قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ابوسعيد و مسئله پند و عبرت

ابوسعيد ابوالخير با جمعى از اصحاب از كنار دهى در نيشابور به طرف مقصدى مى گذشتند . مردى كنّاس مشغول خالى كردن چاه مستراح بود ، اصحاب از بوى تعفن كثافات دماغ خود را گرفتند و به سرعت از آن محل گذشتند ، ولى مشاهده كردند شيخ نيامد . چون نظر كردند ديدند شيخ با حالت تفكر كنار كثافات ايستاده . فرياد زدند : استاد ! بيا . فرمود : مى آيم ، پس از مدتى تأمل در كنار كثافات به سوى اصحاب روان شد ، چون به آنان رسيد ، عرضه داشتند : اى راهنما ! براى چه كنار كثافات ايستادى ؟
فرمود : چون شما دماغ خود گرفتيد و به سرعت حركت خود افزوديد ، آوازى از كثافات و فضولات برخاست كه هان اى روندگان ! ديروز ما با حالتى طيب و طاهر و پاكيزه و رنگ و بويى بسيار عالى بر سر بازار به صورت سبزيجات و ميوه جات و حبوبات قرار داشتيم و شما بنى آدم به خاطر به دست آوردن ما ، بر سر و بار يكديگر مى زديد و به انواع حيله ها و خدعه ها متوسل مى گشتيد و از هيچ گونه تقلب و زورى خوددارى نمى كرديد ، چون ما را به دست آورديد خورديد ، ما بر اثر چند ساعت همنشينى با شما تبديل به اين حال گشته و به اين سيه روزى افتاديم ، به جاى اين كه ما از شما فرار كنيم ، شمايى كه باعث اين تيره بختى براى ما شديد ، شما از ما فرار مى كنيد ؟ ! اى اف بر شما !! من كنار كثافات ايستاده و به پند و نصيحت آنان گوش فرا داده تا شايد عبرتى از آنان بگيرم !


منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه