کل مردم هستی و عالم اشراف دارد) می‌روم و تو، فاطمه و یازده فرزندتان را صدا می‌زنم. بعد به تو می‌گویم بلند شو بایست و به کل مردم آخرت می‌گویم این امیرالمؤمنین است. ای مردم، خدا دو کلید (نیرو) به من داده: یکی کلید درهای بهشت و یکی کلید درهای جهنم. من این دو کلید را به علی واگذار کردم. وقتی به تو واگذار می‌کنم، می‌گویم: علی جان، حالا به اولین و آخرین نگاه بکن، تمام مردان و زنانی را که در حد خودشان پیرو ما بوده‌اند، صدا کن کنار منبر بیایند؛ این‌ها جدا نایستند و قاتی دیگران نباشند. همه را صدا می‌زنی. بعد من راه می‌افتم، شما دوازده نفر و زهرا دنبال من و پیروانمان هم دنبال ما هستند. بهشت هم هشت تاست، هر بهشتی که مرا بردند، شما و کل مردان و زنان پیرو ما را هم می‌برم. علی جان، باز هم غصه داری؟ گفتم: نه یا رسول‌الله. فرمودند: علی جان، پس به شیعیانت مژده و بشارت بده که در قیامت پشتوانه‌ای مثل من، زهرا و یازده فرزندت دارند.

 

آسانی و اهمیت عمل به تکالیف

چرا آدم در این دنیا خودش را به غربت بکشد؟ از ما که گذشته و داریم آن طرفی می‌رویم، یعنی دنیا دیگر پشت‌سر ما قرار گرفته و آخرت روبه‌روی ماست؛ اما شما جوانان عزیزم، دوست ندارید به تکالیف کمی که شبانه‌روز متوجه شما می‌شود، عمل بکنید؟ اولاً رحمت خدا را نازل کنید، ثانیاً همۀ انبیا(علیهم‌السلام)، کتاب‌های الهی و ائمه(علیهم‌السلام) را دعاگوی خودتان قرار بدهید. دعاهای آن‌ها در زندگی شما پشتوانه بسیار قوی‌ای هست! کار می‌کند و چرخ زندگی ما را می‌گرداند یا حداقل نمی‌گذارد قیامتمان را از دست بدهیم که بدترین ضرر و بیشترین خسارت است. آن‌ها با کمال وجود حاضر بودند به مخالفینشان هم یاری بدهند، چه برسد به شما که آشنای آن‌ها هستید!

 

اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، مهربان با همه

امام شنیدند اُسامةبن‌زید (از مخالفین ابی‌عبدالله(ع) در سیاست‌بازی‌های مدینه) مریض است. درِ خانۀ او آمدند و در زدند، پسر اسامه در را باز کرد. فرمودند: پدرت در خانه است؟ گفت: دارد می‌میرد. فرمودند: برای عیادت او آمده‌ام. گفت: بفرمایید. تا در اتاق را باز کردند و امام(ع) وارد شدند، اسامه زارزار گریه کرد. امام(ع) آرام کنار رختخواب او آمدند و فرمودند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: از مردنم می‌ترسم. اصلاً حضرت(ع) نفرمودند مخالف من هستی و با من خوب نیستی، فرمودند: چرا از مردنت می‌ترسی؟ گفت: شش هزار درهم بدهکار هستم، کم آورده‌ام. مال‌مردم‌خور هم نیستم، نمی‌توانم بپردازم. با این شش هزار درهم در دادگاه قیامت چه‌کار کنم؟ مخالف بود و امام(ع) هم می‌دانستند از مخالفت و اعتقاد عوضی خود دست برنمی‌دارد، اما همواره به او آرامش می‌دادند. فرمودند: نگران قیامت خود نباش؛ الان می‌روم و کل بدهی تو را تصفیه می‌کنم.

دوستان را کجا کنی محروم 

تو که با دشمن این نظر داری[13]

 

تفاوت مرگ مؤمن و غیرمؤمن

جوانان، حیف است که این پشتوانه‌ها را از دست بدهید! غربت گاهی به جایی می‌رسد که پروردگار می‌فرماید: این‌ها دسته‌جمعی می‌میرند، «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ»[14] از آسمان‌ها و زمین یک قطره اشک هم برای آن‌ها جاری نمی‌شود؛ چون آن‌ها را نمی‌شناسند و بیگانه‌های بدبختی هستند!

اما وقتی مؤمن واقعی، دانا و عالم می‌میرد، پیغمبر(ص) می‌فرمایند: آسمان و زمین چهل شبانه‌روز گریه می‌کنند؛ زیرا همه‌جا او را می‌شناسند. ما با ادای تکلیف در آن کاروان قرار می‌گیریم. 

 

امام حسین(ع)، تنها راه نجات

من مصیبت و روضه می‌خوانم، اما نمی‌توانم آن را تمام کنم؛ دیگر توان و تحملم کم شده است. اگر به خودم فشار می‌آورم، به‌خاطر شماست. شما توقع دارید من روضه بخوانم که توقع خیلی باارزشی است. امشب روی این منبر پیغمبر(ص) می‌گویم که خدا می‌داند به هیچ نماز، روزه، ۱۳۰ جلد کتابی که نوشته‌ام، درس‌هایی که خوانده‌ام و درس‌هایی که در قم داده‌ام، اصلاً امیدوار نیستم؛ همۀ امید من به ابی‌عبدالله(ع) است. امید یقینی دارم و می‌گویم بالاخره قیامت گوشه‌ای که با گردن‌کج ایستاده‌ایم، ما را صدا می‌کنند؛ زیرا عادت دارند. به حر فرمودند: «إِرْفَعْ رَأسَکَ»،[15] قیامت به ما هم می‌فرمایند: سرت را بلند کن.

 

روضه وداع امام حسین(ع)

فردا یکی از سخت‌ترین نقطه‌های کربلا نقطۀ وداع ابی‌عبدالله(ع) با زینب کبری(س) است؛ نه با کل زن و بچه‌شان. پیرمردها، نمی‌دانم در زمان قدیم خیمه‌گاه تا حرم را دیده بودید؟ الان یک مقدار صاف کرده‌اند، ولی خیمه‌ها و ساختمان‌هایی که ساخته‌اند، خیلی بالاتر از صحن است؛ اما این بخش سرازیری و سربالایی داشت.

بماند که این دو چگونه از هم جدا شدند. سی‌چهل قدم اسب امام(ع) که جلو رفت، دیدند که صدای زینب(س) می‌آید: «مَهْلاً مَهْلاً» آهسته‌تر بران.[16] این را من در کتاب‌های مهم دیده‌ام، حالا هرکسی نوشته باشد؛ کسی اشکال نکند که نبوده، عاطفۀ انسانی نشان می‌دهد که بوده است. 

تند مران مرکب اگر رانده‌ای

رحم کن ای دوست به وامانده‌ای

دهنۀ اسب را کشیدند، سریع پایین آمدند و فرمودند: خواهر، چه شده؟ فرمودند: پنج‌شش‌ساله بودم، مادرم مرا صدا زدند و فرمودند آن روزی که میدان می‌رود، من نیستم؛ اگر باشم که زیر گلوی او را می‌بوسم.

برادر به قربان خُلق نکویت

اجازه بفرما ببوسم گلویت

برادر دعا کن که زینب بمیرد

نباشد که بعداز تو ماتم بگیرد

دوباره چگونه جدا شدند، نمی‌دانم؛ ولی به خواهر فرمودند: من دیگر دارم می‌روم، دنبال من نیا. چهارپنج قدم که با مرکب رفتند، دوسه بار روی زین بلند شدند و عقب را نگاه کردند که ببیند خواهر به خیمه‌ها رسیده یا نه. دیدند زینب(س) می‌رود، ولی با چه حالی می‌رود! اما یک بار که نگاه کردند، زینب(س) را ندیدند؛ نباید به این زودی به خیمه رسیده باشد. عنان مرکب را به‌طرف خیمه‌ها برگرداندند. ده‌بیست قدم آمدند، دیدند زینب(س) روی زمین افتاده و غش کرده است. شما به من بگویید آدمی را که از ناراحتی غش کرده، چگونه به هوش می‌آورند؟ آب؟ آب نبود! اما یک آبی به صورت خواهر ریختند! ابی‌عبدالله(ع) صورتشان را روی صورت زینب(س) گذاشتند و چنان گریه کردند که اشک‌هایشان روی صورت زینب(س) ریخت و چشمشان را باز کردند. خواهر چرا بی‌تابی می‌کنی؟ مگر جدم، مادرم، پدرم و برادرم نرفتند؟ من هم باید بروم. فرمودند: حسین من، من را قانع نکن؛ همۀ آن‌ها که رفتند، دل من به تو خوش بود. عزیزم، کجا می‌روی؟

 


[1]. عنکبوت: ۶۴.
[2]. تفسیر کبیر (مفاتیح‌الغیب)، ج۱، ص۱۶۰.
[3]. مدثر: 40 و 41.
[4]. مدثر: 42.
[5]. مدثر: ۴۳.
[6]. جلسه هشتم.
[7]. مدثر: ۴۴.
[8]. مدثر: ۴۵.
[9]. مدثر: ۴۶.
[10]. انعام: ۹۴.
[11]. مدثر: ۴۸.
[12]. عبس: ۳۴.
[13]. شعر از سعدی.
[14]. دخان: ۲۹.
[15]. إکسیرالعبادات، ج۲، ص۳۱۵.
[16]. إکسیرالعبادات، ج۳، ص۶۴: «فَارادَ أنْ يَخرُجَ من الخيمة، فلَصَقَت بِه زينبُ عليها السلام فقالت: مَهلاً يا أخي توقَّف حتّى أُزَوِّدَ مِن نَظَري وأُوَدِّعَك».

برچسب ها :